گفت وگو با محمد رضايي جامعه شناس و مدرس دانشگاه
دوران اقتدار بي چون و چراي مدرسه پايان يافته است. زماني مكتب و مدرسه
تنها نهادهاي آموزش و ارزش هاي والابه شمار مي رفتند. امروزه، اما، هم
دامنه والايي ارزش ها و هم مكان هاي كسب اين والايي دگرگون شده است. در
واقع، مدارس بي رقيب هر چه مي آموختند والاتصور مي شد، اما امروز داستان
عوض شده است. در عصر استاتوس هاي فيس بوكي نه تنها مدرسه بلكه مكتب ها و
مراكز آموزشي ديگر هم با اختلال مواجه شدند
روزهاي ابتدايي ماه مهر است. ماه مهر مصادف با آغاز سال تحصيلي است و براي هر كدام از ما خاطره يي را زنده مي كند و دوراني را يادآور مي شود. مدرسه ها زيرمجموعه نظام آموزش و پرورش هستند: نظامي كه قرار است غير از آموزش علوم مورد نياز بشري، روح و ذهن ما را نيز پرورش دهد. بسياري از جامعه شناسان «مدرسه» را به عنوان يك فضا- مكان نظام مند مورد تحليل قرار داده اند و عده يي نيز آن را يكي از ابزار سلطه حكومت ها مي دانند و وجودش را تداوم سلطه در جامعه. بخشي از آنها نيز وجودش را ضروري و مناسب مي دانند و در مقابل سلطه، «هژموني مدرسه» را مطرح مي كنند. با محمد رضايي، دكتراي جامعه شناسي دانشكده علوم اجتماعي دانشگاه تهران و استاد مطالعات فرهنگي به گفت وگو نشستيم تا درباره مدرسه و كاركردهاي آن سيستم پاداش دهي و... در جوامع صحبت كنيم.
فصل پاييز و ماه مهر براي همه ما يادآور آغاز دوران تحصيل در مدرسه است. مكاني كه هر انسان به طور متوسط سنين حساس و مهمي را در آن مي گذراند و به نوعي شخصيت انسان در آن شكل مي گيرد. براي شروع به بحث مي خواهم بدانم اصولا«هژموني مدرسه» را چطور تعريف و تحليل مي كنيد؟
پيش از پرداختن به «هژموني مدرسه» بايد منظور خود از مفهوم هژموني را روشن كرد. اين مفهوم كه در فارسي معادل سيادت، تفوق، پيشوايي و مانند اينهاست، به نوعي رهبري اخلاقي سياسي و در ادامه آن، پذيرش همراه با خرسندي و رضايت اقتدار صاحبان قدرت (اعم از نخبگان و نهادهاي قدرتمند) در جامعه است. در بيشتر اوقات، مفهوم سلطه در مقابل اين اصطلاح قرار مي گيرد كه برتري و سيادت منهاي رضايت را تداعي مي كند. با اين تعبير روشن است شيوه حضور اقتدار نخبگان سياسي يا نهادهاي قدرتمند در جامعه بر سر طيفي از سلطه (قدرت مبتني بر زور) تا هژموني (اقتدار مبتني بر رضايت و خرسندي) در نوسان است. حال، مي توان به پرسشي كه طرح كرديد، برگشت. هژموني مدرسه مبتني بر رويكردي رايج در ميان افراد جامعه است كه رهبري اين نهاد و نقش محوري آن در تربيت افراد جامعه را مي پذيرند. در واقع، مردم فكر مي كنند نهادي كه نامش مدرسه است و اداره اش را حكومت به عهده دارد روشي مناسب براي تربيت فرزندانشان، و ابزاري مناسب براي توزيع فرصت ها در جامعه بر مبناي شايستگي هايي است كه از طريق همين نهاد به فرزندان داده مي شود. افزون بر اين، هژموني مدرسه به معناي آن است كه تا اطلاع ثانوي گويا مدرسه به اندازه كافي مشروع است، حقانيت حكومت در اداره آن مشروع است و تا اطلاع ثانوي، شكل ديگري از نهاد آموزشي در سطح جامعه براي توزيع شايستگي ها و فرصت ها وجود ندارد.
در اين بحث مي توان به ايده هاي ايليچ، ايده «ضد مدرسه» و «از بين بردن نهاد مدرسه به شكل رايج» نيز اشاره كرد يا حتي به گرامشي، آلتوسر، بورديو و همه كساني كه ذيل نظريه «بازتوليد» فعاليت مي كنند، اشاره كرد كه همگي از منتقدان مدرسه هستند، ولي هيچ يك از آنها جز ايليچ، خواستار از بين رفتن چنين نهادي نيستند، چرا كه وجود مدرسه را ضروري مي دانند. در عين حال در سطح نظري و فكري، انتقادهاي زيادي به مدرسه شده است. شما با چنين نظريات راديكالي چقدر موافقيد و آيا اساسا اين نوع نگاه را درست مي دانيد؟
مدرسه هميشه موضوع نقد نبوده است. به عكس، نهادي مطمئن و ضروري براي اداره جامعه تلقي مي شده است. با وجود اين، در برهه يي، نقش مدرسه به عنوان نهادي عادلانه موضوع نقد و ترديد شده است. در ميان برخي از اين منتقدان، گاه خود مدرسه عامل نابرابري است. يعني، نابرابري ريشه درون مدرسه يي دارد. عواملي مانند كيفيت نابرابر آموزشي نقشي مهم در اين نابرابري دارد. گاه، مدرسه به مثابه نهادي در ميان ديگر نهادهاي اجتماعي كه از اساس كليتي نابرابر را در جامعه مي سازد، نابرابري را به اصطلاح بازتوليد مي كند. ريشه اين نابرابري نظام دار از آغاز در مدرسه نيست بلكه در ديگر نهادهاي اجتماعي مانند خانواده است. ذكر مثالي اين موضوع را چه بسا روشن تر سازد: تصور كنيد، ساعت 8 صبح فردا بناست ميان دانش آموزان مدارس بالاو پايين شهر مسابقه دو 100 متر برگزار شود. همه چيز از قوانين مسابقه و حتي كفش و لباس و مانند اينها برابر است. با وجود اين، به دلايل مختلفي افراد در خط شروع نابرابرند كه ربطي به روز و لحظه مسابقه و قوانين و امكان هاي آن ندارد. منتقداني مانند برنشتاين و بورديو بر اين باورند كه افراد با توانايي هاي نابرابر در نقطه استفاده از امكان ها به ظاهر برابر آموزشي قرار مي گيرند. به همين دليل، ريشه هاي نابرابري