در عصر دانایی با دانا خبر      دانایی؛ توانایی است      دانا خبر گزارشگر هر تحول علمی در ایران و جهان      دانایی کلید موفقیت در هزاره سوم      
کد خبر: ۱۱۸۹۹۱۰
تاریخ انتشار: ۰۸ بهمن ۱۳۹۳ - ۱۰:۳۶
پدر علم جامعه شناسی ارتباطات ایران:
باقرساروخانی با تاکید بر دشواری کسب منابع معرفت، بر لزوم تلاش بیشتر جوانان برای ساختن ایرانی بهتر تاکید کرد.
باید برای به دست آوردن منابع کوشیدبه گزارش گروه راهبرد خبرگزاری دانا (داناخبر)، دکتر باقر ساروخانی، پدر جامعه‌شناسی ارتباطات، در گفت وگو با روزنامه ایران درباره سال های دانشجویی خود و مسیری که پشت سر گذاشته است، سخن گفت که متن آن در زیر می آید: 

سال‌های دانشجویی، اغلب از نقاط عطف زندگی علمی هر فرد محسوب می‌شود، شما که خود از چهره‌های علمی جامعه فکری ما محسوب می‌شوید، چه مسیری را در این سال‌ها طی کردید و این سال‌ها برای شما چگونه گذشت؟
وقتی دیپلم‌ام را گرفتم، قصدم همیشه این بود که حقوق بخوانم ولی این رشته آن زمان بازار کار چندانی نداشت و این مساله برای من نگرانی جدی ایجاد کرده بود؛ این بود که به سمت زبان رفتم. در نهایت در هر دو رشته یعنی حقوق و زبان فرانسه قبول شدم، با این حال زبان فرانسه را با وجود اینکه بیشتر منطقه‌ای بود و به آن معنا گستره‌ای بین‌المللی و جهانی نداشت، انتخاب کردم. فضای آن زمان دانشسرا بسیار تعاملی بود و از آنجا که اکثر استادان ما فرانسوی بودند، ایران برای آنها جذابیت خاصی داشت، ارتباط با ما بسیار برای آنها جالب بود. در هر حال، من لیسانس زبان فرانسه را در عین حال که در تمام چهار سال شاگرد اول شده بودم، دریافت کردم و زمان آن رسیده بود تا بورس تحصیلی‌ام را دریافت کنم. از آنجا که سال 1340 به نوعی سال تلاطم‌های سیاسی بود این امر با مشکل مواجه شد.

به تلاطم‌های سیاسی سال 1340 اشاره کردید، آن سال‌ها باید با بحبوحه‌های انقلاب سفید شاه همزمان بوده باشد، فضای حاکم بر دانشگاه‌ها را در آن زمان چگونه می‌دیدید؟
آن زمان دوران نخست‌وزیری امینی بود و از آنجا که چوب حراج به اقتصاد ایران زده بود، سال‌های پرتلاطمی را تجربه می‌کردیم. قطعا دانشگاه‌ها و مراکز علمی نیز از این شرایط بی‌تاثیر نبودند. در این سال‌ها بود که «درخشش» به عنوان وزیر آموزش و پرورش منصوب شد. آن زمان وزارت علوم از وزارت آموزش و پرورش جدا نبود و وزارت آموزش و پرورش سه دپارتمان ابتدایی، متوسطه و عالی را زیرپوشش قرار می‌داد. ازجمله تاثیرپذیری‌های نهادهای علمی از این وقایع سیاسی قطع بورس‌های تحصیلی بود.

به دنبال قطع بورس‌ها، تسهیلاتی داده شد از جمله امکان تعیین محل خدمت. بنابراین، به عنوان دبیر زبان به زادگاهم قزوین رفتم اما پس از مدتی که جهت‌گیری کشور از مرکزیت زبان فرانسه به سمت زبان جوامع آنگلوساکسون تغییر پیدا کرد به تدریس انگلیسی رو آوردم.

فارغ از موانعی که در جریان بورس‌ها برای شما ایجاد شد، به طور کلی ارتباط دانشگاه با نظام قدرت را چگونه ارزیابی می‌کردید؟
در تمام سال‌هایی که ما در دانشگاه تهران بودیم دانشگاه همیشه یک سنگر تخالف بود و گاه به تصادم با پلیس و نظامی‌ها منتهی می‌شد، نه دانشگاه زبان سیاست را می‌فهمید و نه سیاستمداران زبان دانشگاه را.

