در عصر دانایی با دانا خبر      دانایی؛ توانایی است      دانا خبر گزارشگر هر تحول علمی در ایران و جهان      دانایی کلید موفقیت در هزاره سوم      
کد خبر: ۱۲۳۴۷۲۵
تاریخ انتشار: ۱۶ مهر ۱۳۹۷ - ۰۹:۲۶
در جنوبی ترین نقطه تهران کمی بعد از بهشت زهرا، آسایشگاه سالمندان است، چند تابلو با نوشته های بزرگ، خانواده ها را به این سمت هدایت می کند؛ اما گویا نوشته ها به اندازه کافی بزرگ نیستند چرا که بسیاری از ساکنان کهریزک، سالهاست ملاقات خانواده ندارند.
به گزارش خبرگزاری دانا،قدم هایشان را مانند کودکانی نوپا به جلو می کشند و با چهره هایی آرام و سختی کشیده، رهسپار اتاق های پنج نفره می شوند تا روزی دیگر را بدون خانواده سپری کنند.
سالمندان آسایشگاه خیریه کهریزک برای پیاده روی، مدتی را بیرون از فضای آسایشگاه سپری کرده اند، بسیاری از آنان به سختی راه می روند و تعداد قابل توجهی نیز روی ویلچر یا با عصا و واکر راه می روند.
به رغم سختی روزگار و دوری از فرزندان و غم تنهایی، تعدادی از سالمندان تلاش می کنند با نمایش و حرکات موزون، خنده را بر لب دیگر هم اتاقی های خود بیاورند.
سالمندان به دلایل مختلف اینجا هستند، به علت ناتوانی در انجام امور شخصی خود، بیماری و معلولیت، رهاشدن در خیابان، نداشتن خانواده، اما علت هر چه که باشد همه آنان درد مشترکی به نام تنهایی دارند؛ هر چند برخی سالمندان اینجا با دوستی یکدیگر هنوز چراغ امید را زنده نگهداشته اند اما سایه تنهایی و دوری از خانواده لحظه ای آنان را به حال خود نمی گذارد.

* خانواده ام جواب تلفنم را نمی دهند
فریدون با 80 سال سن، حدود چهار سال است که در آسایشگاه سالمندان است، او روی ویلچر نشسته است. سخنش را با شعری از ترانه معروف با صدای ایرج بسطامی آغاز می کند و با صدایی سوزناک و مملو از غم می خواند: ... من مانده ام تنهای تنها، من مانده ام تنها، میان سیل غم ها... گل پونه ها نا مهربانی آتشم زد، آتشم زد گل پونه ها بی همزبانی آتشم زد...».
او خودش را راننده کامیون معرفی می کند و می گوید: 35 سال زحمت کشیدم و کار کردم؛ بچه هایم یکی پزشک است و سه تا مهندس. با چه زحمتی آنها را به اینجا رساندم اما حالا نه تلفن من را جواب می دهند و نه تلفن می کنند. یک پسر و سه دختر دارم، دعایشان می کنم، نمی فهمند، یک موقعی می فهمند که من دیگر در این دنیا نیستم و آن موقع مدام افسوس می خورند.
او می افزاید: اتفاقا برایشان پیغام فرستاده ام، گفته ام تا زنده ام بیایید تا شما را ببینم. شما هم من را ببینید تا اگر مُردَم دیگر افسوس نخورید.
با صدایی پرسوز ابیاتی را می خواند: ... از برای سالمندان یک گل خوشبو ببر، ورنه بر روی مزارش تاج گل چیدن چه سود. سال ها عید آمد و رفت و نکردی یاد من، جای خالی مرا در خانه ام دیدی، چه سود. از برای زنده ها تا زنده اند دستش بگیر، ورنه بر روی مزارش آب پاشیدن چه سود....

