به گزارش گروه راهبرد خبرگزاری دانا (داناخبر) حجت الاسلام والمسلمین علیرضا پیروزمند، در گفت و گو با مهر، ابعادی از بحث تحول در حوزه های علمیه را مورد بررسی قرار داد که در زیر می آید:
در ابتدا لازم است در مورد دغدغه و علت نگارش کتاب «تحول حوزه علمیه و روحانیت در گذشته و حال، طرح الگو، چشم انداز و ارزیابی فعالیت روحانیت» توضیح دهید.
قبل از پاسخ به سوال شما لازم است مقدمه ای را بیان کنم حوزه های علمیه، مهمترین نهاد فرهنگساز در جامعه هستند، از این جهت می توان آنرا مهمترین نهاد فرهنگساز در جامعه دانست که کارویژه بیبدیلی را به عهده گرفته است و آن برقرار کردن نسبت فرهنگ جامعه با مذهب و دین است. یعنی متولی دین شناسی در جامعه به نحو رسمی و نهادینه شده حوزه های علمیه بودند و هستند و باید باشند.
به همین جهت حوزه های علمیه نقش بی بدیلی را ایفا کردند و می کنند و ارتباط دادن اعتقادات و باورها و رفتارهای مردم با آنچه که شارع مقدس به آن امر کرده و مرضی شارع مقدس است از وظایف آنهاست.
به حمدالله بعد از انقلاب اسلامی، روحانیت هم از نظر فرهنگی و هم از نظر سیاسی توانسته جایگاه مناسب تر، نفوذ بیشتری و تحرک بیشتری پیدا کند.
علاوه بر نقش های سنتی که حوزه های علمیه و روحانیت ایفا می کردند و نقشهای ارزشمندی هم بوده و همچنان ادامه دارد و باید هم ادامه داشته باشد مثل امامت جمعه، امامت جماعت، وعظ و خطابه در مناسبتهای مختلف و امثال این، به برکت انقلاب اسلامی مسوولیت های جدیدتری متوجه حوزه علمیه شد و یا میدان های جدیدتری به فعالیت حوزه های علمیه و روحانیت اضافه شد ازجمله اینکه قوه قضاییه و پیوند نزدیکی که قوه قضاییه با ولی فقیه پیدا کرده باعث شده میدان حضور روحانیت در این عرصه بیشتر فراهم شود یا در عرصه های مدیریتی و اجرایی چه وزارت، چه وکالت و البته موارد محدودی که مناسب شان حضور روحانیت بود و همچنین در دستگاه های اجرایی مثل نیروهای نظامی و انتظامی که مقام معظم رهبری در آنها نمایندگی دارند و افزون بر اینها به تدریج روحانیت توانستند در بدنه آموزش و پرورش و آموزش عالی و ... حضور بیشتر و مؤثری را ایفا کنند.
دغدغه ای که باعث تدوین این کتاب شد این بوده که حوزه و روحانیت بعد از انقلاب اسلامی با شرایط و ابتلای بی نظیری روبرو شده است که شناختن این شرایط و نقشی که حوزه های علمیه در این شرایط متوقع اند یعنی مورد توقع است که ایفا کنند مساله ای است که توجه به آن، آن قدر تأثیرگذار است که صحیح است از او به عنوان تحول حوزه علمیه و روحانیت یاد کرد. یعنی در این نقطه عطف تاریخی که انقلاب اسلامی بر حسب ظاهر خاستگاه شکل گیری او بوده است به تبع تحولات تاریخی ازجمله در حوزه علمیه باید اتفاق بیفتد، چه اینکه همزمان و هماهنگ با آن باید در دانشگاه اتفاق بیفتد چه اینکه همزمان و هماهنگ با آن باید در نظام اجرایی و مدیریتی و حکمرانی کشور اتفاق بیفتد.
اینکه می گوییم اتفاق بیفتد نه اینکه این اتفاق امری است که اصلا نیست و یکدفعه واقع می شود این امر در حال جریان است، منتها به میزانی که آنرا بشناسیم و به استقبال آن برویم با سرعت و تأثیر بیشتری این کار اتفاق خواهد افتاد.
آن امتحان و فرصت بی بدیل این است که انقلاب امکان جامعه سازی اسلامی و زمینه حضور در عرصه تمدن سازی را فراهم کرده است.
انقلاب میدان حضور دین را از مقیاس محلی و ملی به سطح جهانی ارتقاء داده است و الان صحبت از این است که جهانی سازی اسلامی چه جهت گیریهایی، چه ساز و کارهایی و چه الزاماتی دارد. چندی پیش اخبار رسانه ملی انعکاس می داد که کسینجر به عنوان یک استراتژیست زبده آمریکایی اذعان کرده بود که امپراطوری جمهوری اسلامی در راه است. مسلما تعبیر امپراطوری را دشمنان به کار می برند تا گزنده باشد و افراد و رقبای دیگر را تحریک منفی کنند.
مسلما جمهوری اسلامی دنبال امپراطوری به معنای اشاعه سلطنتی که در گذشته حکمرانان به دنبال آن بودند، نیست. تعبیر بهتر آن همانی است که عرض کردم یعنی جهانی سازی بر مبنای تفکر انقلاب اسلامی که به تعبیر حضرت امام(ره) همان اسلام ناب محمدی(ص) است. این همان مقیاس جدیدی است که انقلاب پیشرفت را به آن وارد کرده است و حوزه های علمیه هم به تبع در این میدان باید نقش خود را ایفا کند.
بنابراین با این وجود این پرسش مهم مطرح می شود که حضور دین در عرصه تمدن سازی و جامعه سازی به چه معناست، چگونه است؟ و دانش لازم برای این امر چقدر در اختیار است و چقدر باید تولید شود؟
دقیقا دغدغه این کتاب این بوده است که بتواند به این سوال پاسخ دهد و برآوردش این بوده که این ابتلا و پرسش جدید را که آنقدر مهم و جدید است که پرداختن کافی به آن مبدا تحول در حوزه علمیه می شود. تحول در حوزه با تحول در دانشگاه متفاوت است. تحول در دانشگاه یعنی اسلامی سازی دانشگاه ها. چون بنیان دانشگاه ها و نظام تربیتی آن و محتوایی که در آن تدریس و تدرس می شده است اسلامی نبوده است یا از منظر اسلامیت، حساسیت و اهمیتی به آن داده نمی شد باید متناسب با انقلاب اسلامی، اسلامی شود. این هم تحول است ولی تحولی است که جهت گیری دانشگاه را باید تغییر دهد اما در حوزه علمیه وقتی صحبت از تحول می شود به این معنا نیست.
خب! چه تفاوتی دارند؟
حوزه علمیه بر سرچشمه های ناب و بنیانهای متقنی استوار است؛ چه در علوم عقلی و چه در علوم نقلی. که اینها همچنان استوار و قابل استفاده اند و باید نسل به نسل به نسلهای بعد منتقل شوند. در کلام، فلسفه، تفسیر، تاریخ، حدیث و روایت، فقه، اصول و ... بنیانهای غنی ای گذاشته شده که همچنان باید حفظ و پاس داشته شود و به نسلهای بعد منتقل شود منتها با حفظ این معنا.
پس چرا سخن از تحول گفته می شود؟
سخن از تحول به معنای تغییر جهت گیری حوزه نیست بلکه به معنای ارتقای جهت است به معنای ارتقای تاثیر در جهت گذشته است. این ارتقای تأثیر وقتی واقع می شود که حوزه های علمیه بتوانند از منابع اسلامی، معارفی را استخراج کنند که بتواند پشتوانه اسلامی سازی علوم، اسلامی سازی الگوی پیشرفت، اسلامی سازی تمدن سازی، اسلامی سازی ساختارسازی، اسلامی سازی جهانی سازی و امثال اینها باشد و این آن تحولی است که باید اتفاق بیفتد، یعنی پاسخگویی وارد شدن حوزه های علمیه به این مقیاس معنای تحول مورد نظر ماست.
