گروه راهبرد خبرگزاری دانا (داناخبر) - کریم مجتهدی*: اصطلاح «پژوهش دانش محور» به نظر میرسد که نوعی تکرار مکرر است؛ چه لفظ پژوهش به تنهایی باید بتواند همین معنا را برساند و نیازی نیست که برای تاکید بر صلابت آن صفاتی از این قبیل بر آن افزوده شود ولی در هر صورت به نحو موجه امروزه میتوان از خود پرسید وقتی که این ترکیب را به صور مختلف به کار میبریم، دقیقا منظورمان چیست؟
شاید با بازگشت به تاریخ فلسفه که در بطن آن مسایل مربوط به موضوع و روش شناخت علمی نیز تحول یافته است، بتوان به نحو ریشهای درباره این موضوع نیز به سرنخهایی دست یافت یا حداقل با سهولت بیشتری با مسایل آشنا شد.
در دوره باســتان، متفکــران و دانشمندان در جهت تاکید بر دقت نظر خود، معمولا «عقل» را ملاک صحت و سقم گفتههای خود قرار میدادهاند، حتی اگر مثل بعضی از متفکران پیش از سقراط، انحصارا به جستوجوی ماده المواد و جوهره عنصری امور طبیعت میپرداختهاند.
سقراط و افلاطون برخلاف نظر آنها در درجه اول «مُثلٌ» را مقوّم حقایق دانستهاند که ازلی، ابدی و حتی غیرمخلوق و قدیماند و در عالیترین مرتبه حاکم بر عقول هستند و گویی در نوعی سرمدیت لایزال ملاک حقایق مورد نیاز انسان، اعم از نظری و عملی میباشند. حقایق کلا زیر سایه آنها هستند و به همین دلیل از خطا و انحراف مصون میمانند.
ارسطو نظریه متفاوتی درباره «مُثُل» اظهار میدارد و «کلی» را نه مابعدالطبیعی، بلکه طبیعی در نظر میگیرد که واقعیت خود را همراه مصادیق موجود خود به دست میآورد.
به همین دلیل وی علوم را بر حسب موضوع آنها از سه نوع میداند؛ «نظری»، «عملی» و «ذوقی» و از این رهگذر روش مناسبی با موضوع هر یک تعیین میکند. او منطق صوری را خارج از علوم اصلی و صرفا آلتی میداند که مراعات احکام آن، ذهن و حتی گفتار ما را از خطا مصون میدارد. ولی در هر صورت به نظر ارسطو علم حقیقی فقط به سبب کاربرد انتفاعی و فایده آن نباید مطمح نظر باشد، بلکه ذات آن بر اساس کلیتی تعیین میشود که صفت ممیزه آن است. به عقیده او علم نیست مگر کلی و همین کلیت است که باید ملاک معقول ارزش و اعتبار علم دانسته شود.
البته اصول فلسفی و علمی دوره باستان تا حدودی به موازات تعلیمات انبیا و پیدایش مسیحیت در جهان غرب تحول یافته و میان آن دو گاهی تعامل و گاهی تقابل بوده است، ولی در هر صورت اعتقاد توحیدی به صور و انحای مختلف بیش از پیش با این تحولات همراه شده است و عملا به لحاظ تاریخی به مدت بیش از 600 سال فقط طبیعیات افلاطون (رساله طیمائوس)، منطق صوری ارسطو و اصول هندسه اقلیدس، بن مایه اصلی علوم غیر دینی محسوب میشده است. با روی کارآمدن شارلمانی و نهضت کارولنزین در منطقه «ژرمنی»، تشکیل مدارس رسمی و تعلیمات آبای کلیسا، شش علم اصلی در دو گروه «سه گانه» شامل دستور زبان، جدل و خطابه و «چهارگانه»
شامل حساب، هندسه، موسیقی و هیئت به عنوان جامع المقدمات دروس اجباری اولیه محسوب میشدهاند.
