گروه راهبرد خبرگزاری دانا- در فضای پژوهشی مغرب زمین، محققانی را میتوان یافت که فارغ از هیاهوی رسانهها و سیاستمداران توطئهاندیش، در پی فهم حقایق ادیان هستند. موج سهمگین دین هراسیها، بر این محققان چندان تاثیر ندارد و آنها باوجود این فشارها در مسیر ایجاد تفاهم با سایر ادیان هستند. «جان.ال. اسپوزیتو» آمریکایی و بانو «آنه ماری شیمل» آلمانی دو تن از این محققان منصف هستند.گفتوگوی حاضر را کاترین شیمل، برادرزاده زندهیاد آنه ماری شیمل انجام داده است و طی آن ضمن مرور خاطرات اسپوزیتو درباره شیمل، مهمترین دلایل و عوامل ظهور پدیده اسلام هراسی برشمرده شده است.
وقتی کسی مثل شما اینچنین عاشقانه در حوزه مطالعات خود غرق میشود، چارهای نیست جز این که از او بپرسیم برای نخستین بار چه چیزی بود که نگاه شما را به سمت اسلام سوق داد؟
مواجهه من با اسلام و مباحث اسلامی خیلی تصادفی و درواقع بازتابی از مواجهه آمریکا با اسلام بود. «چرا اسلام؟» این نخستین واکنش من در برابر پیشنهاد «برنارد فیلیپس»، مدیر بخش ادیان و مذاهب دانشگاه تمپل در فیلادلفیا بود.
این روزها فهم چشمانداز دینی در آمریکا دشوار شده است و آگاهی ما از جهان اسلام و مسلمانان نسبت به اواخر دهه 1960 تغییر کرده است. در کمتر از 40 سال گذشته اسلام و سیاستهای مسلمانان از هیچ به همهچیز تغییر کرده و از گمنامی به مرکز توجه فعالان عرصه سیاست بینالملل و رسانهها تبدیل شده است. ما اکنون مسلمانان را در همسایگیمان، در مدارس و در محل کارمان میبینیم. همه اینها در تضاد کامل با آمارهای جمعیتی و انتظارات آمریکا در اواسط قرن بیستم است.
این مساله در عنوان کتاب پرفروش «ویل هربرگ» در اواسط دهه 1950 هم بازتاب یافته است: «پروتستان، کاتولیک و یهود» . دیدگاه آمریکا در این خصوص محدود به کلیساها و در سطح کمتر کنیسهها میشد. در آن زمان دروس مذهبی نیز فقط در مدارس دینی و کالجها و دانشگاههای وابسته به مراکز مذهبی آموزش داده میشد. در اواسط دهه 1960 بسیاری از استادان و مدرسان الهیات مسیحی از پیروزی سکولاریسم سخن گفتند. «دیتریش بونهافر» (1945-1906) که به دلیل عضویت در جبهههای مقاومت پروتستانها در اواخر جنگ جهانی دوم توسط نازیها به دار آویخته شد، در نامهها و مقالاتش از زندان، از این مسأله سخن گفته بود. در آن زمان، جهان به طور چشمگیری تغییر کرده بود.
ایمان به خداوند و یک نظم مافوق بشری دیگر جایی در فلسفه غرب نداشت و تصور نمیشد خداوند در کانون مداخله در جهان باشد. دیگر استادان الهیات نیز کم و بیش تابع این نظر بودند اما استنتاج متفاوتی را مطرح میکردند. «هاروی کاکس»، استاد برجسته الهیات در دانشگاه هاروارد و نویسنده پرطرفدار در کتاب خود با عنوان «شهر سکولار» از غلبه سکولاریسم بر دیگر گرایشهای فکری سخن میگفت. کسان دیگری چون «توماس آلتیزر» صاحب کتاب «انجیل کفر مسیحی» نیز یکسره مدافع مرگ الهیات و خداشناسی بودند. آنها معتقد بودند الهیات، درکی کلاسیک از مسیح و رسالت مسیحیت است و نمیتواند راوی صادقی برای واقعیتهای جهان سکولار مدرن باشد.