در پی آنچه در این کتاب اتفاق افتاده به نحو ایجاز عرض می کنم و بعد به سوالات شما پاسخ می دهم. در این کتاب به زعم نگارنده چند اتفاق مهم افتاده است؛ اولا اینکه الگوی تحولی پیشنهاد شده است. الگویی طراحی شده که در این الگو فعالیتهای اصلی حوزه، موضوعات و غایات اصلی فعالیتهای حوزه از دو مقیاس درون حوزه و بیرون حوزه بیان شده است، لذا یک الگوی تحول درونی و یک الگوی تحول بیرونی ارایه و ارتباط این دو با همدیگر ذکر شده است. منظور ما از الگوی تحول بیرونی، تحولی است که به واسطه حوزه در بیرون از محیط حوزه اتفاق می افتد. تحول درونی هم یعنی تحولی که در درون حوزه برای تأثیرگذاری بیرونی باید اتفاق بیفتد. ابتدا یک الگو طراحی شده است براساس این الگو با استفاده از نظر بزرگان به ویژه رهبری معظم(مد ظله العالی) چشم انداز آینده حوزه در محورهای مختلف ترسیم شده است یعنی چشم انداز تحول حوزه در آموزش، پژوهش، تبلیغ، در عقاید و علوم اعتقادی، علوم ارزشی و اخلاقی، در علوم فقهی.
تحول حوزه در فردسازی، در سازمان سازی و نهادسازی و جامعه سازی که اینها محورها و متغیرهای الگوی پیشنهادی است. در هر کدام از محورها چشم انداز مطلوب فراروی حوزه ترسیم شده است. این هم قدم دوم، قدم سوم این بوده است که براساس این الگو، این چشم انداز به ارزیابی عملکرد حوزه و روحانیت پرداخته است. در ارزیابی عملکرد حوزه و روحانیت در این کتاب تأکید ما بر مقطع بعد از انقلاب اسلامی بوده است اما برای اینکه بتوانیم نمودار تحولات اجتماعی از گذشته را ترسیم کنیم، از زمان صفویه شروع کردیم و گفتیم از زمان صفویه و بعد قاجار و بعد پهلوی اول و دوم و بعد از آن به انقلاب اسلامی، دو محور را به موازات هم مورد بررسی قرار دادیم؛ یک محور تغییرات فرهنگی که در شرایط کشور اتفاق می افتد و دوم تعاملی که روحانیت و حوزه علمیه با این شرایط برقرار و سعی می کرده است به عنوان حصن حصینی از اسلام صیانت کند و او را به سلامت عبور دهد و فرهنگ اسلام را پاسداری کند و از این شرایط دشواری که بوده عبور دهد. این ترسیم به ما و مخاطب کمک می کند که وقتی صحبت از تغییر یا حتی تحول می کنیم نگران نشود که قرار است حوزه علمیه به هم بخورد و ارزشهای حوزه فراموش شود. نشان دادیم که این از جهتی مساله جدیدی نیست و در طول زمان حوزه علمیه به تناسب شرایط مجبور بوده است که تعامل مثبتی با شرایط داشته باشد تا بتواند پیشگامی خود را در هدایت فرهنگی جامعه حفظ کند و این مساله ادامه دارد تا الان.
منتها همان طور که در صدر گفته ها عرض کردم، تفاوت این است که اتفاقی که بعد از انقلاب اسلامی افتاده فرصت بی بدیل و در عین حال ابتلای بزرگ برای حوزه های علمیه و روحانیت است به دلیل اینکه امکان حضور دین در مقیاس جهانی فراهم شده است. به اینکه ما همچنان دغدغه هایمان ایفای نقشهای سنتی باشد که اگرچه آنها ارزشمند هستند و باید باشند و رابطه چهره به چهره روحاینت و مردم همچنان ارزشمند است و حرف اول را در سلامت فرهنگ عمومی جامعه می زند و اتفاقا از این جهت هم کاستی داریم. اما مهم این است که بتوانیم به این مسأله وارد شویم. این عملکرد را ارزیابی کردیم تا به دوران بعد از انقلاب اسلامی رساندیم و همین عرضی که الان گفتم را توضیح دادم که بعد از انقلاب اسلامی صورت مساله فرهنگی جامعه چه تغییری کرده و از حوزه علمیه انتظار می رفته که چه پاسخگویی داشته باشد و حوزه در عمل چه پاسخگویی داشته است و به چه میدانهایی ورود پیدا کرده است. در کجاها بیشتر ورود پیدا کرده و در کجاها کمتر ورود کرده است تا در نهایت بتواند راهنمایی باشد برای سیاستگذاران و مدیران حوزه و همچنین طلاب و فضلایی که در حوزه علمیه تدریس می کنند تا بدانند با چه دغدغه ای باید تحصیلشان را ادامه دهند. نیازی که امروز کشور به حوزه علمیه دارد چیست؟ تا خودمان را برای پاسخگویی به آن آماده کنیم.
به هر حال برای ارتقای جهت گیری و سطح چه راهکارهایی لازم است؟
ما گفتیم که تغییر مورد انتظار در حوزه های علمیه این است که بتواند خود را از مقیاس فردسازی که عمده رسالتش در گذشته بوده، به مقیاس سازمان سازی و جامعه سازی ارتقا دهد. این کار به دانش مکملی نیاز دارد وقتی بلد بودیم با فردی از روی منبر یا کنار محراب صحبت کنیم و دغدغه هایش را بشنویم و شبهات دینی اش را پاسخ دهیم یا احکام شرعی را جواب بدهیم و او را به عبادت، مسجد و قرآن، ارتباط خوب با خدا و حلال و حرام دعوت کنیم که این مجموعه از رفتارها و دانش مربوط به آنرا فردسازی می نامم اما همین روحانی وقتی می خواهد به عنوان نماینده دین نقش آفرینی کند باید پاسخ چه چیزهایی را بدهد؟ او در مسند جدید نشسته است. او دارد اسلامیت سازمان بزرگ و هزاران نیرو نخبه را پاسخگو باشد. الان باید پاسخگوی اسلامیت سازمان باشد. اسلامیت سازمان غیر از اسلامیت تک تک آحاد افراد آن سازمان است. به نظر می آید که این التفات به انداره کافی اتفاق نیفتاده است، لذا ما سراغ دانشهای لازم برای تحقق این حضور نرفته ایم و همچنان روحانی را با اطلاعات گذشته تجهیز می کنیم اما وارد میدان جدید می کنیم.
بالاتر و سخت تر از این در مقیاس جامعه سازی است. وقتی روحانیت می خواهد در مسند سیاستگذاری کلی نظام مشارکت کند باید بتواند از منظر دین نسبت به تغییرات اجتماعی و اسلامیت تغییرات اجتماعی نظر دهد. دیگر اینجا موضوع، جامعه و تصرفات جامعه است. از سازمان هم فراتر است چه برسد به اینکه بگوییم فرد.
منظور شما از دانشهای مکمل، چه دانشهایی بوده است؟
برای اینکه این کار اتفاق بیفتد باید نظام آموزشی، پژوهشی و تبلیغی حوزه دچار دگرگونی شود و از نظر اولویت قاعدتا باید نظام پژوهشی مقدم باشد، چون نظام پژوهشی وقتی که فعال شد خروجی اش در نظام آموزشی هویدا می شود. نظام آموزشی که به اتکای نظام پژوهشی غنی شد خروجی اش در نظام تبلیغی مشخص می شود و مورد بهره برداری قرار می گیرد. بنابراین نقطه کانونی تحول، نظام پژوهشی می شود.
