گروه راهبرد خبرگزاری دانا: «ما تمام امور ایران را به دست شما سپردیم و شما را مسوول هر خوب و بدی که اتفاق میافتد میدانیم. همین امروز شما را شخص اول ایران کردیم و به عدالت و حسن رفتار شما با مردم کمال اعتماد و وثوق داریم. به جز شما به هیچ کس دیگر چنین اعتقادی نداریم و به همین جهت این دستخط را نوشتیم.» فرمانناصری/۲۲ذیقعده۱۲۶۴ (آدمیت/197)
آنچه میآید تخریب امیرکبیر نیست، ارایه چهره دیگری از او و نقد چهرهپردازی قهرمانانه از برخی شخصیتهای تاریخی در تاریخنگاری ایرانی است. همانطور که خواهد آمد این نقد، تلاشی برای رفع یک سو تفاهم بزرگ است، سوتفاهمی که «شخصیت» را جای «مفهوم» قالب میکند؛ بگونهای انسان ایرانی بهاشتباه، برای کنشهای سیاسی و اجتماعی بهجای اتکا بر مفهوم، پایبند شخصیت میشود. «توسعه» نمونه این کلاژسازی و کلاه بزرگ تاریخی است. ما در مسیر توسعه، بیش از آنچه به مدلها و فرایند توسعه بیاندیشیم، به شخصیتی تاریخی اقتدا میکنیم که اساسا نه تصویری واقعی که تنها یک برساختهای غیرواقعی و آرمانی از او در دسترس است. امیرکبیر قطعا انسان بزرگی است اما نه آنقدر بزرگ که جای «مفهوم» را اشغال کند. فراموش نکنیم بخشی از مشکلات فرایند توسعه در کشور ما به گرتهبرداری و تشابهسازیهای غیرضروری از چهرههای ساختهشده برمیگردد..
عباسمیرزا، پایهگذار ناکام نوسازی
تاریخ نوسازی ایران، حق یک موسس بزرگ را نادیده میگیرد. بدون تردید، کسی که کلنگ نوسازی را بر زمین بایر ایران زد، عباس میرزا ولیعهد شجاع و اندیشمند قاجار است و نه هیچکس دیگر. او زمانی به اندیشه توسعه رسید که بهرغم جانفشانیها و دفاع جانانهاش از سرزمینهای شمالی ممالک محروسه، از ارتش مدرن تزار شکست خورد. ضعف شدید تهران باعث شد عباس میرزا بخشهایی از کشور را برای مسکو واگذارد و حداقل تبریز را نگه دارد. این سردار زخمخورده، قفقاز را از دست داد اما رمز و راز شکست را فهمید و بلافاصله به صرافت نوسازی افتاد. این اندیشه باعث پایهگذاری نخستین مکتب نوگرایی در تبریز شد. اصلاح قشون، اعزام دانشجو به اروپا، استقلال اقتصادی، توسعه صنعت، اصلاح موقوفات، اصلاح مالکیت، وحدت مسلمین، تعیین روز مظالم، تاسیس چاپارخانه و... از برنامههای این مکتب نحیف اما آغازگر بود. عباس میرزا بسیار سریعتر از حد تصورش به ناکامی رسید؛ نه «تعیین روز مظام» و نه «اندیشه اتحاد اسلامیه میان ایران و عثمانی» و نه «تلاشش برای براندازی سنت فروش ایالات» فرجام نیکی نیافتند. بهرغم حمایت شیخالاسلام تبریزی، کسانی که از سیاستهای نوسازی عباسمیرزا رنجیده بودند، او را مرتد و بیاعتقاد خواندند. «عباس میرزا مدتها پیش از مرگ خود در سال 1211 شاهد زوال تدریجی نظام جدید بود».(آبراهامیان/69) ولیعهد اندیشمند اما ناکام قاجار دو بار شکست خورد ابتدا در جنگ با ارتش مدرن تزار و سپس در نزاع با عقبماندگی تاریخی ایران. شکست دوم تلختر، سنگینتر و عمیقتر بود. ما در جبهه نخست، بخشهایی از سرزمین را از دست دادیم و برای همیشه یاد گرفتیم چگونه از «مرز» دفاع کنیم در جبهه دوم اما، ارزش و اهمیت پیشرفت را نفهمیدیم و سرزمین را با همه سرمایههایش باختیم و این باخت بزرگ، تا امروز و تا همیشه ادامه دارد.