به یاد دارم روزی یکی از دانشجویان تراکت پخش کرده بود، پلیس برای دستگیری او دانشسرا را محاصره کرد، او که در حین فرار یک لنگه کفشش بر زمین مانده بود، وارد دانشگاه شد، وقتی پلیس برای دستگیری او به دانشگاه آمد به دنبال دانشجویی با یک کفش می‌گشت. در آن لحظه دانشجویان همگی برای حمایت از دانشجوی فراری یک لنگه کفش شان را درآوردند تا پلیس دانشجوی فراری را نشناسد. این نمونه کوچکی از این اختلاف‌ها بود، همواره رابطه دانشگاه با سیاست در تخاصم، معنا می‌شد.

با ورود به علوم اجتماعی، در واقع مسیر اصلی حرکت علمی‌تان رقم خورد. چه اموری زمینه‌ساز ورود شما به این حوزه مطالعاتی شد؟
در سال‌های بین 40-42 بود که محصل علوم اجتماعی شدم. تعیین رشته و گرایش در گام نخست نیازمند سرمایه فرهنگی خانواده است.

 متاسفانه آن زمان سرمایه‌های فرهنگی خانواده‌ها و به ویژه خانواده من تقریبا صفر بود، یعنی اطلاعی از درس و رشته در خانواده نبود. حتی مادر من با تحصیلات جدید به طور کلی مخالف بودند و تحصیلات جدید را عامل بی‌دین شدن تلقی می‌کردند! بنابراین این گونه نبود که ما هادی داشته باشیم و براساس اندیشه و برنامه‌ای از پیش تعیین شده به این سمت کشیده شویم.

اگر فردی یا استادی در مسیر زندگی‌مان قرار می‌گرفت، راه‌مان را می‌یافتیم. لذا به این صورت که از قبل اندیشیده باشیم و براساس علاقه‌مان انتخاب کرده باشیم، نبود. تصادفی دوستی را دیدم که می‌خواست در این زمینه تحصیل کند و من هم به تبع آن وارد این رشته شدم.

اما پس از به جریان افتادن دوباره پرونده بورس و مهیا شدن شرایط برای رفتن به فرانسه، باز جامعه شناسی را انتخاب کردید؟ انتخاب آن در این مرحله چه دلیلی داشت؟ این در حالی بود که بورس را هم در رشته زبان دریافت کرده‌بودید؟
در آن دوران آنگلوساکسون و امریکا در علوم انسانی و اجتماعی آنچنان تقویت نشده بود و فرانسه در این زمینه پیشتاز بود و به بیانی قلب تپنده محسوب می‌شد، بنابراین تصمیم گرفتم که به جای زبان فرانسه، در جامعه شناسی که آن روزها حرف اصلی را می‌زد، ادامه دهم و از آنجا که فوق لیسانس علوم اجتماعی داشتم مرا به عنوان دانشجو دکترا پذیرفتند.

آن روزها در فرانسه سه نوع دکترا می‌دادند. دکترای دانشگاهی، دکترای سیکل سوم و دکترای دولتی. دکترای دانشگاهی برای خارجی‌ها طراحی شده بود و به نوعی هدف هژمونی فرهنگی داشت؛ پذیرش در آن بسیار آسان بود اما دکترای دولتی سخت‌ترین آنها بود و بویژه برای استادان خودشان طراحی شده بود و به طور طبیعی مورد ترجیح من قرار گرفت.

پس‌از پذیرش در این سطح، چند جلسه‌ای را در کلاس‌های لیسانس شرکت کردم و با مطالبی مواجه شدم که برای من تازگی داشت و از آنها بی‌اطلاع بودم، از آنجا که لیسانسم جامعه‌شناسی نبود یکباره تصمیم گرفتم که تمام دانسته‌های دانشگاهی‌ام را کنار گذاشته، از اول شروع کنم، در سوربن لیسانس را بسختی می‌دادند با این حال خوشبختانه تا سال 47 همه را به پایان رساندم و دکترای دولتی را با درجه بسیار عالی دریافت کردم و سپس باید به ایران بر می‌گشتم.

فضای فکری حاکم بر آن دوره در فرانسه را چگونه می‌دیدید؟ فکر می‌کنم سال‌های دانشجویی شما در فرانسه با انقلاب‌های دانشجویی همزمان بوده باشد؟
بله، سال 1968 در فرانسه با حوادث سیاسی خاصی مواجه شد، شارل دوگل، رییس جمهوری فرانسه و ژرژ پمپیدو، نخست‌وزیر بود. دوگل بیشتر روابط جهانی را در نظر داشت و پمپیدو تکنوکرات بود و جامعه فرانسه را اداره می‌کرد تا اینکه انقلاب دانشجویی از سوربن آغاز شد که بسیاری از متفکران جهان همچون فوکو در آن دخالت داشتند، آنها معتقد بودند باید جهان را بار دیگر آزاد کرد و از آنجا که سال‌های قبل، انقلاب کبیر فرانسه را تجربه و پرچم ‌برابری و آزادی را در تمام دنیا برافراشته بودند، این بار به دنبال این بودند تا انسان را از چرخه تکنولوژی سوداگر و تبلیغات آزاد کنند؛ چون اعتقادشان این بود که انسان در قرن جدید به‌نوعی اسیر آفریده‌های خود شده‌است و می‌خواستند انسان را از چنبره تکنولوژی که در اختیار سوداگران بود، آزاد کنند. تمام فرانسه از این مساله به هیجان آمده بود لیک نتیجه چندانی حاصل نشد. دوگل استعفا کرد و پمپیدو رئیس جمهوری شد و تقریبا ‌همان سیاست‌ها ادامه پیدا کرد و خبری از نهضت‌های آزادیبخش نشد و من هم، تابستان 1347 به ایران بازگشتم. مرحوم دکتر نراقی در پاریس مرا دیده بودند و نسبت به تحصیلات من اطلاع کافی یافتند و به محض اینکه به ایران آمدم مرا به‌دانشگاه تهران دعوت کردند و به عنوان محقق، مترجم و معلم کارهای علمی خود را آغاز کردم.
 