* فقط محبت می خواهم
فریدون از بی وفایی فرزندانشان گله بسیار دارد، می گوید: بالاخره نتیجه را خودشان می گیرند. من برایشان خیلی زحمت کشیدم، خیلی دلم می سوزد. با رانندگی شب و روز در بیابان ها خرج خانه را درآوردم، اهل سیگار و الکل نبودم. شب و روز برای آنها تلاش کردم تا یک کاره ای بشوند، خودم سال ها زجر کشیدم تا آنها زجر نکشند. اما نمی دانستم که سگی را خون دل دادم که با من آشنا گردد ندانستم که سگ خون می خورد و خونخوار می گردد.
او می افزاید: حالا حقوق بازنشستگی ندارم، هیچی ندارم. اصلا کسی به من سر نمی زند. البته عاقبت به خیر بودم که خدا من را اینجا انداخت. عاقبت نگر بودم که دو زمین را برای خودم نگه داشتم. یکی را فروختم و الان خرج خودم را در اینجا می دهم. یکی دیگر دارم که بعدا خواهم فروخت.
این سالمند اضافه می کند: از خودم ناراحت نیستم اما افسوس این را می خورم که گرگ پرورش دادم، آدم پرورش ندادم. گرگ پرورش دادم و گرنه من که نسبت به فرزندانم بدی نکردم. من که از جان خودم شبانه روز در بیابانها، در گرما ، سرما مایه گذاشتم، همه دستانم در سرمای 50 درجه تاول زده بود. در زمهریر سرما و گرمای طاقت فرسا کار کردم، آن گرما و آن سرما برای این بود که شما به جایی برسید، حالا که به جایی رسیدید باید من را فراموش کنید. من که گفتم چیزی از شماها نمی خواهم. دیناری از شما نمی خواهم فقط محبت می خواهم.
فریدون درباره ویلچرنشین شدن خود می گوید: قلبم را عمل کردم، پاهایم را پاره کردند و ویلچرنشین شدم، کاش می مردم، چرا نمردم. تمام بدنم سیاه شده بود. وقتی بهوش آمدم و خودم را دیدم چه ها کشیدم. چطور بین مردم بروم. دکترها آمدند و من را تسکین دادند. گفتند خوب می شوی. خوب شدم اما الان آرتروز پا دارم نمی توانم راه بروم. خیلی بد راه می روم. با اینکه پاهایم درد می کند می خواهم برقصم.

* با کتاب مشغولم
او می افزاید: تفریح من مطالعه است، کتاب دارم، کتاب شعر، سعدی، حافظ، پروین اعتصامی، جامی، رباعیات خیام، باباطاهر، استاد شهریار، با این کتاب ها خودم را مشغول می کنم.
فریدون از خدمات ارائه شده در آسایشگاه خیریه سالمندان راضی است. می گوید: خدمات خوب است، بچه های ما، ما را نگه نمی دارند آن وقت اینها با همه مشکلاتمان ما را تحمل می کنند. خوب است. انتظاری بیشتر از این نباید داشته باشیم. صبحانه، ناهار، شام، حمام، همه چیز خیلی عالیه، لذت می بریم، من که به سهم خودم همه آنان را دعا می کنم و از همه آنان ممنونم. خدا را شکر که با دو بار سکته، اعضای بدنم سالم است و هوشیاری ام را دارم. من سوادم در حد ششم ابتدایی سال 1332 است و اغلب سوره ها مانند سوره یاسین را حفظ هستم و شروع به خواندن آیات آن می کند...

* از پیمانکاری تا کهریزک
حسن با 70 سال سن، با ظاهری آراسته و عصا به دست پیمانکاری است که یک سالی است بعد از تصادف به ناچار کارش را کنار گذاشته و به کهریزک آمده است.
او می گوید: پیمانکار بودم اما این کار را به خاطر تصادفی که کردم کنار گذاشتم چون لگنم مو برداشت و ناچار آمدم اینجا و واقعا خیلی خوب به من می رسند.
وی اضافه می کند: فیزیوتراپی می روم و ورزش های مختلف مانند یوگا انجام می دهم. یک سال پیش تصادف کردم و از یک سال پیش اینجا آمدم. وقتی تصادف کردم همسر و پسرم گفتند بهترین جا برای من آسایشگاه سالمندان است.

* شاید به خانه برگردم
حسن چنین نشان می دهد که از آمدن به آسایشگاه سالمندان خوشحال است، می گوید: خودم باید برای خودم تصمیم بگیرم. نمی خواهم سربار کسی باشم بنابراین آمدم اینجا، بسیار هم خوب بود، به من خیلی رسیدند، مددکاران خوبی اینجا هستند که به من خوب رسیدگی کردند. اینجا بهتر از خانه است. اینجا خودم تصمیم می گیرم. در خانه که بودم همه همیشه ناراحت بودند که وضعیت من را این طور می دیدند. حالا که من آمده ام اینجا، آنها خیلی خوشحال شدند. چه بسا ممکن است یک مدت دیگر وضعیتم خوب شود و به خانه می روم.
وی یادآور می شود: مشکل من الان لگن خاصره ام است باید مقداری دیگر پیاده روی و فیزیوتراپی کنم تا کم کم خوب شود و این عصا را هم کنار می گذارم.
حسن می گوید: وجود آسایشگاه های سالمندان خیلی لازم است، چنین آسایشگاه هایی در نقاط مختلف اروپا یا آمریکا هم هست و مردم از آنها استفاده می کنند. این خوب است که شما به این مراکز می روید، اینجا حالتان خوب می شود و دیگر نیازی نداریم سربار دیگران باشیم و بعد از خوب شدن نزد خانواده تان بازمی گردیم.
این سالمند از جوانان خواست تا نسبت به سالمندان بی اهمیت نباشند و می افزاید: سالمندان زمانی همسن شما جوانان بوده اند، جوانان باید نسبت به سالمندان مانند والدین خود غمخوار باشند؛ ما در محله خود برای سالمندان، احترام زیادی قائل بودیم. الان هم باید همین طور باشد.
او اضافه می کند: حقوق بازنشستگی ندارم اما بیمه هستم و یارانه 45 هزارتومانی دارم. از دولت توقع حمایت های مالی دارم. حداقل یارانه را افزایش دهد.