امیرکبیر شاگرد مکتب نوسازی تبریز
عباس میرزای آغازگر اما یک جا ناکام نبود؛ در درون مکتب او، جوانی نه از «متن مقدس قاجار» که از حاشیه «رعیتِ بیهمهچیز» پای بر نردبانی گذاشت که به همت عباس میرزا سر به آسمان میسایید. بله، امیرکبیر شاگرد مکتب نوگرایی تبریز است. «میرزا تقی خان امیرکبیر بیگمان از جویبار اندیشه های عباس میرزا و مکتب نوگرایی تبریز سیراب شده بود.» (زرگرینژاد/97) «امیرکبیر در دستگاهی پرورش یافته بود که در راس آن عباسمیرزا و قائممقامها قرار داشتند.»(آجودانی) مرگ زودهنگام عباس میرزا و مرگ دیرهنگام ناصرالدین میرزا، بدشانسی تاریخی ایرانیان است. اما وجود هرچند ناکام امیرکبیر این بدشانسی را کمی جبران میکند. امیرکبیر در مدرسه عباس میرزا مشق نوشت و وقتی در سال 1226 پانزده سال بعد از او به قدرت رسید، دقیقا راه عباس میرزا را پی گرفت. حتی اگر عباس میرزا نمیمرد و بهجای ناصرالدین شاه بر مسند پادشاهی مینشست، هیچ تضمینی برای کامروایی او نبود چه، ناکامی نخست او و ناکامی امیرکبیر، نه بر نوک خامه خونآلودِ پادشاه که بر خط پرگار جامعهای است که نمیخواهد نسبتی با «شدن» داشته باشد. تئوری توسعه آمرانه مهر تایید این سخن است. تو گویی، تنها چکمههای رضاخان میتواند بر حلقوم بسته این زیستبوم عجیب انسانی، کمی توسعه بچشاند. اما چون آمریت خود، ارتجاعی و در برابر توسعه است، حتی اگر پل بسیار بزند و ریل بسیار بگذارد، باز به عقبماندگی میانجامد. آمریت، توسعه را به ضدتوسعه تبدیل میکند.
رضاخان، نسخه کامروای امیرکبیر
تشابهسازی تاریخی همایون کاتوزیان از رضاخان و امیرکبیر جای دقت بسیار دارد. رضاخان مدل کامروای توسعه «از بالا» است. او دقیقا امیرکبیر و عباس میرزا است که این بار برخلاف سنت تاریخی ناکامی دولتمرد پیر و کامروایی شاه جوان، بر اریکه قدرت مینشیند و بیس سال تمام، فرمانده همه چیز میشود. البته که خصوصیت اخلاقی و فرهمندی امیرکبیر و امیرمیرزا با رضاخان متفاوت است اما مگر امیرکبیر و عباس میرزا چه چیز را پیگیر بودند که رضاخان نبود و نکرد؟ آنچه در مکتب آن دو بخصوص مکتب امیرکبیر دیده نمیشود، حق رعیت است یعنی او بیشتر به دنبال نوسازی (ساختمانسازی، راهسازی، دولتسازی و...) بود نه توسعه (تدوین قانون، حقوق ملت، آزادی و...). اگر بتوان با مسامحه، میان نوسازی و توسعه تفاوت قائل شد، آنگاه میتوان رضاخان را نسخه کامروای امیرکبیر دانست. در این صورت، همان نقدهای اساسی و بنیادی که مکتب رضاخان وارد است، کمابیش به امیرکبیر هم وارد است. البته ممکن است رویای کنسطیطوسیون امیرکبیر(دهباشی/422) دربرابر سخن ما قرار بگیرد اما مگر رضاخان در آن چهارسال صدارت از جمهوری سخن نگفت؟