در استفاده از فرصت هاي مدرسه يي را بايد در بيرون مدرسه جست وجو كرد. اين منتقدان كوشيدند تا به جاي حذف ايده مدرسه، درك ديگري از اداره مدارس در جامعه را طرح كنند كه هميشه مراقب نابرابري هاي نظام مند در جامعه باشد. در مقابل، رويكردهاي ضدمدرسه را شاهديم، در اين رويكردها نابرابري دال محوري نيست. عمده اين رويكردها آموزش مدرسه يي را همچون كارخانه يي درنظر مي گيرند كه در كنار ديگر كارخانه هاي نظام سرمايه داري كالاهاي هم شكلي توليد مي كند كه روح انسان تام را از بين مي برد. چنين مدارس/ كارخانه هايي محصولاتي منفعل و ابزارمانندي را براي اقتصاد سرمايه داري توليد مي كنند كه هميشه موضوع نقد اين منتقدان بوده است. اين رخدادي است كه به قصد ديگري در حكومت هاي ايدئولوژيك مشاهده مي شود. از همين رو، در رويكرد ضدمدرسه، بديل هاي ديگري جست وجو مي شود. در جامعه ما هم موارد زيادي از اين حركت هاي ضدمدرسه يي ديده مي شود. البته پيش از انقلاب خانواده ها با دلايل مذهبي امتناع از فرستادن فرزندان خود را نشان دادند و مدارسي با تفاوت ها بسيار نسبت به مدارس رسمي شكل گرفتند. پس از انقلاب هم گرايش هايي براي اجتناب از مدرسه وجود داشته است كه اين روزها بر شدت آن افزوده شده است. شايد وقت آن است از جنبشي در ميان مردم ياد كنيم كه هر چه بيشتر از مدرسه مركزيت زدايي مي كند.
بسياري مدرسه را يك «كارخانه آدم سازي» با بار معنايي بسيار عميقي همچون ساخت آدمي، معاني و برساخته شدن ذهنيت ها مي دانند. چگونه معنا و برساخته شدن ذهنيت ها به حفظ روابط سلطه كمك مي كند و شما اين اصطلاح را چطور تحليل مي كنيد و آيا اساسا به موضوع باور داريد؟
برخي مفاهيم در جامعه ما بار ايدئولوژيكي نامتعارفي به خود گرفتند: مانند همين اصطلاح كارخانه آدم سازي. از اين كارخانه ها فراوان داريم: دانشگاه، زندان، و مانند اينها. چنين اصطلاحاتي را در متني از رويكردي بايد ديد كه گويا نهادهاي اجتماعي را مي توان همچون ابزاري براي ساخت و ساز شهروندان به كار گرفت. بايد گفت كه فقط در جامعه ما چنين تلقي اي وجود نداشته است. با كمي احتياط، از زماني كه ايده توسعه در ميان سياستگذاران كشورهاي مختلف به ويژه ملل در حال توسعه شكل گرفت، اين ايده هم عموميت يافت كه براي رسيدن به ترازي از توسعه در جامعه بايد بر محدوديت هاي زمان چيره شد. اين تفوق جز از طريق تسريع در روندهاي آموزش و پرورش ممكن نيست. فردي مانند فريره در آثار خود به خوبي چنين رويكردي را صورت بندي كرده است. مانند او، تقريبا همه نظريه پردازان توسعه به ويژه به هنگام بحث درباره نقش نيروي انساني در فرآيند توسعه به اين امر مهم توجه نشان دادند. با وجود اين، با وجود آنكه در همه اين رويكردها ساخت و ساز نوع خاصي از انسان هميشه مورد نظر بوده است برخي رويكردها به شكلي مضاعف چنانچه گفته شد برداشتي ايدئولوژيكي از چنين كارخانه هايي را تقويت مي كنند. تفاوت را بايد در نوع نگاه به اين فرآيند جست وجو كرد. گاه اين نوع نگاه به شهروندان تابع منطقي ابزاري است. به بيان ساده، شهروندان يا در معناي تخصصي اش، نيروها و منابع انساني به مانند منابع مادي براي پيشبرد توسعه مهم اند. از همين رو، بايد در تربيت نيروهاي متخصص و كارآمد و ماهر بيشترين توجه را نشان داد. اين همان نگاه ابزارگرايانه به آموزش و پرورش است. نگاه ديگري هم وجود دارد كه برداشت مضاعف ايدئولوژيك بودن اين نهادها را به ذهن متبادر مي كند. در اين نگاه انسان ها نه ابزار توسعه بلكه خود هدف توسعه تلقي مي شوند. بياييد اين نگاه را جوهرگرا/ذات گرا بناميم. تلقي از همه نهادهاي اجتماعي مانند زندان، دانشگاه و مدرسه همچون كارخانه هايي براي آدم سازي در چنين نگاهي معنادار مي شود كه در مركز آن، نه رسيدن به وضعيت مطلوبي از توسعه كمي و مادي بلكه ترازي متفاوت از انسان/آدم (در معناي متعارف آن در ميان مردم) مورد نظر است. نگاه جوهرگرا با وجود ظاهر مقبول و متعالي اش هميشه، بنابر تجربه هاي تاريخي، به وضعيت هاي اجتماعي بغرنجي منجر شده است. روشن است، با اين ايده همه كوشش ها مصروف آن مي شود تا هر گونه ابزاري در خدمت همين ساخت و ساز انساني قرار گيرد. اما، فرداي روز اِعمال اين سياست شاهد واكنش ها و مقاومت ها هستيم. اين دقيقا تجربه يي است كه در كشورهاي مختلف ديده شده است. معناي تقسيم بندي ميان دو نگاه ابزاري و جوهري به نهادهاي آموزشي و پرورشي جامعه اين نيست كه نگاه ابزاري دقيق تر و مناسب تر از دومي است يا به عكس، دومي به دليل بار ارزشي اش بر نگاه اول ترجيح دارد. همه نظام ها ميزاني از اين دو نگاه را در خود دارند. مساله زماني شكل مي گيرد كه نظام آموزش و پرورش جامعه به يكي از دو سر طيف مذكور تقليل يابد. در چنين برداشت تقليل گرايانه يي نظام تعليم و تربيت به زودي با چالش هايي مهم روبه رو مي شود. از مهم ترين اين چالش ها، همان چيزي است كه شما در سوال طرح كرديد: حاكميت نظام سلطه (روابط مبتني بر زور) به جاي استقرار نظام هاي هژمونيك (مناسبات توام با رضايت و خشنودي).
