وقتی اولین واژه الهی بر محمد (ص) وحی شد و بیان شیوای «اقرا» در فضای بی آلایش حرا طنین انداز شد، شاید تصور اینکه روزی اسلام دینی شود که سر از سرزمین اندلس (اسپانیا) برآورد، برای هیچکس مقدور نبود. اما اسلام نه تنها سرزمین های زیادی را فتح کرد، بلکه ذهن ها و دل های کثیری را به تسخیر خویش درآورد. اما چرا این تمدن شگرف، بعد از چند قرن افول کرد؟ آیا سرنوشت همه تمدن ها اینگونه خواهد بود؟ آیا باید این افول را به پای دترمینسیم تاریخ گذاشت؟! ضعف و انحطاط امرای اسلامی؛ هجوم بیگانگان؛ چند دستگی و تفرقه در گفتمان اسلامی؛ عدم فهم صحیح از اسلام و چندین و چند عامل دیگر را می توان برای افول تمدن اسلامی برشمرد. اما دکتر یحیی یثربی نظر دیگری دارد. او ریشه این افول را گریز از خرد و عقلانیت می داند. یثربی در گفت وگو با گروه راهبرد خبرگزاری دانا، با بیانی جسورانه به نقد وضعیت موجود می پردازد:
اسلام یک دین عقلانی است
اساس تمدن و فرهنگ بشر، خردورزی است. به هر نسبت انسان خرد ورز و عاقل باشد، شرایط زندگی برایش متفاوت خواهد بود و شرایط و ساخت زندگی همان تمدن است. مثلا انسان زمانی بر مبنای اینکه تعقل اندکی داشت، نمی توانست به شکل مناسبی خانه سازی کند، اما با بالا رفتن میزان شعور انسان، شرایط زندگی متفاوتی هم برای خود به وجود آورده است. الان مردم افغانستان در یک شرایطی زندگی می کنند و مردم آلمان در یک شرایط دیگر. این را دنیای امروز به حساب تمدن می گذارد. چون ادیان جهان باستان، مثل برخی از ادیان هندی و مسیحیت تحریف شده، ادیان غیرعقلانی بودند. اسلام یک دین عقلانی است. یعنی تاکید زیادی بر تعقل دارد. قرآن کریم در جای جای آیات خود، ذهن انسان را به تفکر و تعقل و نظر معطوف می دارد. بالاخره تمام این مشتقات تفکر و تعقل ده ها و صدها بار تکرار شده است. بنابراین مسلمانان به عقلانیت و تدبیر در امور ایمان آوردند. یعنی منتظر معجزه نماندند و مبارزه کردند. بر این مبنا زندگی اجتماعی مسلمانان برجسته تر و بهتر شد. در علوم و صنایع پیشرفت های شگرفی حاصل شد. به طوری که قرون وسطای مغرب زمین، دنیای اسلام را دنیای مدرن می نامید. چون تفکر پیشرفته، شرایط پیشرفته ای به وجود می آورد. این شرایط برجسته برای مردم عادی شناخته شده نیست. دنیای اسلام با شرایط جدیدی روبه رو شد که در آن مقطع بسیار مدرن جلوه گری داشت. من حداقل 6 متن قدیمی از قرون وسطی دارم که به جهان اسلام، دنیای مدرن اطلاق شده است.
تصوف و عرفان با جریان های خردگرا همسو نبود
اما یک وارونگی وحشتناکی در جهان اسلام اتفاق افتاده است؛ وارونگی مذکور این است، اسلامی که اساس خود را بر تعقل گذاشته بود، با پیدایش تصوف و عرفان، که از ادیان غیر عقلانی نفوذ کرده بود، از قافله خردورزی عقب ماند. فتوحات اسلام، وقتی به شرق ایران مثل خراسان و پاکستان و افغانستان رسید، چون اینها فرهنگ هندی داشتند، ادیان هندی از این مسیر به دین اسلام نفوذ کرد. از سمت بیت المقدس هم مسیحیت کم کم وارد گفتمان اسلامی شد. چون فرهنگ جا افتاده آنها غیرعقلانی بود، در نتیجه ما در نیمه های قرن دوم، با پیدایش سر وکله تصوف و عرفان مواجه ایم. پرچمدار مکتب غیرعقلانی هم غزالی است.
ابن رشد سمبل عقلانیت بود
غزالی آخرین ضربه را با نقدی که به فلسفه نوشت، به تفکر و تعقل زد. البته این روند از قبل شروع شده بود. من حتی مخالف این هستم که غزالی با به چالش کشیدن فلسفه، به عمیق تر شدن مباحث فلسفی کمک کرد، چون غزالی به فکر اصلاح تفکر فلسفی نبود. او به فکر تخریب جریان فلسفی بود. او فلسفه را یاوه می نامد. در نتیجه فلسفه ابن سینا و ابن رشد، که با تعقل عجین بود، در یک مهجوریت عجیب قرار گرفت. حتی ما ابن رشد را هم نشناختیم. چون او می خواست در برابر غزالی بیاستد و بیشتر از ابن سینا تخریب شد. در صورتی که هدف ابن رشد این بود که عقلانیت، بر باد نرود. اما نتوانست از عهده این کار برآید. خودش هم با آنکه موقعیت سیاسی و اجتماعی مناسبی داشت، آنهمه آزار دید و تبعید شد. یک جریانی ابن عربی نقل می کند. ابن عربی می گوید:«من در تشییع جنازه ابن رشد بودم که جنازه را به یک طرف قاطر بسته بودند و یک طرف هم کتاب های ابن رشد را»! این در قدیم نوعی تجلیل بود، مبنی بر اینکه شخص متوفی هم وزن جسد خود، کتاب دارد. من این مساله به صورت نمادین اینگونه تفسیر می کنم که عرفان که نماد آن ابن عربی است، کتاب های ابن رشد که سمبل تفکر و خرد ورزی بود را، در گورستان دفن کرد و برگشت. این یک نادانی بزرگ بود که می گفتند هر جا کتاب ابن رشد را دیدید، بسوزانید.