بنابراین به زعم ایشان، در عصر جدید سکولار، الهیات چارهای جز آن ندارد که به قالب نوی تحت عنوان الهیات سکولار درآید و از ابعاد و اهمیت شرایط انسانی، اهمیت زندگی و زندگی کردن در این دنیا و چهره انسانی خداوند در تجلی بشری مسیح سخن بگوید.
در اواخر دهه 1960، مذاهب شرق دور، شامل گوروها، یوگیها و ذن- به سرعت تبدیل به بخشی از جنبش فرهنگی آمریکا شدند. دانشگاهها و کالجها شروع به مطرح کردن مباحث مذاهب جهانی هندو، بودایی، ذن بودیسم، عرفان شرقی و اسلام کردند.
با توجه به پیشینه و تربیت اولیهام در یک خانواده ایتالیایی- آمریکایی، همسایگانی کاتولیک در محله بروکلین؛ تصمیم من برای مطالعه و تحصیل دروس اسلامی آخرین چیزی بود که من و امثال من میتوانست تصور کند که ممکن است انجام دهد.
به هرحال با این تصمیم و گرایش من به شرق، زندگیام ابتدا تحت تأثیر هندوئیسم و بودیسم و سپس اسلام قرار گرفت.
نخستین بار کجا با اسلام آشنا شدید؟
بعد از این که مدرک کارشناسی ارشدم را در رشته الهیات کاتولیک دانشگاه سنت جان گرفتم. بین سالهای 1966 تا 1972 در یک کالج زنان کاتولیک در «مین لاین» خارج از فیلادلفیا که کالج روز مونت نام داشت تدریس الهیات مسیحی را شروع کردم. هرچند مدیر دپارتمان من انتظار داشت رشته تحصیلیام را تا مقطع دکترا در یک دانشگاه کاتولیک مثل دانشگاه سنت جان یا فوردهام که نزدیک به محل رفت و آمدم بودند، ادامه دهم، اما من ترجیح دادم به دانشگاه تمپل در فیلادلفیا بروم. زیرا متقاعد شده بودم که بهتر است نه در یک دانشگاه کاتولیک بلکه در جایی که نگرشهای عرفیتر دارد در الهیات کاتولیک رومی دورههای تخصصی را بگذرانم.
دانشجویان همه مقاطع دپارتمان ادیان در دانشگاه تمپل در مقایسه با سایر دانشگاهها و موسسات آموزشی، صرفنظر از تخصص خود، ملزم بودند یک دوره یک ساله دروس آشنایی با همه مذاهب جهان (اعم از هندوئیسم، بودیسم، مذاهب چینی و ژاپنی و اسلام) را بگذرانند. وقتی درگیر واحدهای درسی هندوئیسم و ذن بودیسم شدم و این دنیای جدید را پیش روی خودم دیدم، دیگر هرگز به بازگشت از این دنیا فکر نکردم.
بعد از این که یکی از استادانم پیشنهاد داد یکی از مقالاتم را تبدیل به موضوع پایان نامهام کنم، به سراغ استاد برتر این رشته یعنی «برنارد فیلیپس» رفتم تا در مورد هندوئیسم گفتوگو کنیم.
پیشنهاد استادم برای تبدیل مقالهام به پایان نامه فکر بدی نبود. تازه ازدواج کرده بودم و تمام وقتم را به مطالعه میگذراندم. اگر عملگرا نبودم، هیچ چیز نمیشدم. هندوئیسم میتوانست این را به من بیاموزد.به هرحال، «فیلیپس» وقتی سرگشتگی مرا دید، بشدت تشویقم کرد تا اسلام را بیاموزم. اصلا نمیتوانستم تصور کنم چرا یک نفر باید بخواهد با جهان عرب سر و کار داشته باشد و اسلام را بشناسد. مخصوصا جایی که محل تولد و رشد من بود، بروکلین در نیویورک، جایی بود که هر آدمی که در آن میشناختم، ایتالیایی بود. بعدها هم که نوجوان شدم، به همراه خانوادهام به نیوجرسی رفتم، جایی که عموم مردم یهودی بودند.من در معرض گزارشهای رسانهها بودم (هرچند که نه علاقه زیادی به آن گزارشها داشتم و نه متوجه آنها میشدم) این گزارشها از جنگ 1967 اعراب و اسرائیل میگفتند.علاوه بر این تحت تأثیر فیلم «اکسوس» (مهاجرت) بودم که در آن زمان تصور میکردم به لحاظ تاریخی واقعاً چنین کشتیای وجود داشته و این اتفاقها در آن رخ داده است.