در درون نظام پژوهشی چه اتفاقی باید بیفتد؟
بنا به دسته بندی ای که در این کتاب پیشنهاد شده دانشهای حوزه در سه محور و گرایش اصلی قابل تجمیع است، باید در این سه دانش تحول مورد نظر اتفاق بیفتد تا تحول در حوزه ایجاد شود، این سه دانش عبارتند از علم کلام و فلسفه، علم اخلاق و عرفان، علم فقه و حقوق. فقه و حقوق به تکالیف و رفتار، عرفان و اخلاق به ارزشها و گرایشهای مطلوب و کلام و فلسفه به باورها و اعتقادات می پردازد. حوزه قبلا هم به این علوم می پرداخته است و اصل موضوع، چیز جدیدی نیست. در حاشیه عرض کنم بعضی از علوم دیگری که در حوزه های علمیه متداول است و مستقل و در عرض اینها قلمداد می شود مانند تفسیر، تاریخ و ...، به زعم ما این علوم و دانشها در ذیل این سه محور قرار می گیرند و دانشهای وابسته به اینها می شوند. در این مورد توضیح بیشتری نمی دهم، منتها اینها را گفتم تا بتوانم پاسخ شما را روشنتر عرض کنم و آن این است که در این سه دانش محوری باید تحول در نظام آموزش و پژوهش انجام شود باید به تحول در این سه دانش محوری بپردازیم.
چه تحولی؟
تحول مورد انتظار این است که ما بتوانیم به فقه اجتماعی و حکومتی، اخلاق اجتماعی و حکومتی و همچنین اعتقادات اجتماعی و حکومتی دست پیدا کنیم و این دست پیدا کردن فرآیندی دارد: اول اینکه این تفاوت را فهم کنیم، اینکه اخلاق فردی با اخلاق اجتماعی متفاوت است.
تقوا، تقواست. تقوای فردی با تقوای اجتماعی چه تفاوتی دارد؟
قبل از اینکه پاسخ این سوال را داشته باشیم صورت مسأله را باید درست شناخته باشیم، فقه اجتماعی با فقه فردی چه تفاوتی دارد؟ اصلا چیزی به نام فقه اجتماعی داریم؟ مطمینم عده قابل توجهی از فضلای حوزه علمیه وقتی از چنین موضوعی سخن به میان می آید تصورشان این است که فقه اجتماعی امر جدیدی نیست. در سابقه ابواب فقهی که علمای سلف به آن پرداختند، به آن پاسخ دادند و به طور مثال ابوابی را بیان می کنند. مثلا مدعی هستند که باب معاملات داریم؛ معامله، ارتباط افراد با هم است، ابواب جهاد، امر به معروف و نهی از منکر و حدود و دیات داریم، حدود و دیات یعنی اگر کسی در جامعه به حق کس دیگری تعدی کرد ما چگونه باید حقوق افراد را تعیین کنیم. منتها در اینجا یکی از دشواریها و بزنگاه های حرف، توجه دادن و توضیح دادن این تفاوتهاست که همه اینهایی که ذکر شد درست و ارزشمند و لازم است. بعضی از اینها را هم به برکت انقلاب اسلامی رونق بیشتری گرفته و بیشتر به آن پرداخته شده است. چون روحانیت قبل از انقلاب اسلامی قدرت اجرایی نداشت تا مثلا اقامه احکام قضایی کند لذا به بحثهای حدود و دیات قبل از انقلاب کمتر پرداخته شده است، بحثهای جهاد، امر به معروف و ... نیز همین طور. به لحاظ نیاز جامعه باید بیشتر به این ابواب پرداخته می شد چنان که تا حدودی انجام شده، ولی آنچه که ما از آن به عنوان فقه حکومتی و اجتماعی یاد می کنیم امری فراتر است در فقه اجتماعی موضوع تکلیف، جامعه است نه فرد.
جامعه به عنوان پیوند اراده های انسانی هویتی دارد، موجودیت و تکالیفی دارد. جامعه یک فرد خاص نیست که به آن اشاره کنم تا بگویم از اینجا بلند شو و به آنجا برو. برآیند اراده هاست. آخر کار هم وقتی می گوییم جامعه چنین تکلیفی دارد شخصیتی بیرون از انسانهای جامعه قرار نیست ایفاگر نقش باشد و تکلیفی را ادا کند ولی مهم این است که هر کسی در ارتباط با خود، دیگران و خدا مسوولیت فردی دارد، اما همین انسان در مسند دیگری وقتی مدیر اداره و سازمانی شد هویت حقوقی پیدا می کند. اینکه دارد مسند اجتماعی پیدا می کند موضوع تصرف اش جامعه می شود و وقتی موضوع، تصرف او در جامعه شد، اسلامیت تصرفاتی که می کند را باید مورد توجه قرار دهیم. بنابراین گفتید چگونه قرار است این اتفاق بیفتد و علوم مکملی که نیاز دارد چیست؟ عرض کردم مقصد ارتقاء از سطح فردسازی به سازمان سازی و جامعه سازی است برای اینکه این اتفاق بیفتد باید دانش اخلاق و کلام، فقه در مقیاس اجتماعی ارتقا پیدا کند. برای اینکه این امر اتفاق بیفتد باید اولا تفاوت موضوع فهم شود، بفهمیم و به رسمیت بشناسیم که صورت مسأله جدیدی است. دوم اینکه روش تفقه به معنای عام کلمه را به حدی ارتقا دهیم که بتواند پیچیدگی های مربوط به چنین موضوعاتی را پاسخ دهد و نسبتش را با دین مشخص کند. بعد از درک ضرورت و تکمیل روش فهم، نوبت به به کارگیری روش فهم می رسد که از محصول به کارگیری روش فهم فقه حکومتی، اخلاق حکومتی و اعتقادات اجتماعی به دست می آید.
وقتی از عنوان دانشهای مکمل استفاده کردید، فکر کردم منظور شما مدیریت، جامعه شناسی، علوم کامپیوتر، فضای مجازی و ... است. اما شما باز هم بر علوم سنتی تاکید داشتید؟!
بر اینکه این دانش هایی که گفتید خصوصا حوزه علوم انسانی و اجتماعی باید اسلامی شود، شکی نیست. وقتی سخن از اسلامیت این علوم به میان می آید معنایش این است که پیوندی با حوزه پیدا می کند که در این امور هم شکی نیست. اینکه وقتی سخن از اسلامیت این علوم به میان می آید معنایش این است که تحول این علوم باید پیوندی با حوزه پیدا کند که در این امر هم شکی نیست. منتها دو سوال در اینجا مطرح می شود که وقتی می گوییم هنر اسلامی، مدیریت اسلامی، جامعه شناسی اسلامی، رسانه اسلامی و... معنایش این است که دانشگاه به افرادی که به این علوم می پرداختند را تعطیل کنیم. بگوییم شما صلاحیت پرداختن به چنین موضوعی را ندارید. اشتباه کردیم که تاکنون این دروس در دست دانشگاه بود از این به بعد دانشگاه باید به علوم فنی و مهندسی و... بپردازد. از این به بعد علوم انسانی باید دست حوزه های علمیه باشد تا دانشهای مکمل در حوزه علمیه محسوب شوند. ما این باور را نداریم؟ این هدفگذاری نمی تواند هدف گذاری صحیحی ای باشد. از نسبت نفی و اثباتی که مطرح کردیم می توان به پاسخ دست یافت، مقام اثبات این بود که این علوم حتما باید اسلامی شوند و اسلامیتش به این است که با حوزه های علمیه ارتباط پیدا می کند.