اقاي دكتر گاهي «نظام تمايزگذاري» در مدارس نوعي سلسله مراتب دروغين مي سازد كه محصل ها را به گروه هاي مختلف «خوب ها و بد ها» يا «شاگرد اول ها و شاگرد تنبل ها» تقسيم مي كند. همين گفتمان در اذهان محصلان تاثيرات نا بسزايي خواهد گذاشت. شما اين شيوه نظام اموزشي را چطور نقد و بررسي مي كنيد؟
اين پرسشي نيست كه من بتوانم پاسخگوي آن باشم. فارغ از اينكه چنين تمايزگذاري به طور رسمي در مدارس ما وجود دارد يا نه، پاسخي متخصصانه، متشكل از نگاه صاحب نظران علوم تربيتي و روانشناسي را طلب مي كند. اما، تا آنجا كه به جامعه شناسي آموزش و پرورش مربوط است، نظام تمايزگذاري در مقياسي ديگر عمل مي كند. به بيان ديگر، چنين نظامي پيشامدرسه يي است. توجه داشته باشيد، من پرسش شما را به مناسبات برون مدرسه يي كشاندم كه پيش از تقسيم بندي تنبل/زرنگ دانش آموزان را وارد فرآيندي مي كند كه برخي كمتر و برخي بيشتر از فرصت هاي آموزشي بهره مي برند. بنابراين، پرسش شايد مهم تري وجود دارد: در كدام فرآيندها نابرابري نظام مندي در كشور دسترسي متفاوت دانش آموزان از فرصت ها را رقم مي زند؟
اما واقعيت دردناكي كه در مدارس ما غوغا مي كند، «ايدئولوژي نمره» است. تا چند وقت پيش اين ايده بسيار پررنگ و شفاف بود اما امروزه اين ايده پشت عناويني همچون نظام توصيفي (حذف نمره و تبديل آن به صفاتي همچون خوب، بد، عالي و...) در مدارس پنهان شده است. اما عملااين نظام نيز به تقويت نظام سلسله مراتبي كمك مي كند و در نهايت نابرابري در ديگر عرصه ها را به دنبال دارد.
دقيقا برداشت شما از نظام سلسله مراتبي را نمي فهمم. منظورم اين است كه نمي دانم دقيقا چه نظري درباره اين سلسله مراتب داريد: بايد باشد يا نه؟ به نظر مي رسد، مدرسه يا هر نظام آموزشي ديگر كاركردي بديهي دارد كه عبارت است از: ايجاد تمايز ميان افراد بر مبناي معيارهايي مقبول و عادلانه. اين كاركرد، البته، زماني پذيرفتني است كه مدرسه را نهادي در خدمت اداره عادلانه جامعه بدانيم. از همين رو، مدرسه از قضا، جايي است كه هم سلسله مراتبي است و هم وجود سلسله مراتب در جامعه را توجيه مي كند. به همين دليل مدرسه را در ذيل نهادهاي جامعه پذيري نظم و اطاعت قرار مي دهيم. واژه بازتوليد جامعه كه در پرسش پيشين شما مطرح شد از همين زاويه معنا مي يابد.
منظور از نظام سلسله مراتبي، آن دستورالعمل هايي است كه يك شاگرد مدرسه يي را به تلاش و كوشش واقعي و درست تشويق نمي كند و به دلايل واقعي به آن پاداش نمي دهد. يعني سيستم مدرسه هاي ما به طوري طراحي شده است كه ايجاد سلسله مراتب دروغين در آن نفي نمي شود و گاهي توسط معلم و مدير و حتي خانواده ها نيز تشويق مي شود: كسب نمره بالابا هر روشي توجيه پذير است.
از اين منظر، مدارس ما نيازمند كالبدشكافي عميقي است. نه تنها مدارس، بلكه فكر مي كنم كل نظام پاداش دهي در ايران دچار اشكالات اساسي است. به بيان ساده، معيارهاي پاداش دهي در همه لحظه هاي حيات اجتماعي اين كشور به هم ريخته است. گاه، افراد بدون زحمت درخور، به پاداش هايي بي حساب مي رسند و گاه، شهروندان با وجود تحمل زحمات فراوان و حصول شايستگي هاي لازم، از پاداش هايي كه حق آنهاست محروم مي مانند. اين چيزي نيست كه از چشم تصميم گيران و مسوولان پنهان باشد. گاه در ساختارهاي رسمي نظام تخصيص پاداش ها در كشور وجود دارد. كافي است فيش حقوق و مزايا (تاكيد مي كنم مزاياي) كارمندان رسمي را از نهادهاي مختلفي مانند بيمارستان ها (حقوق پرستاران)، كاركنان نيروي انتظامي، كاركنان و معلمان آموزش و پرورش، كاركنان وزارت مخابرات، كاركنان نفتي و مانند اينها كنار هم بگذاريد. مخلص كلام اينكه، معادله يي منصفانه و عادلانه در نظام تخصيص پاداش ها در كشور وجود ندارد. اين مساله در تاروپود تربيتي اين جامعه ريشه دوانده است. مثالي در اين زمينه راهگشاست: به مسابقات و برنامه هاي تلويزيوني براي كودكان دقت كنيد. هميشه تكرار مي شود كه اين مسابقه هيچ بازنده يي ندارد، همه برنده اند. اين چه جور مسابقه يي است كه بازنده يي ندارد؟ اين ايده در سيستمي رياكارانه هميشه در ساحت هاي مختلف جامعه و در سطوح گوناگون ديده مي شود. با اين توضيح به سوال شما برمي گردم. از قضا من معتقدم كه براي عملكرد موفق نظام تخصيص پاداش ها در جامعه، ايدئولوژي موفقيت لازم است. مساله اين است كه نه خود ايده موفقيت بلكه مبتذل سازي اين ايده در مراكز آموزشي ما رواج يافته است. منظورم از مبتذل سازي وضعيتي است كه الان در مدارس ديده مي شود. گاه اين پديده خود در قالب موفق نمايي است كه به هر شكل ممكن بايد خود را در قامت معيارهاي موجود موفقيت نشان داد. اگر پاي دانش آموز در ميان است، بايد نمره را به بيست نزديك كرد. اين نزديك سازي لزوما با كوشش حاصل نمي شود. اگر پاي معلم در ميان است، بايد با معياري مانند فلان تعداد ساعت آموزش ضمن خدمت به معيارها نزديك شد كه البته نيازي به حضور سر كلاس ها و مانند اين ها نيست. تازه اگر هم حضور اتفاق بيافتد نيازي به فراگيري نيست. كميت جاي همه معيارها را پر مي كند. اگر پاي موفقيت مدرسه در ميان است، كافي است معلم ها تحت فشار، فهرست نمرات را با نمراتي نامرتبط پركنند و مراسم موفق نمايي به خوبي برگزار شود. فكر نكنيد اين مساله فقط در مدرسه ديده مي شود. موفقيت چيزي نيست كه به سختي بتوان به دستش آورد. در دانشگاه هم همين اتفاق مي افتد. اين روزها دست كم فهم اين موضوع دشوار نيست. هر از گاهي مي شنويم مدرك فلاني محل اشكال است. همه اينها نشان مي دهد كه از قضا، موفقيت مبتذل ترين مفهومي است كه مي شناسيم.
