در عصر دانایی با دانا خبر      دانایی؛ توانایی است      دانا خبر گزارشگر هر تحول علمی در ایران و جهان      دانایی کلید موفقیت در هزاره سوم      
تعداد نظرات: ۱ نظر
کد خبر: ۱۱۵۵۳۱۴
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۰۱ تير ۱۳۹۲ - ۱۳:۳۶
قدرتهای غربی در طول دهه های گذشته با دخالت در امور خاورمیانه و حمایت از برخی گروه های تند رو در مقابل نفوذ کمونیست ها در منطقه سبب شکل گیری و سازماندهی این گروه ها شدند. با فروپاشی اردوگاه کمونیسم این گروه های بنیاد گرا علیه منافع غرب تغییر جهت دادند و حاصل آن منازعاتی است که امروز در جهان مشاهده می شود.
نقش غرب در توسعه بنیادگرایی

در دوران استقلال یابی سرزمین های عربی دو مفهوم کاملاً متناقض در منطقه سر بر آورد، از یک سو ناصر در مصر مفهومی در غالب امت عربی به معنای ملت عرب مطرح نمود. او در پی ایجاد دولتی مدرن به شکل غربی آن بود . ناصر کارش را با زندانی کردن اخوان المسلمین آغاز کرد. اما از سوی دیگر ایده امت اسلامی به معنای جامعه اسلامی بدون مرز از جانب عربستان سعودی مطرح شد که اخوان المسلمین نیز با آنها همصدا بودند.

ناصر که نمی خواست به قدرت های استعماری مانند انگلستان و فرانسه روی آورد از آمریکا که کشوری جدید بود و تاریخش آلوده به استعمارگری نشده بود درخواست کمک کرد. اما آن ها هیچ علاقه ای به مصر نداشتند. آنها مشغول اجرای طرح مارشال در اروپا بودند و رویکردشان به خاورمیانه معطوف به ایران و نخست وزیرش مصدق بود. مصدق در اقدامی شجاعانه نفت را ملی کرد و این اقدام که با منافع آمریکایی ها در تضاد بود چون نمی توانستند از نفت ایران چشم پوشی کنند آن ها را در سال 1953 وادار به طرح ریزی کودتایی علیه دولت ملی مصدق نمود. بنابراین هنگامی که ناصر از آن ها درخواست کمک کرد. آن ها دست رد به سینه اش زدند و جواب سربالا به او دادند. با توجه به این که در مصر نفتی وجود نداشت که ملی شود ناصر اقدام به ملی کردن کانال سوئز نمود. این امر سبب شد اسرائیل به تحریک قدرت های غربی مانند فرانسه و بریتانیا و با حمایت آن ها ارتشش را وارد مصر کند. اما به زودی تحت فشار دو قدرت نو ظهور، آمریکا و شوروی مجبور به عقب نشینی شدند. این امر آن ها را در جهان دو قطبی به قهرمانان آزادی تبدیل کرد. فرانسه و انگلیس نیز علیه مصر با عربستان سعودی متحد شدند. این پیمان پایان کار فرایند سکولار شدن در جوامع عربی بود و سبب بروز و رشد بنیادگرایی در این جوامع شد. به خصوص که این امر با استقرار نظام های دیکتاتوری در این منطقه همزمان بود. دیکتاتورها در همه جا به جز مساجد که کمابیش حق آزادی بیان در آن ها  وجود داشت آزادی های فردی و اجتماعی را محدود کردند. مساجد در سرزمین های عربی تحت تسلط وهابی ها قرار داشت آن ها از مساجد نه به عنوان جایی برای عبادت بلکه به عنوان راهی برای نفوذ در کشورهای عربی استفاده می کردند. ضمن این که رژیم های اقتدارگرا بنیادگرایی اسلامی را به عنوان وسیله ای برای تضعیف گروه های چپ گرا، سندیکاها و دانشگاه ها به کار می-بردند. 

در حالی که قدرت های دیگر دیر زمانی در این منطقه حضور داشتند. واشنگتن در فاصله دو جنگ جهانی توجهش به خاورمیانه معطوف گردید، در آغاز دهه 30، در زمان تشکیل پادشاهی عربستان سعودی، چند زمین شناس از طرف استاندارد اویل کالیفرنیا  به آنجا فرستاده شدند. در 1936 وقتی یکی از آن ها به ابن سعود گفت که نفت پیدا کرده اند پادشاه خیال پرداز سعودی به او گفت بهتر بود برای من قدری آب پیدا می کردید!

