کنکاشی در روایت سینمای آمریکا از عدالت
گروه راهبرد - خبرگزاری دانا: در فیلمهای وسترن، اغلب عدالت زمانی محقّق میشود که اجرایش به عهدۀ «بیگانگانی» خارج از حدود رسمی جامعۀ مدنی ، قرار میگیرد. اما آیا وقتی قانون در تحقق عدالت ناتوان است، فردی خارج از قانون میتوان به نام عدالت اقدام کند؟ این سوال بزرگ فلسفی عدالت جویان است. متن حاضر به قلم دیوید ریجی و ترجمه روح الله عبدالمالکی به نقل از سایت ترجمان به این پزسش اساسی می پردازد:
رابطه قهرمان و طبیعت
یک موضوع مکرر در ژانر فیلمهای وسترن بررسی طبیعت رابطۀ میان قهرمان، که روی عدالت اثر میگذارد –ویا حداقل در راه آن تلاش میکند- و سازمان قانونی و اجتماعی است. بیشتر اوقات عدالت زمانی محقّق میشود که اجرای آن به عهدۀ بیگانگان، یعنی کسانی که خارج از حدود رسمی جامعۀ مدنی عمل میکنند، قرار میگیرد. این «بیگانگان قانونی» نقش مهمی در روایتهای عدالت در فیلمهای وسترن آمریکایی بازی کردهاند. منظور من از بیگانگان قانونی، کاراکترهایی است که تحت لوای قانون عمل نمیکنند. آنان افراد سرگردانی هستند که حوداث پرفرازونشیبی را با سازمان جامعه و قانون تجربه کردهاند و همچنان یک حس شخصی عمیق و پایدار نسبت به عدالت و انصاف دارند. در مقابل، کاراکترهایی که در فیلمهای وسترن نهادهای مستقر قانونی جامعۀ مدنی را نمایندگی میکنند بدون هیچ تغییری نشان میدهند که هیچ کاری با عدالت ندارند. آنها فساد، بزدلی، انحطاط، مواضع دوگانۀ اخلاقی، ناتوانی جسمی و ضعف روحی را در خود جمع کردهاند.
قهرمان در بسیاری از فیلمهای وسترن کلانتر، قاضی یا شهردار نیست بلکه درعوض کاراکتری آرام، تنها و تاحدودی در سایه است که در حاشیه زندگی میکند؛ از بُعد ادبی، در حاشیه شهر و از بُعد اِستِعاری به گونهای فیلسوفانه مخالف سازمان جامعه است. اگر قرار است که عدالتی به وجود بیاید این کاراکتر میتواند آن را محقق کند. شخصیتهایی که در طلب عدالت به نمایندگان و عوامل نهادهای سازمانیافته تکیه میکنند افرادی احمق هستند که به دلیل سادهلوح بودن چیزی نصیبشان میشود که بیش از آن لایقش نیستند. در فیلمهای وسترن آمریکایی بیگانگان قانونی رابطه نزدیکتری با قانون دارند تا مقامات قانونی سازمان جامعه. ما با مشاهدۀ این فیلمها، همانند بسیاری از شخصیتهای همان فیلمها، در پایان با خود میگوییم: «اگر این افراد (کلانتر، وکیل، شهردار) نمیتوانند برای ما عدالت به ارمغان بیاورند پس به چه دلیل افراد خوبی به حساب میآیند؟»
نهادهای ناتوان، قهرمانان توانمند
بر فرض شیوع چنین پیامی طرح این سوال ناروا نخواهد بود که آیا آرمان عدالت اصلاً قابل دستیابی است. قطعاً این سوال بزرگ در مرکز هر نوع نقد قانعکنندهای از ساختارهای قانونیِ نهادینهشده دربرابر مفاهیم عام عدالت قرار میگیرد. فلسفه قارهای جدید به این نوع پرسشگری پرداخته و به ویژه ایدههای سنتی عدالت را با مشکل مواجه کرده است. به طور خاص میتوان به کار فیلسوف فقید فرانسوی و منتقد اجتماعی «ژاک دریدا» اشاره کرد که در آن تلاش کرد تا مواجهای متمایز، جدید و شیوهای جایگزین در برخورد با مسئله عدالت داشته باشد. من این مفهومسازی جایگزین را مرور میکنم و آن را در مقابل این پیشفرض قرار میدهم که نهادهای اجتماعی و سیاسی از دستیابی به هرگونه «ابزار سنجش عدالت» راستین ناتوان هستند. به عنوان بخشی از این تحلیل فیلم «مردی که به لیبرتی ولنس شلیک کرد» («جان فورد» ، ۱۹۶۲) را بررسی میکنم تا معضلی را نشان دهم که عموماً گریبانگیر به کار بردن قانون برای کسب عدالت است. سپس، با استفاده از مفهوم عدالت در نظر «دریدا»، خوانشی جایگزین از این فیلم ارائه میدهم و این سوال را مطرح میکنم که آیا با استفاده از این جایگزین میتوان از ذهنیت رایج درباره امکان برقراری عدالت به واسطه نهادهای اجتماعی و سیاسی، یا در خود آن نهادها، به ویژه سیستم قضایی، تفسیری معقولتر و قانع کنندهتر ارائه داد.
مجریان خودسر قانون، مدلی جایگزین عدالت
پس از آن به این سوال مرتبط میپردازم که آیا امکان دستیابی به عدالت در ساختارهای نهادمند جامعه مدنی وجود دارد: اگر قانون نمیتواند بر عدالت اثر بگذارد، آیا افراد خارج از قانون باید برای تحقق آن اقدام کنند؟ این سوال با مقولۀ «اجرای خودسرانه قانون» (یا حتی مقوله «عدالت عامیانه» ) مربوط میشود. این پیامد مستقیم و طبیعی اسطورهای است که در بالا مورد بحث قرار گرفت. به عبارت دیگر از آنجا که قانون در تحقق عدالت ناتوان است، فردی خارج از قانون باید به نام عدالت اقدام کند. این قهرمان در این روایتها یک «مجری خودسر قانون» سودمند است. آیا این به معنای این است که عدالت قلمرو کسانی است که در خارج از نظم قانونیِ استقراریافته ایستادهاند؟ من مختصراً در مورد مفهومسازی عدالت عامیانه که «میشل فوکو» و سایرین آن را توسعه دادهاند بحث خواهم کرد تا ایدۀ عدالت عامیانه را تکمیل کنم؛ این همچنین چارچوبی برای ارزیابی فیلم «او را بالاتر دار بزنید» محصول سال ۱۹۶۸ فراهم میکند. این فیلم که «کلینت ایستوود» ستاره آن است، زندگی یک مجری خودسر قانون را با قرار دادن قهرمان اصلی در نقش نماینده نهاد قانونی، سازمان قضایی، (علی رغم تمایل او که میخواهد مجری خودسر قانون باشد تا عدالت واقعاً اجرا شود) با چالش مواجه میکند.
وسترن و جامعه مدنی
درنهایت من با بحث کردن درمورد نقطه تلاقی دستیابی به عدالت– به هر دو صورت نهادی و عامیانه- و نقش بازیگر (رسمی، نهادی و شخصیتسازی سینمایی) در برجستهسازی این معیار مهم فرهنگی به نتیجهگیری میپردازم. در پایان مشاهده فیلمهایی که اعلام میکنند عدم امکان دسترسی به عدالت از طریق مکانیسمهای نهادمند ممکن نیست شاید به این پرسشها که عدالت چیست یا چگونه میتوان آن را کسب کرد، نتواند پاسخ دهد اما حتماً در مورد اینکه این فیلمها چگونه نقش نهادهای مدنی را در فرهنگ ما مفهومسازی میکنند چیزهایی خواهند گفت؛ همچنین ممکن است درمورد قهرمانانمان و رابطه دقیق میان آنها و جامعه مدنی چیزهایی به ما بگویند.