نفی ای که عرض کردم این است که معنای اسلامی کردن این نیست که کل این علوم، اجزاء و پیکره حوزه علمیه شوند و دانش آموختگان اینها، طلاب شوند. این دو تا حرف چگونه با هم جمع می شود. تأثیرگذاری در عین اینکه دانشگاه کار خود را انجام می دهد، این است که حوزه های علمیه باید چگونگی اسلامی سازی این علوم را پاسخگو باشند نه اینکه صفر تا صد این علوم را خودشان عهده دار شوند و برای اینکه بتوانند چگونگی اسلامی سازی مدیریت، اقتصاد، جامعه شناسی و امثال آنرا پاسخگو باشند باید باورها، ارزشها و رفتارهای علومی که پاسخگوی چیستی باورها، ارزشها و رفتارهای دینی هستند را فربه کنند. امتداد بدهند، به حدی که بتواند نقطه تماس با این دانشها پیدا کند یعنی به بیان دیگر این قبیل علوم از منظری که حوزه علمیه را ترسیم کردند به آن نگاه کنیم به صورت مستقیم یا غیر مستقیم چیزی جز این سه کار را نمی کنند یعنی این علوم یا دارند به ما می گویند چگونه رفتار کن (در هر حوزه ای؛ مدیریت، اقتصاد و ...) رفتار متعادل و عالمانه و کارشناسانه را آموزش می دهند. یکی اینکه این را مشخص می کند که رفتار شما باید چه رفتاری باشد؟ یا می گوید چه ارزشهایی را باید پاس بداریم یا می گوید چه باورهایی برای انجام عمل باید داشته باشیم، یعنی مبانی، یکسری غایات و نظام رفتاری را باید یاد بگیریم. در مدیریت، جامعه شناسی، اقتصاد و ... هم همین طور است؛ منتها موضوع متعدد می شود. سطح مساله عملیاتی و عینی می شود ولی جوهره، همین خواهد بود. اگر این عرض بنده تبیین شود آن وقت حلقه وصل پیدا می شود که چرا تحول در این دانشهای اساسی پاسخگوی اسلامی سازی علوم و اسلامی سازی الگوی پیشرفت در جامعه می شود.
من منظورم این است کسی که در حوزه تحصیل کرده می تواند در سازمانهای مختلف مسوولیت بپذیرد، این شخص علاوه بر اینکه دروس حوزه را می داند اما با توجه به سمت جدید باید مدیریت بداند، باید علوم کامپیوتر بداند. در عصر حاضر اگر کارشناس خانواده ای فضای مجازی و شبکه های اجتماعی و ماهواره را نشناسد نمی تواند کارشناس خانواده خوبی باشد، منظورم چنین پیوستگی ای بود؟
توجه شما، توجه درستی است. منتها یکی از پیامهای کتاب «تحول حوزه علمیه و روحانیت در گذشته و حال، طرح الگو، چشم انداز و ارزیابی فعالیت روحانیت» این است که تلاش کنیم حوزه علمیه و روحانیت کارویژه خودش را پیدا کند و به تدریج نقشی که دیگران نمی توانند ایفا کنند را ایفا کند. به مناسبت انقلاب و شرایط اضطرار و ... خلأ مدیریتی و نیروی انسانی که به تبع بعد از فروپاشی رژیم استبدادی مواجه شده بود روحانیت هم مثل سایر بخشهای جامعه به میدان آمد و زیربار مسوولیت رفت تا چرخ انقلاب اسلامی بچرخد، لذا در بسیاری از مناصب اجرایی به حد توان ورود کرد و مسوولیت را پذیرفت، ولو اینکه ممکن بود با دانش و مهارت پیشین او تناسبی نداشته باشد. به تدریج این اتفاق کاهش پیدا کرد و دارد به سر جای خود باز می گردد. منتها این سوالی که شما گفتید مبدا این است که بر این امر بیشتر تأکید کنم که ایده کلی تغییر این است که تا حد امکان حوزه علمیه و روحانیت باید نقش پشت صحنه ایفا کند. باید پشتیبان، هدایتگر، تامین کننده محتوا، خط دهنده، جهت دهنده، تربیت گر باشد نه اینکه در صحنه اجرا و عمل پاسخگوی مسایل اجرایی باشد. این تفکر، قدری صورت مسأله را عوض می کند. بخشی از پاسخ شما به این کیفیت داده می شود، بخش دیگر می ماند.
درست است که می خواهد هدایتگر باشد، اما نمی تواند بیگانه از موضوع باشد؟
بله! درست است لذا وقتی روحانی می خواهد کمک و معاونت کند در پایه ریزی جامعه شناسی اسلامی، نمی تواند نسبت به مسایل جامعه شناسی بیگانه باشد. در عین اینکه نمی تواند کاملا بیگانه باشد اما نمی توانیم بگوییم او هم مانند یک دکترای جامعه شناس باید از اول تا آخر، ادبیات جامعه شناسی موجود را بخواند تا مسلط شود تا به او اجازه داده شود تا راجع به جامعه شناسی حرف بزند همان اتفاقی که افتاده و ما را به فرسایش کشانده است. پس لازم است اما به اندازه اش.
دوم اینکه گفتم صد در صد کناره گیری از کارها و نقش پشتیبانی اتفاق نمی افتد و در درصدی همچنان لازم خواهد بود که روحانیت در مسند مدیریت اجرایی باشد. در بخشی که این ضرورت همچنان ضرورت خواهد داشت این فرمایش شما صادق است یعنی کسی که مدیریت سازمان و نهادی را برعهده می گیرد باید مدیریت بلد باشد اما کدام مدیریت؟ نه اینکه به او بگوییم که به دانشگاه برود و نزد استاد دانشگاه سکولار مدیریت سازمان یاد بگیرد تا بعدا به عنوان رییس دستگاه و نهاد و سازمان، مسوولیتی را برعهده بگیرد که الان چنین تصور می شود و حتی بعضا عمل هم می شود. به ضرورتها کار ندارم، آن موقعی هم که این اتفاق بیفتد که باید بیفتد منتها در این مقیاس و با این حد و شدت که عرض کردم، باید مدیریت اسلامی یاد بگیرد. بله! باید یاد بگیرد.
برخی از فارغ التحصیلان دانشگاه وارد تحصیلات حوزوی می شوند اما برخی معتقدند اینها آسیب به حوزه است و غالب این افراد برای فرار از سربازی و گرفتن شغل و... دست به چنین کاری می زنند، شما چه پاسخی به این افراد دارید؟
یکی از مظلومیت های حوزه این است که واقعیتهای درون حوزه را عامه مردم، جوانها و به ویژه تحصیلکرده ها کمتر اطلاع دارند و تحت تاثیر شایعات، جوسازیها و قضاوتهای ناآگاهانه قرار دارند.
بنده به عنوان فردی که در متن حوزه هستم و بیش از سی سال همیشه در قم در متن حوزه بودم و با بدنه حوزه علمیه سروکار داشتم و دارم شهادت می دهم که این تفکرات درست نیست. اینکه درست نیست نه به این معنا که استثنایات وجود ندارد، بلکه جای استثنا هم وجود دارد. نمی توان گفت اگر مثلا در هر سال، 1000 نفر وارد حوزه های علمیه می شوند هر نفر با خالص ترین نیت های وارد حوزه های علمیه می شود. ممکن است چند نفر در بین این جمع باشند که با انگیزه های دیگر وارد می شوند، ولی اینها ملاک قضاوت نیست. جریان غالبی که در حوزه های علمیه وجود داشته و دارد سلامت خودش را حفظ کرده است یعنی همچنان کسی که وارد حوزه علمیه می شود دارد فشار اقتصادی، حتی فشار اجتماعی را به خودش می خرد و وارد حوزه علمیه می شود. میانگین درآمد بدنه حوزه علمیه از میانگین درآمد کارمندان کشور پایین تر است، حتی کارمندان ساده، نه مدیران ارشد و اساتید دانشگاه و ... .
کارمندان ساده ای که به درستی احساس می کنند درآمدشان با هزینه هایشان مطابقت نمی کند. شما مطمین باشید درآمد فردی که بیست سال در حوزه علمیه تحصیل کرده از میانگین درآمد یک کارمند کمتر است اما برای دین و کشورش تحمل می کند و طعنه ها را هم می شنود. از یک طرف اینها باید گفته شود اما از طرف دیگر عزت حوزه علمیه اجازه گفتن اینها را نمی دهد. از استثنایات که بگذریم اصلا این گونه نیست اصلا در شان فاضلی که برای تبلیغ رفته نیست که این گونه زندگی کند اما صدایش هم در نمی آید و با قناعت زندگی می کند. دو سال سربازی رفتن یا نرفتن برای یک عمر پابند چنین شرایطی شدن، قابل مقایسه نیست. قدری که من دیدم و مواجه شدم نسلی از تحصیل کردگان دانشگاه که وارد حوزه می شوند به معنای رویش جدید انقلاب است. برای اینکه اینها وارد رشته های دانشگاهی شدند و دیدند که دغدغه های دینی و اسلامی شان با اینها تامین نمی شود و قید چندین سال درس دانشگاهی را زده و در حوزه از اول شروع کرده اند.