هر داوطلبی که وارد حوزههای رسمی درسی میشده، موظف به یادگیری آنها بوده است. غربیان از اوایل قرن یازدهم میلادی به مدت بیش از سه قرن ـ که قسمتی از آن طی جنگهای صلیبی بوده است ـ همچنین با آثار متفکران، فلاسفه و دانشمندان مسلمان آشنا شدهاند و همین بنا به گفته مورخان، موجب تحولات غیرقابل انکاری میان آنها بوده است. به اعتقاد بعضی از مورخان، در این دوره عقاید ابن رشد محرک اصلی و جهت دهنده تحولات علمی غرب بوده است.
در واقع با این آشناییها است که تنوع علوم و بسط و گسترش خاص هر یک از آنها در مدارس قرن دوازدهم و دانشگاه های قرن سیزدهم میلادی تنظیم و پیشرفت پیدا کرده است.
دوره تجدید حیات فرهنگی غرب که شروع آن را باید در نیمه دوم قرن پانزدهم میلادی دانست، نوعی عکسالعمل در مقابل اصول حاکم بر قرون وسطی به وجود آمده و ضمن بازگشت به فرهنگ عملی دوره باستان، در کشورهایی چون ایتالیا، آلمان، فرانسه، انگلستان و غیره... سعی شده است با نظرگاه جدیدی به دین، علم، سیاست، هنر ـ اعم از معماری، مجسمهسازی، نقاشی، موسیقی و غیره ـ پرداخته شود و در عین حال هدف اصلی پیشرفت صنعتی و رفاهی بوده است. البته در این دوره نیز نظریهپردازان خاص خود را داشته است که از آوردن اسامی آنها خودداری میکنیم، ولی به هر ترتیب در ربع اول قرن هفدهم میلادی به ناچار از دو متفکر سرنوشتساز، یعنی فرانسیس بیکن انگلیسی7 و رنه دکارت فرانسوی8 باید نام برد. این دو متفکر با وجود روشهای متفاوت علمی، اهداف کاملاً واحدی داشتهاند که هر دو بر پیشرفت علوم کاربردی و صنایع تأکید کردهاند و نظر اصلی هر دو تسلط بر طبیعت و استفاده از منابع آن بوده است.
روش فرانسیس بیکن صرفا مبتنی بر تجربه است و او سعی دارد اصول مشاهده و آزمایش را مشخص کند و علم معتبر را که شناخت علل و قوانین میداند و قانون علمی را برقرار کردن متغیرات متقارنه میان پدیدارها اعلام میکند. اگر فرانسیس بیکن میگوید «عقل» باید در مقابل طبیعت سر تعظیم فرو بیاورد تا بر آن حاکم شود، دکارت بر خلاف او اعتقاد دارد که عقل از طریق برهان ریاضی میتواند بر طبیعت مسلط شود و به لحاظ کمی، شدت و ضعف پدیدارهای آن را تعیین کند.
در روش دکارت تمام کیفیات به کمیات تبدیل میشوند و قوانین طبیعت به صورت توابع ریاضی درمیآیند. او ذات نفس انسان را «فکر» و «اراده» میداند، همانطور که ذات عالم مادی را نیز «امتداد» و «حرکت» اعلام میکند. امتداد موضوع علم هندسه و حرکت موضوع علم علم الحیل «مکانیک» است، پس شناخت علمی جهان، همان شناخت هندسی ـ مکانیکی است که این نوع شناخت را درباره بدن انسان نیز میتوان صادق دانست، یعنی کالبدشناسی و علم وظایف الاعضا. تفکر فرانسیس بیکن در انگلستان منجر به بوجود آمدن فیزیک نیوتن میشود که از اواخر قرن هفدهم، نمونه علم کامل و ملاک تعیین اعتبار هر نوع علم دیگر میشود. از طرف دیگر با اینکه در مقایسه با نیوتن فلسفه دکارت، اعتبار اولیه خود را از دست میدهد، ولی به هر ترتیب بر اساس گفتههای او و گالیله است که ریاضی عملا زبان علم جدید گردیده و برهان ریاضی، قیاس صوری نوع ارسطویی را از حیز انتفاع ساقط کرده است.
