گروه راهبرد خبرگزاری دانا (داناخبر) - مارتین هایدگر در سال 1919 در فرایبورگ وارث جنبشی در فلسفه شد به رهبری ادموند هوسرل به نام «پدیده شناسی». هدف این جنبش آن بود که تا جایی که ممکن است پدیدار و ساختار تجربه آگاهانه را بدون توسل به پیشفرضهای علمی یا فلسفی توصیف کند.
او از هوسرل روش تقلیل پدیده شناسانه را آموخت که بر اساس آن این پیشفرضها کنار گذاشته میشوند تا به ذات یا حقیقت اولیه دست پیدا کنیم. این روش را او در پرده برداشتن از رویکردهای سنتی متافیزیک غربی به کار گرفت.
در 1923 به سمت دانشیاری فلسفه در دانشگاه ماربورگ ارتقا یافت. در همین دهه هانا آرنت که بعدها یکی از بزرگترین فیلسوفان سیاسی قرن بیستم نام گرفت در کلاسهای وی حضور یافت و آشناییشان به روابط نزدیکتری ختم شد.
هایدگر، خود علاقه اش به فلسفه را ملهم از خواندن کتاب «معانی چندگانه وجود نزد ارسطو» نوشته فرانتز برنتانو فیلسوف آلمانی (1838-1917) میدانست.
او در نوشتهها و سخنرانیهای بعدی اش به وضوح تحت تاثیر برخی اندیشمندان قرار داشت: فیلسوف دانمارکی سورن کییرکگور و دغدغهاش برای یکتایی تقلیل ناپذیر فرد، که در اگزیستانسیالیسم اولیه هایدگر اهمیتی حیاتی داشت؛ مفهوم ارسطویی فرونسیس (حکمت عملی) که به او کمک کرد «هستی» خاص افراد انسانی را در قالب دستهای از درگیریها و تعهدات این جهانی تعریف کند، تصور ویلهلم دیلتای از «تاریخمندی» که در دیدگاه هایدگر نسبت به زمان و تاریخ بهعنوان مقومات وجود انسانی نمود بارزی یافت.
شاهکار مارتین هایدگر، «هستی و زمان» (1927) هیجانی در محافل فلسفی پدید آورد. علیرغم ابهام در متن کتاب، این اثر، او را به دریافت مقام «استاد تمام» رهنمون شد و موقعیت وی را بهعنوان یکی از بزرگترین فیلسوفان قرن استحکام بخشید.
غلظت متن کتاب تا اندازهای ناشی بود از امتناع هایدگر از اصطلاح شناسی سنتی فلسفه و استقبال وی از زبان محاورهای آلمانی، مثلا واژه «دازاین».
او این فن را برای دیگر هدفش نیز به کار گرفت و آن نقاب برداشتن از نظریهها و چشم اندازهای فلسفی سنتی بود.
این کتاب با یک پرسش فلسفی سنتی آغاز میشود: پرسش از وجود؛ معنای بنیادین وجود چیست؟ هستی یعنی چه؟ برای نیل به پاسخ، هایدگر انجام پژوهشی پدیده شناسانه درباره هستی فرد انسان را که او «دازاین» مینامیدش به عهده گرفت.
رویکرد دکارت در یافتن مبنایی محکم برای دانش انسان نسبت به جهان، تصوری از فرد انسانی را پیش فرض میگرفت که ذاتا «سوژه اندیشنده» و متمایز و منزوی از جهان بود.
بهنظر هایدگر ولی خودِ هستی انسان مشتمل بر درگیری وی با جهان است و مشخصه ذاتی او «هستی – در –جهان»، وجودی متعهد و درگیر با دیگر افراد و چیزها است.
بر همین اساس، هستی و زمان مفاهیم هستی شناختیای چون «جهان»، «روزمرگی» و «بودن-با-دیگران» را مقامی رفیع بخشید.
چارچوب کتاب «هستی و زمان» همچنین با نوعی حساسیت به گونهای پروتستانیزم سکولار شده در هم بافته بود که در آن مفهوم «گناه اولیه» محوریت داشت. مفاهیمی مثل «اضطراب»، «گناه» و «سقوط» در کتاب هستی و زمان چنین کارکردی داشتند.
ظاهرا هایدگر نقد «جامعه توده ای» را از نیچه و کییرکگور پذیرفته بود، این نقد جایگاه مهمی در گروههای آکادمیک ضدلیبرال آلمان در اوایل قرن 20 داشت. مفهوم «اصالت» در هستی و زمان در جهت چنین نقدی عمل میکرد.