پاسخ ابتدایی من به پیشنهاد استاد «فیلیپس» خیلی مودبانه اما قاطع بود: «نه، متشکر». با این حال اکنون 40 سال پس از آن صحبتها من اینجا هستم و تمام دوران کاری و حرفهایام و بخش اعظم زندگیام را با علاقه به آموختن اسلام و جوامع مسلمانان اختصاص دادهام.
چطور شد که واکنش ابتداییتان به پروفسور «فیلیپس» تبدیل به حرفه همه عمرتان شد؟
دپارتمان ادیان و مذاهب دانشگاه تمپل بخش مطالعات اسلامی خود را گسترش داد. «اسماعیل راجی الفاروقی» یک فلسطینی تحصیلکرده در فلسفه غرب و سپس مطالعات اسلامی و نخستین استاد مطالعات اسلامی دانشگاه تمپل بود. از آنجا که او کتابش با عنوان «اخلاق مسیحی» را تازه تالیف کرده بود، «فیلیپس» فکر میکرد ما میتوانیم خیلی خوب با هم کار کنیم. من چیز زیادی از اعراب نمیدانستم و فقط تصور میکردم آنها مسلمان هستند. از اسلام هم شناختی نداشتم. آن را یک دین فرعی و عجیب میدانستم و تنها تصوری که از آن داشتم افسانههای هزار و یک شب بود. چیزی که من درباره جنگهای صلیبی میدانستم، کار برجسته لورنس عربستان و خشونت شیخهای اسبسوار و جنگهای بیپایان آنها در دریای شن بیکران بود. (بعدها متوجه شدم خیلی از آنها حاصل تعصبات و کلیشهها است) دوستانم هم نگرانیهای مرا تشدید میکردند و میگفتند: چرا یک محقق باید برود «آبرا کادابرا» (یک نوع ورد قدیمی شفادهنده) و این جور چیزها بیاموزد؟
به هر صورت پروفسور «فیلیپس» مصمم اما آرام بود و من نیز با تأمل و با توجه به موقعیت خاص دانشجویان رده بالا سرانجام موافقت کردم که فقط یک واحد درسی درباره اسلام را بگذرانم.
این یک واحد درسی همانا و همه عمر را به پای آن نهادن همان!
به یک کشف شگفتآور رسیدم. و آن این که یک دین ابراهیمی دیگر وجود دارد. این که اسلام به موازات ادیان یهود و مسیحی یک دین است و میدان دیدی جهانی دارد. ما همیشه درباره ارتباط یهودی و مسیحی صحبت کردهایم اما هیچوقت اشارهای به دیگر مذهب توحیدی که بعد از مسیحیت ظهور کرده و بزرگترین دین دنیا است، نداشتیم. چنین چیزی چطور ممکن است؟
اگر مسلمانان پیامبران ادیان یهودی و مسیحی (شامل ابراهیم، موسی و عیسی) را قبول دارند و کتاب مقدس آنان را مقدس میدانند چرا نباید من این دین را بشناسم؟ چرا من بعد از سالها مطالعه و تدریس الهیات نباید از اسلام باخبر باشم؟
علاوه بر این سابقه یا راهی کاملتر و دقیقتر را کشف کردم که شامل درک پیشینه مواجهه، درگیری و همزیستی ادیان از ظهور اسلام و فتوحات اولیه آن تا پیروزی در جنگهای صلیبی و استعمارگری اروپاییان و آمریکا و شوروی میشد. بنابراین نه فقط یک مفهوم گستردهتر از دین، بلکه معنای جدیدی از تاریخ، سیاست و تمدن برای من زنده شد.انرژی و اشتیاق اسماعیلالفاروقی نسبت به دین اسلام، مسری بود و به من هم سرایت کرد. همکلاسیهای مسلمان من همگی باهوش و صمیمی بودند. آنها جوانانی مومن نسبت به دین خود و در عین حال به همان میزان علاقهمند به مطالعات مسیحی و یهودی در کنار اسلام بودند. حضور آنها در کلاس به معنای داشتن یک گفتوگو و مباحثه پویا و جذاب بود.