در قرن هجدهم که اروپاییان آن را با اصطلاحاتی از قبیل منورالفکری و روشنگری مشخص میکنند، نویسندگان دایره المعارف در انگلستان و فرانسه، روش علمی را بر اساس فیزیک نیوتن تعریف میکردهاند و به نظر آنها کلا ممیزات علم دقیقا روشن شده بود و میبایستی روش آن را در تمام رشتهها تعمیم داد.
با این حال از اوایل قرن هجدهم همچنین افراد نادری چون ژان باتیست ویکو ایتالیایی روشهای علمی را به معنای جدید کلمه در تمام موارد غیرقابل تعمیم میدانستهاند و نظرات خاصی برای مطالعه اعتقادات قومی، سنتهای قدیمی، ادبیات شفاهی مردمی، اوراد و سرودهای جمعی، سنن و عادات، روشهای ملموستر و درستتری از علوم ریاضی و بعضی روشهای رایج تجربی پیشنهاد میکردهاند.
ویکو سعی داشت با بررسیهای خاص خود، واقعا روح قومی و وابستگیهای ناخودآگاه مردم را به ریشههای اصلی خود نمایان سازد. او همچنین نظریه خاصی نیز درباره فلسفه تاریخ و غیره عنوان کرده که بعدا در آلمان مورد استفاده افرادی چون هردر و هگل قرار گرفته است.
از طرف دیگر فراموش نباید کرد که شاید امانوئل کانت در فلسفه نظری «نقادی عقل محض»، در تحلیلهای خود درباره فیزیک نیوتن به نکات بسیار جالبتری از دیگران دست یافته و بنیان فلسفه استعلایی خود را بیش از پیش استحکام بخشیده است. کانت در قسمت آخر کتاب «نقادی عقل محض» خود، فصلی حدودا در صد صفحه تحت عنوان روششناسی استعلایی نوشته که واقعا بسیار جالب توجه است و در آن، ضوابط بنیادی علم جدید را بر اساس نظاممندی، قانونمندی، ساختار معماری گونه و تاریخ هر علم، تعیین کرده است. از لحاظی میتوان روششناسی علمی کانت را در ادامه گفتههای فرانسیس بیکن، دکارت و نیوتن دانست که البته با تک تک گفتههای آنها به عینه شباهت ندارد، ولی شاید حتی بهتر از آنها روح حاکم بر روشهای علوم جدید را نمایان میسازد. کانت با قایل شدن به احکام تألیفی ماتقدم، افزون بر اینکه تطابق عین و ذهن و همچنین استحکام علوم جدید را به نحوی محرز میدارد، در ضمن امکان ابتکار آزاد و جنبه ابداعی ذهن را نیز در تشکل علوم بخوبی نشان میدهد. البته در دورههای معاصر بعد از کانت از مسایل جدیدتری نیز درباره علوم و روشهای احتمالی آنها سخن بسیار گفتهاند و خاصه درمورد علوم انسانی به ضوابطی اشاره کردهاند که با اصول و روشهای رایج در قرن هجدهم و نوزدهم تفاوتهای زیادی دارد که در اینجا از تحلیل آنها خودداری میکنیم.
با این حال به نظر میرسد که درباره روششناسی کانت اندکی باید درنگ کرد و نگارنده مایل نیست بدون اشاره به شمهای از ابتکارات او، این بحث را به آخر ببرد.
به نظر نگارنده کانت با روش استعلایی خود بیش از بقیه، اوصاف پژوهش دانش محور را روشن کرده است. حکمی را که او تالیفی ماتقدم مینامد، نه الزاما بر اساس یک تجربه ابتدایی از نوع تداعی صور نفسانی به وجود آمده و نه صرفا انتزاعی و فاقد هر نوع عینیت ممکن است.