مدرسه به نوعي با كارويژه هاي تفصيلي كه دارد اين طور پنداشته مي شود كه مي تواند در شرايط انضباطي كنترل شده و بلندمدت خود، مفاهيم را با قوت و تاثيرگذاري بيشتري بازتوليد كند. مدرسه ها در صورتي قادر به باز توليد ارزش هاي مورد نظر خود هستند كه خانواده نيز در روندي مشابه، ذهنيت دانش آموزان را شكل دهد. در اين شرايط مي توان آيا مدرسه را نظام سلطه دانست؟
مدرسه به عنوان عنصري در نظام سلطه را خيلي جدي گرفتيد. همه پرسش هاي شما به نوعي اين مضمون را در خود دارد. بگذاريد منظورم را قدري ساده تر بگويم، دست كم پس از انقلاب فناور هاي ارتباطي و اطلاعاتي ديگر مدرسه ها جدي نيستند. به همين دليل نمي توان گفت تا چه ميزان از قدرت مدرسه مي شود به تاثيرگذاري آن در حيات جامعه اميدوار بود. با اين رويكرد، ترديدهايي جدي وجود دارد كه مدرسه را بتوان ابزار سلطه دانست. فكر مي كنم بايد پايان يا مرگ چنين مدرسه هايي را اعلام كرد. فيس بوك را در نظر بگيريد: متاسفانه با حرص و ولعي كه ايرانيان در استفاده از اين فضا نشان مي دهند و اهميتي كه براي افراد در سنين مختلف يافته است، به نظر شما فيس بوك مهم تر است يا مدرسه؟ در اينكه فرزندان ما در مدرسه نه در فيس بوك، رياضي و علوم ياد مي گيرند شكي نيست، مطمئن باشيد كسي امروزه مدرسه را به خاطر آموزش رياضي و علوم موضوع بررسي جامعه شناختي قرار نمي دهد. مدارس زماني مهم اند كه در حيات فكري و شناختي نه لزوما فني جامعه نقش ايفا كنند. درك عميق تر از مفهوم بازتوليد ما را به اين نقطه مي رساند. به نظر مي رسد، با اين رويكرد، مدرسه ها در حال مرگ اند. با وجود اين، حقيقتي در پرسش شما نهفته است: خانواده. حتي اگر نهاد تعليم و تربيت را در معنايي گسترده در نظر بگيريم كه از نهادهاي مدرسه يي فراتر رفته است و فضاهاي مجازي را هم در بر گرفته است، نه تنها اهميت خانواده بلكه نهادهاي كلان سياسي و اجتماعي را هم درگير مي سازد. در واقع، هر چه ابعاد تكنولوژيك تربيتي گسترده مي شود، از تمركز نهادها و فرآيندهاي نظارتي هم كاسته مي شود. به بيان ديگر، پراكندگي نظام ها تربيتي (مثبت يا منفي) معادله پيچيده تر و سيال تري از نظارت بر فرآيند آموزش و پرورش را طلب مي كند. اين دقيقا پرده از مشكلي برمي دارد كه نظام تعليم و تربيت ما اكنون گرفتار آن است.
آقاي دكتر از نكات مثبت مدرسه به عنوان يك نهاد سازماندهي قابل برنامه ريزي شده بگوييد. اينكه آيا مي شود مدرسه را فضا-مكاني براي رشد جنبه هاي مختلف شخصيت يك انسان و تعالي ارزش هاي او دانست؟ به عبارت ديگر مدرسه چطور مي تواند به محلي با قابليت هاي فرهنگي و ارزشي بالاتبديل شود؟
چنانچه در بالاگفته شد، دوران اقتدار بي چون و چراي مدرسه پايان يافته است. زماني مكتب و مدرسه تنها نهادهاي آموزش و ارزش هاي والابه شمار مي رفتند. امروزه، اما، هم دامنه والايي ارزش ها و هم مكان هاي كسب اين والايي دگرگون و متنوع شده است. در واقع، مدارس بي رقيب هر چه مي آموختند والاتصور مي شد، اما امروز ديگر داستان عوض شده است. در عصر استاتوس هاي فيس بوكي نه تنها مدرسه بلكه مكتب ها و مراكز آموزشي ديگر هم با اختلال مواجه شدند. متكثر شدن زيست جهان هاي افراد تعبير مناسبي است كه پيتر برگر مطرح كرده است. با اين توضيح در پاسخ به پرسش شما مي توان گفت، پيش از هر اقدامي مدرسه زماني مي تواند نقشي براي خود متصور باشد كه شرايط متكثر امروز را درك كند. مهم نيست چقدر مدارس دولتي يا غيردولتي اند. شكل اداره دولتي يا غيردولتي تاثيرگذاري مدارس در زندگي افراد را تعيين نمي كند بلكه نحوه درك شرايط هستي شناختي امروز بر اين فرآيند تاثير مي گذارد.