* با داشتن 70 کارگر سر از کهریزک در آوردم
کاوه 80 ساله می گوید، تاجر متمکنی بوده که با داشتن 70 کارگر، ورشکست شده و به کهریزک آمده است، او تنها زندگی می کند و فرزندانش در آمریکا و آلمان زندگی می کنند.
او می گوید: تجارت می کردم. 60 سال تولیدی لباس داشتم و در کار صادرات و واردات پوشاک بودم. بعد ناگهان اتفاقاتی پیش آمد. جنس هایی غیر از پوشاک مانند روغن را ارزان تر از قیمت داخلی از خارج آورده بودیم. برایمان حکم احتکار زدند. متاسفانه به ما گفتند شما تجارت پوشاک دارید و حق واردات روغن و گوسفند و مواد دیگر ندارید.
وی می افزاید: 70 تا کارگر داشتم و مجبور بودم از هر روشی استفاده کنم تا بتوانم حقوق آنها را بدهم چرا که دو تا سه ماه حقوقشان باید در بانک باشد اما به من حکم احتکار خورد و ما 6 میلیارد تومان کم آوردیم. کارخانه و ماشین آلات و حتی خانه ام را فروختم تا حق و مزایای کارگران را بپردازم. دیگر دستم خالی شد. دیدم دیگر نمی توانم دوباره تولید کنم و اتفاقا در همان دوران تصادف کردم. ران پایم شکست، آنجا بود که تصمیم گرفتم به خانه سالمندان بیایم.

*ورشکست شدم، زنم طلاق گرفت
وی اضافه می کند: زنم هنگامی که در حال ورشکستگی بودم، طلاق گرفت و گفت نمی توانم تحمل کنم، قبلا خانه ای را به نامش کرده بودم، آن را گرفت و گفت می خواهم بروم. خلاصه آمدم اینجا. سه تا بچه دارم، دو تای آنان خارج هستند، دخترم آمریکا است و پسرم آلمان است. یک دختر دارم که تبریز است. فقط او با من رفت و آمد دارد. از اول با من رفت و آمد داشت. الان هم تلفنی با هم صحبت می کنیم. دو ماه یک بار هم به من سر می زند. می گوید: فعلا اینجا راحت هستیم و ناراحتی نداریم.
او در لفافه به نقش آرامش خانواده در احترام به سالمندان اشاره می کند و می افزاید: اگر والدین با هم خوب باشند، آن خانواده خوب زندگی می کند اما خدای نکرده اگر زن و مرد با هم اختلاف داشته باشند، بچه هایشان خوب بار نمی آیند. آینده آنها نگران کننده است چون والدین با همدیگر باید فرزندان را تربیت کنند و اگر جدا از هم باشند آنها یا دنبال مادر می روند و پدر را ول می کنند یا دنبال پدر می روند و مادر را ول می کنند. این است که والدین باید مراقب باشند که آینده فرزندانشان را با هم ترسیم کنند.
او درباره زندگی اش در آسایشگاه سالمندان می گوید: اینجا راحت هستیم، فکر و خیال نداریم. صبح از ساعت هشت تا ظهر می رویم سرکار خیاطی، ظهر هم استراحت می کنیم و بعد از ظهر هم سر استخر می نشینیم یا تا شب بیرون هستیم. چون تولیدی داشتم 60 سال بافنده و خیاط بودم، اینجا هم خیاطی می کنم. اگر نروم، سراغم را می گیرند.