به نظر او در واقع عینیت خاصیت اشیا نیست بلکه صفت ممیزه حکمی است که فاعل شناسا آن را عنوان میکند. نظر اصلی مطابقت دادن شرایط ماتقدم دادههای حسی ـ یعنی مکان و زمان ـ و مفاهیم محض فاهمه ـ یعنی مقولات ذهنی ـ است. البته نکات بسیار مهمی در روش استعلایی کانت دیده میشود از جمله ساختار معماری گونه شناخت؛ همین نیز از همان صفات بنیادی است که پژوهش را دانش محور میکند، یعنی تناسب و هماهنگی اصول بنیادی و ارکان شناخت نسبت به نتایجی که از آن حاصل میآید.
شاید نکته مهم تر از همه، قائل شدن به تاریخ درونی علم است. هر علمی تاریخ دارد و مراحل تکوینی خاصی را طی میکند و امکانات اصلی آن، بر اساس همین تاریخمند بودن آن بروز میکند؛ علم رشد میکند و هیچ علمی را پایان یافته نمیتوان تلقی کرد، یعنی نه فقط پژوهش دانش محور است، بلکه دانش نیز بر حسب پژوهشها و تاملاتی که در آن میشود رشد میکند. تاریخ علم به نحو خودجوش دلالت به نوعی آسیبشناسی درونی آن دارد، یعنی علم صرفا بر اساس تامل و تجسس درونی خود رشد میکند. علم را هیچگاه نمیتوان به طور تام پایان یافته تلقی کرد؛ علمی که در آن چه به لحاظ موضوعی و محتوایی و چه به لحاظ روش و تجسسات دائمی تغییر و تحول دیده نشود، نمیتواند علم زنده و واقعی محسوب شود. در نهایت علم همان پژوهش است و هر علمی تابعی از پژوهشی است که در درون آن انجام میگیرد. علم از آن کسانی است که نه فقط ازآن استفاده و فایده میبرند، بلکه با تجارب و تاملات خود روز به روز و شاید بتوان گفت لحظه به لحظه مطلبی بر آن میافزایند. طبیعی است که همیشه سازندگان علوم برتر از مصرف کنندگان آنها خواهند بود و از طرف دیگر اگر تأمل و تفکر نباشد، سازندگی هم به معنای واقعی کلمه به وجود نخواهد آمد.
پژوهشگر در هر رشتهای که فعال باشد، باید از ابتدا از سوابق و تاریخچه تشکل رشته خود آگاه باشد و روشهایی که در آن رشته به نحو متداول به کار میروند، بشناسد، با اینکه لازم نیست هیچ یک از آنها را به عینه تقلید کند. تقلید به تحقیق خدشه عمیقی وارد میآورد و هر نوع ابتکار و ابداع را از آن سلب میکند و کار محقق را همیشه نامطمئن و بی بنیان میسازد. از این لحاظ دانش محور بودن یک پژوهش در درجه اول آزاد بودن ذهن پژوهشگر است. تا ذهن پژوهشگر از سوابق نادرست، تمایلات و رفتارهای شتابزده آزاد و مستقل نشود و او نتواند با حوصله و در شرایط سالم به طرح درست مسایل بپردازد، عملا موفق نخواهد شد جز نوعی مصادره به مطلوب، بدون اینکه مطلوبی در کار باشد، به حقیقتی دسترسی پیدا کند.
به تصور نگارنده در این نوع پژوهشها، تحلیلهایی که فرانسیس بیکن تحت عنوان «بتها» کرده است، از نظر دور نباید داشت و درباره موانعی که پژوهش را عقیم و ناسالم میکند، باید پیشگیریهای لازم را به عمل آورد.
در هر صورت مصونیت و سلامت کار پژوهش باید همیشه تامین شود. برای رسیدن به این مرتبه، پژوهشگر با تعهد در تخصص، باید خود را به نوعی وجدان اخلاقی مجهز کند و امانتداری و احترام به افرادی که پیش از او در همان زمینه کار کردهاند، پیشه خود سازد. در هر صورت اصل برای او همان استقلال ذهنی و قدرت ابتکار و ابداع باید باشد.
