در عصر دانایی با دانا خبر      دانایی؛ توانایی است      دانا خبر گزارشگر هر تحول علمی در ایران و جهان      دانایی کلید موفقیت در هزاره سوم      
کد خبر: ۱۱۶۰۴۳۲
تاریخ انتشار: ۳۰ مهر ۱۳۹۲ - ۱۱:۳۷
حسین سلیمی بررسی کرد؛
سکولاریسم فردگرای اروپایی نه فقط با بنیادهای تفکر اسلامی ناهمخوان است بلکه حتی اگر عده‌ای تمهیداتی نظری برای سازگار نشان دادن آن فراهم کنند، امکانی برای ظهور و بروز در کشورهای اسلامی ندارند.
 به گزارش گروه راهبرد خبرگزاری دانا، حسین سلیمی طی یادداشتی در روزنامه ایران به امکان ناپذیر بودن سکولاریسم در جوامع اسلامی پرداخته است:
 
به پیروی از ماکس وبر، برخی از اهل اندیشه سکولاریسم را از اصلی‌ترین مبانی دولت مدرن می‌دانند و معتقدند که بدون جدایی دین از حوزه حکومتی، امکان تشکیل دولت مدرن نیست. اما این گروه از متفکران به این وجه از اندیشه وبر توجه نمی‌کنند که این نظریه نوعی تئوریزه کردن شکل‌گیری دولت مدرن در اروپا و اندیشه مدرنی است که از دل پروتستانتیسم مسیحی بیرون آمده است. چنان که خود ماکس وبر ماهیت اندیشه و جوامع اسلامی را متفاوت دانسته معتقد است که پروتستانتیسم، سرمایه‌داری و مدرنیسم به شیوه اروپایی امکان تحقق در جوامع شرقی اسلامی ندارد. از این رو به نظر می‌رسد که تعمیم دادن این مفهوم که بدون سکولاریسم امکان تحقق دولت مدرن نیست، بیش از آن که بر مفهوم دولت‌سازی در جهان جدید متکی باشد، بر نوعی اروپامحوری بنا شده است.

پیش از آن که بخواهیم در مورد امکان‌پذیری یا امکان‌ناپذیری سکولاریسم در جوامع اسلامی سخن بگوییم باید چند نکته را در مورد مفهوم سکولاریسم بیان کنیم. حقیقت این است که سکولاریسم که در ریشه لغوی آن تفاوت چندانی با لائیسیسم ندارد، از درون جهان مسیحیت پدید آمده است. مفهوم مرکزی سکولاریسم جدایی دنیا از آخرت و حوزه دین و حکومت است، این که اساساً ساز و کار ساماندهی به امور دنیا با راه و روش رسیدن به سعادت اخروی متفاوت است و به بیان مارتین لوتر ابزار سلطان برای تدبیر دنیا شمشیر و ابزار مسیح برای رسیدن به بهشت عشق است و عشق و شمشیر با هم قابل جمع شدن نیست. این سخنی است که هم از نوع خاص انسان‌شناسی مسیحی برمی‌خیزد و هم ریشه در مفاهیم مندرج در اندیشه سنت آگوستین در قرون وسطی دارد. مفهوم جدایی شهر خدا از شهر دین در اندیشه سنت آگوستین و این که کار قیصر به قیصر و کار مسیح را به مسیح بسپاریم، در دوران قرون وسطای مسیحی به مبنای نظم و تفکر سیاسی اروپا بدل شد، به دلیل این که مسیحیت مهم‌ترین عامل تمدن‌ساز در دوران خلق اروپای مابعد امپراتوری روم غربی بود، این پدیده چنان در تار و پود مدنیت اروپایی ریشه دواند، که حتی در دوران مدرن در قالب سکولاریسم بازتولید شد.

در واقع بنیاد مفهومی سکولاریسم جدایی ذاتی دین و دنیا است و این نکته‌ای است که در تفکر برآمده از اندیشه سیاسی سنت آگوستین نیز نهفته است. حتی در نقد جدی‌ای که پروتستانتیسم از کلیسای کاتولیک انجام می‌دهد در این مفهوم با آن مشترک است. یکی از مهم‌ترین نقدهای لوتر به کلیسای کاتولیک این است که پاپ و ارباب کلیسای رم برای رسیدن به قدرت و مکنت، این اصل پایه‌ای مسیحیت را زیر پا گذاشته و عملاً پاپ‌ها و اصحاب کلیسا قدم به حوزه دنیوی کلیسا گذاردند.

