در عصر دانایی با دانا خبر      دانایی؛ توانایی است      دانا خبر گزارشگر هر تحول علمی در ایران و جهان      دانایی کلید موفقیت در هزاره سوم      
کد خبر: ۱۱۵۴۴۴۱
تاریخ انتشار: ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۲ - ۱۲:۴۹
25اردیبهشت روز شهادت شیخ اشراق / 1
سهروردی می گوید؛ اشراق یک حکمت است. جاودان‌خردی ها هم دوره اخیر همین اعتقاد را دارند که این خمیره ازلی حکمت حقیقتی ورای زمان و مکان است که هر کسی در هر زمان و مکان می تواند به آن برسد.
اشاره: 25اردیبهشت روز شهادت سهروردی است. شهاب الدین یحیی ابن حبش بن امیرک ابوالفتوح سهروردی، ملقب به شهاب الدین، شیخ اشراق  و فیلسوف شهید جهان اسلام، در سال ۵۴۹ هجری قمری/۱۱۵۵ میلادی در دهکده سهرورد از قیدار زنجان واقع در ایران زاده شد. تحصیلات مقدماتی را در نزد مجدالدین جیلی استادِ فخر رازی در مراغه آموخت. او بعدها به حلب رفت و به دلیل بعضی از بدبینی ها مورد رشک قرار گرفت و در زندان جان سپرد. به مناسبت روز درگذشت سهروردی، در گروه راهبرد خبرگزاری دانا، گفتگویی با دکتر طاهره کمالی زاده، استاد فلسفه دانشگاه زنجان انجام داده ایم. دکتر کمالی زاده مولف کتاب «مبانی حکمی و زیبایی هنر از دیدگاه سهروردی»  است و مقالات متعددی در زمینه فلسفه اسلامی دارد. وی همچنین دبیر همایش بزرگداشت سهروردی در زنجان است.


تبیین اندیشه‌های هر فیلسوفی، نیازمند شناخت منابع معرفتی او است. به عنوان اولین سوال، منابع مورد استفاده در فلسفه سهروردی کدام‌ها هستند؟

سهروردی شاید بیشترین استفاده را از قرآن و روایات برده است. یعنی شاید سهروردی اولین کسی در میان حکمای اسلامی باشد که بیشترین استفاده را از قرآن می کند و واقعاً هم به قرآن مسلط است و شاید بتوان گفت اولین و تنهاترین حکیم مسلمان باشد که در فلسفه اسلامی، تاویل حکمی قرآن را ارائه می دهد. یعنی در تمام مباحث فلسفی، مخصوصاً در مباحث نفس و امثالهم، کلاً به قرآن ارجاع می دهد و تاویل باطنی قرآن را در ارتباط با مبانی حکمی خودش ارائه می دهد. پس در واقع می توانیم بگوییم که اولین و قوی ترین منبعی که سهروردی استفاده کرده است، قرآن است. همانطور که خود سهروردی می گوید فلسفه او یک فلسفه بحثی و ذوقی است. یعنی یک طرف فلسفه او بحث و استدلال است و سوی دیگر ذوق. قسمت بحثی فلسفه سهروردی کاملاً مشائی است. برای همین آثاری هم که او دارد- مخصوصاً مجلد اول مجموعه مصنفات- آثاری هستند که صبغه مشائی دارد و مربوط به فلسفه های حصولی است که صبغه استدلالی دارد. ولی در بقیه موارد هم از استدلال استفاده می کند. اما استدلال برای سهروردی زبان است و وسیله رصد نیست. وسیله بیان مطالب فلسفی است. پس در واقع یکی دیگر از منابع مورد استفاده او بعد از قرآن فلسفه مشا است.

سهروردی در نگاه فلسفی خودش با نگاه ارسطویی و تاریخ فلسفه متعارف ما متفاوت است. در تاریخ فلسفه متعارف، فلسفه از یونان شروع شده و بعد پیش سقراطیان را داریم و بعد به سقراط و افلاطون و ارسطو می رسیم. اما سهروردی معتقد است که یک خمیره ازلی حکمت – که روی آن هم تاکید هم دارد- به حضرت شیث وحی شده و از طریق آن به بقیه حکما رسیده است. بعد این وارثان شیث یا وارثان هرمس را در دو جانب شرقی و غربی بررسی می کند. در جانب شرقی شهریاران ایرانی را وارث همان حکمت ازلی می داند و در جانب غربی هم که یونان است، بالطبع فیثاغورث و افلاطون و ... را وارث این حکمت می داند. البته ارسطو را اصلاً وارد این ماجرا نمی کند. از این جهت که سهروردی معتقد به خمیره ازلی حکمت است و در جانب شرقی هم که پیر شهریاران و عرفای ایرانی را وارث حکمت می داند و چون خود سهروردی هم در جانب شرق است، خود را وارث حکمت جانب شرقی و غربی معرفی می کند. بنابر این دلایل سهروردی می گوید من موسس حکمت اشراق نیستم، بلکه احیا کننده حکمت نوری ایرانیان باستان هستم. چون او معتقد است که حکمت از عالم بالا افاضه شده و دو جانب شرقی و غربی  دارد و سهروردی خود را وارث هر دو جنبه می داند. ولی می گوید حکمتی که من ارائه می دهم  حکمت نوری است که این حکمت اشراقی بیشتر با صبغه شرقی هم سنخ است و چون از نظر جغرافیایی هم سهروردی مربوط به منطقه غرب کشور ایران است و آنجا هم مرکز تفکرات زرتشتی آن زمان بوده است، بنابراین طبیعی است که او در متن این ماجراها بوده و با این مباحث آشنایی داشته است.