اندک اندک متوجه شدم که لازم است بین تفاسیر و رفتار میانهروهایی که اکثریت هستند و افراطیونی که در اقلیت قرار دارند، تمایز قائل شوم.
و چه چیزی همه این سالها شما را در همین مسیر نگه داشت؟
سوال خوبی پرسیدید. پس از گرفتن مدرک دکترایم در فاصله سالهای 1974 تا 1979 هنوز به مطالعات اسلامی علاقه اندکی داشتم. اما بعد از آن، انقلاب اسلامی ایران رخ داد و همزمان با این انقلاب، زندگی حرفهای من با کتاب، مشاوره، سخنرانی و سفر به اطراف و اکناف جهان پیوند خورد.
شما آنه ماری شیمل محقق مطالعات ادیان و فرهنگ و اسلام و تصوف را میشناختید. آیا میتوانید یکی، دو خاطره از او بازگو کنید؟
خاطرات زیادی دارم. نخستینبار او را یک روز صبح در خانه یک جوان پاکستانی، نزدیک ورچستر دیدم. آن موقع، من در کالج صلیب مقدس در همان شهر تدریس میکردم. همان طور که تلاش میکردم با این استاد برجسته حوزه ادیان سر صحبت را باز کنم، از او پرسیدم تا حالا چند کتاب منتشر کرده است؟
او با آرامش جواب داد نمیدانم اما چند طبقه کتابخانه را گرفته (اما به یاد ندارم دقیقاً چند تا)! او واقعاً پرکار بود.
چند سال بعد ریاست هیاتی را برعهده گرفتم و در معرفی او شروع کردم به نام بردن از کتابهایی که در آن سال منتشر کرده بود. تعداد کتابها از شمار کتابهایی که ممکن است یک دانشگاهی در همه عمرش منتشر کند، بیشتر بود. او وقتی پشت تریبون رفت و شروع به صحبت کرد، معرفی مرا تصحیح کرد و از چند مقالهای که من فراموش کرده بودم به آنها اشاره کنم، یاد کرد و فهرست نوشتههایش در یک سال را تکمیل کرد.
آیا زمانی را که او در سال 1995 کاندیدای دریافت جایزه صلح کتاب فرانکفورت شده بود و هیجانی که پیرامون آن وجود داشت به یاد دارید؟
این جایزه، جایزهای جهانی است که سالانه همزمان با برپایی نمایشگاه کتاب فرانکفورت اهدا میشود. نامزدی او برای دریافت این جایزه همه کسانی را که او و کارهایش را میشناختند، ذوقزده کرد. شیمل در آن زمان البته مورد خشم بسیاری از افراد هم بود، حتی او را تهدید به مرگ کرده بودند که چرا به خاطر انتشار کتاب «آیات شیطانی» با مسلمانانی که از «سلمان رشدی» نویسنده این کتاب خشمگین بودند، احساس همدردی میکند.
هرچند «شیمل» خیلی روشن و واضح توضیح داد که چرا با نوشته سلمان رشدی موافق نیست و در واقع یک عمر کار او ثابت میکند که چرا مخالف آن عقاید است اما او هرگز تا آن حد آزادی بیان پیدا نکرد که بتواند کامل عقایدش را در این خصوص بیان کند. او با اشاره به این جهالت نفرتانگیز در سخنرانیاش هنگام دریافت جایزه نمایشگاه کتاب فرانکفورت نگرانیهایش را بیان کرد و گفت: «درک درست از دانستن وقایع تاریخی حقیقی نشأت میگیرد اما بسیاری از مردم فاقد چنین دانشی هستند. به هرحال موقعیتهای مذهبی و سیاسی فارغ از حقایق تاریخی هستند و این مسالهای است که هرکسی باید قبل از هرگونه قضاوتی به آن توجه کند...»