رابطه ویژه با شاه و تاسیس استبداد منور
عباس امانت سخن مهمی دارد: «امیرکبیر پس از ورود به پایتخت، مجلس جمهور را برانداخت و بر اثر اقدام بیدرنگ امیرکبیر، دیگر کسی در 10 سال آینده از مشورت خانه چیزی نشنید.»(امانت/164) فریدون آدمیت نیز به نقل از یک اندیشمند معاصر انگلیسی بنام واتسون درباره امیرکبیر چنین مینویسد: «ماهیت حکومت امیرکبیر نمونهای از استبداد منور است»(دهباشی/416) نوسازی قشون، مهمترین و بنیادیترین بخش نظام نوسازی امیرکبیر است. او میخواهد قشون شاه را چنان تقویت کند که کسی یارای مقاومت نداشته باشد. اشتباه تاریخی شاه، امیرکبیر را قهرمان تاریخی کرد و الا او همانطور که بارها گفته برای تحکیم پایههای قدرت سلطنت همایونی تلاش میکرد. یک تحلیل دیگر نیز جای تامل دارد. امیرکبیر همانند دیگر وزرای خردمندِ پیر، روندی تکراری و البته همواره ناکام را پیگیری می کرد. این سخن را تئوری دیگری تقویت میکند؛ او شاه جوان را به قدرت رساند تا خود به قدرت برسد. «امیر نظام نهتنها موانع به تخت نشستن پادشاه ولینعمتش را از میان برداشت، بلکه راه صدارت خود را هموار ساخت. نظام جدیدی که از آذربایجان همراه آورد، البته بیشتر حربه احراز قدرت خودش شد تا جلوس ناصرالدین به تخت.» البته در این میان، روشنفکری ایرانی، چون دوست دارد قهرمان را منزه کند، همکاری و حضور همهجانبه قهرمان در نهاد ارتجاعی قدرت را توجیه میکند و میخواهد خط قرمز جدی میان این دو بگذارد؛ غافل از اینکه اساسا حضور امیرکبیر را در متن نهاد قدرت و نقش او در شکلگیری جهان ناصری نادیده میگیرد. «امیر کبیر که در فکر اصلاح کشور بود میبایستی چند خط در عظمت، شوکت، نقدناپذیری و اراده جهانشمول شخص شاه تملق مینمود تا آنکه بتواند در چند خط دیگر، مورد خاص خود را مطرح کند.»(سریعالقلم/255) حقیقتا ناصر و میرزاتقی اینقدر دیگرگونه بودند؟ پرستشهای هماره امیرکبیر از شاه و چهل و هفت سال ندامت ناصرالدین شاه را چگونه میتوان ارزیابی کرد؟ میدانیم آنچه باعث کشتهشدن امیرکبیر شد، دسیسههای همه دیگران از درباریان تا روحانیان ناراضی بود و در واقع این تصمیم بر شاهِ جوانِ متوهم تحمیل شده است و فراموش نمیکنیم که امیرکبیر چون از روابط خود را ناصرالدین شاه مطمئن بود، هرگز از سبک کاری خود دست نکشید و تنها زمانی برای تغییر تصمیم شاه اقدام کرد که خیلی دیر شده بود. این یک نکته کلیدی در روابط میان امیرکبیر و شاه جوان است؛ او «همه» راند چون «شاه» را داشت. این رابطه اینقدر عمیق بود که حتی شاه، خواهر تنی شانزده ساله خود را به عقد وزیر 43 سالهاش درآورد.