در حالت عمومی این شائبه به وجود آید که فلسفه شیخ اشراق یک فلسفه تلفیقی و میکس شده است. شما تلقی این نقص  برای فلسفه اشراق را چگونه ارزیابی می کنید؟

این وجه تلفیقی را هم برای فلسفه سهروردی و هم برای فلسفه ملاصدرا گفته اند. این حرف را کسانی می گویند که به فلسفه نگاهی تکه تکه دارند. همانطوری که خود سهروردی هم می گوید که این (اشراق) یک حکمت است. جاودان خردی ها هم دوره اخیر همین اعتقاد را دارند که این خمیره ازلی حکمت یک حقیقتی ورای زمان و مکان است که هر کسی در هر زمان و مکان می تواند به آن برسد. حالا می خواهد در  قرن ششم و به وسیله سهروردی باشد و چه الان باشد. این حکمت زمان و مکان ندارد. هر کسی به این حقیقت دست پیدا بکند به زبان خودش همان چیزی را می گوید که سهروردی در آن موقع گفته یا کیومرث در اول خلقت گفته، یا افلاطون شش، هفت قرن قبل از میلاد گفته است. این به معنای تلفیق نیست، بلکه به معنای رسیدن به حقیقت است که مثلاً زرتشت و چند قرن بعد سهروردی و ملاصدرا به آن رسیده و گفته اند. یعنی به دریافت آن حقیقت نائل شده اند و این هم یک حقیقت یک پارچه است. به همین دلیل همان رنگ و بویی که مثلاً فلسفه سهروردی دارد، همان رنگ و بو در حکمت ایرانیان و فلسفه ملاصدرا هم وجود دارد و این به معنای این نیست که شخصی مطالبی را از اطراف جمع بکند. کاری که برخی از این امروزی ها انجام می دهند. پس در واقع حکمت اشراق به معنای گلچین کردن و در کنار هم قرار دادن مطالب نیست. این به معنای دریافت حقیقت است.

اصلا دلیل اینکه سهروردی مولفه ای مثل عرفان را با ائلمان های فلسفی در هم آمیخت، چه بود؟ آیا می توان حمله امام محمد غزالی به فلسفه را از جمله این دلایل قلمداد کرد؟

ببینید قضیه غزالی هست ولی آن یک ماجرای تاریخی است که زمینه را ایجاد می کند که سهروردی به سراغ این حکمت برود. ولی نه به معنایی که شما می گویید. ببینید ما یک حکمت داریم، یک فلسفه. این دو شاید در این دوره های اخیر از هم جدا شده اند. تا ارسطو این دو از هم جدا نبوده اند. یعنی ارسطو هم به فلسفه خودش حکمت می گوید. ولی از ارسطو به این طرف، مخصوصاً در دوره مدرن، این دو از هم جدا شدند. گنون یک کتابی به اسم «درآمدی بر مطالعه آموزه های هندو» (Introduction to the study of the Hinduism ) دارد که در آن کتاب یک فصل کوچکی مربوط به همین موضوع است. کسی که تفکرش استدلالی محض است و در حد عقل استدلالی ریزن (Reason ) انسان هاست، همین فلسفه است. ولی به تفکری که فراتر از این عقل ریزن (Reason) باشد، متافیزیک گفته می شود. چون واقعا نمی شود متافیزیک را با عقل فیزیکی ما بررسی کرد. در گذشته اصلاً عقل استدلالی، در فلسفه ارسطو هم همه چیز نبوده است. حتی در فلسفه ارسطو خود خدا هم «عقل» است و بعد از آن «اینتلکت»ها (Intellects) یا همان عقول کلی وجود دارند. همین امر در مورد فارابی هم صادق است و در فلسفه فارابی، در سلسله عقول، 11 عقل داریم. پس ذوق عرفانی متفاوت است و با ذوق فلسفی وجوه اشتراک و وجوه افتراق دارد.