در ابتدا لازم است در مورد دغدغه و علت نگارش کتاب «تحول حوزه علمیه و روحانیت در گذشته و حال، طرح الگو، چشم انداز و ارزیابی فعالیت روحانیت» توضیح دهید.
قبل از پاسخ به سوال شما لازم است مقدمه ای را بیان کنم حوزه های علمیه، مهمترین نهاد فرهنگساز در جامعه هستند، از این جهت می توان آنرا مهمترین نهاد فرهنگساز در جامعه دانست که کارویژه بیبدیلی را به عهده گرفته است و آن برقرار کردن نسبت فرهنگ جامعه با مذهب و دین است. یعنی متولی دین شناسی در جامعه به نحو رسمی و نهادینه شده حوزه های علمیه بودند و هستند و باید باشند.
به همین جهت حوزه های علمیه نقش بی بدیلی را ایفا کردند و می کنند و ارتباط دادن اعتقادات و باورها و رفتارهای مردم با آنچه که شارع مقدس به آن امر کرده و مرضی شارع مقدس است از وظایف آنهاست.
به حمدالله بعد از انقلاب اسلامی، روحانیت هم از نظر فرهنگی و هم از نظر سیاسی توانسته جایگاه مناسب تر، نفوذ بیشتری و تحرک بیشتری پیدا کند.
علاوه بر نقش های سنتی که حوزه های علمیه و روحانیت ایفا می کردند و نقشهای ارزشمندی هم بوده و همچنان ادامه دارد و باید هم ادامه داشته باشد مثل امامت جمعه، امامت جماعت، وعظ و خطابه در مناسبتهای مختلف و امثال این، به برکت انقلاب اسلامی مسوولیت های جدیدتری متوجه حوزه علمیه شد و یا میدان های جدیدتری به فعالیت حوزه های علمیه و روحانیت اضافه شد ازجمله اینکه قوه قضاییه و پیوند نزدیکی که قوه قضاییه با ولی فقیه پیدا کرده باعث شده میدان حضور روحانیت در این عرصه بیشتر فراهم شود یا در عرصه های مدیریتی و اجرایی چه وزارت، چه وکالت و البته موارد محدودی که مناسب شان حضور روحانیت بود و همچنین در دستگاه های اجرایی مثل نیروهای نظامی و انتظامی که مقام معظم رهبری در آنها نمایندگی دارند و افزون بر اینها به تدریج روحانیت توانستند در بدنه آموزش و پرورش و آموزش عالی و ... حضور بیشتر و مؤثری را ایفا کنند.
دغدغه ای که باعث تدوین این کتاب شد این بوده که حوزه و روحانیت بعد از انقلاب اسلامی با شرایط و ابتلای بی نظیری روبرو شده است که شناختن این شرایط و نقشی که حوزه های علمیه در این شرایط متوقع اند یعنی مورد توقع است که ایفا کنند مساله ای است که توجه به آن، آن قدر تأثیرگذار است که صحیح است از او به عنوان تحول حوزه علمیه و روحانیت یاد کرد. یعنی در این نقطه عطف تاریخی که انقلاب اسلامی بر حسب ظاهر خاستگاه شکل گیری او بوده است به تبع تحولات تاریخی ازجمله در حوزه علمیه باید اتفاق بیفتد، چه اینکه همزمان و هماهنگ با آن باید در دانشگاه اتفاق بیفتد چه اینکه همزمان و هماهنگ با آن باید در نظام اجرایی و مدیریتی و حکمرانی کشور اتفاق بیفتد.
اینکه می گوییم اتفاق بیفتد نه اینکه این اتفاق امری است که اصلا نیست و یکدفعه واقع می شود این امر در حال جریان است، منتها به میزانی که آنرا بشناسیم و به استقبال آن برویم با سرعت و تأثیر بیشتری این کار اتفاق خواهد افتاد.
آن امتحان و فرصت بی بدیل این است که انقلاب امکان جامعه سازی اسلامی و زمینه حضور در عرصه تمدن سازی را فراهم کرده است.
انقلاب میدان حضور دین را از مقیاس محلی و ملی به سطح جهانی ارتقاء داده است و الان صحبت از این است که جهانی سازی اسلامی چه جهت گیریهایی، چه ساز و کارهایی و چه الزاماتی دارد. چندی پیش اخبار رسانه ملی انعکاس می داد که کسینجر به عنوان یک استراتژیست زبده آمریکایی اذعان کرده بود که امپراطوری جمهوری اسلامی در راه است. مسلما تعبیر امپراطوری را دشمنان به کار می برند تا گزنده باشد و افراد و رقبای دیگر را تحریک منفی کنند.
مسلما جمهوری اسلامی دنبال امپراطوری به معنای اشاعه سلطنتی که در گذشته حکمرانان به دنبال آن بودند، نیست. تعبیر بهتر آن همانی است که عرض کردم یعنی جهانی سازی بر مبنای تفکر انقلاب اسلامی که به تعبیر حضرت امام(ره) همان اسلام ناب محمدی(ص) است. این همان مقیاس جدیدی است که انقلاب پیشرفت را به آن وارد کرده است و حوزه های علمیه هم به تبع در این میدان باید نقش خود را ایفا کند.
بنابراین با این وجود این پرسش مهم مطرح می شود که حضور دین در عرصه تمدن سازی و جامعه سازی به چه معناست، چگونه است؟ و دانش لازم برای این امر چقدر در اختیار است و چقدر باید تولید شود؟
دقیقا دغدغه این کتاب این بوده است که بتواند به این سوال پاسخ دهد و برآوردش این بوده که این ابتلا و پرسش جدید را که آنقدر مهم و جدید است که پرداختن کافی به آن مبدا تحول در حوزه علمیه می شود. تحول در حوزه با تحول در دانشگاه متفاوت است. تحول در دانشگاه یعنی اسلامی سازی دانشگاه ها. چون بنیان دانشگاه ها و نظام تربیتی آن و محتوایی که در آن تدریس و تدرس می شده است اسلامی نبوده است یا از منظر اسلامیت، حساسیت و اهمیتی به آن داده نمی شد باید متناسب با انقلاب اسلامی، اسلامی شود. این هم تحول است ولی تحولی است که جهت گیری دانشگاه را باید تغییر دهد اما در حوزه علمیه وقتی صحبت از تحول می شود به این معنا نیست.
خب! چه تفاوتی دارند؟
حوزه علمیه بر سرچشمه های ناب و بنیانهای متقنی استوار است؛ چه در علوم عقلی و چه در علوم نقلی. که اینها همچنان استوار و قابل استفاده اند و باید نسل به نسل به نسلهای بعد منتقل شوند. در کلام، فلسفه، تفسیر، تاریخ، حدیث و روایت، فقه، اصول و ... بنیانهای غنی ای گذاشته شده که همچنان باید حفظ و پاس داشته شود و به نسلهای بعد منتقل شود منتها با حفظ این معنا.
پس چرا سخن از تحول گفته می شود؟
سخن از تحول به معنای تغییر جهت گیری حوزه نیست بلکه به معنای ارتقای جهت است به معنای ارتقای تاثیر در جهت گذشته است. این ارتقای تأثیر وقتی واقع می شود که حوزه های علمیه بتوانند از منابع اسلامی، معارفی را استخراج کنند که بتواند پشتوانه اسلامی سازی علوم، اسلامی سازی الگوی پیشرفت، اسلامی سازی تمدن سازی، اسلامی سازی ساختارسازی، اسلامی سازی جهانی سازی و امثال اینها باشد و این آن تحولی است که باید اتفاق بیفتد، یعنی پاسخگویی وارد شدن حوزه های علمیه به این مقیاس معنای تحول مورد نظر ماست.
