دانا بررسی می کند؛ چرا انسان ایرانی از اندیشیدن امتناع می ورزد؟/ دلیل افول فلسفه در ایران چیست؟/3
اگر اندیشه را موجودی ارگانیک در نظر بگیریم، باید اذعان کنیم که در نقطه ای از مشرق زمین با کسانی چون فارابی ، ابن سینا، ابن هیثم و سایرین دوران بلوغ آن سپری شد. اگر چه انسان هیچگاه نمی تواند مانع اندیشیدن خود شود اما می تواند بستر اندیشه را دستکاری کند. اینکه چرا اندیشه در مشرق زمین و به طور اخص در ایران افول کرد، سوالی دیرین است که حتی به نوعی توسط عباس میرزای قاجار هم بیان شد. در گستره مفاهیمی که هر روز در غرب شکل می گیرد، شاهدیم که به سرعت مصادیقی در حوزه عملی و اجتماعی پدید می آید و حتی به عنوان پارادایم های غالب در شرق نیز تبدیل می شود.گروه راهبرد خبرگزاری دانا در راستای پرداختن به معضلات ایران در حوزه های مختلف علوم انسانی به سراغ این سوال رفته است که دلیل امتناع ایرانی ها از اندیشیدن در بسترهای مناسب چیست؟ و اساسا چرا فلسفه و اندیشه در ایران افول کرده است؟ این سوال را وقتی با اندیشمندان فلسفه در ایران مطرح کردیم، جواب های جالب توجهی گرفتیم. بخش سوم این سلسله مباحث مربوط به گفت و گویی است که با دکتر احد فرامرزقراملکی استاد برجسته فلسفه دانشگاه تهران انجام شده است. دکتر قراملکی ابتدا با تعدیل در پرسش صورت گرفته، به نقد مشکلات فلسفه در ایران پرداخت:
ما در منطق مغالطه ای را، تحت عنوان سوال القا کننده صورت بندی می کنیم. سوال القا کننده، سوالی است که یک پیش فرض اثبات نشده را باردار است. منظور از اثبات نشده، باطل نیست. وقتی بحث از این موضوع پیش می آید که چرا خردورزی نیست؟ خود به خود این پیش فرض به وجود می آید که افولی در عرصه اندیشه ورزی اتفاق افتاده است. در حالی که این افول گزاره ای است که اگر ما با آن به صورت فلسفی برخورد کنیم، حداقل دو توقع از گوینده این گزاره داریم. یکی اینکه افول یعنی چه؟ دوم اینکه ادله شما برای اثبات این افول چیست؟ و بعد باید ببینیم که علت چیست؟ علت یابی بعد از علم به واقع اتفاق می افتد. به نظر من به جای اینکه سوال را بپرسیم که «اندیشه ورزی چرا افول کرده است؟»، این سوال پرسیده شود که « فلسفه در یک دوره زمانی خاصی در ایران و در جهان اسلام، چه وضعیتی دارد؟» فکر می کنم، پرسش مناسبی خواهد بود.
برای فلسفه ایران در حال حاضر وضعیت رضایت مندی را قایل نیستم
من به جد معتقدم فلسفه اسلامی در گفتمان خود، حیات و زندگی داشته است و ما نمی توانیم کسی مثل علامه طباطبایی را کمتر از ملاصدرا در نظر بگیریم. البته من برای اندیشه ورزی و فلسفه ایران در حال حاضر وضعیت رضایت مندی را قایل نیستم و این ادعا را ندارم که حرکت تاریخی فلسفه ما وضعیت مطلوبی دارد یا خالی رخنه و عیب است. اما می خواهم بگویم داوری های توام با ارزش گذاری به طور کلی، احتمال خطا را افزایش می دهد. واقعا توان فلسفه اسلامی ما، در پاسخ به مسایل فلسفی موجود، چگونه است؟ فلسفه ملاصدرا دو جریان خاص داشته است. یکی از آنها مربوط به جریانی است که سخنگوی آن ملا هادی سبزواری بود. و دیگری جریانی که سخنگوی آن آقاعلی زنوزی است. این دومی، هم جریان زنده تر و موثرتر بوده است و هم تا امروز ادامه دارد. نباید اینها را نادیده گرفت. فلسفه علامه طباطبایی و فلسفه مرحوم کمپانی، (صاحب تحفه الحکیم) حاصل این جریان است. اینها در هر صورت با مسایل فلسفی روز خودشان درگیر بوده اند و علامه طباطبایی نسبت به مسایل فلسفی موجود در ایران و در زمان خود، بسیار به روز بوده است. منتها باید نکته ای را بگویم؛ اگر بخواهیم فلسفه را وزن کنیم، باید این رویکرد را داشته باشیم که می خواهیم کدام مصداق را بسنجیم؟ مثلا منظور ما از فلسفه، فیلسوفان هستند؟ یا فلسفه یعنی کتاب ها؟ من معتقدم که دو دهه اخیر دوران زایش فلسفه معاصر ماست. یعنی فیلسوفان ما تازه با مسایل جدید روز درگیر می شوند. در واقع یک ترازوی دیگری هم می شود داد، اینکه مسایل فلسفی روز در ایران را تالیف ها جواب می دهند یا ترجمه ها؟ این ترازوی خوبی است. من متاسفم که باید بگویم ترجمه ها!
