«آری تنها گناه من وگناه بزرگ و بسیار بزرگ من این است که صنعت نفت ایران را ملی کردهام و بساط استعمار و اعمال نفوذ سیاسی و اقتصادی عظیمترین امپراطوریهای جهان را از این مملکت برچیده ام و پنجه در پنجه مخوفترین سازمانهای استعماری و جاسوسی بین المللی درافکنده ام و به قیمت از بین رفتن خود و خانواده ام و به قیمت جان و عرض و مالم خداوند مرا توفیق عطا فرمود تا با همت و اراده مردم آزاده این مملکت بساط این دستگاه وحشت انگیز را درنوردم. من طی این همه فشار و ناملایمات، این همه تهدید و تضییقات از علت اساسی و اصلی گرفتاری خود غافل نیستم و به خوبی میدانم که سرنوشت من باید مایه عبرت مردانی شود که ممکن است در آتیه در سراسر خاورمیانه در صدد گسیختن زنجیر بندگی و بردگی استعمار برآیند.» این آخرین دفاعیه محمد مصدق در داداگاهی بود که بعد از آن تبعید شد.
موسی غنی نژاد بر این باور است که «آنچه تحت عنوان نهضت ملی شدن صنعت نفت با ابتکار دکتر مصدق و دوستان و همفکران ایشان اتفاق افتاد٬ نیاز به بازنگری و بازخوانی دقیقتری دارد، بازخوانی بدون تعارف وقایعی که از نظر من منجر به دولتی شدن نفت شد. تابوشکنی در این زمینه اهمیت حیاتی دارد. باید تابوها شکسته شود. برای این کار باید زمینههایی را که جبهه ملی در آن شکل گرفت بررسی کنیم تا معلوم شود چگونه جریانی که آمال و اهداف سیاسی خود را روی شعارهای ناسیونالیستی و دولتمدار بنیان نهاد به نتایج مخربی برای کشورمان منتهی شد. از نظر من آنچه جبهه ملی و همه افراد فعال در آن در پیش گرفتند٬ بر اساس باورهای نادرست شکل گرفت. جبهه ملی به رهبری آقای مصدق٬ بهترین راه را برای استفاده از مواهب نفت، در این دید که آن را ملی کند. این باور در شرایطی در ذهن آقای مصدق و دوستان ایشان نقش بسته بود که فضای جهانی هم تحت تاثیر جریانهای چپ قرار داشت. در انگلستان در سالهای پس از جنگ دوم جهانی دولت کارگری روی کار آمد و سیاست ملی کردن کارخانهها و صنایع بزرگ را در پیش گرفت. ازسوی دیگر در آن سالها٬ نهضتهای استقلالطلبانه در بسیاری از مستعمرات سابق شکل گرفته بود که وجه مشترک آنها غرب ستیزی خام اندیشانه و شیفتگی آشکار به تجربه موفق اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و اقتصاد دولتمدار آن بود. در ایران هم چنین تفکراتی رسوخ کرده بود و چنین نگرشهایی در اندیشه سیاستمداران ایرانی دیده میشد .تفکر کمونیسم و سوسیالیسم در ایران طرفداران زیادی داشت، حتی بودند سیاستمدارانی که درعین مخالفت سیاسیبا کمونیسم٬ قرائتهای کمونیستی از اقتصاد را مو به مو باور داشتند. به این ترتیب سیاست دولتی کردن اقتصاد با چنین پیشینهای وارد ایران شد و سیاستمدارانی همچون مصدق٬ با این استدلال که در انگلستان هم دارند صنایع را دولتی میکنند٬ از این تفکر دفاع میکردند، اما این همه ماجرا نبود.