٭چهره ماندگار و استاد پیشکسوت فلسفه غرب
شاید با بازگشت به تاریخ فلسفه که در بطن آن مسایل مربوط به موضوع و روش شناخت علمی نیز تحول یافته است، بتوان به نحو ریشهای درباره این موضوع نیز به سرنخهایی دست یافت یا حداقل با سهولت بیشتری با مسایل آشنا شد.
در دوره باســتان، متفکــران و دانشمندان در جهت تاکید بر دقت نظر خود، معمولا «عقل» را ملاک صحت و سقم گفتههای خود قرار میدادهاند، حتی اگر مثل بعضی از متفکران پیش از سقراط، انحصارا به جستوجوی ماده المواد و جوهره عنصری امور طبیعت میپرداختهاند.
سقراط و افلاطون برخلاف نظر آنها در درجه اول «مُثلٌ» را مقوّم حقایق دانستهاند که ازلی، ابدی و حتی غیرمخلوق و قدیماند و در عالیترین مرتبه حاکم بر عقول هستند و گویی در نوعی سرمدیت لایزال ملاک حقایق مورد نیاز انسان، اعم از نظری و عملی میباشند. حقایق کلا زیر سایه آنها هستند و به همین دلیل از خطا و انحراف مصون میمانند.
ارسطو نظریه متفاوتی درباره «مُثُل» اظهار میدارد و «کلی» را نه مابعدالطبیعی، بلکه طبیعی در نظر میگیرد که واقعیت خود را همراه مصادیق موجود خود به دست میآورد.
به همین دلیل وی علوم را بر حسب موضوع آنها از سه نوع میداند؛ «نظری»، «عملی» و «ذوقی» و از این رهگذر روش مناسبی با موضوع هر یک تعیین میکند. او منطق صوری را خارج از علوم اصلی و صرفا آلتی میداند که مراعات احکام آن، ذهن و حتی گفتار ما را از خطا مصون میدارد. ولی در هر صورت به نظر ارسطو علم حقیقی فقط به سبب کاربرد انتفاعی و فایده آن نباید مطمح نظر باشد، بلکه ذات آن بر اساس کلیتی تعیین میشود که صفت ممیزه آن است. به عقیده او علم نیست مگر کلی و همین کلیت است که باید ملاک معقول ارزش و اعتبار علم دانسته شود.
البته اصول فلسفی و علمی دوره باستان تا حدودی به موازات تعلیمات انبیا و پیدایش مسیحیت در جهان غرب تحول یافته و میان آن دو گاهی تعامل و گاهی تقابل بوده است، ولی در هر صورت اعتقاد توحیدی به صور و انحای مختلف بیش از پیش با این تحولات همراه شده است و عملا به لحاظ تاریخی به مدت بیش از 600 سال فقط طبیعیات افلاطون (رساله طیمائوس)، منطق صوری ارسطو و اصول هندسه اقلیدس، بن مایه اصلی علوم غیر دینی محسوب میشده است. با روی کارآمدن شارلمانی و نهضت کارولنزین در منطقه «ژرمنی»، تشکیل مدارس رسمی و تعلیمات آبای کلیسا، شش علم اصلی در دو گروه «سه گانه» شامل دستور زبان، جدل و خطابه و «چهارگانه»
شامل حساب، هندسه، موسیقی و هیئت به عنوان جامع المقدمات دروس اجباری اولیه محسوب میشدهاند.
هر داوطلبی که وارد حوزههای رسمی درسی میشده، موظف به یادگیری آنها بوده است. غربیان از اوایل قرن یازدهم میلادی به مدت بیش از سه قرن ـ که قسمتی از آن طی جنگهای صلیبی بوده است ـ همچنین با آثار متفکران، فلاسفه و دانشمندان مسلمان آشنا شدهاند و همین بنا به گفته مورخان، موجب تحولات غیرقابل انکاری میان آنها بوده است. به اعتقاد بعضی از مورخان، در این دوره عقاید ابن رشد محرک اصلی و جهت دهنده تحولات علمی غرب بوده است.