ابن رشد؛ نقطه پایان در شرق اسلامی و نقطه آغاز درغرب مسیحی نقطه
برتراند راسل در ابتدای فصل دهم جلد دوم کتاب تاریخ فلسفه غرب می نویسد: ابن رشد که در شرق اسلامی نقطه پایان بود، در غرب مسیحی نقطه آغاز بود. در قرن 12 آثار ابن رشد و ابن سینا و کتاب مقاصد الفلاسفه غزالی (که فلسفه مشا در آن خلاصه شده است) به زبان های لاتین و انگلیسی ترجمه شدند. غزالی هم در مقدمه و هم در پایان کتاب مقاصدالفلاسفه، می گوید:«من اصلا به فلسفه معتقد نیستم و این مطالب را برای رد فلسفه می نویسم.» این مقدمه و ماخره ترجمه نشده بود. از این جهت غزالی هم در تاریخ فلسفه غرب در ردیف فلاسفه مشا قرار گرفته است. در صورتی که غزالی بر ضد فلسفه مشا است. این ترجمه مهم ابن رشد و تا حدودی دانشنامه ابن سینا را به غرب شناساند. برتراند راسل در همان کتاب می افزاید: روشنفکران غرب در آغاز نشو و نمای فکری خود همگی تحت تاثیر ابن رشد بوده اند. این باعث شد آنها مسیحت تحریف شده غیرعقلانی موجود در فرهنگ خود را اصلاح کنند. رنگ و چراغ عقلانیت در تاریکی های قرون وسطی، روشن شد. این تغییر در قرن های 12 و 13 اتفاق افتاد و دقیقا در همان مقطع ما به وسیله سهروردی و غزالی از عقلانیت عدول و به سمت عرفان تصوف حرکت کردیم. تمدن اسلامی این ضربه را دیده است. بی کفایتی در امرای اسلامی آن مقطع هم اهمیت دارد، اما ریشه در تفکر دارد. اگر ما خردورز بودیم، امرای بی کفایتی هم نداشتیم و خودمان را هم پیدا می کردیم و به دست امرای نادان گرفتار نمی شدیم. وقتی در غرب عقلانیت رشد کرد، حاکمان خونخوار به امرای مدنی تبدیل شدند. اما ما هنوز اسیر همینمشکلات هستیم. بخشی از جهان اسلام متاسفانه در حال حاضر اسفبارترین وضعیت را در قرن 21 دارد. اینهمه جنگ و خونریزی درجهان اسلام مایه حیرتاست. کدام کشور است که تکلیف سیاسی خود را در کف خیابان ها تعیین می کند؟ اتفاقاتی که در مصر پیش آمده، این شرایط را دارد. اینها بیانگر این است که جوامع ما سال هاست از عقلانیت دور شده. در همین جامعه خودمان این همه آشفتگی وجود دارد، که محصول عقب ماندگی ما از علوم انسانی است. متاسفانه ما الان علوم انسانی به روز نداریم. حتی منطق ما منطق جنس و فصل است که مباحث مسخره ای دارد.
ما اصلا فلسفه نداریم
اساس فرهنگ، علم و عقل است. حتی در فلسفه هم ما این مشکل را داریم. ما اصلا فلسفه نداریم. خود ابن سینا اقرار می کند که در منطق ما هیچکس، هیچ حرفی به کلام ارسطو اضافه نکرده است. منطق ما مال 2500 سال پیش و مربوط به یونان است. اصلا خود اروپا این منطق را سال هاست که نقد کرده و کنار گذاشته و خود را نجات داده اند. یعنی ما به دور گذشته برمی گردیم. یعنی عده ای هستند که می خواهند کاستی های گذشته را در آینده جبران کنیم! درغرب برای بزرگداشت ارسطو و نیوتون هیچ چیزی خرج نمی کنند. آنها می خواهند شاگرد از استاد خود بیشتر یاد بگیرد و جلوتر بیافتد. پول این بزرگداشت ها خرج جوانان با استعدادی می شود که در آینده می توانند، موقعیت های برتری به وجود بیاورند. الان ببینید با وجود اینهمه استاد، کدام نظریه فراگیر جهانی را داشته ایم؟
به طور خلاصه ما وقتی عقلانیت داشتیم، متمدن بودیم. از زمانی که عقلانیت را خفه کرده ایم، یعنی چراغ خود را به همسایه دادیم.