در آن سالها، نوعی تفکر در ایران نضج گرفت که آمیختهای از ناسیونالیزم به معنی میهنپرستی افراطی و سوسیالیسم بود که پایههای اصلیاش را اجنبیستیزی و دولت محوری تشکیل میداد. حزب توده ایران درآن سالها٬ اندیشههای سوسیالیستی را رهبری میکرد. این حزب بسیار فعال٬ از سال ۱۳۲۰ که کار خود را آغاز کرد٬ بسیاری از روشنفکران و اندیشمندان را جذب کرد و سردمدار ایدههای سوسیالیستی و کمونیستی در ایران شد. هر چند گردانندگان این حزب نمیخواستند با تابلوی کمونیسم فعالیت کنند با این حال مرام این حزب٬ کمونیستی بود و نکته جالب این است که در ابتدای شکلگیری٬ رگههایی از تفکرات ناسیونالیستی در گرایش این حزب وجود داشت اما رفته رفته که این حزب با حزب «برادر بزرگ» در شوروی ارتباط قویتری پیدا کرد٬ گرایشهای ناسیونالیستی و اجنبیستیزی٬ جای خود را به باورهای کمونیستی و غربستیزانه داد. در کنار این گرایش سیاسی که به صورت فراگیر جامعه تحصیل کرده و روشنفکر ایران را در برگرفته بود٬ نوعی احساس سرخوردگی و نفرت نسبت به «اجنبی»ها در میان مردم وجود داشت. سابقه این سرخوردگی بسیار طولانی بود و به دوران حکومت قاجارها برمیگشت. شکستهای نظامی در مقابل قشون خارجی و عقب ماندگیهای اقتصادی٬ فرهنگی و سیاسی که مردم آن را با تمام وجود احساس میکردند نوعی احساس سرخوردگی در میان مردم به وجود آورده بود. اغلب روشنفکران و نخبگان سیاسی این فکر را در میان مردم ترویج میدادند که باعث و بانی همه عقب ماندگیهای ایران ریشه در دخالت بیگانگان دارد. در ذهن مردم این تفکر نقش بسته بود که بیگانگان نمیگذارند ایران پیشرفت کند. اشغال نظامی ایران در شهریور ۱۳۲۰ آتش این بیگانهستیزی را شعلهورتر کرد. تبلیغات زیادی در مورد شکستناپذیر بودن ارتش رضاشاه صورت گرفته بود و مردم تحت تاثیر این تبلیغات قرار داشتند اما زمانی که ایران توسط متفقین اشغال شد٬ این باور عمومی لطمه جدی خورد و حس غرورآمیزی که مردم نسبت به قدرت ظاهری رضاشاه پیدا کرده بودند با شکست تحقیرآمیز در برابر متفقین٬ تبدیل به نوعی سرخوردگی و ناامیدی کینهتوزانه شد. در چنین فضای فکری و احساسی بود که افرادی همچون مصدق با استفاده از شعارهای ملیگرایانه و پوپولیستی٬ موفق شدند سررشته افکار عمومی را در دست گیرند.»
پوپولیست بودن مصدق
غنی نژاد در تبیین پوپولیسم مصدق می گوید « پوپولیسم به جریانی گفته میشود که که مدعی است بدون هیچ واسطه حزبی یا نهادی نماینده مستقیم مردم است و لذا خود را ملزم به پاسخگویی به هیچ نهاد سیاسی نمیداند. سیاستورزی آقای مصدق دقیقا از این سنخ بود. مصدق علاقه داشت همواره پیشتاز حرکت عوام باشد. در این فضا، محمد مصدق موفق شد نبض حساسیت افکار عمومی را در دست گیرد. او به صراحت، خارجیها - به ویژه انگلیسیها-را مسبب همه بدبختیهای مردم میدانست. با طرح چنین شعارهایی، مصدق رهبری جریانی را برعهده گرفت که ما به عنوان جبهه ملی میشناسیم. جبهه ملی همه اهداف خود را بر ملی کردن صنعت نفت و «خلع ید» از انگلیسیها بنا نهاد. همان طور که اشاره کردم مدلی که مورد توجه مصدق و همفکرانش قرار گرفت، ظاهرا همانی بود که حزب کارگر در انگلیس هم پیاده کرده بود، یعنی ملی کردن صنایع بزرگ. در این زمینه البته نباید از این نکته غافل شد که روی دیگر ملی کردن صنایع محروم کردن بخش خصوصی از مالکیت و مدیریت است، بنابراین تفاوتی میان ملی کردن یا دولتی کردن صنایع وجود ندارد. جبهه ملی همین شعار را به عنوان آرمان اصلی خود برگزید و استدلال کرد که چرا در انگلستان صنایع را ملی کنند و ما در ایران نفت را ملی نکنیم. همه این مقدمه را گفتم تا به این نکته اشاره کنم که آقای مصدق و دوستان ایشان در جریان دولتی کردن صنعت نفت ایران ضربه سنگینی به اقتصاد ما زدند که هنوز آثار این ضربه در اقتصاد ما مشهود است. من جملهام را تکرار میکنم و معتقدم آقای مصدق با شعارهای عوامپسندانه جامعه ایران را به بیراهه برد و با اشتباهی که در دولتی کردن نفت ایران مرتکب شد، اقتصاد ایران را به مسیر نادرستی کشاند.»