آیا شما هم معتقدید که سوتفاهم غرب نسبت به اسلام ناشی از درک نادرست بوده است یا به خاطر بیمیلی آنان به یادگیری اصول اسلام؟ و این که نمیخواهد حقیقت را ورای ترسی که از ناشناختهها دارد، بفهمد؟
انتقاد اصلی من به «سلمان رشدی» و کتاب «آیات شیطانی» این است که او به عنوان فردی که با فرهنگ مسلمانان بزرگ شده، میدانست که با نگارش این مطالب تا چه حد مسلمانان سراسر جهان از دیدن ارایه چنین تصویری از پیامبر و همسران او میرنجند و مهمتر از همه این ها این که او حتماً باید میدانست که تا چه حد احتمال دارد کتابش منجر به بروز خشم در میان مسلمانان بشود، همان طور که شد.
فاکتورهای زیادی در سوءتفاهم غربیها از اسلام وجود دارد: فقدان دانش یا ناآگاهی از جریان اصلی اسلام و واقعیتهای کشورهای اسلامی مواجهه با اسلام و مسلمانان که در درجه اول تیترهای رسانهها علیه آنان باید مورد توجه قرار گیرد، واعظان مسیحی راست افراطی که در واقع شبه نظامیان مسیحی صهیونیست و ضد اسلام مانند «پت رابینسون»، «فرانکلین گراهام» و «جان هاگ» هستند.
پروفسور «ادوارد سعید»، استاد فلسطینی دانشگاه کلمبیا که سال 2003 درگذشت، در کتاب معروف خود با عنوان «شرقشناسی» (1978) از جزییاتی دقیق درباره وسواس غرب و تصوراتی که آنها از شرق دارند سخن میگوید. به گفته وی شرق نزدیک جایی بود که با یک ذرهبین غربی آلوده شد. جایی که از نظر آنها اجنه و قالیچه جادویی بر مردم حاکمیت میکردند.
سعید، روشنفکری بود که «رابرت فیسک»، از او به عنوان مهمترین متفکر فلسطینی یاد میکند که به خاطر فرضیهای که ارایه کرده است ، معروف است. او در این فرضیه معتقد است که مطالعه غرب درباره شرق از همان ابتدا درگیر تعصبات بوده است، زیرا این مطالعات به طور گستردهای از طرف جوامع امپریالیستی که جهان را کنترل میکردند، انجام میشد، همان طور که «سعید» میگوید، مفاد همه این مطالعات نه تنها سیاستزده شده بودند که همچنین بشدت مشکوک هم بودند.
نظر خود شما چیست؟ افسانههای رایج و همیشگی در غرب درباره اسلام را چگونه تحلیل میکنید؟
افسانههایی مانند این که اسلام دین خشونت است و از سر کینه ضد مسیحیت و یهودیت است، افسانهای است که فقط در مورد اسامه بنلادن و دیگر تروریستها صدق میکند و در مورد اکثریت قریب به اتفاق مسلمانان درست نیست.
غربیها مدعی هستند اسلام با مدرنیته ناسازگار است و بویژه ضد زن است. مسلمانان در غرب به همین دلیل قادر به اعمال شریعت خود نیستند و با جامعه پیرامون خود تضاد دارند.
بازمیگردیم به «سعید»... احتمالا بسیاری نمیدانند که «سعید» یک پیانیست خبره بود که در کنار «دانیل بارنبویم» - رهبر ارکستر معروف اسرائیلی که شهروندی فلسطینی اختیار کرد - قصد تشکیل ارکستری فراملیتی داشت که در آن بچههایی از اسرائیل و فلسطین نوازندگی کنند. این احتمالا یکی از بهترین راههای مبارزه با نادانی و پیمان نامههای صلح دروغین است. البته گفتوگوهای ادیان خوبی در سراسر جهان وجود دارد که هرکدام سعی میکنند به چنین نتایجی برسند. نظر شما در این خصوص چیست؟
واقعیتهای جمعیتشناسانه در خاورمیانه و در سطح وسیعتر آن در جهان اسلام، بشدت بر اهمیت جوانان تاکید میکند و نیازهای خود را در تمرکز روی نسل آینده میجوید.