بنا بر این سکولاریسم به گونه‌ای بازسازی شده همان اصل بنیادین جدایی دین و دنیای مسیحی است. به علاوه این اندیشه به نوعی به انسان‌شناسی خاص مسیحیت نیز باز می‌گردد. زیرا مسیحیت در آن دوره هبوط انسان به این جهان را محصول گناه ازلی انسان می‌داند. از نظر آنها در واقع انسان برای عذاب به این دنیا آمده است و این لعنت الهی است که موجب خروج انسان از بهشت و حضورش در این جهان شده است. از این رو ماهیت این جهان شهر شیطان است و کالبد جسمانی انسان، کالبدی برای عذاب و تنبیه انسان است. از این جهت نمی‌تواند شهر خدا باشد و ماهیت و ابزاری متفاوت با آنچه در شهر خدا هست دارد. بنا بر این سکولاریسم اروپایی در این مبانی ریشه دارد:
۱- ‌ اعتقاد به جدایی ذاتی دین و دنیا
۲- انسان‌شناسی مسیحی
۳- فردگرایی نفهته در فرهنگ اروپایی
۴- پیوند با شکل‌گیری بورژوازی و سرمایه‌سالاری جدید
به همین دلیل می‌توان گفت سکولاریسم حتی اگر برای برخی از روشنفکران مسلمان معنای مورد توجهی باشد، در جوامع مسلمان و در کشورهایی مانند ایران امکان تحقق ندارد. به علاوه این مفهوم با پایه‌های اندیشه و تفکر دینی ناهمخوان است. دلایل این ادعاها را می‌توان در سرفصل‌های ذیل خلاصه کرد:
۱٫ جدایی ذاتی دین و دنیا که در ساخت فرهنگ و مدنیت اروپایی نقشی اساسی و پایه داشته است، جایی در فرهنگ اسلامی ندارد. چه ماهیت احکام اسلامی و چه سیره پیامبر اسلام(ص) به روشنی نشان می‌دهد که دنیا و آخرت جدای از هم تلقی نمی‌شوند. در واقع در نظر اسلام الدنیا مزرعه الآخره است و بدون دنیا به آخرت نمی‌توان رسید. در اونتولوژی اسلامی جهان اعم از دنیا و آخرت یک کل به هم پیوسته است و هم خوشبختی و پیشرفت در جهان امکان پذیر است و هم هیچ تناقضی با رستگاری در آخرت ندارد و در واقع این دو مکمل یکدیگر در مسیر تکامل انسانی است.
۲٫ در انسان شناسی اسلامی انسان موجودی پلید و ملعون نیست. درست است که در اسلام نیز مانند مسیحیت به گناه ازلی و رانده شدن آدم از بهشت به دلیل ارتکاب به این گناه تصریح شده است، اما در اسلام آدم پس از استغفار از این گناه ازلی بخشیده شده و خود به مقام پیامبری رسیده و مجری اوامر الهی در روی زمین است. از این رو انسان در روی زمین موجودی ملعون که تنها برای رنج کشیدن به این دنیا آورده شده نیست. بلکه استفاده از طیبات این دنیا و نیز لذات دنیوی در چارچوب مقررات دینی جایز و حتی گاه واجب و مستحب است. این است که نگاه اسلام به انسان به غایت با نگاه مسیحیت قرون وسطایی متفاوت است. به خصوص که با تکیه بر آیات صریح قرآن کریم می‌توان انسان را خلیفه و جانشین خدا روی زمین دانست و بنی آدم یعنی انسان به ما هو انسان ذاتاً توسط خداوند کرامت داده شده است. به همین دلیل است که عقل انسان بر خلاف نوع نگاه جاری در قرون وسطای مسیحی در تقابل با حکم و خواست خدا نیست بلکه ودیعه خداوند در درون انسان و پیامبر درونی انسان‌ها است.