از دید او اکثریت انسانها وجودی غیر اصیل دارند و به خاطر ترس از روبهرو شدن با تناهی و سرنوشت نهایی شان که «مرگ» است در پناه اموری چون «کنجکاوی»، «ابهام» و «وراجی» میگریزند.
او از این پدیده با نام «آنها» das man/the they یاد میکند. وجود اصیل مستلزم توانایی در تحقق فراخوان وجدان است به فعلیت بخشیدن به ظرفیت فرد برای یک- خود- بودن.
او در دیدگاهش نسبت به زمانمندی نیز از دیگر فیلسوفان تاریخ فلسفه متمایز میشود. بهنظر وی فلاسفه از افلاطون تا کانت تصویری ایستا و نابسنده از انسان را پروراندهاند. این متفکران، هستی انسان را در قالب صفات و جهاتی از شیئیت که حاضر-در-دست است میدیدند.
در برابر، هایدگر بر بودن-در- جهان بهمثابه اگزیستانس تاکید میکند، نوعی بودن که برون خویشانه و وجدآمیز/ecstatically است و نه منفعلانه، و رو بهسوی امکانهایش دارد.
از همین رو دازاین غیر اصیل از تحقق بخشیدن به هستیاش ناکام مانده و انفعال وجودی اش از هستی ایستا و ساکن چیزها غیر قابل تمایز شده است.
در بخش دوم هستی و زمان هایدگر به مساله تاریخ میپردازد. مفهوم تاریخمندی حاکی از این است که دازاین به مثابه عضوی از یک جمع بزرگتر تاریخی و اجتماعی همواره در زمان دست به کنش میزند، بهمنزله عضوی از یک ملت یا قوم.
هایدگر تاکید میکند که دازاین همواره رو به آینده است، او در بافت و متن زمان حال، به خاطر آینده، به گذشته واکنش نشان میدهد.
این دیدگاه او در مقابل دیدگاه کسانی مانند لئوپولد فون رانکه، یوهان گوستاو درویزن و ویلهلم دیلتای قرار داشت که زندگی انسان را تاریخی میدانستند ولی در معنایی منفعل و عاری از قصدیت.
این منظر از فهم تاریخ بهمثابه طرح و برنامهای که انسانها عامدانه و آگاهانه بر دوش میکشند، ناتوان است.
به خاطر ناخشنودی و تردیدهای هایدگر پیرامون مفهوم «دازاین» که محوریترین نوآوری او در این کتاب بود، قسمت دوم آن که بنا بود «زمان و هستی» نام بگیرد هرگز نوشته نشد.
هایدگر دریافت که مفهوم دازاین نیز حامل همان پیشفرضهایی است که او قصد داشت آنها را بزداید.
او هر چه پیشتر میرفت نسبت به توانایی فلسفه برای نیل به حقیقت هستی شک میکرد.
بههمین ترتیب وی تاریخ متافیزیک غرب را ناکافی و نابسنده دانست. در عوض، به قدرت شعر درآویخت و به ویژه از اشعار هولدرلین و راینر ماریا ریلکه استقبال کرد که بهنظر وی در کار نقاب برداشتن از راز هستی بودند.
در 1928 او جانشین کرسی ادموند هوسرل در فلسفه دانشگاه فرایبورگ شد. از 1936 تا 1941 سخنرانیهایی درباره نیچه ایراد کرد. در سال 1936 «سرآغاز اثر هنری» و در 1946 «نامه در باب انسانگرایی» را منتشر کرد.
نوشتههای متاخر هایدگر رنگ و بویی عارفانه و رمزآمیز دارند و در آنها از انسان و زمین و آسمانها سخن به میان میآید همچنانکه در «تفکر چیست؟» مشهود است.
او در این دوره معتقد بود فراموشی وجود وجه ممیز زندگی مدرن است. در سال 1966 در مصاحبه با اشپیگل اظهار کرد: «تنها خدایی میتواند ما را نجات دهد».
دیگر ویژگی تفکر هایدگر در این دوره پرسش از تکنولوژی (1949) بود. بهنظر او تکنولوژی بر همه ساحات زندگی مدرن چنگ انداخته و تمامیت هستی را بدل به ماده خام نموده است.
انسان مدرن از دید او هستی را فقط به منزله ماده خام در جهت نظم تولید برمیگیرد و بس. از همین رو وی تفاوتی نمیدید که پایان جنگ دوم جهانی چه باشد مادام که همین رویه در جهان برقرار است. برخی او را به علت نادیده گرفتن تمایز میان تکنولوژیهای سازنده و مخرب به باد انتقاد گرفتند.