آیا در طول انجام تحقیقتان مورد آزار قرار گرفتید که بخواهید اینجا نقل کنید؟
همانطور که میدانیم، آمریکاییها در سالهای اخیر دیدگاه منفیتری نسبت به اسلام و مسلمانان دارند. 57 درصد از کسانی که از آنها پرسیده شد چه چیزی تحسین آنها درباره اسلام را برمیانگیزد، پاسخ «هیچ چیز» دادند و وقتی از آنها پرسیده شد آیا میتوان به مسلمانان امتیاز شهروندی داد جواب دادند: «نمیدانم.»
در مقابل با وجود نگرانیها و نارضایتیهای مسلمانان نظرسنجی گالوپ از مسلمانان جهان نیز نشان داد، مسلمانان تا چه حد اشتراکهایی را با آمریکا احساس میکنند و دستاوردهای فناوری و اقتصادی، آزادی، دموکراسی، حاکمیت قانون در این کشور را تحسین میکنند. آنها مانند بسیاری از آمریکاییها از تروریسم وحشت دارند و مخالف افراطگرایی هستند. اغلب مسلمانان در کل از غرب و به طور خاص از آمریکا انتقاد میکنند و معتقدند آنان اسلام و مسلمانان را تحقیر و تهدید به حمله، اشغال یا وابستگی و استعمار میکنند. اطلاعات همچنین نشان میدهد افکار ضدآمریکایی زاده دین نیستند، بلکه به دلیل نارضایتیهای سیاسی هستند، هرچند که شاید تروریستها نیز از دین برای مشروعیتبخشی به خود استفاده کنند.
شما در مقالهای عنوان نوشته خود را «جهاد: جنگ مقدس یا نامقدس» انتخاب کرده بودید.
اهمیت جهاد در ریشه قرآنی آن است که دستور به نبرد در راه خدا میدهد و برای نمونه به صحابه پیامبر اسلام و فتوحات آنها اشاره میشود.
تاریخ جامعه اسلامی از ابتدا تاکنون را میتوان در چارچوب آنچه که قرآن به عنوان جهاد مطرح میکند، مشاهده کرد. این مقایسه قرآنی برای مسلمانان اهمیت بسیاری دارند و به واسطه آنها به درک تقوا، بسیج، توسعه و دفاع میرسند. جهاد به عنوان مبارزه، متعلق به دشواریها و پیچیدگیهای داشتن یک زندگی خوب است: برای مبارزه با شیاطین درون خود و برای دستیافتن به فضیلت و اخلاقیات، باید تلاشی جدی برای انجام اعمال خوب و کمک به ایجاد اصلاحات در جامعه داشت. هرکس بسته به شرایطی که در آن زندگی میکند، میتواند با بیعدالتی و ظلم و ستم مبارزه کند و دست به گسترش اسلام و دفاع از آن بزند و در صورت لزوم حتی دست به سلاح ببرد و وارد جنگ مقدس شود. گفته میشود زمانی که پیامبر اسلام(ص) از یکی از نبردهایش به خانه بازگشت به پیروانش گفت: «از جهاد اصغر به جهاد اکبر بازگشتیم.» جهاد اکبر همان مبارزه دشوارتر و مهمتر در برابر نفس خود، خودخواهیها و حرص و آز است.
جهاد در معنای عام آن به تعهد همه مسلمانان و تکتک افراد جامعه برای تحقق بخشیدن به خواستههای خداوند اشاره دارد و خواستههای خداوند چیزی نیست جز یک زندگی بافضیلت و گسترش جامعه اسلامی از طریق موعظه و آموزش و مثلا از طریق نوشتن و غیره. جهاد در واقع تعهد به دفاع از اسلام و ممانعت از تجاوز به حقوق جامعه مسلمانان است. در طول تاریخ، مسلمانان بارها دعوت به جهاد برای دفاع از اسلام شدند.
مجاهدین افغان در جهادی ده ساله (1989 تا 1979) در برابر اشغال شوروی جنگیدند. جهاد مفهومی با معانی متفاوت است که در طول تاریخ اسلام مورد استفاده قرار گرفته یا کنار گذاشته شده است. هرچند جهاد در همه جای قرآن دقیقا به معنای جنگ مقدس و برابر با آن نیست، اما در طول تاریخ حاکمان مسلمان بارها با حمایت علمای دینی از قدرت نظامی جهاد استفاده کردند تا به جنگهایی که امیال کشورگشایی آنها را برآورده میکرد، وجهه قانونی ببخشند. نخستین گروههای افراطی در بین مسلمانان نیز با توسل به همین مساله جهاد بود که شورشهای خود را مشروع جلوه داده و علیه حاکمان خود مبارزه میکردند.