روزهاي ابتدايي ماه مهر است. ماه مهر مصادف با آغاز سال تحصيلي است و براي هر كدام از ما خاطره يي را زنده مي كند و دوراني را يادآور مي شود. مدرسه ها زيرمجموعه نظام آموزش و پرورش هستند: نظامي كه قرار است غير از آموزش علوم مورد نياز بشري، روح و ذهن ما را نيز پرورش دهد. بسياري از جامعه شناسان «مدرسه» را به عنوان يك فضا- مكان نظام مند مورد تحليل قرار داده اند و عده يي نيز آن را يكي از ابزار سلطه حكومت ها مي دانند و وجودش را تداوم سلطه در جامعه. بخشي از آنها نيز وجودش را ضروري و مناسب مي دانند و در مقابل سلطه، «هژموني مدرسه» را مطرح مي كنند. با محمد رضايي، دكتراي جامعه شناسي دانشكده علوم اجتماعي دانشگاه تهران و استاد مطالعات فرهنگي به گفت وگو نشستيم تا درباره مدرسه و كاركردهاي آن سيستم پاداش دهي و... در جوامع صحبت كنيم.
فصل پاييز و ماه مهر براي همه ما يادآور آغاز دوران تحصيل در مدرسه است. مكاني كه هر انسان به طور متوسط سنين حساس و مهمي را در آن مي گذراند و به نوعي شخصيت انسان در آن شكل مي گيرد. براي شروع به بحث مي خواهم بدانم اصولا«هژموني مدرسه» را چطور تعريف و تحليل مي كنيد؟
پيش از پرداختن به «هژموني مدرسه» بايد منظور خود از مفهوم هژموني را روشن كرد. اين مفهوم كه در فارسي معادل سيادت، تفوق، پيشوايي و مانند اينهاست، به نوعي رهبري اخلاقي سياسي و در ادامه آن، پذيرش همراه با خرسندي و رضايت اقتدار صاحبان قدرت (اعم از نخبگان و نهادهاي قدرتمند) در جامعه است. در بيشتر اوقات، مفهوم سلطه در مقابل اين اصطلاح قرار مي گيرد كه برتري و سيادت منهاي رضايت را تداعي مي كند. با اين تعبير روشن است شيوه حضور اقتدار نخبگان سياسي يا نهادهاي قدرتمند در جامعه بر سر طيفي از سلطه (قدرت مبتني بر زور) تا هژموني (اقتدار مبتني بر رضايت و خرسندي) در نوسان است. حال، مي توان به پرسشي كه طرح كرديد، برگشت. هژموني مدرسه مبتني بر رويكردي رايج در ميان افراد جامعه است كه رهبري اين نهاد و نقش محوري آن در تربيت افراد جامعه را مي پذيرند. در واقع، مردم فكر مي كنند نهادي كه نامش مدرسه است و اداره اش را حكومت به عهده دارد روشي مناسب براي تربيت فرزندانشان، و ابزاري مناسب براي توزيع فرصت ها در جامعه بر مبناي شايستگي هايي است كه از طريق همين نهاد به فرزندان داده مي شود. افزون بر اين، هژموني مدرسه به معناي آن است كه تا اطلاع ثانوي گويا مدرسه به اندازه كافي مشروع است، حقانيت حكومت در اداره آن مشروع است و تا اطلاع ثانوي، شكل ديگري از نهاد آموزشي در سطح جامعه براي توزيع شايستگي ها و فرصت ها وجود ندارد.
در اين بحث مي توان به ايده هاي ايليچ، ايده «ضد مدرسه» و «از بين بردن نهاد مدرسه به شكل رايج» نيز اشاره كرد يا حتي به گرامشي، آلتوسر، بورديو و همه كساني كه ذيل نظريه «بازتوليد» فعاليت مي كنند، اشاره كرد كه همگي از منتقدان مدرسه هستند، ولي هيچ يك از آنها جز ايليچ، خواستار از بين رفتن چنين نهادي نيستند، چرا كه وجود مدرسه را ضروري مي دانند. در عين حال در سطح نظري و فكري، انتقادهاي زيادي به مدرسه شده است. شما با چنين نظريات راديكالي چقدر موافقيد و آيا اساسا اين نوع نگاه را درست مي دانيد؟
مدرسه هميشه موضوع نقد نبوده است. به عكس، نهادي مطمئن و ضروري براي اداره جامعه تلقي مي شده است. با وجود اين، در برهه يي، نقش مدرسه به عنوان نهادي عادلانه موضوع نقد و ترديد شده است. در ميان برخي از اين منتقدان، گاه خود مدرسه عامل نابرابري است. يعني، نابرابري ريشه درون مدرسه يي دارد. عواملي مانند كيفيت نابرابر آموزشي نقشي مهم در اين نابرابري دارد. گاه، مدرسه به مثابه نهادي در ميان ديگر نهادهاي اجتماعي كه از اساس كليتي نابرابر را در جامعه مي سازد، نابرابري را به اصطلاح بازتوليد مي كند. ريشه اين نابرابري نظام دار از آغاز در مدرسه نيست بلكه در ديگر نهادهاي اجتماعي مانند خانواده است. ذكر مثالي اين موضوع را چه بسا روشن تر سازد: تصور كنيد، ساعت 8 صبح فردا بناست ميان دانش آموزان مدارس بالاو پايين شهر مسابقه دو 100 متر برگزار شود. همه چيز از قوانين مسابقه و حتي كفش و لباس و مانند اينها برابر است. با وجود اين، به دلايل مختلفي افراد در خط شروع نابرابرند كه ربطي به روز و لحظه مسابقه و قوانين و امكان هاي آن ندارد. منتقداني مانند برنشتاين و بورديو بر اين باورند كه افراد با توانايي هاي نابرابر در نقطه استفاده از امكان ها به ظاهر برابر آموزشي قرار مي گيرند. به همين دليل، ريشه هاي نابرابري در استفاده از فرصت هاي مدرسه يي را بايد در بيرون مدرسه جست وجو كرد. اين منتقدان كوشيدند تا به جاي حذف ايده مدرسه، درك ديگري از اداره مدارس در جامعه را طرح كنند كه هميشه مراقب نابرابري هاي نظام مند در جامعه باشد. در مقابل، رويكردهاي ضدمدرسه را شاهديم، در اين رويكردها نابرابري دال محوري نيست. عمده اين رويكردها آموزش مدرسه يي را همچون كارخانه يي درنظر مي گيرند كه در كنار ديگر كارخانه هاي نظام سرمايه داري كالاهاي هم شكلي توليد مي كند كه روح انسان تام را از بين مي برد. چنين مدارس/ كارخانه هايي محصولاتي منفعل و ابزارمانندي را براي اقتصاد سرمايه داري توليد مي كنند كه هميشه موضوع نقد اين منتقدان بوده است. اين رخدادي است كه به قصد ديگري در حكومت هاي ايدئولوژيك مشاهده مي شود. از همين رو، در رويكرد ضدمدرسه، بديل هاي ديگري جست وجو مي شود. در جامعه ما هم موارد زيادي از اين حركت هاي ضدمدرسه يي ديده مي شود. البته پيش از انقلاب خانواده ها با دلايل مذهبي امتناع از فرستادن فرزندان خود را نشان دادند و مدارسي با تفاوت ها بسيار نسبت به مدارس رسمي شكل گرفتند. پس از انقلاب هم گرايش هايي براي اجتناب از مدرسه وجود داشته است كه اين روزها بر شدت آن افزوده شده است. شايد وقت آن است از جنبشي در ميان مردم ياد كنيم كه هر چه بيشتر از مدرسه مركزيت زدايي مي كند.