۳٫ چنان که ساموئل هانتینگتون در بیان تفاوت‌های بنیادین فرهنگ غرب با فرهنگ‌های دیگر برمی‌شمارد، فرهنگ غرب بر اساس نوعی فردگرایی بنا شده است که از دیرباز در فرهنگ‌های دیگر از جمله فرهنگ‌های شرقی جایگاهی نداشته است. سکولاریسم بیشتر در پی پاسداشت حریم فرد منفعت‌جوی امنیت طلبی است که بنیاد فرهنگ اروپایی بوده است. به این جهت در فرهنگ شرقی که اساس آن بر پاره‌ای از پیوندهای جمعی استوار شده ناهمخوان است. شاید در برخی موارد حضور مستقیم اصحاب دین برای اداره جامعه در این جوامع نیز به چالش کشیده شده باشد اما این امر در هیچ کجای تاریخ نتوانسته به ریشه‌دار شدن سکولاریسم در جوامع شرقی بینجامد. حتی در جامعه‌ای همچون جامعه چین که به ظاهر گرایشی به هیچیک از ادیان مشهور توحیدی در بخش عمده‌ای از جامعه سیاسی وجود ندارد، اما به گونه‌ای فرهنگ اجتماع‌گرایانه کنفوسیوسی که اساس آن با فردگرایی سکولار اروپایی متفاوت است در حکومت و جامعه ریشه دوانده است. در اسلام و جوامع شرقی که اسلام در آنها به فرهنگ غالب بدل شده است نیز بخش عمده‌ای از عقاید و مناسک بر رفتارهای جمعی و جمع‌گرایی مبتنی شده است از این رو سکولاریسم فردگرای اروپایی امکانی برای نفوذ عمیق در فرهنگ و رفتارهای عمومی کشورهای اسلامی را ندارد.
۴٫ یکی از یافته‌های انکارناپذیر محققان در مورد جوامع شرقی بخصوص جوامع اسلامی این است که خوب یا بد، سرمایه‌داری به شیوه اروپایی و بورژوازی به شکل نوین آن در این جوامع شکل نگرفته است. ممکن است که سرمایه در این کشورها در مسیر انباشت بیشتر باشد. ممکن است گونه‌ای از دولت مدرن در این کشورها شکل گرفته باشد اما سرمایه‌داری نوین که بخش مهمی از اندیشه‌های سکولار بر دوش آن و برای تأمین منافع آن شکل گرفته است در این سرزمین‌ها پدید نیامده است. به عکس سرمایه و نهادهای مدرن در این جوامع به دست کسانی شکل گرفته که به گونه‌‌ای با مذهب و رفتارهای جمع گرایانه عجین شده‌اند. سکولاریسم به نوعی تداوم خوانش مسیحی از جدایی دین و دولت بود که بورژوازی جدید از آن برای راندن کلیسا و منافع سیاسی اقتصادی کلیسا از حوزه عمومی استفاده کرد. اما در این سوی عالم زمانی که نهادهای مدرن در مسیری خلاف مدرنیسم اروپایی شکل می‌‌گیرند، راه برای بر صدر نشستن سکولاریسم بسته می‌شود.
به همین دلیل نیز به بیان هانتینگتون در تمدن‌های دیگری مانند تمدن اسلامی و چینی، مدرن شدن جوامع نه فقط به غربی شدن آنها نمی‌انجامد بلکه به بازیابی هویت آنها که هرگز غربی نخواهد شد، منجر می‌شود. در مجموع می‌توان گفت که سکولاریسم فردگرای اروپایی نه فقط با بنیادهای تفکر اسلامی ناهمخوان است بلکه حتی اگر عده‌ای تمهیداتی نظری برای سازگار نشان دادن آن فراهم کنند، امکانی برای ظهور و بروز در کشورهای اسلامی ندارند. از این رو به نظر می‌رسد که نه فقط نهادهای مدرن بلکه اندیشه‌های نو و تمدن‌ساز در مسیری متفاوت با سکولاریسم فردگرای اروپایی شکل گرفته و تکامل خواهند یافت.

ارسال نظر