در سالهای اخیر نیز افراطگرایان و تروریستها مدعی هستند که جهاد یک واجب دینی است و مسلمانان واقعی باید به جریان آن بپیوندند تا اسلام واقعی را در جهان حکمفرما سازند. یک اقلیت افراطی تلاش میکند تا با آمیختن حس غلبهجویی خود بر دیگران با دیدگاه ناجی بودن، افرادی را تحت لوای ارتش خدا (جندالله) گرد خود جمع کند و زیردستان به این باور میرسند که آمدهاند تا مسلمانان را در همه جای دنیا آزاد سازند. آنها با توسل به خشونت و ترور مانند اسامه بن لادن و دیگر تروریستها تلاش میکنند دولتهای مسلمان را سرنگون کرده و جهادی جهانی را به راه اندازند. با این حال همان طور که از زمان حملات 11 سپتامبر 2001 (حمله به برجهای دوقلوی آمریکا) و 7 جولای2005 (بمبگذاری در مترو لندن) تاکنون دیده میشود، رهبران بزرگ مسلمان جهان چه در شرق و چه در غرب اعلام کردهاند که این تروریستهایی که خود را جهادی مینامند، درواقع اسلام را ربودند و به آن آسیب زدند، هرچند که رسانههای غربی، بیانیههای رهبران بزرگ اسلام در سطح جهان را منتشر نکردند.
آنچه ضروری است این است که باید فراتر از کلیشهها و شرارتها حرکت کنیم و نسل بعدی را به گونهای تربیت کنیم که برای سایر فرهنگها و ادیان احترام قائل باشند.
در فرهنگ یهودی و مسیحی نسبت به احترام به دیگران یا حداقل نیاز به سیاستمدارانه رفتار کردن توصیههایی وجود دارد و در اجتماع افراد ریاکار مورد انتقاد قرار میگیرند، اما وقتی مطالعه کنیم، میبینیم در اسلام، مسلمانان نیز به عنوان یکی دیگر از فرزندان ابراهیم، همین احترامها و عقاید را دارند. اگر یهودیان یا مسیحیان مسئول حمله 11سپتامبر و انفجار در برجهای دوقلو بودند، شاید کمتر کسی این عمل را به اعتقادات اکثریت جامعه یهودی و مسیحی نسبت میداد، اما این در مورد اسلام اتفاق نیفتاد. حال آنکه بدترین و شنیعترین جنایات از سوی افراطگرایان مسیحی و یهودی به برچسبهایی نظیر شبه نظامیان مسیحی و شبه نظامیان یهودی منجر نمیشود. افراد اغلب به سادگی تحت عنوان افراطی یا دیوانه شناخته میشود و خبری از اتهام بنیادگرایی مسیحی و یهودی نیست. البته من منکر نمیشوم که برخی مسلمانان نیز اعمال ظالمانه انجام میدهند یا مرتکب خشونت و تروریسم میشوند، اما چیزی که توجه مرا جلب میکند، نوع برخورد و تعامل با آنهاست.
رویکرد مبارزه با اسلامهراسی در غرب ممکن است بسیار متفاوت باشد. اما باید به کودکان که خیلی زود تبدیل به بزرگسالان میشوند، آموخت خوب گوش بدهند و برای دیگر فرهنگها احترام قائل باشند و عقاید متفاوت را بپذیرند و تفاوتهای طبیعی آنها را درک کنند. شاید تنها در این صورت باشد که بتوانیم به سوی آیندهای روشنتر حرکت کنیم. نظر شما چیست و فکر میکنید چرا مدل فعلی ما از فهم دیگر ادیان و تفکرها شکست خورده است؟
من فکر میکنم همه موارد فوق درست است. متاسفانه تاثیر افراطگرایی برخی مسلمانان و انجام اعمال تروریستی به اسم اسلام باعث تشدید فضای اسلامهراسی و جهش به عقب و نه مقابل شده است. حال آنکه ما نیازمند ترمیم پلهای خراب شده، احترام و درک متقابل براساس باورها و ارزشها و منافع مشترک هستیم.