در آوریل 1933 هایدگر به حزب ناسیونال سوسیالیست پیوست. میزان علاقه و تعهد وی به آرمانها و شعارهای نازیسم و خدمات او به نازیها و نیز تاثیر این همکاری بر فلسفه اش و تناسب آن با دیدگاههای فلسفی وی از دهه 80 میلادی تا کنون همواره محل بحث و جدل بوده است.
به هر روی در سال 1945 کمیسیون نازی زدایی از دانشگاهها، وی را مسوول و مقصر شناخت و او را تا سال 1950 از آموزش منع کرد.
علی رغم تلاش دوستانش ولی او به همکاری خود با نازیها معترف بود و در این باره شعری از پل والری شاعر فرانسوی را نقل میکرد: «آنکه شکوهمندانه میاندیشد باید شکوهمندانه نیز اشتباه کند».
در کتابش «مقدمه بر متافیزیک» حقیقت درونی و عظمت ناسیونال سوسیالیسم را ستود.
دوستداران هایدگر مشابهتی میان فلسفه وی و ایدههای توتالیتر فاشیزم نمیبینند ولی مخالفان مفاهیمی چون «روزمرگی»، «همگانی بودن»، «وراجی» و «کنجکاوی» و نقد لیبرالیسم بورژوایی و نیز تاکید او در بخش دوم هستی و زمان بر «قوم»، «ملت» و اهمیت «انتخاب قهرمان» را دال بر فاشیستی بودن اندیشه فلسفی وی میشمارند.
از نظر اینان این اندیشهها هایدگر را به آنجا رهنمون شد که نازیسم را حرکتی در این راستا ببیند که جهان را برای هستی ایمن و مطمئن کند.
در میان دوستان نزدیک وی شاید اظهار نظر کارل یاسپرس، دیگر فیلسوف نامبردار اگزیستانسیالیست آلمانی، جالب باشد.
او در نامهای به رییس کمیته نازی زدایی نوشت: «شیوهاندیشیدن هایدگر، که به نظر من ذاتا فاقد آزادی، مستبدانه و بدون قابلیت برقراری ارتباط است، امروزه از حیث نتایج آموزشیاش میتواند فاجعه بار باشد».
هایدگر در 26 مه 1976 روی در نقاب خاک کشید در حالی که بحثها درباره اهمیت آثار وی و زندگی سیاسی اش همچنان زنده است.
منبع: ایران
او از هوسرل روش تقلیل پدیده شناسانه را آموخت که بر اساس آن این پیشفرضها کنار گذاشته میشوند تا به ذات یا حقیقت اولیه دست پیدا کنیم. این روش را او در پرده برداشتن از رویکردهای سنتی متافیزیک غربی به کار گرفت.
در 1923 به سمت دانشیاری فلسفه در دانشگاه ماربورگ ارتقا یافت. در همین دهه هانا آرنت که بعدها یکی از بزرگترین فیلسوفان سیاسی قرن بیستم نام گرفت در کلاسهای وی حضور یافت و آشناییشان به روابط نزدیکتری ختم شد.
هایدگر، خود علاقه اش به فلسفه را ملهم از خواندن کتاب «معانی چندگانه وجود نزد ارسطو» نوشته فرانتز برنتانو فیلسوف آلمانی (1838-1917) میدانست.
او در نوشتهها و سخنرانیهای بعدی اش به وضوح تحت تاثیر برخی اندیشمندان قرار داشت: فیلسوف دانمارکی سورن کییرکگور و دغدغهاش برای یکتایی تقلیل ناپذیر فرد، که در اگزیستانسیالیسم اولیه هایدگر اهمیتی حیاتی داشت؛ مفهوم ارسطویی فرونسیس (حکمت عملی) که به او کمک کرد «هستی» خاص افراد انسانی را در قالب دستهای از درگیریها و تعهدات این جهانی تعریف کند، تصور ویلهلم دیلتای از «تاریخمندی» که در دیدگاه هایدگر نسبت به زمان و تاریخ بهعنوان مقومات وجود انسانی نمود بارزی یافت.
شاهکار مارتین هایدگر، «هستی و زمان» (1927) هیجانی در محافل فلسفی پدید آورد. علیرغم ابهام در متن کتاب، این اثر، او را به دریافت مقام «استاد تمام» رهنمون شد و موقعیت وی را بهعنوان یکی از بزرگترین فیلسوفان قرن استحکام بخشید.