آن‌سال‌هایی که دانشجو بودید فضای تعاملی بین دانشجویان و استادان را چگونه می‌دیدید؟ چیزی که اغلب از آن دوران شنیده می‌شود غلبه فضای اتوریته‌ای است؛ تا آنجا که استاد ساحت قدسی انگاشته می‌شد و عملاً امکان هیچ تعاملی با او وجود نداشت، قضاوت شما در این باره چیست؟
بله، در آن زمان استاد کرسی داشت و از اقتدار بالایی برخوردار بود اما بر عکس در فرانسه رابطه استاد با دانشجو افقی‌تر بود و من روزهای بسیار خوبی را با استادانم تجربه کردم. «استوتزل» که کتاب‌هایی در حوزه روان شناسی اجتماعی از او ترجمه شده، استاد راهنمای رساله ‌اول من بود و رابطه عاطفی عمیقی با وی داشتم. تا آنجا که روزی که تنها پسرش در اثر سقوط هواپیما فوت کرد، برای من نامه‌ای نوشت: «امروز پسرم فوت کرد ولی من فرزندانی در اقصی‌نقاط عالم دارم و تو یکی از آنها هستی» که این برای من بسیار ارزشمند بود. استاد بعدی من «اتوکلاینبرگ» بود. من برای راهنمایی رساله‌ام به خانه کلاینبرگ می‌رفتم. روزی که کار رساله‌ای تمام شد به من گفت که می‌توانم آن را برای چاپ ارایه کنم و کمک کرد تا 5 هزار دلار از یکی از موسسات خیریه دریافت کنم که بسیار به کار من آمد. بر این اساس ما در آن دوره در فرانسه رابطه بسیار عاطفی با استادانمان داشتیم.

وقتی که بازگشتید، چه اندیشه‌هایی را برای فضای فکری و آکادمیک مان در ذهن می‌پروراندید؟
همواره اعتقاد من بر این بود که دانش اجتماعی باید از چند جهت آزاد شود، نخست آزادی‌اش از پوزیتیویسم بود، ابزار پژوهشی که در غرب به کار می‌رفت در ایران قابل استفاده نبود، مثلا پرسشنامه که برای سنجش افکار به کار می‌رفت، در ایران جواب نمی‌داد و باید از طریق تحقیقات کیفی به نتایج مورد نظر می‌رسیدیم.

اعتقاد دیگر من بیرون آمدن از «آکادمیسم» بود؛ یعنی «تحقیق برای تحقیق» مناسب نبود ما باید پژوهش را در جامعه و در خدمت آن قرار می‌دادیم. پژوهش در هر حوزه‌ای به ویژه در حوزه‌های اجتماعی به همان اندازه معتبر است که بتواند خدمت بیشتری را به جامعه کند.

سوم تولید دانشی بومی که با فرهنگ ایرانی انطباق داشته باشد به‌صورتی که داده‌های دنیا را بگیریم و آن را با نیازهای جامعه و ارزش‌های آن انطباق دهیم و جامعه‌شناسی ایرانی تولید کنیم که هم در خدمت نهادهای اجرایی و هم در خدمت نهاد علم و آکادمیک باشد.
 
به‌عنوان سوال آخر چه خواسته‌ای از دانشجویان خود دارید؟
کار، تلاش، خوشبینی و امید خواسته من از نه تنها دانشجویان بلکه از تمام جوانان است. ما باید بپذیریم که همیشه زندگی سهل نیست و باید برای به‌دست آوردن منابع معرفت کوشید. ایران امروز در کشاکش این دنیای سخت در رقابت با دنیای بیرون نیازمند جوانانی است که بتوانند آن را با دستان توانای خود بسازند. من برای جوانان ایران قله‌های سبز، بلند و آزاد را آرزو می‌کنم.
ارسال نظر