چالش امروز جهان توسعه و معرفی یک پارادایم جدید است که فراتر از همه نمونههای بیش از حد معمول مذهبی، قومی و ملی باشد که ریشه در خودمحوری، خود را صالح دانستن، تعصبات میهنی و دیدگاه رقابتی با جهان داشتن دارد. ما همه فراخوانده شدهایم تا شاهد باشیم اینها فرزندان ابراهیم هستند و آمدهاند تا دو فرمان بزرگ را اجرا کنند: عشق به خدا و عشق به همسایه. این دو فرمان درسهایی خوب و عملی در مذاهب ما و اعمال دینی ما خارج از مذهب خودمان و البته در درون آن است. سیاست داخلی و خارجی ما این است: با دیگران چنان رفتار کن که خوش داری با تو رفتار کنند.در این راه آموزش، کلید اصلی است، اما این آموزش باید کلان باشد و از مقاطع ابتدایی تا دانشگاه و همچنین آموزش دیپلماتها و ارتش و رسانه و عموم مردم را دربر بگیرد. این به آن معنا است که آموزش نباید فقط منحصر به مدارس و دانشگاهها یا مراکز دینی بشود.
به نظر شما بزرگترین چالشهای پیش رو برای مسلمانان ساکن غرب چیست؟
ادامه دادن به زندگی و همگرایی اجتماعی، اقتصادی، تحصیلی و سیاسی مورد انتظار و درخواست حقوق مسلم خود به عنوان یک شهروند در این فضا که آزادی و حقوق آنها را با اسلامهراسی مورد تهدید قرار میدهد و مهمترین مسأله اینکه در فضای باز غرب پروسه اصلاحات اسلامی را پیش ببرند و در سطح جهان نیز این اصلاحات را برای جهان اسلام در نظر بگیرند.
و در شرق؟
در بسیاری از کشورهای این منطقه تلاش برای ایجاد اصلاحات اجتماعی و سیاسی در حکومتهای خودکامه و رژیمهای سرکوبگر، با شکاف روبه رشد غنی و فقیر همراه است. یکی از چالشهای بزرگ مسلمانان، ایجاد اصلاحات اسلامی است. اصلاحات به معنای عقبنشینی بیچون و چرای گذشته در مقابل تمدن امروز نیست، بلکه تفسیر مجدد از گذشته با تأکید بر بازسازی اسلام برای پاسخ دادن به واقعیتهای زندگی معاصر است.
هر محققی در طول حرفه خود با لحظاتی مواجه میشود که در آن احساس میکند قلم او بیشتر شبیه شمشیر است و چارهای ندارد جز اینکه از آن در جهت کاهش دروغهای بیپایان استفاده کند... میتوانید چالشهای خود در این خصوص را با ما در میان بگذارید؟
خستهکنندهترین اما مهمترین بخش زندگی علمی من، مقابله پایانناپذیر با تحریفهای عمدی و بیانیههای اسلامهراسی و اتهامات در مورد آموزش آموزههای قرآنی و اسلامی و همچنین سابقه تاریخی اعتقادات و شیوههای زندگی مسلمانان از طریق کارشناسان و سیاستمداران و سیاستگذاران و رسانهها و واعظان تندروی مسیحی است.رشد اسلامهراسی و هدفگیری اغلب مسلمانان و نه تروریستها و ستارههای نژادپرستانه و سخنرانیهای نفرتانگیز و جنایتهای سخت، اصول و ارزشهای آمریکا و زندگی و آزادیهای مدنی مسلمانان آمریکا را تهدید میکند.
اگر قادر به تغییر یک چیز در قلب و ذهن بشر باشید، آن یک چیز چیست؟
سعی می کنم مبارزه براساس معیار آرمانهای دین «من»، ملت «من» را تصحیح کنم و ایدهآلها را با ایدهآلها و واقعیتها را با واقعیتها مقایسه کنم.
منبع: روزنامه ایران