غلظت متن کتاب تا اندازهای ناشی بود از امتناع هایدگر از اصطلاح شناسی سنتی فلسفه و استقبال وی از زبان محاورهای آلمانی، مثلا واژه «دازاین».
او این فن را برای دیگر هدفش نیز به کار گرفت و آن نقاب برداشتن از نظریهها و چشم اندازهای فلسفی سنتی بود.
این کتاب با یک پرسش فلسفی سنتی آغاز میشود: پرسش از وجود؛ معنای بنیادین وجود چیست؟ هستی یعنی چه؟ برای نیل به پاسخ، هایدگر انجام پژوهشی پدیده شناسانه درباره هستی فرد انسان را که او «دازاین» مینامیدش به عهده گرفت.
رویکرد دکارت در یافتن مبنایی محکم برای دانش انسان نسبت به جهان، تصوری از فرد انسانی را پیش فرض میگرفت که ذاتا «سوژه اندیشنده» و متمایز و منزوی از جهان بود.
بهنظر هایدگر ولی خودِ هستی انسان مشتمل بر درگیری وی با جهان است و مشخصه ذاتی او «هستی – در –جهان»، وجودی متعهد و درگیر با دیگر افراد و چیزها است.
بر همین اساس، هستی و زمان مفاهیم هستی شناختیای چون «جهان»، «روزمرگی» و «بودن-با-دیگران» را مقامی رفیع بخشید.
چارچوب کتاب «هستی و زمان» همچنین با نوعی حساسیت به گونهای پروتستانیزم سکولار شده در هم بافته بود که در آن مفهوم «گناه اولیه» محوریت داشت. مفاهیمی مثل «اضطراب»، «گناه» و «سقوط» در کتاب هستی و زمان چنین کارکردی داشتند.
ظاهرا هایدگر نقد «جامعه توده ای» را از نیچه و کییرکگور پذیرفته بود، این نقد جایگاه مهمی در گروههای آکادمیک ضدلیبرال آلمان در اوایل قرن 20 داشت. مفهوم «اصالت» در هستی و زمان در جهت چنین نقدی عمل میکرد.
از دید او اکثریت انسانها وجودی غیر اصیل دارند و به خاطر ترس از روبهرو شدن با تناهی و سرنوشت نهایی شان که «مرگ» است در پناه اموری چون «کنجکاوی»، «ابهام» و «وراجی» میگریزند.
او از این پدیده با نام «آنها» das man/the they یاد میکند. وجود اصیل مستلزم توانایی در تحقق فراخوان وجدان است به فعلیت بخشیدن به ظرفیت فرد برای یک- خود- بودن.
او در دیدگاهش نسبت به زمانمندی نیز از دیگر فیلسوفان تاریخ فلسفه متمایز میشود. بهنظر وی فلاسفه از افلاطون تا کانت تصویری ایستا و نابسنده از انسان را پروراندهاند. این متفکران، هستی انسان را در قالب صفات و جهاتی از شیئیت که حاضر-در-دست است میدیدند.
در برابر، هایدگر بر بودن-در- جهان بهمثابه اگزیستانس تاکید میکند، نوعی بودن که برون خویشانه و وجدآمیز/ecstatically است و نه منفعلانه، و رو بهسوی امکانهایش دارد.
از همین رو دازاین غیر اصیل از تحقق بخشیدن به هستیاش ناکام مانده و انفعال وجودی اش از هستی ایستا و ساکن چیزها غیر قابل تمایز شده است.
در بخش دوم هستی و زمان هایدگر به مساله تاریخ میپردازد. مفهوم تاریخمندی حاکی از این است که دازاین به مثابه عضوی از یک جمع بزرگتر تاریخی و اجتماعی همواره در زمان دست به کنش میزند، بهمنزله عضوی از یک ملت یا قوم.
هایدگر تاکید میکند که دازاین همواره رو به آینده است، او در بافت و متن زمان حال، به خاطر آینده، به گذشته واکنش نشان میدهد.
این دیدگاه او در مقابل دیدگاه کسانی مانند لئوپولد فون رانکه، یوهان گوستاو درویزن و ویلهلم دیلتای قرار داشت که زندگی انسان را تاریخی میدانستند ولی در معنایی منفعل و عاری از قصدیت.
این منظر از فهم تاریخ بهمثابه طرح و برنامهای که انسانها عامدانه و آگاهانه بر دوش میکشند، ناتوان است.
به خاطر ناخشنودی و تردیدهای هایدگر پیرامون مفهوم «دازاین» که محوریترین نوآوری او در این کتاب بود، قسمت دوم آن که بنا بود «زمان و هستی» نام بگیرد هرگز نوشته نشد.