تقدص زدایی از شخصیت های ملی شدن نفت
اما صادق زیبا کلام با احترام گذاشتن به شخصیت مصدق و آیت الله کاشانی معتقد است که باید بعد از گذشت 60 سال از جریان ملی شدن صنعت نفت و شخصیت های تقدس زدایی شود و می گوید: « من فکر میکنم مهمتر از اینکه بگوییم آیا نفت ملی یا دولتی شد؟ و بعد بحث کنیم که تعریف ملی شدن چیست؟ و بگوییم اگر مراد ما از ملی شدن این است، نفت به تدریج در حال دولتی شدن است! باید بگویم اگر خصوصی سازی ملاک باشد، نمیتوانیم بگوییم نفت ملی شد، بله تعبیر آقای غنینژاد و دیگران درست است و نفت در واقع دولتی شد. اما من فکر میکنم مهمتر از همه این بحثها و حرفها این است که ما بررسی کنیم و بگوییم آیا ملی شدن نفت درست بود؟ آیا برای حفظ مصالح و منافع ایران به غیر از ملی شدن هیچ راه دیگری وجود نداشت؟ سوال دیگری که میتواند مطرح شود این است که بعد از آنکه نفت در تاریخ ۲۹ اسفند ۱۳۲۹ ملی شد، آیا بعد از ملی شدن تصمیماتی که مشخصا مرحوم دکتر مصدق و دولت ایشان اتخاذ کردند بهترین تصمیمها بود؟ دلیل طرح سوال این است، قریب ۶۰ سالی که از ملی شدن صنعت نفت میگذرد، ملی شدن نفت حالت حماسی و تقدیسی پیدا کرده است که به جز تقدیس شدن و در منقبتش صحبت کردن چیز دیگری نبوده است.
به همین خاطر است که من به تدریج این بحث را مطرح میکنم که یک مقدار از مساله ملی شدن صنعت نفت تقدسزدایی شود و این شهامت تاریخی را داشته باشیم تا سوال کنیم. در اینکه رهبران ملی شدن نفت، تلاش کردند نفت را ملی کنند و نیت آنها وطنپرستانه، شریف و ملی بود و میخواستند به کشور خدمت کنند، هیچ تردیدی به خود راه نمیدهم و با همه وجود معتقدم که هم مرحوم دکتر مصدق وهم آیتالله کاشانی و سایر کسانی که تلاش کردند در مقابل انگلستان بایستند و نفت را ملی کنند، انگیزهشان خدمت به کشور بود. در عین حال میشود این سوال را مطرح کرد که آیا صرف اینکه نیتشان وطنپرستانه بود، کفایت میکند که ما بگوییم عمل آنها، تاکتیکها، سیاستها و رویکردشان را صد در صد تائید میکنیم؟ بگوییم به واسطه آنکه نیتشان خیر بوده ما عملشان را لزوما تائید میکنیم؟ اینها به نظر من نکات مهمی است. از طرف دیگر مساله نفت از منظر تاریخی تا حدودی غلط مطرح شده است.»