بازتاب نابرابريهاي اجتماعي
ديدگاه كاركردگرا، فقر و محروميت را «بازتاب نابرابري اجتماعي» ميداند
اما فوراً اضافه ميكند كه نابرابري اجتماعي طبيعي، مفيد و داراي
كاركردهاي مثبت است. «ديويس» و «مور» از نخستين ايدئولوگهاي غربي علوم
اجتماعياند كه آشكارا به اين موضوع اشاره كرده و اعلام داشتهاند كه
«نابرابري اجتماعي وسيلهاي است كه به طور خودكار پديد آمده و اشغال
مهمترين مناصب توسط واجد شرايطترين افراد را تضمين ميكند.»
اگر از كاركردگرايان پرسيده شود چرا گروهي از ويژگيهاي لازم براي سود
بردن از موقعيتها و فرصتهاي زندگي بيبهرهاند و گروهي با بهره و شمار
كمتري بسيار بهرهمند، پاسخ در دلايل فردي جستوجو ميشود كه قديميترين
آنها دلايل ژنتيكي، نژادي و قومي است. كاركردگرايان ميكوشند ثابت كنند كه
محرومان و فقرا، تنها افرادي به شمار ميآيند كه از انطباق بهنجار با محيط
بازماندهاند. دليل اين ناتواني نيز در نارساييهاي فردي آنان مستتر است.
گروهي از كاركردگرايان پا فراتر گذارده، تهيدستي و محروميت را به مسائل
آسيبشناختي پيوند ميزنند و هر جا از فقر نشاني مييابند، به جستوجوي رد
پاي دزدي، فحشا و اعتياد برميخيزند.
برخي ديگر نيز در اثبات نارساييهاي فردي فقرا به عنوان تنها دليل فقر و
محروميت از چرخه (سيكل) محروميت سخن به ميان آوردهاند و كوشيدهاند نشان
دهند كه چگونه فقر پدران و مادران زمينهساز فقر فرزندان آنان است.
«دژراندو» از نخستين كساني است كه به مفهوم «دور فقر» اشاره كرده است.
مدونترين بحث از چرخه محروميت در كتاب «فقر و دورههاي شيطاني آن» منتشر
شده در سال 1921 آمده است. بعدها اسكار لوئيس از چرخه محروميت ياد كرده و
مفهوم «فرهنگ فقر» را معرفي نموده است. او مدعي است كه «كودكان محلات
فقيرنشين هنگامي كه به 7-6 سالگي ميرسند، در ايستارها و ارزشهاي بنيادين
خرده فرهنگ محيط خويش يعني همان «فرهنگ فقر» چنان حل ميشوند كه از نظر
رواني ديگر براي بهرهگيري از شرايط در حال تغيير و دگرگون كردن وضع خود
آماده نيستند و لذا به سرنوشت پدران خويش دچار و فقرا و محرومان آينده
خواهند شد.»
جهان سرمايهداري بويژه ايدئولوگهاي رسمي امريكايي با شدت هر چه
تمامتر به تبليغ نظريه اسكار لوئيس پرداختند، زيرا نظريهاي يافته بودند
كه گناه فقر را به گردن خود فقرا ميانداخت و توجه ساير انديشمندان را از
نابرابري اجتماعي ساختاري و بازتوليد چنين نابرابريهايي به بيراهه معطوف
ميساخت. با وجود سر و صداهاي اوليه و معروفيت سريع نظريه لوئيس،
انديشمندان مستقل به نقد كوبنده آن پرداختند و به درستي اعلام داشتند كه
لوئيس با انداختن گناه فقر به گردن فقرا در تحليل خويش به «دوري باطل»
گرفتار آمده است.
توزيع نامتعادل قدرت
درست در نقطه مقابل ديدگاه كاركردگرايانه، نظريه «قدرتگرا» قرار دارد.
اين ديدگاه گرچه مشكلات فردي اقليتي از فقرا را كه سبب تداوم فقر در
خانوادههايشان ميگردد ناديده نميگيرد، وليكن جامعه را مسئول محروميت و
فقر اكثريت تهيدستان معرفي ميكند. براساس اين نظريه، جامعه انساني برپايه
مكانيسمهاي قانونمند در هر مرحله معين تاريخي به طبقات مشخصي جان ميبخشد.
اين طبقات كه در تضاد آشكار و پنهان با يكديگرند، از امتيازات جامعه به
نحوي ناهمگون و نامتعادل بهره ميگيرند. جالب آن كه بنيانگذاران
جامعهشناسي از جمله ماركس و ماكس وبر كه بسياري اين دو را از نظر فكري
نقطه مقابل يكديگر تلقي ميكنند، هر دو فقر و محروميت را ناشي از
مكانيسمهاي برآمده از جامعه و بازتوليد آن ميدانند.