بسياري مدرسه را يك «كارخانه آدم سازي» با بار معنايي بسيار عميقي همچون ساخت آدمي، معاني و برساخته شدن ذهنيت ها مي دانند. چگونه معنا و برساخته شدن ذهنيت ها به حفظ روابط سلطه كمك مي كند و شما اين اصطلاح را چطور تحليل مي كنيد و آيا اساسا به موضوع باور داريد؟
برخي مفاهيم در جامعه ما بار ايدئولوژيكي نامتعارفي به خود گرفتند: مانند همين اصطلاح كارخانه آدم سازي. از اين كارخانه ها فراوان داريم: دانشگاه، زندان، و مانند اينها. چنين اصطلاحاتي را در متني از رويكردي بايد ديد كه گويا نهادهاي اجتماعي را مي توان همچون ابزاري براي ساخت و ساز شهروندان به كار گرفت. بايد گفت كه فقط در جامعه ما چنين تلقي اي وجود نداشته است. با كمي احتياط، از زماني كه ايده توسعه در ميان سياستگذاران كشورهاي مختلف به ويژه ملل در حال توسعه شكل گرفت، اين ايده هم عموميت يافت كه براي رسيدن به ترازي از توسعه در جامعه بايد بر محدوديت هاي زمان چيره شد. اين تفوق جز از طريق تسريع در روندهاي آموزش و پرورش ممكن نيست. فردي مانند فريره در آثار خود به خوبي چنين رويكردي را صورت بندي كرده است. مانند او، تقريبا همه نظريه پردازان توسعه به ويژه به هنگام بحث درباره نقش نيروي انساني در فرآيند توسعه به اين امر مهم توجه نشان دادند. با وجود اين، با وجود آنكه در همه اين رويكردها ساخت و ساز نوع خاصي از انسان هميشه مورد نظر بوده است برخي رويكردها به شكلي مضاعف چنانچه گفته شد برداشتي ايدئولوژيكي از چنين كارخانه هايي را تقويت مي كنند. تفاوت را بايد در نوع نگاه به اين فرآيند جست وجو كرد. گاه اين نوع نگاه به شهروندان تابع منطقي ابزاري است. به بيان ساده، شهروندان يا در معناي تخصصي اش، نيروها و منابع انساني به مانند منابع مادي براي پيشبرد توسعه مهم اند. از همين رو، بايد در تربيت نيروهاي متخصص و كارآمد و ماهر بيشترين توجه را نشان داد. اين همان نگاه ابزارگرايانه به آموزش و پرورش است. نگاه ديگري هم وجود دارد كه برداشت مضاعف ايدئولوژيك بودن اين نهادها را به ذهن متبادر مي كند. در اين نگاه انسان ها نه ابزار توسعه بلكه خود هدف توسعه تلقي مي شوند. بياييد اين نگاه را جوهرگرا/ذات گرا بناميم. تلقي از همه نهادهاي اجتماعي مانند زندان، دانشگاه و مدرسه همچون كارخانه هايي براي آدم سازي در چنين نگاهي معنادار مي شود كه در مركز آن، نه رسيدن به وضعيت مطلوبي از توسعه كمي و مادي بلكه ترازي متفاوت از انسان/آدم (در معناي متعارف آن در ميان مردم) مورد نظر است. نگاه جوهرگرا با وجود ظاهر مقبول و متعالي اش هميشه، بنابر تجربه هاي تاريخي، به وضعيت هاي اجتماعي بغرنجي منجر شده است. روشن است، با اين ايده همه كوشش ها مصروف آن مي شود تا هر گونه ابزاري در خدمت همين ساخت و ساز انساني قرار گيرد. اما، فرداي روز اِعمال اين سياست شاهد واكنش ها و مقاومت ها هستيم. اين دقيقا تجربه يي است كه در كشورهاي مختلف ديده شده است. معناي تقسيم بندي ميان دو نگاه ابزاري و جوهري به نهادهاي آموزشي و پرورشي جامعه اين نيست كه نگاه ابزاري دقيق تر و مناسب تر از دومي است يا به عكس، دومي به دليل بار ارزشي اش بر نگاه اول ترجيح دارد. همه نظام ها ميزاني از اين دو نگاه را در خود دارند. مساله زماني شكل مي گيرد كه نظام آموزش و پرورش جامعه به يكي از دو سر طيف مذكور تقليل يابد. در چنين برداشت تقليل گرايانه يي نظام تعليم و تربيت به زودي با چالش هايي مهم روبه رو مي شود. از مهم ترين اين چالش ها، همان چيزي است كه شما در سوال طرح كرديد: حاكميت نظام سلطه (روابط مبتني بر زور) به جاي استقرار نظام هاي هژمونيك (مناسبات توام با رضايت و خشنودي).