در واقع فلسفه اشراق از نظر ذوق بودن، ذوق است و از نظر کشف شهود بودن، شهودی. ولی زمینه موضوع و مطالب متفاوت است. مطمئناً موضوع و مطالبی که یک حکیم به دنبال آن هست، با مطالب مد نظر عارف فرق دارد. مثلاً شاید حکیم دنبال بحث «وجود و ماهیت» باشد ولی عارف مطمئناً دنبال آن نیست. هر چند که هدف نهایی هر دو رسیدن به حقیقت است. بنابراین اینها (حکما) اگر بحث ذوق را مطرح می کنند، چون قائل به حکمت هستند و همین ماجرا را ملاصدرا هم دارد و برخی مطرح می کنند که چرا فلسفه ملاصدرا عرفانی است؟


این نقد را کسانی وارد می کنند که نه درکی از فلسفه دارند و نه درکی از عرفان! اینها قائل به حکمت هستند و حکمت عقل استدلالی ریزن (Reason) نیست. حکمت از طریق عقل اینتلکت (Intellect) به وجود می آید. این بحث را جدیداً جاودان خردی ها هم مطرح می کنند. در حالی که ملاصدرا و سهروردی خیلی قبل تر به این بحث دامن زده اند. البته بعدها کانت هم همین کار را کرد و گفت شما با عقل ریزن (Reason) نمی توانید متافیزیک کار کنید. حتی ابن سینا هم که فلسفه ای کاملاً بحثی دارد، اذعان می کند که ما به خیلی از مباحث نمی توانیم با عقل استدلالی برسیم. مثلا ابن سینا بیان می کند که ما با منطق معمولی به «فصل حقیقی» نمی توانیم دست پیدا بکنیم، چه برسد به اینکه بخواهیم خدا را بشناسیم. روی این دلیل عرفان در بحث اشراق، نه به آن معنای متعارف که به معنای حوزه معرفت و شناخت است و وسیع تر و فراتر از حوزه معرفت استدلالی است.

به بحث عقل اشاره کردید. یکی از مواردی که در عقاید و فلسفه سهروردی نمود بیشتری دارد حمله به فلسفه مشا و عقل گرایی است. از طرفی به هر نحو، فلسفه پیوندی ناگسستنی با عقل و خردورزی دارد و حتی خود سهروردی هم عشق را زاییده عقل می داند. با این توصیف، عقل مد نظر شیخ اشراق چیست؟

ببینید اگر ملاصدرا و سهروردی عقل استدلالی را نقد می کنند، به معنای این نیست که عقل را کنار بگذارند. دقیقا تفاوت بین حکما و عرفا اینجاست. عرفا می گویند باید عقل استدلالی را کنار گذاشت. ولی حکما بر این باورند که نباید این را کنار گذاشت، بلکه عقل استدلالی وسیله بیان ماست. سهروردی بر این باور است که عقل استدلالی یک پله است. از دید او عقل انسانی یک وسیله و نردبان است. پس این باید باشد ولی اکتفا کردن به این عقل در فلسفه اشتباه است. کانت هم اتکا به عقل انسانی را نقد می کند. حکمای ما هم بر این عقیده اند که بعد از عقل انسانی، باید به عقل کل متصل شد. مثلاً فارابی یک رساله عقل دارد که در آن رساله به مبانی مختلف عقل اشاره می کند و می گوید که نفس انسان، عقل بالقوه است و وقتی به کمال خواهد رسید که به عقل فعال متصل شود. حتی خود ابن سینا هم در تعلیقات و مباحثات دقیقاً  همین مطلب را می گوید. سید حیدر آملی هم در «جامع الاسرار» به این مسئله اشاره دارد. پس اگر نقدی هم به این مسئله هست، یک نقد خردگرایی است.


از آنجایی که هیچکدام از آثار سهروردی در مقطعی که آثار فیلسوفان اسلامی برای اولین بار در غرب ترجمه می شد- یعنی قرون دوازده و سیزده میلادی- ترجمه نشده بود، برخی معتقدند که باز هم رگه هایی از فلسفه اشراق را می توان در آرا کسانی مثل راجر بیکن و رابرت گروستست می توان جست. ارزیابی شما از این تاثیر گذاری چیست؟

بیشترین تاثیرگذاری سهروردی در فلسفه غرب بیشتر بر آثار (هانری) کربن بوده است. ما به غیر از کربن نمی توانیم بگوییم کسی مستقیماً متاثر از فلسفه سهروردی بوده و اساساً سهروردی شناس بوده است. کتاب سه جلدی کربن در مورد فلسفه ایرانی- اسلامی بی نظیر است و حتی خود ایرانی ها هم کاری اینگونه ارائه نداده اند و 2 جلد آن به فارسی ترجمه و چاپ شده است. در حکمت ایرانی- اسلامی جایگاه سهروردی آنقدر بارز است که یکی از 3 جلد کتاب کربن به نام سهروردی است.