به نظر ماكس وبر، «طبقات، گروههاي متشخص يا بلندپايگان و بالاخره
احزاب پديدههايي ناشي از توزيع نامتعادل قدرت در جامعهاند.» وبر سپس
مفهوم قدرت بازار را مطرح ساخته، موقعيت هر طبقه، گروه و فرد را به ميزان
دستيابي آنها به قدرت يادشده وابسته اعلام كرده است. در دوران معاصر بسياري
از جمله پاركين با توسعه ديدگاه وبر و تركيب آن با ساير ديدگاههاي
قدرتگرا، به تحليل فقر و محروميت
دست گشادهاند.
پاركين مفهوم جالبي تحت عنوان «محدودسازي اجتماعي» را براساس مباحث
ماكس وبر طرح نموده و معتقد است: «هر گروه اجتماعي، قشر و طبقهاي پس از
احراز موقعيتي مشخص در ساخت اجتماعي- اقتصادي، راه را بر ساير اقشار و
طبقات و گروهها ميبندد و با وضع دستورالعملها و قوانيني، موقعيت خويش را
مستحكم و تداوم ميبخشد تا وضع موجود را حفظ كند.» به خوبي پيداست كه
تحليل پاركين و بسياري ديگر از انديشمندان علوم اجتماعي كاملاً در تضاد با
تحليل ارائه شده از سوي كاركردگرايان است كه عوامل فردي را علت پيدايش و
تداوم فقر ميپندارند.
مدل سه سطحي تحليل پديده اجتماعي فقر
مدل كاركردگرايانه تحليل فقر در واقع مدلي است خُردنگر و مدل
قدرتگرايانه مدلي است كلاننگر. مدل كاركردگرايانه در واقع آثار فقر را با
خود فقر اشتباه گرفته است؛ بدين معنا كه بهداشت نامناسب، تحصيلات ناتمام،
تغذيه نابهنجار و زندگي در آلونك همگي نتيجه فرايندي است كه فقر و
محروميت نام دارد و خود زاده سازمان اجتماعي و بازتوليد ويژگيهاي آن براي
حفظ نظام سلسله مراتبي و قشربندي و بهرهمندي از امتيازات است. از اين رو،
فقر بايد فرايندي در نظر گرفته شود كه از سراسر سازمان اجتماعي ميگذرد.
در تحليلهاي جامعهشناختي در نظر گرفتن دو سطح كلان و خرد رسم شده
است. نگارنده تحت تاثير مكتب تاريخنگاري آنال (Annales) و نحلهاي از
جريانهاي جامعهشناسي صنعتي، مدل سه سطحي تحليل فرايندها و پديدههاي
اجتماعي را پيشنهاد كرده است كه به طور همزمان فرايند يا پديده مورد نظر را
در سه سطح «كلان»، «ميانه» و «خرد» ميكاود.
در سطح كلان، ساختار جامعه قرار دارد كه از تاريخ آن جامعه و ارتباطات
جهاني و نظام حاكم بر آن و فرايندهاي منطقهاي و تناقضات ناشي از برخورد
اين مقولات نشأت ميگيرد. در سطح خرد نيز به جنبههاي آمپريك پديده مورد
نظر توجه ميشود.
سطح ميانه يا سطح مزوسكوپيك پيوند اين دو سطح را برعهده دارد و در بر
گيرنده روابط، نهادها، سازمانها و مكانهاي جغرافيايي است كه ساختار جامعه
را به واقعيات خرد و تجربي متصل ميسازد. حال چنان كه فقر در اين مدل قرار
گيرد، تحليل زير قابل ارائه است. در سطح كلان اين پرسش مطرح است كه آيا
جامعه داراي ساختاري سلسله مراتبي است؟ و چنانچه پاسخ مثبت است، چگونه
نهادها، سازمانها و فرايندهاي اجتماعي تداوم ساختار سلسله مراتبي را تضمين
ميكند و بازتوليد آن را ممكن ميسازد؟
در اثر ساختار سلسله مراتبي، نهادها و سازمان و خرده سيستمهايي كه
چنين ساختاري را تداوم ميبخشد، فقر به عنوان نتيجه تجربي و روزمره آنها
واقعيت مييابد و در زندگي روزمره منعكس ميشود و جماعت فقر را پديد
ميآورد.
شرايط ساختاري و ويژگيهاي حاكم بر نهادها و سازمانهاي اجتماعي به
بازتوليد فرايند فقر ميپردازد و مانع فقرزدايي ميگردد. بدين دليل
نميتوان با مطالعه وضع فقرا و جستوجو در حالات و ويژگيهاي آنان، به
تحليل تام و تمام فقر رسيد. از طرفي بسنده كردن به سطح كلان نيز كافي به
نظر نميرسد. از اين رو استفاده از مدل سه سطحي تحليل اين امكان را فراهم
ميآورد كه تحليلي جامع و فراگير از فرايند توليد و بازتوليد فقر ارائه
شود.
منبع: روزنامه ایران