پس از جنگ جهانی دوم در 1945، روزولت از ابن سعود درخواست کرد که او را روی کشتی کوینسی  ملاقات کند. او از ابن سعود پرسید: «من چه کاری می توانم برایتان انجام دهم؟» و ابن سعود که آدمی زیرک بود پاسخ داد: « شما درخواست دیدار من را داشتید. من به این دلیل آمدم که شما روی صندلی چرخدار می نشینید. این شما هستید که به چیزی نیاز دارید ، من چه کاری می توانم برای شما انجام دهم؟» روزولت پاسخ داد : «من نفت شما را می خواهم»، ابن سعود گفت : «اما من نمی دانم!» . بیایید نهار را شروع کنیم و شاید در زمان صرف قهوه در مورد نفت صحبت کردیم. سپس آن ها درباره نفت صحبت کردند و قراردادی را امضا کردند که به موجب آن نفت عربستان به آمریکا و یا کنسرسیوم هفت خواهران (که آمریکا در آن بیشترین سهم را داشت) اختصاص یافت و در مقابل عربستان تحت حمایت چتر استراتژیک ایالات متحده قرار گرفت. این طبیعی است که آمریکا در جهت برنامه های استراتژیک خود در پی تحکیم روابطش با دوستان سعودیش و همچنین وصل کردن جهان غرب به این رابطه باشد. به علاوه اتحاد خلل ناپذیر ایالات متحده و عربستان هرگز تکذیب و پنهان نشد، در آوریل 2005 ملک عبدالله که در روابطش با واشنگتن بسیار محتاط بود پیمان کوینسی را برای 60 سال دیگر با جرج دبلیو بوش تمدید کرد.


همین اتحاد قوی که بین عربستان و آمریکا وجود داشت سبب شد که آمریکا در گسترش بنیادگرایی مشارکت داشته باشد به خصوص در افغانستان، آمریکا در حمایت از «مبارزان آزادی» در مقابل تهدید شوروی فعال بود. هدف واشنگتن مبارزه با تهدید نفوذ کمونیسم بود که دامنه نفوذش در حال گسترش بود. در حالی که هدف ریاض فرستادن مبارزان جهت جنگ علیه رواج بی خدایی بود. فرستادگان عربستان در موقعیت مناسبی نبودند و عربستان قدرت پشتیبانی از آنها را در منطقه نداشت. در چنین شرایطی اسامه بن لادن، هم از حمایت سازمان سیا و هم از کمک های مالی عربستان سعودی بهره مند شد.

این همان سیاستی است که عمدتاً آمریکایی ها در مناطق تحت نفوذ کمونیست ها به کار می بستند. آن ها در اکثر موارد در مرزهای شوروی و یا جاهایی که آن ها از آزادی عمل فراوانی برخوردار بودند جنبش های مخالف را تقویت می کردند. اما در این سیاست تناقضی وجود داشت، بنیادگرایان که ایدئولوژیشان علیه سلطه غرب بود توسط خود غربی ها حمایت می شدند تا نفوذ کمونیسم را تضعیف کنند. آمریکایی ها این همگرایی را با عنوان منافع مشترک توجیه می-کردند که نتیجه این استراتژی امروزه قابل مشاهده است. در مورد ایران وضعیت تفاوت داشت. در 1953 پس از سرنگونی مصدق توسط قدرت های غربی ، با مداخله سازمان سیا رژیمی متحد غرب در ایران به قدرت رسید. سپس اسلام گرایی ایرانی در مقابل این دولت اقتدارگرای طرفدار غرب شکل گرفت. ایران ژاندارم آمریکا در خلیج فارس شد. به نحوی که کلیه اقدامات رژیم که توسط پلیس مخفی قدرتمند آن (ساواک) علیه حقوق بشر انجام می گرفت به خاطر حسن روابطی که با غرب داشت نادیده گرفته می شد. این شرایط به شکل گیری انقلاب اسلامی کمک کرد.

اثر بومرنگ: بنیادگرایان به حامیان دیروز خود حمله کردند

پس از چندین دهه حمایت فعال غرب از بنیادگرایان علیه کمونیست ها، واشنگتن نیز از افراط گرایی آن ها بی نصیب نماند. 
در خاک عربستان سعودی دو حمله علیه منافع آمریکا صورت گرفت که به بنیادگرایان نسبت داده شد. اولین حمله در نوامبر 1995 در مرکز آموزش گارد ملی در ریاض صورت گرفت که پنج کشته به جای گذاشت و دومین حمله در پایگاه الخوبر در ژوئن 1996 ، 19 کشته و 64 مجروح به جا نهاد. این تنها دو نمونه از سری حملاتی است که در نقاط مختلف جهان علیه منافع آمریکا صورت گرفته است.

جهاد گرانی که برای آزادی افغانستان جنگیده بودند به زودی این مسأله را دریافتند که پس از فروپاشی شوروی آمریکا و عربستان دیگر انگیزه ای برای حمایت از آن ها ندارند و  آن ها را به حال خود رها کرده اند. آن ها به سرزمین های خود مراجعت نمودند. در حالی که قادر بودند شبکه هایی را مانند آنچه در افغانستان داشتند در کشورهای غربی و عربی ایجاد کنند. در این شرایط جنگ خلیج فارس سبب یادآوری پیمان کوینسی و پیوند آمریکا و عربستان شد. از نظر بنیادگرایان استقرار کافران در سرزمین های اسلامی و ام القرای مسلمانان که اماکن مقدس امت اسلام در آن قرار دارد تجاوز به حریم مسلمانان محسوب می شد که صدام حسین نیز با توجه به این احساسات معتقد بود بی حرمتی بسیار بزرگی به مسلمانان صورت گرفته است.