یک مسئله ای هم در زمینه زندگی و مرگ سهروردی مطرح است. دلیلی که متعصبان زمانه بر اندیشه های سهروردی تاختند و باعث مرگ وی شدند، چیست؟آیا این همان جدال کلاسیک فقه و حکمت بوده یا دلایل دیگری هم داشته است؟

در مورد سهروردی قطعاً بیش از جدال معمول و متعارف حکمت و فقه بوده است. این موضوع در مورد ملاصدرا هم رواج داشته و ملاصدرا را به خاطر موقعیت خاصی که داشت، تبعید کردند. همانطوری که کربن هم می گوید ماجرای سهروردی این بوده که چون ریشه های یک تشیع مستور در اعتقادات و عقاید او بوده و چون فقها و علمای اهل سنت این را فهمیده بودند، باعث ایجاد بدبینی به سهروردی شدند. چون اصلاً در آن زمان سهروردی به عنوان فیلسوف مطرح نبوده است. فلسفه رسمی آن زمان، فلسفه مشا بود. او را به عنوان یک حکیمی می شناختند که اندیشه هایی ارائه کرده که این اندیشه ها افکاری باطنی است و این باورها به عقاید تشیع بیشتر نزدیک بوده و کربن هم معتقد است که یک دلیل کشته شدن سهروردی همان تشیع پنهان او بوده است. یعنی ظاهراً فراتر از آن بحث متعارف جدال فقه و فلسفه بود و البته خود سهروردی هم خیلی بی پروا بود.


به عنوان آخرین سوال می خواستم بپرسم که تببین سهروردی از هنر چیست و تاثیر فلسفه اشراق بر هنر چگونه است؟

ببینید یک مساله تببین است و یک مساله دیگر تاثیر؛ من اول تبیین سهروردی از هنر را می گویم، بعد به تاثیرش می پردازم. سهروردی می گوید من آمده ام حکمت ایرانیان باستان را احیا کنم. پس فلسفه سهروردی می شود یک فلسفه اصیل ایرانی. شما ریشه یابی حکمی تمام رسوم و فرهنگ و تمدن ایرانی را می توانید در فلسفه سهروردی پیدا کنید. مثلاً هفت سین ایرانی، رمز آتش ایرانی، چهارشنبه سوری ایرانی، شب یلدا و رمز رنگ ها و ... را می توانید با فلسفه سهروردی تبیین بکنید. در حالت کلی هنر و معماری ایرانی با فلسفه او قابل تبیین است. مثلاً ما در نقاشی ایرانی، نگارگری را داریم. اساساً تبیین نگارگری فقط با فلسفه سهروردی ممکن است و با فلسفه مشا نمی شود. چون ما در فلسفه مشا عالم مثال نداریم. عالم مثال جهانی است بینابین جهان مادی و جهان مجرد عقلی که ماده و بعد ندارد و همین نگارگری های ما هیچکدام بعد ندارند و دو بعدی هستند. ولی رنگ های خاصی آنجا هستند. رنگ ها خیلی زنده و شاداب تر است. بنابراین نگارگری با فلسفه سهروردی قابلیت تبیین دارد. حالا چه تحت تاثیر فلسفه او بوده، یا نبوده است، مهم نیست. یا مثلاً آینه کاری در معماری ایرانی. آینه در تفکر ایرانی های قدیم رمز خاصی داشته و زرتشتی ها هم در مراسم و جشن های خود رسم آینه گردانی دارند. این بیان عرفان ایرانی است به معنای اتحاد شاهد و مشهود. اساساً عرفان ایرانی وحدت شهود است و عرفان ابن عربی وحدت وجود! البته رمز دوم آینه باز هم نظریه عالم مثال است که سهروردی می گوید اینها صور معلقه (صور مثالی) هستند، چون ماده ندارند، به آنها صور معلقه گفته می شود.
برای همین آینه رمز عالم مثال است و آینه کاری در اماکن مقدسه به عنوان یک هنر مقدس، محسوب می شود. این اصلا مهم نیست که هنر ایرانی تحت تاثیر فلسفه سهروردی بوده، یا نبوده است. البته مطمئناً  بوده، اما حداقل بحث این است که با فلسفه سهروردی این هنر قابل تبیین است.
ارسال نظر