کنشهای چکشی او با بیگانگان و مبالغه ما
در این میان، تبلیغ امیرکبیر به عنوان یک قهرمان مبارزه با استعمار کمی مبالغه است. چطور انگلیس و روسیه از وجود او به ستوه آمده بودند اما برای حفظ جان او، به معنی واقعی کلمه به تب و تاب افتادند. انگلیس برایش لابی کرد تا او را جایی بفرستند که تحت حفاظت قوای نظامی آنها باشد و روسیه برای حفاظت او قشون به منزلش فرستاد و خانه او را جزو ملک سفارت اعلام کرد. چرا شاه او را بیخبر و دور از چشم ماموران این دو استعمارگر بزرگ کشت؟ واکنش روس و انگلیس به کشته شدن امیرکبیر نیز مهم است. انگلیس این کار را شنیع و وحشی منشانه میخواند و روسیه ایرانیان را متهم به بیقانونی و بیایمانی میکند. منکر کنشهای چکشی او در برابر ماموران رسمی دولت های فرهنگی نیستیم اما این رفتار را باید به حساب سبک مدیریتی او گذاشت نه تحلیل غلط مبنی بر سیاست موازنه منفی. او حتی در نجات جان خود، سیاست موازنه مثبت پیش گرفت! آنچه باعث می شود از امیرکبیر به عنوان قهرمان ضدبیگانه یادشود، خلقیات مردانه او است که درواقع در تمام بخش های زندگی او جریان دارد جدیت و غرور او نمیتواند آنقدر فربه شود که از او یک قهرمان ضدامپریالیستی بسازد. این اخلاق او چنان بود که حتی کارمندان حقوق بگیر بالای 200 تومن را مجبور به خرید روزنامهاش وقایع اتفاقیه کرده بود!
ملیگرایی افراطی و شباهت شگفتانگیز به پهلویها
قرائت امیرکبیر از ایران نیز جای تامل بسیار دارد. اعتقاد بسیار جدی او به منافع ملی و تمامیت ارضی تحسین برانگیز است اما در این میان، برخی رفتارها و دیدگاههایش از او یک ملیگرای افراطی میسازد. بیگمان اگر میماند دقیقا راهی را میرفت که رضاخان رفته بود. او همچون رضاحان به برساخته غیرواقعی از ملت ایران اعتقاد داشت. فریدون آدمیت به نقل از جی.کلیِ انگلیسی مینویسد: «وطنپرستی او گاه به تعصب در ملتپرستی یعنی شوونیسم میرسید.»(دهباشی/423) او به گفته کاتوزیان «در پیشینه اجتماعی، مقام نظامی، جاهطلبیهای شخصی و روشها و آرمانهای شبهمدرنیستی، بهگونهای شگفتانگیز به رضاخان پهلوی میماند.»(کاتوزیان/95) البته وِیژگیهای اخلاقی ممتازش قطعا او را از رضاخان متمایز میکند. رضاخان هرچه قلدر، نظامیمنش، بدخلق، بداخلاق، بیسواد و فاسد بود، امیرکبیر اخلاقی، پرهیزگار، باسواد و دوراندیش بود؛ اما نتیجه این هردو درصورت ناکامی امیرکبیر، یکی بود چون هر دو حداقل در اعتقاد به آمریت خطی و قرائت شوونیستی از ایران و تشکیل دولت مرکزی مقتدر مشترک بودند و این هرسه دقیقا در برابر توسعه هست؛ همان چیزی که ما یک و نیم قرن بعد از امیرکبیر میپرسیم چرا ما هنوز اندرخم یک کوچهایم؛ پاسخش ساده است چون سیاستهای توسعه ما حتی از دوران امیرکبیر تا امروز، ضدتوسعه بودهاند.