در این زمینه باید بگوییم که ما در این زمینه مسایل به روزی داریم که با جامعه ما درگیر است و ما باید فلسفه ای را تولید کنیم که حداقل آنگونه ای که متون ترجمه ای، پاسخگویی می کنند، مورد اقبال قرار بگیرد.
فلسفه ما بیش از اندازه انتزاعی شده است
اگر بخواهیم این وضعیت نامطلوب موجود را هم علت یابی کنم، انتزاعی شدن فلسفه است. فلسفه ما بیش از اندازه انتزاعی شده است. انسان شناسی ای که ما دنبال می کنیم، از انسانی سخن نمی گوید که از گوشت و پوست و استخوان است. عوارض شخصی را کناری می گذارد و به کلی طبیعی می رسد و از آن کلی طبیعی سخن می گوید. این خیلی انتزاعی است و ما در فلسفه نیازمند داریم از این انسانی که روی دوپا راه می رود و می اندیشد، از همین انسان سخن بگوییم. به عبارت دیگر، از طرفی شناخت انسانی که انتزاعی نباشد و از طرفی دیگر تحویل به تعینات داده نشود، چنین انسانی هنوز مورد بحث فلسفه اسلامی واقع نشده است. البته متون روایی ما و همچنین متون عرفانی ما، مثل مثنوی مولوی، برعکس هستند. اینها با انسانی که من گفتم، درگیر هستند. یعنی انسانی که از طرفی انتزاعی نیست و از طرفی دیگر انسان را صرفا تعینات نمی داند. مثلا فرض کنید بحث از زندگی اصیل آدمی؛ یا بحث از مرگ؛ شما قدمای ما را نگاه کنید، همه آنها در مورد مرگ به صورت جدی بحث کرده اند. من اخیرا کتابی در مورد نظریه اخلاقی زکریای رازی چاپ کرده ام، در آن کتاب مفصل آورده ام که رازی کمک می کرده به کاهش ترس و اضطراب شهروندان از مرگ. این روند در فیلسوفان امروزی ما تا حدودی غایب است. امروزه فلسفه در دنیا با واقعیت های عینی در زندگی افراد گره خورده است. ما مقداری فلسفه را انتزاعی کرده ایم. اگر ما بخواهیم فلسفه در ایران رشد کند، باید فلسفه را از عرش انتزاع به فرش زندگی واقعی روزمره بیارویم و تفکر اصیل فلسفی و همچنین، زندگی اصیل فلسفی را بتوانیم عرضه، تعریف و دفاع کنیم. این یکی از مهمترین دلایل است.
فیلسوفان ما عادت کرده اند برای همدیگر بنویسند
شهید مطهری یکی از نمونه های خوب است. او خیلی تلاش کرد که فلسفه را درگیر زندگی روزمره کند. ما به این نیاز داریم. اجازه بدهید از یک اصطلاح غربی ها استفاده کنم. فیلسوفان ما عادت کرده اند برای همدیگر بنویسند و با زبان خصوصی بسیار فلسفی که قابل فهم برای همدیگر است. در حالی که فلسفه باید بتواند با مردم هم سخن بگوید. بالاخره بخشی از حکمت ما مربوط به حکمت عملی است و بخشی از مسایل فلسفی ما به نحوه زندگی ما مربوط است. من در اخلاق این کار را بیشتر از یک دهه است که دنبال می کنم. یعنی در کف کارخانه ها و متن سازمان ها به بحث از اخلاق پرداخته ام و می بینم که این چقدر باعث رشد می شود. بنابراین مقداری باید از عرش انتزاع پایین آمد و این باعث رشد فلسفه می شود.