در پی آنچه در این کتاب اتفاق افتاده به نحو ایجاز عرض می کنم و بعد به سوالات شما پاسخ می دهم. در این کتاب به زعم نگارنده چند اتفاق مهم افتاده است؛ اولا اینکه الگوی تحولی پیشنهاد شده است. الگویی طراحی شده که در این الگو فعالیتهای اصلی حوزه، موضوعات و غایات اصلی فعالیتهای حوزه از دو مقیاس درون حوزه و بیرون حوزه بیان شده است، لذا یک الگوی تحول درونی و یک الگوی تحول بیرونی ارایه و ارتباط این دو با همدیگر ذکر شده است. منظور ما از الگوی تحول بیرونی، تحولی است که به واسطه حوزه در بیرون از محیط حوزه اتفاق می افتد. تحول درونی هم یعنی تحولی که در درون حوزه برای تأثیرگذاری بیرونی باید اتفاق بیفتد. ابتدا یک الگو طراحی شده است براساس این الگو با استفاده از نظر بزرگان به ویژه رهبری معظم(مد ظله العالی) چشم انداز آینده حوزه در محورهای مختلف ترسیم شده است یعنی چشم انداز تحول حوزه در آموزش، پژوهش، تبلیغ، در عقاید و علوم اعتقادی، علوم ارزشی و اخلاقی، در علوم فقهی.
تحول حوزه در فردسازی، در سازمان سازی و نهادسازی و جامعه سازی که اینها محورها و متغیرهای الگوی پیشنهادی است. در هر کدام از محورها چشم انداز مطلوب فراروی حوزه ترسیم شده است. این هم قدم دوم، قدم سوم این بوده است که براساس این الگو، این چشم انداز به ارزیابی عملکرد حوزه و روحانیت پرداخته است. در ارزیابی عملکرد حوزه و روحانیت در این کتاب تأکید ما بر مقطع بعد از انقلاب اسلامی بوده است اما برای اینکه بتوانیم نمودار تحولات اجتماعی از گذشته را ترسیم کنیم، از زمان صفویه شروع کردیم و گفتیم از زمان صفویه و بعد قاجار و بعد پهلوی اول و دوم و بعد از آن به انقلاب اسلامی، دو محور را به موازات هم مورد بررسی قرار دادیم؛ یک محور تغییرات فرهنگی که در شرایط کشور اتفاق می افتد و دوم تعاملی که روحانیت و حوزه علمیه با این شرایط برقرار و سعی می کرده است به عنوان حصن حصینی از اسلام صیانت کند و او را به سلامت عبور دهد و فرهنگ اسلام را پاسداری کند و از این شرایط دشواری که بوده عبور دهد. این ترسیم به ما و مخاطب کمک می کند که وقتی صحبت از تغییر یا حتی تحول می کنیم نگران نشود که قرار است حوزه علمیه به هم بخورد و ارزشهای حوزه فراموش شود. نشان دادیم که این از جهتی مساله جدیدی نیست و در طول زمان حوزه علمیه به تناسب شرایط مجبور بوده است که تعامل مثبتی با شرایط داشته باشد تا بتواند پیشگامی خود را در هدایت فرهنگی جامعه حفظ کند و این مساله ادامه دارد تا الان.
منتها همان طور که در صدر گفته ها عرض کردم، تفاوت این است که اتفاقی که بعد از انقلاب اسلامی افتاده فرصت بی بدیل و در عین حال ابتلای بزرگ برای حوزه های علمیه و روحانیت است به دلیل اینکه امکان حضور دین در مقیاس جهانی فراهم شده است. به اینکه ما همچنان دغدغه هایمان ایفای نقشهای سنتی باشد که اگرچه آنها ارزشمند هستند و باید باشند و رابطه چهره به چهره روحاینت و مردم همچنان ارزشمند است و حرف اول را در سلامت فرهنگ عمومی جامعه می زند و اتفاقا از این جهت هم کاستی داریم. اما مهم این است که بتوانیم به این مسأله وارد شویم. این عملکرد را ارزیابی کردیم تا به دوران بعد از انقلاب اسلامی رساندیم و همین عرضی که الان گفتم را توضیح دادم که بعد از انقلاب اسلامی صورت مساله فرهنگی جامعه چه تغییری کرده و از حوزه علمیه انتظار می رفته که چه پاسخگویی داشته باشد و حوزه در عمل چه پاسخگویی داشته است و به چه میدانهایی ورود پیدا کرده است. در کجاها بیشتر ورود پیدا کرده و در کجاها کمتر ورود کرده است تا در نهایت بتواند راهنمایی باشد برای سیاستگذاران و مدیران حوزه و همچنین طلاب و فضلایی که در حوزه علمیه تدریس می کنند تا بدانند با چه دغدغه ای باید تحصیلشان را ادامه دهند. نیازی که امروز کشور به حوزه علمیه دارد چیست؟ تا خودمان را برای پاسخگویی به آن آماده کنیم.
به هر حال برای ارتقای جهت گیری و سطح چه راهکارهایی لازم است؟
ما گفتیم که تغییر مورد انتظار در حوزه های علمیه این است که بتواند خود را از مقیاس فردسازی که عمده رسالتش در گذشته بوده، به مقیاس سازمان سازی و جامعه سازی ارتقا دهد. این کار به دانش مکملی نیاز دارد وقتی بلد بودیم با فردی از روی منبر یا کنار محراب صحبت کنیم و دغدغه هایش را بشنویم و شبهات دینی اش را پاسخ دهیم یا احکام شرعی را جواب بدهیم و او را به عبادت، مسجد و قرآن، ارتباط خوب با خدا و حلال و حرام دعوت کنیم که این مجموعه از رفتارها و دانش مربوط به آنرا فردسازی می نامم اما همین روحانی وقتی می خواهد به عنوان نماینده دین نقش آفرینی کند باید پاسخ چه چیزهایی را بدهد؟ او در مسند جدید نشسته است. او دارد اسلامیت سازمان بزرگ و هزاران نیرو نخبه را پاسخگو باشد. الان باید پاسخگوی اسلامیت سازمان باشد. اسلامیت سازمان غیر از اسلامیت تک تک آحاد افراد آن سازمان است. به نظر می آید که این التفات به انداره کافی اتفاق نیفتاده است، لذا ما سراغ دانشهای لازم برای تحقق این حضور نرفته ایم و همچنان روحانی را با اطلاعات گذشته تجهیز می کنیم اما وارد میدان جدید می کنیم.
بالاتر و سخت تر از این در مقیاس جامعه سازی است. وقتی روحانیت می خواهد در مسند سیاستگذاری کلی نظام مشارکت کند باید بتواند از منظر دین نسبت به تغییرات اجتماعی و اسلامیت تغییرات اجتماعی نظر دهد. دیگر اینجا موضوع، جامعه و تصرفات جامعه است. از سازمان هم فراتر است چه برسد به اینکه بگوییم فرد.
منظور شما از دانشهای مکمل، چه دانشهایی بوده است؟
برای اینکه این کار اتفاق بیفتد باید نظام آموزشی، پژوهشی و تبلیغی حوزه دچار دگرگونی شود و از نظر اولویت قاعدتا باید نظام پژوهشی مقدم باشد، چون نظام پژوهشی وقتی که فعال شد خروجی اش در نظام آموزشی هویدا می شود. نظام آموزشی که به اتکای نظام پژوهشی غنی شد خروجی اش در نظام تبلیغی مشخص می شود و مورد بهره برداری قرار می گیرد. بنابراین نقطه کانونی تحول، نظام پژوهشی می شود.
در درون نظام پژوهشی چه اتفاقی باید بیفتد؟
بنا به دسته بندی ای که در این کتاب پیشنهاد شده دانشهای حوزه در سه محور و گرایش اصلی قابل تجمیع است، باید در این سه دانش تحول مورد نظر اتفاق بیفتد تا تحول در حوزه ایجاد شود، این سه دانش عبارتند از علم کلام و فلسفه، علم اخلاق و عرفان، علم فقه و حقوق. فقه و حقوق به تکالیف و رفتار، عرفان و اخلاق به ارزشها و گرایشهای مطلوب و کلام و فلسفه به باورها و اعتقادات می پردازد. حوزه قبلا هم به این علوم می پرداخته است و اصل موضوع، چیز جدیدی نیست. در حاشیه عرض کنم بعضی از علوم دیگری که در حوزه های علمیه متداول است و مستقل و در عرض اینها قلمداد می شود مانند تفسیر، تاریخ و ...، به زعم ما این علوم و دانشها در ذیل این سه محور قرار می گیرند و دانشهای وابسته به اینها می شوند. در این مورد توضیح بیشتری نمی دهم، منتها اینها را گفتم تا بتوانم پاسخ شما را روشنتر عرض کنم و آن این است که در این سه دانش محوری باید تحول در نظام آموزش و پژوهش انجام شود باید به تحول در این سه دانش محوری بپردازیم.
