در عصر دانایی با دانا خبر      دانایی؛ توانایی است      دانا خبر گزارشگر هر تحول علمی در ایران و جهان      دانایی کلید موفقیت در هزاره سوم      
کد خبر: ۱۱۶۰۹۳۲
تاریخ انتشار: ۰۷ آبان ۱۳۹۲ - ۱۱:۰۷
جدال هنوز در جامعه روشنفکری ایران ادامه دارد؛
طباطبایی در تلاش است-آگاهانه یا ناآگاهانه- از همان ناحیه ای که اشتراوس و شاگردانش مثل آلن بلوم بر علوم اجتماعی و به ویژه ماکس وبر تاختند به جریان روشنفکری دینی در ایران بتازد.

به گزارش گروه راهبرد خبرگزاری دانا یک دانشجوی ایرانی دکترای جامعه شناسی در تگزاس، طی یادداشتی در عصر ایران به تبیین نقد روشنفکری دینی از نگاه سیدجواد طباطبایی پرداخته است. امیرحسین تیموری در این یادداشت به مقایسه و تطبیق آرای طباطبایی با اشتراوس، فیلسوف آلمانی- آمریکایی پرداخته است. این دانشجوی جامعه شناسی در راستای نقد و جنجال هایی که سیدجواد طباطبایی به جامعه روشنفکری ایران داشته است، تمام قد از آرای طباطبایی دفاع کرده است و به آرای روشنفکرانی چون ملکیان تاخته است و معتقد است روشنفکرانی از نسل ملکیان و کدیور و سروش و مجتهد شبستری با نادیده انگاشتن تاریخ ایران به تبیین و تجویز رفورم دینی همت می گمارند. این یادداشت از نظر مخاطبان خبرگزاری دانا می گذرد:

جواد طباطبایی در آخرین سخنانش به کتاب «شکنجه و هنر نوشتن» لئو شتراوس ارجاع داده است. اشتراوس فیلسوف کبیر آلمانی-آمریکایی است که تا آخر عمر به یهودیت مومن ماند و برخلاف اسلاف یهودیش، همچون اسپینوزا و کارل مارکس یا معاصرانش مثل کارل پوپر دست از یهودیت نشست. اشتراوس بر کثیری از متفکرین و سیاستمداران معاصر غربی-آمریکایی تاثیر گذاشته است. او را در کنار برنارد لوئیس می توان در زمره پدرخوانده های فکری نومحافظه کاران آمریکایی هم خواند.

در نقد نظریه پرداز انحطاط

اما نسبت اشتراوس با طباطبایی و روشنفکری دینی چیست؟ به گمانم تاثیر اشتراوس بر طباطبایی را نه در کتاب «شکنجه و هنر نوشتن» که باید در جای دیگر جست؛ در کتاب «حقوق طبیعی و تاریخ». طباطبایی در تلاش است-آگاهانه یا ناآگاهانه- از همان ناحیه ای که اشتراوس و شاگردانش مثل آلن بلوم بر علوم اجتماعی و به ویژه ماکس وبر تاختند به جریان روشنفکری دینی در ایران بتازد. تا آنجایی که من اشتراوس را می فهمم، این فیلسوف در کتاب «حقوق طبیعی و تاریخ» برخلاف وبر، کاپیتالیسم را نه ریشه در رفرم دینی، داستان پرپیچ و خم پروتستانتیزم و تفسیرهای به ویژه کالون از مسیحیت می بیند که ریشه در عقلانیت و فلسفه ی غربی تفسیر می کند که تا ماکیاولی و شاگردانش تداوم داشته است. اشتراوس تاریخی گری و نسبیت گرایی فرهنگی را سمی مهلک برای تمدن غرب می داند؛ اندیشه قوم محورانه ای که به وضوح در کتاب مهم آلن بلوم قابل ردیابی است.

طباطبایی اگرچه هنوز نسبتش را با تاریخی گری(historicism)به طور دقیق مشخص نکرده است، اما همچون اشتراوس می خواهد با تاکید بر «سرچشمه ها»، رفرم دینی در ایران را محتوم به شکست بخواند و علوم اجتماعی به ویژه جامعه شناسی را علم ایدئولوژی و چریک بازی می خواند. طباطبایی با ذکر این که «روشنفکری دینی در خدمت قدرت بوده است» در تلاش است تا پیوند توسعه و تجدد با پروژه رفرم دینی را محتوم به شکست بداند و از درون دستگاه اندیشگی خود که فرجامش مشخص نیست راهی به تجدد بکوبد.