اسامه بن لادن در 1997 در مصاحبه ای به یک روزنامه نگار انگلیسی  (رابرت فیسک ) گفت: «ما معتقدیم خداوند ما را در افغانستان در جهاد برای نابودی ارتش روسیه  شوروی یاری کرد. و حالا از خدا می خواهیم که یک بار دیگر ما را یاری کند تا همین کار را با آمریکا بکنیم. ما معتقدیم که نبردمان علیه ایالات متحده بسیار ساده تر از جنگ با شوروی است زیرا برخی از مجاهدین ما که اینجا در افغانستان جنگیده اند در جنگ علیه آمریکایی ها در سومالی نیز شرکت داشته اند و آن ها از فروریزی روحیه آمریکایی ها شگفت زده شدند. ما متقاعد  شده ایم که آمریکا یک ببر کاغذی است.» 

نتیجه آن که اکنون هیچ روزی بدون یاد آوری حملات 11 سپتامبر نمی گذرد. گاهی برای توجیه جنگ علیه تروریسم و گاهی برای زنده نگه داشتن وحشت از تروریسم. باید گفت بن لادن و یارانش موفق شدند با حداقل امکانات روحیه خود را بالاتر از همیشه نشان دهند. آن ها اهدافشان را تصادفی انتخاب نکردند. آن ها با حمله به سمبل های قدرت اقتصادی، نظامی، سیاسی و فرهنگی آمریکا، آسمان خراش ها و مکان های عمومی، تصویر شک و بهت را نمایاندند که بسیار مورد توجه رسانه ها قرار گرفت. 

امروز در افغانستان و عراق فعالیت های تروریستی بنیادگرایان، آمریکایی ها  و غربی ها را تهدید می کند به علاوه افراد محلی نیز قربانی این خشونت ها می گردند. در عراق مسأله برجسته-تر است زیرا بر خلاف اظهارات دولت بوش پیش از مداخله در عراق ، منطقه خشونت اسلامی را به خود ندیده بود. دست آهنین دیکتاتوری صدام جایی برای مخالفت دموکراتیک بنیادگرایان باقی نمی گذاشت. این اتفاق وقتی افتاد که ورود سربازان آمریکایی به عراق سبب حضور بنیادگرایان از قبیل القاعده در عراق به منظور راه اندازی جهاد تازه ای علیه منافع غرب گردید. به همین علت از مارس 2003 در این منطقه هیچ روزی بدون حمله  گروه های بنیادگرا به نیروهای خارجی به خصوص آمریکایی ها نگذشته است.

تا زمانی که تغییر عمده ای در سیاست منطقه ای آمریکا به وجود نیاید این تهدید دائمی وجود خواهد داشت و عمو سام هدف شماره یک آن باقی خواهد ماند ضمن این که اروپا و به خصوص بریتانیا از این تهدید بی نصیب نخواهند بود.
قدرت های غربی از زمان استعمار در خاورمیانه حضور پررنگی داشتند و از آن پس تلاش کردند سیاستی هم راستا با ایالات متحده اتخاذ کنند که در نتیجه انگلستان نیز گرفتار همان داستان بومرنگی شد که پیشتر گفته شد.

 باید گفت علاوه بر حمایتی که لندن از بنیادگرایان خاورمیانه انجام داده و شرح آن گذشت. قلمرو بریتانیا برای مدتی طولانی نوعی مکان مقدس برای بنیادگرایان با هر گرایشی فراهم آورده است. آن ها در پایتخت انگلیس آزادانه حضور دارند و حتی آن را لندنستان    می نامند. بنیادگرایان جهادی در گرد مسجد پارک فینزبری  به بر پایی سخنرانی و موعظه های رادیکال می پردازند و مبادرت به چاپ و نشر نشریاتی می کنند که ایده ها و افکار آن ها را تبلیغ  می نماید. لندن معتقد است که اگر به دشمنان غرب اجازه دهد تا آزادانه و در روز روشن فعالیت کنند و افکارشان را بیان نمایند، بهتر می توان آن ها را زیر نظر گرفت. اما تندروی ها و حملات صورت گرفته توسط آن ها به منافع این کشور، دولت را به این سمت متمایل می کند که تاکتیک خود را تغییر دهد و سیاست نظارت و سرکوب را در پیش بگیرد نهایتاً مشابه همان روشی که فرانسوی ها در مورد بنیادگرایان  به کار بسته اند.

منابع:
Antoine Sfeir, Les islamismes. D’hier à aujourd’hui, Paris, Lignes de repères, 2008.
diploweb.com La Revue géopolitique francophone


مقاله ای از: آنتوان صفیر
مترجم: مهرداد خرّم نصر - کارشناس ارشد علوم سیاسی
ارسال نظر
نظرات بینندگان
مجتبی
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
۰۳ آبان ۱۳۹۲ - ۱۲:۵۶
0
1
مترجم عزیز مطمئنی که متن رو از روی منبع اصل ترجمه کردی؟