امیرکبیر تنها بود
امیرکبیر برخلاف تصور رسمی، میانه خوبی با روحانیت نداشت. تلاش او برای اصلاحات گسترده مذهبی از عزاداری گرفته تا جلوگیری از دخالت روحانیون در قدرت، به مخالفت امام جمعه وقت و جمع کثیری از روحانیان انجامید. اعدام محمدعلی باب اگرچه بخشی از فضای مذهبی را خشنود کرد اما دخالتهای به عنوان نماینده نهاد دولت در نهاد دین، راه را برای عدم حمایت جامعه دینی از او و تنها شدنش همراه کرد. او چنان کرد که وقتی در حمام فین کاشان کشته شد، جز شخص ناصرالدین شاه و نمایندگان دولتین انگلیس و روس، کسی از مرگ او ناراحت نشد. تنهایی امیرکبیر که تاریخنگاری ایرانی دوست دارد از او قهرمان بسازد، نقطه ضعف او است. او تکنوکرات بود میتوانست به گونهای عمل کند که اینگونه ناکام نرود: « واقعیت تلخ دیگر آن است که امیر نتوانسته بود، یا شاید بتوان گفت که اساسا نخواسته بود که برخی از الیگارشی حاکم را با خود همراه کند. این حکایت از غرور و نخوت زیاد وی مینماید که اساسا نیازی نمیدید تا دیگران را هم با خود همراه سازد. با غرور خاصی که ویژه وی بود تصور میکرد همینطور که خودش آن اصلاحات را باور داشته و به پیش ببرد، کفایت میکند.»(زیباکلام)
وزیر پیر و شاه جوان
این رمز شب تاریخ خاورمیانه است: «وزیر پیر و شاه جوان» دوگانهای که همواره به «کامروایی سلطنت» و «ناکامی دولت» انجامیده است. ناکامی دولتمردان چنان تجربه زیسته پربسامدی است که میتوان بر تئوری ناصحیح تکرار تاریخ، مهر تایید زد. فضل بن سهل، ابراهیم خان کلانتر، آل برمک و از همه مهمتر امیرکبیر. همه و همه این راه آشنا را رفتهاند و پیالههای ناکامی سرکشیدهاند آنان البته یکشبه بیاینکه شایسته باشند، به قهرمان تبدیل شدهاند. البته گاه چرخ تاریخ دیگرگونه میچرخد و شاه جوان به جای وزیر پیر، از گردونه قدرت حذف میشود تا ما بدانیم که همیشه وزاری ناکام، نمیتوانند ابرانسانِ ذهن ما باشند. ذهن شرقی ما دوست دارد از ناکامها قهرمان بسازد و از کامروها ابلیس. بهترین ابزار این سوداگریهای نافرجام نیز، تاریخ است. متاسفانه در تاریخنگاری ما، قهرمانسازیها حد و مرز ندارد. روایت قهرمانانه از شخصیت تاریخی، دقیقا سد بزرگی در برابر توسعه می شود. وقتی امیرکبیر را الهه توسعه معرفی میکنیم، واژه توسعه جای خود را به امیرکبیر می دهد و دقیقا از همینجا کجفهمیهای توسعه آغاز میشود. گرتهبرداری از تمامیت چهره قهرمانِ برساخته، ضدتوسعه را چنان نهادینه میکند. ما هرگز نمیتوانیم بدون نقد تاریخ و بازاندیشی درباره چگونه و چسان بودن شخصیت های تاریخی، به توسعه برسیم چون خواسته یا ناخواسته آنان را چنان ساختهایم که اینک بر ذهن انسان ایرانی، به مثابه خدایگان توسعه نشستهاند. متاسفانه سرنوشت توسعه در ایران بهگونهای است که یا باید زیر چکمه آمرانه رضاخان آن را بجوییم یا در لابه و زاری بر تمثال کاریکاتوری قهرمانهای برساخته. این نکته را علی رضاقلی در جامعهشناسی نخبهکشی بهتر نوشته اشت: حیات جمعی ایرانی از دفاع از ایشان و خلق امثال آنان عاجز بوده و برای حمایت از آنها بصورت جدی، عقلانی و فعال برخورد نکرد، بلکه برخورد منفعل و عاطفی داشته است»(رضاقلی/152) همو جای دیگری مینویسد: «جامعه ایرانی درحالت عادی، امثال سالارها، آصفالدولهها و میرزاآقاخانها را تولید میکرد و اگر استثنائا و اشتباها اشخصی مثل قائم مقام یا امیرکبیر پا به عرصه فعالیت میگذاشتند، این فرهنگ به سرعت اشتباه می کرد و در طول یکی دو سال اینها را می کشت که به رساتی این بزرگان در خور این ملت نبود.»(رضاقلی/160) آنچه آمد نمیخواهد از اهمیت امیرکبیر در تاریخ معاصر ایران بکاهد اما میخواهد خط تردید جدی بر تحلیل تخیلی از او به عنوان یه چهره تمامقد خوبی بکشد.