در واقع با این آشناییها است که تنوع علوم و بسط و گسترش خاص هر یک از آنها در مدارس قرن دوازدهم و دانشگاه های قرن سیزدهم میلادی تنظیم و پیشرفت پیدا کرده است.
دوره تجدید حیات فرهنگی غرب که شروع آن را باید در نیمه دوم قرن پانزدهم میلادی دانست، نوعی عکسالعمل در مقابل اصول حاکم بر قرون وسطی به وجود آمده و ضمن بازگشت به فرهنگ عملی دوره باستان، در کشورهایی چون ایتالیا، آلمان، فرانسه، انگلستان و غیره... سعی شده است با نظرگاه جدیدی به دین، علم، سیاست، هنر ـ اعم از معماری، مجسمهسازی، نقاشی، موسیقی و غیره ـ پرداخته شود و در عین حال هدف اصلی پیشرفت صنعتی و رفاهی بوده است. البته در این دوره نیز نظریهپردازان خاص خود را داشته است که از آوردن اسامی آنها خودداری میکنیم، ولی به هر ترتیب در ربع اول قرن هفدهم میلادی به ناچار از دو متفکر سرنوشتساز، یعنی فرانسیس بیکن انگلیسی7 و رنه دکارت فرانسوی8 باید نام برد. این دو متفکر با وجود روشهای متفاوت علمی، اهداف کاملاً واحدی داشتهاند که هر دو بر پیشرفت علوم کاربردی و صنایع تأکید کردهاند و نظر اصلی هر دو تسلط بر طبیعت و استفاده از منابع آن بوده است.
روش فرانسیس بیکن صرفا مبتنی بر تجربه است و او سعی دارد اصول مشاهده و آزمایش را مشخص کند و علم معتبر را که شناخت علل و قوانین میداند و قانون علمی را برقرار کردن متغیرات متقارنه میان پدیدارها اعلام میکند. اگر فرانسیس بیکن میگوید «عقل» باید در مقابل طبیعت سر تعظیم فرو بیاورد تا بر آن حاکم شود، دکارت بر خلاف او اعتقاد دارد که عقل از طریق برهان ریاضی میتواند بر طبیعت مسلط شود و به لحاظ کمی، شدت و ضعف پدیدارهای آن را تعیین کند.
در روش دکارت تمام کیفیات به کمیات تبدیل میشوند و قوانین طبیعت به صورت توابع ریاضی درمیآیند. او ذات نفس انسان را «فکر» و «اراده» میداند، همانطور که ذات عالم مادی را نیز «امتداد» و «حرکت» اعلام میکند. امتداد موضوع علم هندسه و حرکت موضوع علم علم الحیل «مکانیک» است، پس شناخت علمی جهان، همان شناخت هندسی ـ مکانیکی است که این نوع شناخت را درباره بدن انسان نیز میتوان صادق دانست، یعنی کالبدشناسی و علم وظایف الاعضا. تفکر فرانسیس بیکن در انگلستان منجر به بوجود آمدن فیزیک نیوتن میشود که از اواخر قرن هفدهم، نمونه علم کامل و ملاک تعیین اعتبار هر نوع علم دیگر میشود. از طرف دیگر با اینکه در مقایسه با نیوتن فلسفه دکارت، اعتبار اولیه خود را از دست میدهد، ولی به هر ترتیب بر اساس گفتههای او و گالیله است که ریاضی عملا زبان علم جدید گردیده و برهان ریاضی، قیاس صوری نوع ارسطویی را از حیز انتفاع ساقط کرده است.