اقاي دكتر گاهي «نظام تمايزگذاري» در مدارس نوعي سلسله مراتب دروغين مي سازد كه محصل ها را به گروه هاي مختلف «خوب ها و بد ها» يا «شاگرد اول ها و شاگرد تنبل ها» تقسيم مي كند. همين گفتمان در اذهان محصلان تاثيرات نا بسزايي خواهد گذاشت. شما اين شيوه نظام اموزشي را چطور نقد و بررسي مي كنيد؟
اين پرسشي نيست كه من بتوانم پاسخگوي آن باشم. فارغ از اينكه چنين تمايزگذاري به طور رسمي در مدارس ما وجود دارد يا نه، پاسخي متخصصانه، متشكل از نگاه صاحب نظران علوم تربيتي و روانشناسي را طلب مي كند. اما، تا آنجا كه به جامعه شناسي آموزش و پرورش مربوط است، نظام تمايزگذاري در مقياسي ديگر عمل مي كند. به بيان ديگر، چنين نظامي پيشامدرسه يي است. توجه داشته باشيد، من پرسش شما را به مناسبات برون مدرسه يي كشاندم كه پيش از تقسيم بندي تنبل/زرنگ دانش آموزان را وارد فرآيندي مي كند كه برخي كمتر و برخي بيشتر از فرصت هاي آموزشي بهره مي برند. بنابراين، پرسش شايد مهم تري وجود دارد: در كدام فرآيندها نابرابري نظام مندي در كشور دسترسي متفاوت دانش آموزان از فرصت ها را رقم مي زند؟
اما واقعيت دردناكي كه در مدارس ما غوغا مي كند، «ايدئولوژي نمره» است. تا چند وقت پيش اين ايده بسيار پررنگ و شفاف بود اما امروزه اين ايده پشت عناويني همچون نظام توصيفي (حذف نمره و تبديل آن به صفاتي همچون خوب، بد، عالي و...) در مدارس پنهان شده است. اما عملااين نظام نيز به تقويت نظام سلسله مراتبي كمك مي كند و در نهايت نابرابري در ديگر عرصه ها را به دنبال دارد.
دقيقا برداشت شما از نظام سلسله مراتبي را نمي فهمم. منظورم اين است كه نمي دانم دقيقا چه نظري درباره اين سلسله مراتب داريد: بايد باشد يا نه؟ به نظر مي رسد، مدرسه يا هر نظام آموزشي ديگر كاركردي بديهي دارد كه عبارت است از: ايجاد تمايز ميان افراد بر مبناي معيارهايي مقبول و عادلانه. اين كاركرد، البته، زماني پذيرفتني است كه مدرسه را نهادي در خدمت اداره عادلانه جامعه بدانيم. از همين رو، مدرسه از قضا، جايي است كه هم سلسله مراتبي است و هم وجود سلسله مراتب در جامعه را توجيه مي كند. به همين دليل مدرسه را در ذيل نهادهاي جامعه پذيري نظم و اطاعت قرار مي دهيم. واژه بازتوليد جامعه كه در پرسش پيشين شما مطرح شد از همين زاويه معنا مي يابد.
منظور از نظام سلسله مراتبي، آن دستورالعمل هايي است كه يك شاگرد مدرسه يي را به تلاش و كوشش واقعي و درست تشويق نمي كند و به دلايل واقعي به آن پاداش نمي دهد. يعني سيستم مدرسه هاي ما به طوري طراحي شده است كه ايجاد سلسله مراتب دروغين در آن نفي نمي شود و گاهي توسط معلم و مدير و حتي خانواده ها نيز تشويق مي شود: كسب نمره بالابا هر روشي توجيه پذير است.
از اين منظر، مدارس ما نيازمند كالبدشكافي عميقي است. نه تنها مدارس، بلكه فكر مي كنم كل نظام پاداش دهي در ايران دچار اشكالات اساسي است. به بيان ساده، معيارهاي پاداش دهي در همه لحظه هاي حيات اجتماعي اين كشور به هم ريخته است. گاه، افراد بدون زحمت درخور، به پاداش هايي بي حساب مي رسند و گاه، شهروندان با وجود تحمل زحمات فراوان و حصول شايستگي هاي لازم، از پاداش هايي كه حق آنهاست محروم مي مانند. اين چيزي نيست كه از چشم تصميم گيران و مسوولان پنهان باشد. گاه در ساختارهاي رسمي نظام تخصيص پاداش ها در كشور وجود دارد. كافي است فيش حقوق و مزايا (تاكيد مي كنم مزاياي) كارمندان رسمي را از نهادهاي مختلفي مانند بيمارستان ها (حقوق پرستاران)، كاركنان نيروي انتظامي، كاركنان و معلمان آموزش و پرورش، كاركنان وزارت مخابرات، كاركنان نفتي و مانند اينها كنار هم بگذاريد. مخلص كلام اينكه، معادله يي منصفانه و عادلانه در نظام تخصيص پاداش ها در كشور وجود ندارد. اين مساله در تاروپود تربيتي اين جامعه ريشه دوانده است. مثالي در اين زمينه راهگشاست: به مسابقات و برنامه هاي تلويزيوني براي كودكان دقت كنيد. هميشه تكرار مي شود كه اين مسابقه هيچ بازنده يي ندارد، همه برنده اند. اين چه جور مسابقه يي است كه بازنده يي ندارد؟ اين ايده در سيستمي رياكارانه هميشه در ساحت هاي مختلف جامعه و در سطوح گوناگون ديده مي شود. با اين توضيح به سوال شما برمي گردم. از قضا من معتقدم كه براي عملكرد موفق نظام تخصيص پاداش ها در جامعه، ايدئولوژي موفقيت لازم است. مساله اين است كه نه خود ايده موفقيت بلكه مبتذل سازي اين ايده در مراكز آموزشي ما رواج يافته است. منظورم از مبتذل سازي وضعيتي است كه الان در مدارس ديده مي شود. گاه اين پديده خود در قالب موفق نمايي است كه به هر شكل ممكن بايد خود را در قامت معيارهاي موجود موفقيت نشان داد. اگر پاي دانش آموز در ميان است، بايد نمره را به بيست نزديك كرد. اين نزديك سازي لزوما با كوشش حاصل نمي شود. اگر پاي معلم در ميان است، بايد با معياري مانند فلان تعداد ساعت آموزش ضمن خدمت به معيارها نزديك شد كه البته نيازي به حضور سر كلاس ها و مانند اين ها نيست. تازه اگر هم حضور اتفاق بيافتد نيازي به فراگيري نيست. كميت جاي همه معيارها را پر مي كند. اگر پاي موفقيت مدرسه در ميان است، كافي است معلم ها تحت فشار، فهرست نمرات را با نمراتي نامرتبط پركنند و مراسم موفق نمايي به خوبي برگزار شود. فكر نكنيد اين مساله فقط در مدرسه ديده مي شود. موفقيت چيزي نيست كه به سختي بتوان به دستش آورد. در دانشگاه هم همين اتفاق مي افتد. اين روزها دست كم فهم اين موضوع دشوار نيست. هر از گاهي مي شنويم مدرك فلاني محل اشكال است. همه اينها نشان مي دهد كه از قضا، موفقيت مبتذل ترين مفهومي است كه مي شناسيم.