* ملاقات خانواده ندارم
اکرم متولد 1336 و 61 ساله است، سنی که طبق تعریف سازمان جهانی بهداشت در زمره «سالمند جوان» شناخته می شود، اکرم هنگامی که به کهریزک آمده است اصلا سالمند نبود چرا که باز هم طبق تعریف سازمان جهانی بهداشت، سالمندی از سن 60 سالگی و امروزه گاهی از سن 65 سالگی تعریف می شود.
دلیل اصلی آمدن او به اینجا شاید ویلچرنشینی او بر اثر بیماری ناگهانی باشد؛ بیماری که بیش از 6 سال است او را ساکن کهریزک کرده است.
این مادر 61 ساله می گوید: قبلا خانه دار بودم، هم پسر و هم دختر دارم اما الان ملاقات خانواده ندارم؛ می خواهم فرزندانم به من سر بزنند. مگر چه گناهی کرده ایم. ما اگر هیچ کاری برایشان نکرده باشیم، 9 ماه در شکممان بوده اند، عمر ما صرف بزرگ شدن آنها شده است. چرا به ما سر نمی زنند. خانواده ام کجاست، من هیچ چیزی از خانواده ام نمی خواهم.
وی با غمی که در صدایش موج می زند، می گوید: هنگامی که سالم بودم به اندازه تمام دنیا، کار کردم، اندازه دنیا خدمت کردم و به فقرا و آنهایی که نداشتند از طریق افراد، دیگر رسیدگی می کردم اما روماتیسم مرا از پا انداخت.
وی می افزاید: سائیدگی لگن داشتم، عمل کردم. روماتیسم هم دارم و کارم به اینجا کشید البته خدمات اینجا و کلا همه چیز خوب است. حقوق بازنشستگی ندارم و فقط یارانه دارم. شوهرم مرده است. هیچ خانواده و هیچ کسی را ندارم.
اکرم ادامه می دهد: وقتی تنها هستم مطالعه می کنم از مجله گرفته تا کتاب، هر کدام که مطلبش به دلم بچسبد می خوانم. در گوشی موبایلم، خواندنی ها را می خوانم. شعر خیلی دوست دارم و علاوه بر آن در گروه موسیقی هستم.
این هنرمند می گوید: تئاتر طنز هم بازی می کردم اما امسال بازی نکردم. تئاتر مسافران شیراز که در آن بازی کردم از شبکه افق پخش شد.
وی سخنانش را این گونه به پایان می برد: برای جوانان زندگی خوب، آینده خوب و برکت می خواهم. من نگاه نمی کنم که پسرم نیامد، دخترم نیامد، هر کدام از شماها که با من حرف بزنند من جانم را هم برای شمامی گذارم. همه پسر و دخترهای من هستید.

*1750 معلول و سالمند در کهریزک
زهرا مقدری،مدیر پرستاری آسایشگاه خیریه کهریزک می گوید: این آسایشگاه با خیرات و مودت مردمی اداره می شود. هزار و 750 مددجوی سالمند و معلول اینجا هستند که خدمات دهی آنان برعهده آسایشگاه است.
او به خبرنگار ایرنا می افزاید: بیشترین سالمندان کهریزک را زنان با فراوانی 750 نفر تشکیل می دهند.

* تمام تخت های کهریزک اشغال است
مدیر پرستاری آسایشگاه خیریه کهریزک می گوید: تقریبا تمام تخت های آسایشگاه اشغال است و هر هفته تعداد محدودی تخت خالی می شود پذیرش روز به روز داریم. پذیرش مددجویان یکشنبه ها انجام می شود.
مقدری می افزاید: اغلب پذیرش ها رایگان هستند و هزینه های آنان از محل خیریه مردمی تامین می شود. پشت نوبت خیلی نداریم.
وی ادامه می دهد: سالمندان آسایشگاه، نیاز عاطفی بسیار زیادی دارند. انتظارشان این است که خانواده هایشان وقتی آنان را در آسایشگاه می گذارند، رها نکنند بلکه مدام به دیدنشان بیایند چون ملاقات برای سالمندان آسایشگاه هر روز آزاد است و خانواده ها می توانند به ملاقات عزیزان خود بیایند.
وی اضافه می کند: در آسایشگاه کهریزک به ویژه روزهای تعطیل از صبح تا هفت شب، باز است و مردم و خانواده ها می توانند برای عزیزان سالمند غذا درست کنند و در کنار آنان با همدیگر سرگرم باشند و یک روز خوب را داخل آسایشگاه بگذرانند و سالمندان را شاد کنند.

* تعداد زیادی از سالمندان کهریزک ملاقات خانواده ندارند
مدیر پرستاری آسایشگاه خیریه کهریزک می گوید: تعداد زیادی از سالمندان آسایشگاه ملاقات خانواده ندارند و تعداد زیادی از مددجویان نیز کارتن خواب هستند. افرادی هستند که خانواده ای ندارند و به امید مردم و مراجعانی که اینجا می آیند و از آنان ملاقات می کنند، هستند.
مقدری می افزاید: افرادی که به ملاقات سالمندان می آیند و با آنان وقت می گذرانند موجب شادی روحیه آنان می شوند. خوشبختانه مردم زیاد می آیند و ما نیز شرایطی فراهم می آوریم که ارتباط نزدی تری با مددجویان داشته باشند.
گزارش از سادات حسینی خواه
ارسال نظر