در قرن هجدهم که اروپاییان آن را با اصطلاحاتی از قبیل منورالفکری و روشنگری مشخص میکنند، نویسندگان دایره المعارف در انگلستان و فرانسه، روش علمی را بر اساس فیزیک نیوتن تعریف میکردهاند و به نظر آنها کلا ممیزات علم دقیقا روشن شده بود و میبایستی روش آن را در تمام رشتهها تعمیم داد.
با این حال از اوایل قرن هجدهم همچنین افراد نادری چون ژان باتیست ویکو ایتالیایی روشهای علمی را به معنای جدید کلمه در تمام موارد غیرقابل تعمیم میدانستهاند و نظرات خاصی برای مطالعه اعتقادات قومی، سنتهای قدیمی، ادبیات شفاهی مردمی، اوراد و سرودهای جمعی، سنن و عادات، روشهای ملموستر و درستتری از علوم ریاضی و بعضی روشهای رایج تجربی پیشنهاد میکردهاند.
ویکو سعی داشت با بررسیهای خاص خود، واقعا روح قومی و وابستگیهای ناخودآگاه مردم را به ریشههای اصلی خود نمایان سازد. او همچنین نظریه خاصی نیز درباره فلسفه تاریخ و غیره عنوان کرده که بعدا در آلمان مورد استفاده افرادی چون هردر و هگل قرار گرفته است.
از طرف دیگر فراموش نباید کرد که شاید امانوئل کانت در فلسفه نظری «نقادی عقل محض»، در تحلیلهای خود درباره فیزیک نیوتن به نکات بسیار جالبتری از دیگران دست یافته و بنیان فلسفه استعلایی خود را بیش از پیش استحکام بخشیده است. کانت در قسمت آخر کتاب «نقادی عقل محض» خود، فصلی حدودا در صد صفحه تحت عنوان روششناسی استعلایی نوشته که واقعا بسیار جالب توجه است و در آن، ضوابط بنیادی علم جدید را بر اساس نظاممندی، قانونمندی، ساختار معماری گونه و تاریخ هر علم، تعیین کرده است. از لحاظی میتوان روششناسی علمی کانت را در ادامه گفتههای فرانسیس بیکن، دکارت و نیوتن دانست که البته با تک تک گفتههای آنها به عینه شباهت ندارد، ولی شاید حتی بهتر از آنها روح حاکم بر روشهای علوم جدید را نمایان میسازد. کانت با قایل شدن به احکام تألیفی ماتقدم، افزون بر اینکه تطابق عین و ذهن و همچنین استحکام علوم جدید را به نحوی محرز میدارد، در ضمن امکان ابتکار آزاد و جنبه ابداعی ذهن را نیز در تشکل علوم بخوبی نشان میدهد. البته در دورههای معاصر بعد از کانت از مسایل جدیدتری نیز درباره علوم و روشهای احتمالی آنها سخن بسیار گفتهاند و خاصه درمورد علوم انسانی به ضوابطی اشاره کردهاند که با اصول و روشهای رایج در قرن هجدهم و نوزدهم تفاوتهای زیادی دارد که در اینجا از تحلیل آنها خودداری میکنیم.
با این حال به نظر میرسد که درباره روششناسی کانت اندکی باید درنگ کرد و نگارنده مایل نیست بدون اشاره به شمهای از ابتکارات او، این بحث را به آخر ببرد.
به نظر نگارنده کانت با روش استعلایی خود بیش از بقیه، اوصاف پژوهش دانش محور را روشن کرده است. حکمی را که او تالیفی ماتقدم مینامد، نه الزاما بر اساس یک تجربه ابتدایی از نوع تداعی صور نفسانی به وجود آمده و نه صرفا انتزاعی و فاقد هر نوع عینیت ممکن است.