هایدگر دریافت که مفهوم دازاین نیز حامل همان پیشفرضهایی است که او قصد داشت آنها را بزداید.
او هر چه پیشتر میرفت نسبت به توانایی فلسفه برای نیل به حقیقت هستی شک میکرد.
بههمین ترتیب وی تاریخ متافیزیک غرب را ناکافی و نابسنده دانست. در عوض، به قدرت شعر درآویخت و به ویژه از اشعار هولدرلین و راینر ماریا ریلکه استقبال کرد که بهنظر وی در کار نقاب برداشتن از راز هستی بودند.
در 1928 او جانشین کرسی ادموند هوسرل در فلسفه دانشگاه فرایبورگ شد. از 1936 تا 1941 سخنرانیهایی درباره نیچه ایراد کرد. در سال 1936 «سرآغاز اثر هنری» و در 1946 «نامه در باب انسانگرایی» را منتشر کرد.
نوشتههای متاخر هایدگر رنگ و بویی عارفانه و رمزآمیز دارند و در آنها از انسان و زمین و آسمانها سخن به میان میآید همچنانکه در «تفکر چیست؟» مشهود است.
او در این دوره معتقد بود فراموشی وجود وجه ممیز زندگی مدرن است. در سال 1966 در مصاحبه با اشپیگل اظهار کرد: «تنها خدایی میتواند ما را نجات دهد».
دیگر ویژگی تفکر هایدگر در این دوره پرسش از تکنولوژی (1949) بود. بهنظر او تکنولوژی بر همه ساحات زندگی مدرن چنگ انداخته و تمامیت هستی را بدل به ماده خام نموده است.
انسان مدرن از دید او هستی را فقط به منزله ماده خام در جهت نظم تولید برمیگیرد و بس. از همین رو وی تفاوتی نمیدید که پایان جنگ دوم جهانی چه باشد مادام که همین رویه در جهان برقرار است. برخی او را به علت نادیده گرفتن تمایز میان تکنولوژیهای سازنده و مخرب به باد انتقاد گرفتند.
در آوریل 1933 هایدگر به حزب ناسیونال سوسیالیست پیوست. میزان علاقه و تعهد وی به آرمانها و شعارهای نازیسم و خدمات او به نازیها و نیز تاثیر این همکاری بر فلسفه اش و تناسب آن با دیدگاههای فلسفی وی از دهه 80 میلادی تا کنون همواره محل بحث و جدل بوده است.
به هر روی در سال 1945 کمیسیون نازی زدایی از دانشگاهها، وی را مسوول و مقصر شناخت و او را تا سال 1950 از آموزش منع کرد.
علی رغم تلاش دوستانش ولی او به همکاری خود با نازیها معترف بود و در این باره شعری از پل والری شاعر فرانسوی را نقل میکرد: «آنکه شکوهمندانه میاندیشد باید شکوهمندانه نیز اشتباه کند».
در کتابش «مقدمه بر متافیزیک» حقیقت درونی و عظمت ناسیونال سوسیالیسم را ستود.
دوستداران هایدگر مشابهتی میان فلسفه وی و ایدههای توتالیتر فاشیزم نمیبینند ولی مخالفان مفاهیمی چون «روزمرگی»، «همگانی بودن»، «وراجی» و «کنجکاوی» و نقد لیبرالیسم بورژوایی و نیز تاکید او در بخش دوم هستی و زمان بر «قوم»، «ملت» و اهمیت «انتخاب قهرمان» را دال بر فاشیستی بودن اندیشه فلسفی وی میشمارند.
از نظر اینان این اندیشهها هایدگر را به آنجا رهنمون شد که نازیسم را حرکتی در این راستا ببیند که جهان را برای هستی ایمن و مطمئن کند.
در میان دوستان نزدیک وی شاید اظهار نظر کارل یاسپرس، دیگر فیلسوف نامبردار اگزیستانسیالیست آلمانی، جالب باشد.
او در نامهای به رییس کمیته نازی زدایی نوشت: «شیوهاندیشیدن هایدگر، که به نظر من ذاتا فاقد آزادی، مستبدانه و بدون قابلیت برقراری ارتباط است، امروزه از حیث نتایج آموزشیاش میتواند فاجعه بار باشد».
هایدگر در 26 مه 1976 روی در نقاب خاک کشید در حالی که بحثها درباره اهمیت آثار وی و زندگی سیاسی اش همچنان زنده است.
منبع: ایران