مدیر دوراندیش و نه قهرمان دستنیافتنی
کاش بهجای چهرهپردازی قهرمانگونه دستنیافتنی از امیرکبیر، او را به عنوان یک مدیر توانمند معرفی میکردیم و به جای تکثیر الگوی غلط توسعهای او، الگوی مدیریتی او را تکثیر میکردیم. سختکوشی، دوراندیشی، پرهیزگاری، نستوهی، استواری و استحکام او بینظیر است. فرمان او بر عدم دریافت رشوه و هدیه از سوی ماموران دولت، هنوز میتواند برای ما راهگشا باشد. «رقم خالص در آمد کشور در آخرین سال صدارت امیر کبیر نزدیک به سه میلیون تومان بود و بیشترین عایدی مالیاتی نیز مالیات آذربایجان به مقدار ۶۲۰ هزار تومان بود. در همان سال مجموع مخارج دولت در حدود دو میلیون و ششصد هزار تومان بود.»(آدمیت/266) یک مثال مهم دیگر در انتخاب مدیران شایسته برای ولایات است: «برای کار قشون آذربایجان جز میرزاموسی و میرزامصطفی، احدی صلاح نیست. میرزا ابوالقاسم بیاستوخان و طماع است. آذربایجان، قائممقام و امیرنظام دیده، اینگونه آدمها مثل میرزا ابوالقاسم و میرزاصادق در آنجا نمود نمیکنند. آذربایجان جای سلطنت و جان سلطنت است، شوخی نیست»(دهباشی/421) این سخن امیرکبیر بایستی آویزه گوش کسانی میشد که سالها پیش برای امیرکبیر کتاب نوشتند و وقتی خود به ریاست رسیدند، مدیران لایقتری را والی آذربایجان کردند!
چاکر آستان ملائک پاسبان، فدوی خاص دولت ابد مدت، حاج علی خان پیشخدمت خاصه، فراشباشی دربار سپهر اقتدار مأمور است که به فین کاشان رفته، میرزا تقی خان فراهانی را راحت نماید. و در انجام این مأموریت بین الاقران مفتخر و به مراحم خسروانی مستظهر بوده باشد. فرمان ناصری/ 17 ربیع الاول 1268 (آدمیت/726)
منابع :
1. آبراهامیان، یرواند، ایران بین دو انقلاب، نشرنی، چاپ نهم، تهران: 1383ش.
2. آجودانی، لطفالله، «امیرکبیر از پندار تا واقعیت، روزنامه شرق»، شماره 1924، پنجشنبه 19 دیماه 92، صفحه نخست.
3. آدمیت، فریدون، امیرکبیر و ایران، نشر خوارزمی، چاپ دهم، تهران: 1389.
4. امانت، عباس، ترجمه حسن کامشاد، کارنامه، تهران: 1384.
5. دهباشی، علی، «امیرکبیر و ایران چگونه نوشته شد»، نشریه بخارا، فروردین و اردیبهشت 87، شماره 56، صص 405 تا 424.
6. رضاقلی، علی، جامعشناسی نخبهکشی، نشرنی، تهران: 1377.
7. زرگرینژاد، غلامحسین، «عباس میرزا؛ نخستین معمار «بنای نظام جدید» در ایران معاصر»، فصلنامه دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران، زمستان1386ش، شماره 184، صص79 الی112.
8. سریعالقلم، محمود، عقلانیت و توسعهافتگی ایران، فرزان روز، چاپ پنجم: 1392.
9. همایون کاتوزیان، محمدعلی، اقتصاد سیاسی ایران از مشروطیت تا پایان سلسله پهلوی، ترجمه محمدرضا نفیسی و کامبیزعزیزی، نشر مرکز، چاپ18، فروردین 91.
10. زیباکلام، صادق، «۱۵۰ سال بعد از امیرکبیر توسعه در ایران چه تصویری دارد؟»، روزنامه بهار، 20دیماه1391. (به نقل از سایت تاریخ ایرانی)
منبع:
روزنامه خبر