در عصر دانایی با دانا خبر      دانایی؛ توانایی است      دانا خبر گزارشگر هر تحول علمی در ایران و جهان      دانایی کلید موفقیت در هزاره سوم      
کد خبر: ۱۲۴۷۲۵۴
تاریخ انتشار: ۱۲ فروردين ۱۳۹۹ - ۱۸:۴۲
نویسنده: مجید یوسفی
رویای نیمه شب نوشته مظفر سالاری رمانی عاشقانه با زمبنه مذهبی است که حکایت دلدادگی جوانی از اهل سنت به دختری شیعه مذهب دارد؛اما در راه وصال با موانع و اتفاقاتی تلخ و شیرین مواجه میشود.

رویای نیمه شب یک اثر عاشقانه با زمینه‌ای بسیار خاص از مذهب است که حکایت از دلدادگی جوانی پاک‌سیرت از اهل سنت به دختری شیعه مذهب دارد که در راه وصال با موانع و اتفاقاتی تلخ و شیرین مواجه می‌شود. شخصیت محوری داستان پسری به نام هاشم است که پدر بزرگ او کفالت وی را برعهده دارد. ابو نعیم زرگر، تاجر بزرگ جواهرات در حله و سنی مذهب است. ابوراجح حمامی دوست پدربزرگ هاشم است که دختری به نام ریحانه دارد که از شیعیان مخلص و دانای اهل‌بیت(علیهم السلام) است. در این رمان شاهدیم که در هاشم علاقه‌ای به ریحانه ایجاد می‌شود و این موضوع پیش برنده داستان است. او می‌داند به خاطر شکافی که مذهب بین او و معشوقه‌اش به وجود آورده است، هرگز امکان رسیدن به ریحانه برایش وجود ندارد و از دو طرف با مخالفت مواجه خواهد شد،به همین خاطر جرأت ابراز عشق خود را ندارد.

قسمتی از کتاب را می خوانیم:

تختم کنار پنجره بود و شب ها به آسمان نگاه می کردم تا به خواب می رفتم. پیش از آنکه ریحانه را در مغازه ببینم، احساس خوشبختی می کردم. خسته از کار روز، در بسترم دراز می کشیدم و راضی از زندگی بی دغدغه ام، خود را به سفرهایی که خواب برایم تدارک می دید، می سپردم. گاهی ساعتی پس از شام، پدربزرگ با دو پیاله جوشانده آرامبخش به اتاقم می آمد و چند دقیقه ای را به گفتگو می گذراندیم. میگفتیم و می خندیدیم و برای آینده نقشه می کشیدیم.

آن شب هم مثل چند شب قبل، آرام و قرار نداشتم. تا دیر وقت خواب به چشمم نیامد. از پنجره به حرکت آرام شاخه های نخل، زیر ابرهای تیره، چشم دوختم و تا سحر به آینده بی سرانجامم فکرکردم.هیچ راهی در مقابلم نمی دیدم.هر سو بن بست بود. بین من و ریحانه دیواری بود که هیچ دریچه ای در آن باز نمی شد.

بارها در دل ساکت و سنگین شب، صحنه آمدن ریحانه و مادرش به مغازه را مرور کردم. می خواستم از معمای عشق سر درآورم.چه اتفاقی میافتاد که یک نگاه یا یک لبخند می توانست قلابی شود و انسانی آزاد را به دام اندازد؟ میان خواب و بیداری سعی می کردم بدانم چه چیزی از وجود ریحانه ، مرا آن طور به هم ریخته بود؛ شبحی از چهره اش؟ نگاهش که لحظه ای به نگاهم تلاقی کرده بود؟ سکوت و وقارش؟ آهنگ صدایش؟ همه این ها؟ هیچ کدام شان؟ همه این ها بود و هیچ کدام شان نبود.امیدوار بودم پس از چند روز فراموشش کنم، ولی نتوانستم. مثل صیدی بودم که هر چه تلاش می کردم، بیشتر گرفتار حلقه های دام می شدم. گیج و ناامید در بسترم نشستم و چنگ در موهایم زدم. در آن بیچارگی، این تنها چاره بود؛ولی چگونه؟

عنوان: رویای نیمه شب

نویسنده: مظفر سالاری

تعداد صفحات: 279

ناشر: کتابستان معرفت

ارسال نظر