مدرسه به نوعي با كارويژه هاي تفصيلي كه دارد اين طور پنداشته مي شود كه مي تواند در شرايط انضباطي كنترل شده و بلندمدت خود، مفاهيم را با قوت و تاثيرگذاري بيشتري بازتوليد كند. مدرسه ها در صورتي قادر به باز توليد ارزش هاي مورد نظر خود هستند كه خانواده نيز در روندي مشابه، ذهنيت دانش آموزان را شكل دهد. در اين شرايط مي توان آيا مدرسه را نظام سلطه دانست؟
مدرسه به عنوان عنصري در نظام سلطه را خيلي جدي گرفتيد. همه پرسش هاي شما به نوعي اين مضمون را در خود دارد. بگذاريد منظورم را قدري ساده تر بگويم، دست كم پس از انقلاب فناور هاي ارتباطي و اطلاعاتي ديگر مدرسه ها جدي نيستند. به همين دليل نمي توان گفت تا چه ميزان از قدرت مدرسه مي شود به تاثيرگذاري آن در حيات جامعه اميدوار بود. با اين رويكرد، ترديدهايي جدي وجود دارد كه مدرسه را بتوان ابزار سلطه دانست. فكر مي كنم بايد پايان يا مرگ چنين مدرسه هايي را اعلام كرد. فيس بوك را در نظر بگيريد: متاسفانه با حرص و ولعي كه ايرانيان در استفاده از اين فضا نشان مي دهند و اهميتي كه براي افراد در سنين مختلف يافته است، به نظر شما فيس بوك مهم تر است يا مدرسه؟ در اينكه فرزندان ما در مدرسه نه در فيس بوك، رياضي و علوم ياد مي گيرند شكي نيست، مطمئن باشيد كسي امروزه مدرسه را به خاطر آموزش رياضي و علوم موضوع بررسي جامعه شناختي قرار نمي دهد. مدارس زماني مهم اند كه در حيات فكري و شناختي نه لزوما فني جامعه نقش ايفا كنند. درك عميق تر از مفهوم بازتوليد ما را به اين نقطه مي رساند. به نظر مي رسد، با اين رويكرد، مدرسه ها در حال مرگ اند. با وجود اين، حقيقتي در پرسش شما نهفته است: خانواده. حتي اگر نهاد تعليم و تربيت را در معنايي گسترده در نظر بگيريم كه از نهادهاي مدرسه يي فراتر رفته است و فضاهاي مجازي را هم در بر گرفته است، نه تنها اهميت خانواده بلكه نهادهاي كلان سياسي و اجتماعي را هم درگير مي سازد. در واقع، هر چه ابعاد تكنولوژيك تربيتي گسترده مي شود، از تمركز نهادها و فرآيندهاي نظارتي هم كاسته مي شود. به بيان ديگر، پراكندگي نظام ها تربيتي (مثبت يا منفي) معادله پيچيده تر و سيال تري از نظارت بر فرآيند آموزش و پرورش را طلب مي كند. اين دقيقا پرده از مشكلي برمي دارد كه نظام تعليم و تربيت ما اكنون گرفتار آن است.
آقاي دكتر از نكات مثبت مدرسه به عنوان يك نهاد سازماندهي قابل برنامه ريزي شده بگوييد. اينكه آيا مي شود مدرسه را فضا-مكاني براي رشد جنبه هاي مختلف شخصيت يك انسان و تعالي ارزش هاي او دانست؟ به عبارت ديگر مدرسه چطور مي تواند به محلي با قابليت هاي فرهنگي و ارزشي بالاتبديل شود؟
چنانچه در بالاگفته شد، دوران اقتدار بي چون و چراي مدرسه پايان يافته است. زماني مكتب و مدرسه تنها نهادهاي آموزش و ارزش هاي والابه شمار مي رفتند. امروزه، اما، هم دامنه والايي ارزش ها و هم مكان هاي كسب اين والايي دگرگون و متنوع شده است. در واقع، مدارس بي رقيب هر چه مي آموختند والاتصور مي شد، اما امروز ديگر داستان عوض شده است. در عصر استاتوس هاي فيس بوكي نه تنها مدرسه بلكه مكتب ها و مراكز آموزشي ديگر هم با اختلال مواجه شدند. متكثر شدن زيست جهان هاي افراد تعبير مناسبي است كه پيتر برگر مطرح كرده است. با اين توضيح در پاسخ به پرسش شما مي توان گفت، پيش از هر اقدامي مدرسه زماني مي تواند نقشي براي خود متصور باشد كه شرايط متكثر امروز را درك كند. مهم نيست چقدر مدارس دولتي يا غيردولتي اند. شكل اداره دولتي يا غيردولتي تاثيرگذاري مدارس در زندگي افراد را تعيين نمي كند بلكه نحوه درك شرايط هستي شناختي امروز بر اين فرآيند تاثير مي گذارد.