چه تحولی؟
تحول مورد انتظار این است که ما بتوانیم به فقه اجتماعی و حکومتی، اخلاق اجتماعی و حکومتی و همچنین اعتقادات اجتماعی و حکومتی دست پیدا کنیم و این دست پیدا کردن فرآیندی دارد: اول اینکه این تفاوت را فهم کنیم، اینکه اخلاق فردی با اخلاق اجتماعی متفاوت است.
تقوا، تقواست. تقوای فردی با تقوای اجتماعی چه تفاوتی دارد؟
قبل از اینکه پاسخ این سوال را داشته باشیم صورت مسأله را باید درست شناخته باشیم، فقه اجتماعی با فقه فردی چه تفاوتی دارد؟ اصلا چیزی به نام فقه اجتماعی داریم؟ مطمینم عده قابل توجهی از فضلای حوزه علمیه وقتی از چنین موضوعی سخن به میان می آید تصورشان این است که فقه اجتماعی امر جدیدی نیست. در سابقه ابواب فقهی که علمای سلف به آن پرداختند، به آن پاسخ دادند و به طور مثال ابوابی را بیان می کنند. مثلا مدعی هستند که باب معاملات داریم؛ معامله، ارتباط افراد با هم است، ابواب جهاد، امر به معروف و نهی از منکر و حدود و دیات داریم، حدود و دیات یعنی اگر کسی در جامعه به حق کس دیگری تعدی کرد ما چگونه باید حقوق افراد را تعیین کنیم. منتها در اینجا یکی از دشواریها و بزنگاه های حرف، توجه دادن و توضیح دادن این تفاوتهاست که همه اینهایی که ذکر شد درست و ارزشمند و لازم است. بعضی از اینها را هم به برکت انقلاب اسلامی رونق بیشتری گرفته و بیشتر به آن پرداخته شده است. چون روحانیت قبل از انقلاب اسلامی قدرت اجرایی نداشت تا مثلا اقامه احکام قضایی کند لذا به بحثهای حدود و دیات قبل از انقلاب کمتر پرداخته شده است، بحثهای جهاد، امر به معروف و ... نیز همین طور. به لحاظ نیاز جامعه باید بیشتر به این ابواب پرداخته می شد چنان که تا حدودی انجام شده، ولی آنچه که ما از آن به عنوان فقه حکومتی و اجتماعی یاد می کنیم امری فراتر است در فقه اجتماعی موضوع تکلیف، جامعه است نه فرد.
جامعه به عنوان پیوند اراده های انسانی هویتی دارد، موجودیت و تکالیفی دارد. جامعه یک فرد خاص نیست که به آن اشاره کنم تا بگویم از اینجا بلند شو و به آنجا برو. برآیند اراده هاست. آخر کار هم وقتی می گوییم جامعه چنین تکلیفی دارد شخصیتی بیرون از انسانهای جامعه قرار نیست ایفاگر نقش باشد و تکلیفی را ادا کند ولی مهم این است که هر کسی در ارتباط با خود، دیگران و خدا مسوولیت فردی دارد، اما همین انسان در مسند دیگری وقتی مدیر اداره و سازمانی شد هویت حقوقی پیدا می کند. اینکه دارد مسند اجتماعی پیدا می کند موضوع تصرف اش جامعه می شود و وقتی موضوع، تصرف او در جامعه شد، اسلامیت تصرفاتی که می کند را باید مورد توجه قرار دهیم. بنابراین گفتید چگونه قرار است این اتفاق بیفتد و علوم مکملی که نیاز دارد چیست؟ عرض کردم مقصد ارتقاء از سطح فردسازی به سازمان سازی و جامعه سازی است برای اینکه این اتفاق بیفتد باید دانش اخلاق و کلام، فقه در مقیاس اجتماعی ارتقا پیدا کند. برای اینکه این امر اتفاق بیفتد باید اولا تفاوت موضوع فهم شود، بفهمیم و به رسمیت بشناسیم که صورت مسأله جدیدی است. دوم اینکه روش تفقه به معنای عام کلمه را به حدی ارتقا دهیم که بتواند پیچیدگی های مربوط به چنین موضوعاتی را پاسخ دهد و نسبتش را با دین مشخص کند. بعد از درک ضرورت و تکمیل روش فهم، نوبت به به کارگیری روش فهم می رسد که از محصول به کارگیری روش فهم فقه حکومتی، اخلاق حکومتی و اعتقادات اجتماعی به دست می آید.
وقتی از عنوان دانشهای مکمل استفاده کردید، فکر کردم منظور شما مدیریت، جامعه شناسی، علوم کامپیوتر، فضای مجازی و ... است. اما شما باز هم بر علوم سنتی تاکید داشتید؟!
بر اینکه این دانش هایی که گفتید خصوصا حوزه علوم انسانی و اجتماعی باید اسلامی شود، شکی نیست. وقتی سخن از اسلامیت این علوم به میان می آید معنایش این است که پیوندی با حوزه پیدا می کند که در این امور هم شکی نیست. اینکه وقتی سخن از اسلامیت این علوم به میان می آید معنایش این است که تحول این علوم باید پیوندی با حوزه پیدا کند که در این امر هم شکی نیست. منتها دو سوال در اینجا مطرح می شود که وقتی می گوییم هنر اسلامی، مدیریت اسلامی، جامعه شناسی اسلامی، رسانه اسلامی و... معنایش این است که دانشگاه به افرادی که به این علوم می پرداختند را تعطیل کنیم. بگوییم شما صلاحیت پرداختن به چنین موضوعی را ندارید. اشتباه کردیم که تاکنون این دروس در دست دانشگاه بود از این به بعد دانشگاه باید به علوم فنی و مهندسی و... بپردازد. از این به بعد علوم انسانی باید دست حوزه های علمیه باشد تا دانشهای مکمل در حوزه علمیه محسوب شوند. ما این باور را نداریم؟ این هدفگذاری نمی تواند هدف گذاری صحیحی ای باشد. از نسبت نفی و اثباتی که مطرح کردیم می توان به پاسخ دست یافت، مقام اثبات این بود که این علوم حتما باید اسلامی شوند و اسلامیتش به این است که با حوزه های علمیه ارتباط پیدا می کند.
نفی ای که عرض کردم این است که معنای اسلامی کردن این نیست که کل این علوم، اجزاء و پیکره حوزه علمیه شوند و دانش آموختگان اینها، طلاب شوند. این دو تا حرف چگونه با هم جمع می شود. تأثیرگذاری در عین اینکه دانشگاه کار خود را انجام می دهد، این است که حوزه های علمیه باید چگونگی اسلامی سازی این علوم را پاسخگو باشند نه اینکه صفر تا صد این علوم را خودشان عهده دار شوند و برای اینکه بتوانند چگونگی اسلامی سازی مدیریت، اقتصاد، جامعه شناسی و امثال آنرا پاسخگو باشند باید باورها، ارزشها و رفتارهای علومی که پاسخگوی چیستی باورها، ارزشها و رفتارهای دینی هستند را فربه کنند. امتداد بدهند، به حدی که بتواند نقطه تماس با این دانشها پیدا کند یعنی به بیان دیگر این قبیل علوم از منظری که حوزه علمیه را ترسیم کردند به آن نگاه کنیم به صورت مستقیم یا غیر مستقیم چیزی جز این سه کار را نمی کنند یعنی این علوم یا دارند به ما می گویند چگونه رفتار کن (در هر حوزه ای؛ مدیریت، اقتصاد و ...) رفتار متعادل و عالمانه و کارشناسانه را آموزش می دهند. یکی اینکه این را مشخص می کند که رفتار شما باید چه رفتاری باشد؟ یا می گوید چه ارزشهایی را باید پاس بداریم یا می گوید چه باورهایی برای انجام عمل باید داشته باشیم، یعنی مبانی، یکسری غایات و نظام رفتاری را باید یاد بگیریم. در مدیریت، جامعه شناسی، اقتصاد و ... هم همین طور است؛ منتها موضوع متعدد می شود. سطح مساله عملیاتی و عینی می شود ولی جوهره، همین خواهد بود. اگر این عرض بنده تبیین شود آن وقت حلقه وصل پیدا می شود که چرا تحول در این دانشهای اساسی پاسخگوی اسلامی سازی علوم و اسلامی سازی الگوی پیشرفت در جامعه می شود.