به دعوای اشتراوس و شاگردانش علیه وبر ورود نمی کنم، اما از جامعه شناسی در مقابل هجمه سخت طباطبایی دفاع می کنم. نیز از رفرم دینی در ایران که هنوز در میانه راه است و تا مقصد، منزل ها دارد. سال ها پیش طباطبایی-اگر اشتباه نکنم-در آلمان گفته بود که علم جامعه شناسی به درد جوامعی می خورد که جامعه شناسانه روییده اند نه کشورهایی که تاریخ عریض و طویل مثل ایران دارند (نقل به مضمون). اما به نظر نویسنده این سطور دوای بسیاری از دردهای ایران امروز نه داروهای فلسفی که پمادهای جامعه شناختی است. اندک تغییرات و اصلاحاتی در سیاست های داخلی و خارجی می تواند گره های کور را بگشاید. برای این گشایش ها نیازی به نظام های غامض فلسفی و جهد هگلی نیست. نکته ای که طباطبایی خود بهتر از هرکسی به آن آگاه است این است که عمده تاثیرگذاران تاریخ معاصر ایران از نایینی و آخوند خراسانی تا نسل اول و دوم روشنفکری دینی معاصر همه از درون دستگاه رفرم دینی برخواسته اند.

روشنفکری دینی و میراث بازرگان

جواد طباطبایی در آخرین سخنانش می گوید: «ایران مرکز فرهنگی جهان اطراف ماست.» جمله ای دقیق و صائب است. از ترکیه تا هندوستان و از آسیای مرکزی تا کرانه های خلیج فارس کم تاثیر نپذیرفته اند از این تاریخ پرفراز و نشیب ایران. تاکید وی بر مفهوم ایران باید یکی از مبادی نظری انتقاد از جریان روشنفکری دینی قرار گیرد. در نزد روشنفکری دینی آنقدر که مساله رفرم دینی مهم است مساله ایران و هویت ایرانی و تاریخ و تمدن ایرانی برجسته نیست. نگاهی اجمالی به آرا و آثار عبدالکریم سروش، محمد مجتهد شبستری، محسن کدیور و مصطفی ملکیان(البته با پروژه ای متفاوت تر از سه متفکر قبلی و تاکید بر معنویت و عقلانیتی جهانشهری) و نیز نسل سومی های روشنفکری دینی ما را به این مهم رهنمون می شود. باید از «خداوندان قلم» در این جریان پرسید رفرم دینی را برای کدام جغرافیا می خواهند؟ اگر ایرانی وجود نداشته باشد آن رفرم باید کجا رخ دهد؟

اگرچه مولفه ایران در نزد نسل دوم و سومی های روشنفکری دینی به حاشیه رفته است اما شگفت انگیزترین غفلت در این ناحیه نه متعلق به این دو نسل جریان اصلی روشنفکری دینی که به مصطفی ملکیان، که با روشنفکری دینی زاویه دارد بازمی گردد. اگر اشتباه نکنم چند سال پیش این استاد عزیز، تمدن ایرانی را نوعی توهم خوانده بود.(نقل به مضمون)

من و نسل من از ملکیان و پروژه «معنویت و عقلانیت» و نیز اندیشه «تقریر حقیقت و تقلیل مرارات» چیزها یاد گرفته ایم اما کاش این استاد دوست داشتنی قبل از این ادعای درشت فقط سخنان برنارد لوئیس در تل آویو در سال 1999 با عنوان «ایران در تاریخ» درباره تاثیرات و گستره فرهنگ و تمدن ایرانی و نیز مفهوم «تداوم ایران» را می خواند تا با مفهوم تمدن ایرانی عمیق تر آشنا می شد. خوب است استاد ملکیان بداند در قرون اول ورود اسلام به ایران چه برخوردهای مذهبی گسترده ای میان زرتشتیان/مزدکیان/مانویان با مسلمانان صورت گرفت و اسلام و تشیعی که این روزها در گوشت و خون ما جاری است، اسلام آغشته به اندیشه ایرانشهری و یا به تعبیر هانری کوربن «اسلام ایرانی» زاییده این سده ها چرخش و دگرگونی و تحول است. «اسلام ایرانی» آنگونه که لوئیس و کربن و حتی فیلسوف مراکشی محمد عابد الجابری به طور تلویحی از آن خوانش می کنند، دینی است که با ادیان دیگر در اطراف ایران حتی در دیگر سرزمین های شیعی تفاوت ها دارد.

مهمترین برتری طباطبایی بر عمده روشنفکران دینی، تاریخ دانی او و غفلت روشنفکری دینی از تاریخ ایران و یا به تعبیر بهتر تاریخ تحول دین در ایران است. از منظر جامعه شناختی، روشنفکری دینی باید به کارکردهای مفهوم تاریخ و هویت ایرانی و مفهوم «تداوم ایران» توجه کند و نیک بداند که به تعبیر برخی از مورخان و محققان، جمهوری اسلامی که مورد انتقاد جریان روشنفکری دینی و نیز سایر جریان های فکری سکولارتر است در مجموع در ایجاد انسجام ملی و حفظ مرزهای ایران در 34 سال گذشته موفق بوده است. جریان موثر روشنفکری دینی شاید نیاز دارد میراث مهدی بازرگان را یک بار دیگر از نو بخواند و به این پرسش کانونی پاسخ دهد؛ ایران برای اسلام یا اسلام برای ایران؟


ارسال نظر