فیلسوفان ما پهلوان های سر کلاسشان هستند
نکته دوم این است که ما یک مصیبت اجتماعی- فرهنگی داریم، که مانع رشد تفکر می شود. مصیبت مذکور این است که ما متاسفانه برخلاف ادعاهای خود، فلسفه محض و بالاتر از آن تفکر محض نداریم. ما تفکراهایمان همیشه توام با حاشیه است. حاشیه ها سنگین تر از فلسفه ها شده اند. به این معنا وقتی که متفکری در حین تفکر در اطرافش دو نوع حاشیه درست می شود. یکی حاشیه مخالفان و یک حاشیه موافقان. موافقان مریدش می شوند و ناخوانده مقدسش می انگارند؛ مخالفان هم ناخوانده ردش می کنند. این باعث شده است که یک گفت و گوی موثر و انتقادی بین فیلسوفان درنگیرد. فیلسوفان ما پهلوان های سر کلاسشان هستند و این بسیار نامطلوب است. باید به گفت و گویی توام با سعه صدر و جدی تن بدهیم که از این جدال ها فلسفه زایش می یابد. فلسفه به دنبال حقیقت است و حقیقت بدون تردید، شک و نقد که نمی تواند پیش برود. مطهری می گوید فخر رازی به دلیل تشکیک هایی که کرده است، حق بزرگی بر رشد فلسفه دارد. شما اگر در فلسفه به این معتقد باشید که بگویید در فلسفه بعضی ها خودی هستند و برخی ها ناخودی، معلوم است که این رویکرد فسلفه زایی نمی کند. این حاشیه داشتن متاسفانه یک بیماری واگیری است که همه افراد گرفتارش شده اند و این حلقه موافقان و مخالفان بدون اینکه مطالعه ای انجام دهند، با یک پیش داوری شخص را یا رد می کنند، یا مریدش می شوند. ما کتاب های فلسفی می نویسیم، اما نمی خوانیم. بلایی که از این معضل به وجود آمده این است که ما در تحقیقات خودمان، به معاصران ارجاع نمی دهیم. یا با معاصری که ایده ای دارد، موافقیم و بر این عقیده ایم که شان من کمتر است و یا با او مخالفیم و می گوییم شان او کمتر است! این فلسفه نیست. این نوعی سلطنت وهمی در خیال است، نه تفکر عینی فلسفی. بنابراین داشتن این حاشیه ها عامل مهم دیگری است.
نقدناپذیری سم مهلک فلسفه است
صرف ارجاع دادن، یک امر خنثی است و به این بستگی دارد که نویسنده چگونه ارجاع دهد؟ اگر نویسنده بتواند از متون غربی مسایل روز را بتواند بیرون بکشد، و با منابع فلسفی که میراث خودمان است، جواب بدهد و نظر انتقادی هم به فیلسوفان دیگر داشته باشد، این مشکلی ندارد و جا را برای نقد خالی نمی کند. مشکل ما این است افراد یا در فلسفه اسلامی رشد کرده و شیفته این فلسفه شده اند، یا در فلسفه غرب بزرگ شده اند و شیفته آن هستند و نقدناپذیر. نقدناپذیری سم مهلک فلسفه است. حالا چه ناشی از ارادت من به هایدگر باشد، چه ناشی از ارادت من به ملاصدرا!
چاپلوسی ضد فلسفه است
من معتقدم برای رشد فلسفی مقداری به تفکر انتقادی دامن زد. تجربه ای هم به دست آورده ام و آن اینکه ما منطق را برای گذارندن درس منطق می خوانیم. متاسفانه از این منطق به عنوان یک ابزار و توانایی تفکر انتقادی در هنگام حل مسایل استفاده نمی کنیم. اگر از این ابزار بهره ببریم، نوبت به حاشیه و چاپلوسی نمی رسد. چاپلوسی ضد فلسفه است. فلسفه هرگز گزارش آرا فیلسوف ها نیست. فلسفه در واقع تحلیل و حقیقت یابی است. باید این توان را ایجاد کرد و مقداری هم باید نظام های آموزشی تلاش کنند. در کشور ما مجلات علمی- پژوهشی رسالت خودشان را از دست می دهند و به ارتقا نامه تبدیل می شوند. مجلات ما باید به تاثیرگذاری بپردازند و اینها همه نشان از ناسلامتی در تفکر فلسفی است.