در عصر دانایی با دانا خبر      دانایی؛ توانایی است      دانا خبر گزارشگر هر تحول علمی در ایران و جهان      دانایی کلید موفقیت در هزاره سوم      
کد خبر: ۱۱۹۶۱۶۲
تاریخ انتشار: ۰۷ شهريور ۱۳۹۴ - ۱۸:۲۰
مسوول دبیرخانه سومین دوره مسابقه کتاب و زندگی از آغاز به کار این مسابقه با مطالعه کتاب دختر شینا حاوی خاطرات همسر سردار شهید ستار ابراهیمی هژیر خبر داد.
به گزارش خبرگزاری دانا، سید عارف علوی در نشست خبری با اصحاب رسانه افزود: پیش بینی می شود 200 هزار نفر با خرید کتاب دختر شینا در این مسابقه شرکت کنند و اختتامیه آن چهار ماه دیگر برگزار می شود.

وی با اشاره به جایزه 60 میلیون تومانی برای برگزیدگان این مسابقه اظهار داشت: کمک هزینه کربلا ، مشهد مقدس و جوایز نقدی به نفرات برتر مسابقه کتاب و زندگی اهدا می شود.

علوی، برگزاری سومین دوره مسابقه کتاب و زندگی را با هدف ترویج مطالعه و گسترش فرهنگ کتابخوانی با توجه به مطالبه رهبر انقلاب در حوزه کتاب به منظور افزایش تعداد شمارگان کتاب بیان و استقبال مردم در گروه های مختلف سنی را از دوره های اول و دوم این مسابقه بی نظیر توصیف کرد.

وی ، همچنین ارزان کردن کتاب را از دیگر اهداف مهم برگزاری این مسابقه دانست و ادامه داد: کتاب های انتخاب شده برای این مسابقه کمتر از قیمت درج شده برای علاقه مندان عرضه می شود و افراد می توانند در این دوره ، کتاب دختر شینا را از کتابفروشی ها و یا به صورت مجازی تهیه کنند.

به گفته علوی ، برگزاری اولین دوره مسابقه کتاب و زندگی با محوریت کتاب من زنده ام باعث تیراژ نیم میلیونی این اثر و دوره دوم منجر به تیراژ حدود 180 هزار نسخه کتاب خانواده شده است .

مسوول دبیرخانه سومین دوره مسابقه کتاب و زندگی با بیان اینکه مشکل عمده در حوزه فرهنگ ما، عدم معرفی کتاب است ، افزود: از مهمترین قابلیت های این مسابقه ، معرفی کتاب های مختلف در حوزه دفاع مقدس ، خانواده و غیره است و در واقع به ترویج فرهنگ مطالعه نیز پرداخته می شود.

کتاب دختر شینا روایت خاطرات قدم خیر محمدی کنعان، همسر سردار شهید ستار ابراهیمی هژیر بوده که به قلم بهناز ضرابی زاده نوشته شده است. 

این کتاب تاکنون 14 بار تجدید چاپ شده و اکنون در آستانه 10 نوبت چاپ تازه قرار دارد. 

نویسنده در این کتاب گام به گام زندگی قدم خیر محمدی در نبود همسرش که از سرداران دفاع مقدس بود را در گفت وگو با وی و فرزندانش به صورت داستانی و جذاب روایت می کند.

در بخش هایی از این کتاب می خوانیم: «... داشتم از پله های بلند و زیادی که از ایوان شروع می شد و به حیاط ختم می شد، پایین می آمدم که یک دفعه پسر جوانی روبه رویم ظاهر شد. جا خوردم. زبانم بند آمد. برای چند لحظه کوتاه نگاهمان به هم گره خورد. پسر سرش را پایین انداخت و سلام داد. صدای قلبم را می شنیدم که داشت از سینه ام بیرون می زد. آن قدر هول شده بودم که نتوانستم جواب سلامش را بدهم. بدون سلام و خداحافظی دویدم توی حیاط و از آن جا هم یک نفس تا حیاط خانه خودمان دویدم. زن برادرم، خدیجه، داشت از چاه آب می کشید. من را که دید، آب از دستش رها شد و به ته چاه افتاد. ترسیده بودم، گفت: «قدم! چی شده. چرا رنگت پریده؟!» کمی ایستادم تا نفسم آرام شد. با او خیلی راحت و خودمانی بودم. او از همه زن برادرهایم به من نزدیک تر بود، ماجرا را برایش تعریف کردم. خندید و گفت: «فکر کردم عقرب تو را زده. پسر ندیده!»

ارسال نظر