من منظورم این است کسی که در حوزه تحصیل کرده می تواند در سازمانهای مختلف مسوولیت بپذیرد، این شخص علاوه بر اینکه دروس حوزه را می داند اما با توجه به سمت جدید باید مدیریت بداند، باید علوم کامپیوتر بداند. در عصر حاضر اگر کارشناس خانواده ای فضای مجازی و شبکه های اجتماعی و ماهواره را نشناسد نمی تواند کارشناس خانواده خوبی باشد، منظورم چنین پیوستگی ای بود؟
توجه شما، توجه درستی است. منتها یکی از پیامهای کتاب «تحول حوزه علمیه و روحانیت در گذشته و حال، طرح الگو، چشم انداز و ارزیابی فعالیت روحانیت» این است که تلاش کنیم حوزه علمیه و روحانیت کارویژه خودش را پیدا کند و به تدریج نقشی که دیگران نمی توانند ایفا کنند را ایفا کند. به مناسبت انقلاب و شرایط اضطرار و ... خلأ مدیریتی و نیروی انسانی که به تبع بعد از فروپاشی رژیم استبدادی مواجه شده بود روحانیت هم مثل سایر بخشهای جامعه به میدان آمد و زیربار مسوولیت رفت تا چرخ انقلاب اسلامی بچرخد، لذا در بسیاری از مناصب اجرایی به حد توان ورود کرد و مسوولیت را پذیرفت، ولو اینکه ممکن بود با دانش و مهارت پیشین او تناسبی نداشته باشد. به تدریج این اتفاق کاهش پیدا کرد و دارد به سر جای خود باز می گردد. منتها این سوالی که شما گفتید مبدا این است که بر این امر بیشتر تأکید کنم که ایده کلی تغییر این است که تا حد امکان حوزه علمیه و روحانیت باید نقش پشت صحنه ایفا کند. باید پشتیبان، هدایتگر، تامین کننده محتوا، خط دهنده، جهت دهنده، تربیت گر باشد نه اینکه در صحنه اجرا و عمل پاسخگوی مسایل اجرایی باشد. این تفکر، قدری صورت مسأله را عوض می کند. بخشی از پاسخ شما به این کیفیت داده می شود، بخش دیگر می ماند.
درست است که می خواهد هدایتگر باشد، اما نمی تواند بیگانه از موضوع باشد؟
بله! درست است لذا وقتی روحانی می خواهد کمک و معاونت کند در پایه ریزی جامعه شناسی اسلامی، نمی تواند نسبت به مسایل جامعه شناسی بیگانه باشد. در عین اینکه نمی تواند کاملا بیگانه باشد اما نمی توانیم بگوییم او هم مانند یک دکترای جامعه شناس باید از اول تا آخر، ادبیات جامعه شناسی موجود را بخواند تا مسلط شود تا به او اجازه داده شود تا راجع به جامعه شناسی حرف بزند همان اتفاقی که افتاده و ما را به فرسایش کشانده است. پس لازم است اما به اندازه اش.
دوم اینکه گفتم صد در صد کناره گیری از کارها و نقش پشتیبانی اتفاق نمی افتد و در درصدی همچنان لازم خواهد بود که روحانیت در مسند مدیریت اجرایی باشد. در بخشی که این ضرورت همچنان ضرورت خواهد داشت این فرمایش شما صادق است یعنی کسی که مدیریت سازمان و نهادی را برعهده می گیرد باید مدیریت بلد باشد اما کدام مدیریت؟ نه اینکه به او بگوییم که به دانشگاه برود و نزد استاد دانشگاه سکولار مدیریت سازمان یاد بگیرد تا بعدا به عنوان رییس دستگاه و نهاد و سازمان، مسوولیتی را برعهده بگیرد که الان چنین تصور می شود و حتی بعضا عمل هم می شود. به ضرورتها کار ندارم، آن موقعی هم که این اتفاق بیفتد که باید بیفتد منتها در این مقیاس و با این حد و شدت که عرض کردم، باید مدیریت اسلامی یاد بگیرد. بله! باید یاد بگیرد.
برخی از فارغ التحصیلان دانشگاه وارد تحصیلات حوزوی می شوند اما برخی معتقدند اینها آسیب به حوزه است و غالب این افراد برای فرار از سربازی و گرفتن شغل و... دست به چنین کاری می زنند، شما چه پاسخی به این افراد دارید؟
یکی از مظلومیت های حوزه این است که واقعیتهای درون حوزه را عامه مردم، جوانها و به ویژه تحصیلکرده ها کمتر اطلاع دارند و تحت تاثیر شایعات، جوسازیها و قضاوتهای ناآگاهانه قرار دارند.
بنده به عنوان فردی که در متن حوزه هستم و بیش از سی سال همیشه در قم در متن حوزه بودم و با بدنه حوزه علمیه سروکار داشتم و دارم شهادت می دهم که این تفکرات درست نیست. اینکه درست نیست نه به این معنا که استثنایات وجود ندارد، بلکه جای استثنا هم وجود دارد. نمی توان گفت اگر مثلا در هر سال، 1000 نفر وارد حوزه های علمیه می شوند هر نفر با خالص ترین نیت های وارد حوزه های علمیه می شود. ممکن است چند نفر در بین این جمع باشند که با انگیزه های دیگر وارد می شوند، ولی اینها ملاک قضاوت نیست. جریان غالبی که در حوزه های علمیه وجود داشته و دارد سلامت خودش را حفظ کرده است یعنی همچنان کسی که وارد حوزه علمیه می شود دارد فشار اقتصادی، حتی فشار اجتماعی را به خودش می خرد و وارد حوزه علمیه می شود. میانگین درآمد بدنه حوزه علمیه از میانگین درآمد کارمندان کشور پایین تر است، حتی کارمندان ساده، نه مدیران ارشد و اساتید دانشگاه و ... .
کارمندان ساده ای که به درستی احساس می کنند درآمدشان با هزینه هایشان مطابقت نمی کند. شما مطمین باشید درآمد فردی که بیست سال در حوزه علمیه تحصیل کرده از میانگین درآمد یک کارمند کمتر است اما برای دین و کشورش تحمل می کند و طعنه ها را هم می شنود. از یک طرف اینها باید گفته شود اما از طرف دیگر عزت حوزه علمیه اجازه گفتن اینها را نمی دهد. از استثنایات که بگذریم اصلا این گونه نیست اصلا در شان فاضلی که برای تبلیغ رفته نیست که این گونه زندگی کند اما صدایش هم در نمی آید و با قناعت زندگی می کند. دو سال سربازی رفتن یا نرفتن برای یک عمر پابند چنین شرایطی شدن، قابل مقایسه نیست. قدری که من دیدم و مواجه شدم نسلی از تحصیل کردگان دانشگاه که وارد حوزه می شوند به معنای رویش جدید انقلاب است. برای اینکه اینها وارد رشته های دانشگاهی شدند و دیدند که دغدغه های دینی و اسلامی شان با اینها تامین نمی شود و قید چندین سال درس دانشگاهی را زده و در حوزه از اول شروع کرده اند.