به نظر او در واقع عینیت خاصیت اشیا نیست بلکه صفت ممیزه حکمی است که فاعل شناسا آن را عنوان میکند. نظر اصلی مطابقت دادن شرایط ماتقدم دادههای حسی ـ یعنی مکان و زمان ـ و مفاهیم محض فاهمه ـ یعنی مقولات ذهنی ـ است. البته نکات بسیار مهمی در روش استعلایی کانت دیده میشود از جمله ساختار معماری گونه شناخت؛ همین نیز از همان صفات بنیادی است که پژوهش را دانش محور میکند، یعنی تناسب و هماهنگی اصول بنیادی و ارکان شناخت نسبت به نتایجی که از آن حاصل میآید.
شاید نکته مهم تر از همه، قائل شدن به تاریخ درونی علم است. هر علمی تاریخ دارد و مراحل تکوینی خاصی را طی میکند و امکانات اصلی آن، بر اساس همین تاریخمند بودن آن بروز میکند؛ علم رشد میکند و هیچ علمی را پایان یافته نمیتوان تلقی کرد، یعنی نه فقط پژوهش دانش محور است، بلکه دانش نیز بر حسب پژوهشها و تاملاتی که در آن میشود رشد میکند. تاریخ علم به نحو خودجوش دلالت به نوعی آسیبشناسی درونی آن دارد، یعنی علم صرفا بر اساس تامل و تجسس درونی خود رشد میکند. علم را هیچگاه نمیتوان به طور تام پایان یافته تلقی کرد؛ علمی که در آن چه به لحاظ موضوعی و محتوایی و چه به لحاظ روش و تجسسات دائمی تغییر و تحول دیده نشود، نمیتواند علم زنده و واقعی محسوب شود. در نهایت علم همان پژوهش است و هر علمی تابعی از پژوهشی است که در درون آن انجام میگیرد. علم از آن کسانی است که نه فقط ازآن استفاده و فایده میبرند، بلکه با تجارب و تاملات خود روز به روز و شاید بتوان گفت لحظه به لحظه مطلبی بر آن میافزایند. طبیعی است که همیشه سازندگان علوم برتر از مصرف کنندگان آنها خواهند بود و از طرف دیگر اگر تأمل و تفکر نباشد، سازندگی هم به معنای واقعی کلمه به وجود نخواهد آمد.
پژوهشگر در هر رشتهای که فعال باشد، باید از ابتدا از سوابق و تاریخچه تشکل رشته خود آگاه باشد و روشهایی که در آن رشته به نحو متداول به کار میروند، بشناسد، با اینکه لازم نیست هیچ یک از آنها را به عینه تقلید کند. تقلید به تحقیق خدشه عمیقی وارد میآورد و هر نوع ابتکار و ابداع را از آن سلب میکند و کار محقق را همیشه نامطمئن و بی بنیان میسازد. از این لحاظ دانش محور بودن یک پژوهش در درجه اول آزاد بودن ذهن پژوهشگر است. تا ذهن پژوهشگر از سوابق نادرست، تمایلات و رفتارهای شتابزده آزاد و مستقل نشود و او نتواند با حوصله و در شرایط سالم به طرح درست مسایل بپردازد، عملا موفق نخواهد شد جز نوعی مصادره به مطلوب، بدون اینکه مطلوبی در کار باشد، به حقیقتی دسترسی پیدا کند.
به تصور نگارنده در این نوع پژوهشها، تحلیلهایی که فرانسیس بیکن تحت عنوان «بتها» کرده است، از نظر دور نباید داشت و درباره موانعی که پژوهش را عقیم و ناسالم میکند، باید پیشگیریهای لازم را به عمل آورد.
در هر صورت مصونیت و سلامت کار پژوهش باید همیشه تامین شود. برای رسیدن به این مرتبه، پژوهشگر با تعهد در تخصص، باید خود را به نوعی وجدان اخلاقی مجهز کند و امانتداری و احترام به افرادی که پیش از او در همان زمینه کار کردهاند، پیشه خود سازد. در هر صورت اصل برای او همان استقلال ذهنی و قدرت ابتکار و ابداع باید باشد.
٭چهره ماندگار و استاد پیشکسوت فلسفه غرب