میزگرد تفاوت فلسفه اسلامی و فلسفه یونانی - بخش اول
گروه راهبرد خبرگزاری دانا (داناخبر) - وجود و اندیشه فلاسفه مسلمان مساله ای است که در چند دهه اخیر به ویژه با پیدایش مستشرقین و انتشار تاریخ فلسفه های موجود مورد بحث و سوال بوده است.
اخیرا دکتر نصرالله حکمت با انتشار چند کتاب که حاصل فرصت مطالعاتی ایشان در لندن در سال 1390 بودند، با ارایه و ادعای اینکه این فلاسفه، مستقل از فلاسفه یونان هستند و جیره خوار فلاسفه یونان نیستند، به این مباحث پرداخت.
مهر در میزگردی با حضور نصرالله حکمت و عبدالله صلواتی به بررسی تفاوت فلسفه اسلامی و فلسفه یونان پرداخت که بخش نخست آن در زیر می آید:
صلواتی: قراراست در اینجا به سراغ فلسفه اسلامی با تاکید بر حکمت مشاء، وضعیت آن و بالاخره اوضاع و احوالی که دارد برویم. روزگار غریبی است در حال حاضر، فلسفه اسلامی ما از طلیعه آن که از کندی و فارابی شروع شده است قرائت های بسیار متفاوتی از آن می شود. از یک طرف ما مستشرقان را داریم که برای خودشان پارادایمی را درست کرده اند، که در آن پارادایم فیلسوف ما هیچگونه اصالتی ندارد. هیچ جای مشخص و تعریف شده ای ندارد. و یکسره هویت وابسته دارد و هرچه دارد از یونان است. از اینرو مستشرق، مدام تلاش میکند تا سخن فیلسوف مسلمان را به پیشا سقراطیان، ارسطو ، افلاطون و افلوطین برساند.
گویی در فلسفه اسلامی هیچ نوآوری، طرح، افق جدید و هیچ رمز گشاییای صورت نگرفته و اساسا فیلسوفان ما هیچ کاری نکردهاند. فیلسوفان مسلمانی که مستشرقان برای ما ترسیم میکنند اسکلت های بی روح فارابی و کندی و دیگر فیلسوفان مسلمان در موزه تفکر فلسفی است که نه به کار امروز می آید نه به کار دیروزمان. دقیقا در داخل هم، نمایندگان مکتب تفکیک و برخی از مخالفان سرسخت فلسفه اسلامی، همانند مستشرقان، فلسفه ایرانی و اسلامی ما را به همان فلسفه یونانی فرو می کاهند.
از طرف دیگر ما بعد از حکمت مشاء (با تسامح در تعبیر، چرا که باز آن را به ارسطو متصل می کنند) با قرائت دیگری مواجهیم که قرائت حاکم و مستقری است و آن قرائت صدرایی است. آن هم تفسیر مضیق و خاصی از ملاصدرا. قرائتی که بیان میکند ابن سینا، فارابی و کندی یک صدرایی بیش نیستند و همه، نمایندگان مکتب صدرایی هستند. به فرض مثال اگر شما شرح فصوص مرحوم آشتیانی را نگاه کنید نیاز به ورق زدن ندارد. فقط اگر عناوین فهرست های آن را ببینید درمی یابید فارابی، یک صدرایی است. شارحان صدرا، ابن سینا و فارابی را با چشم وجودی می بینند و با عینک صدرایی به خوانش و پردازش و احیاناً نقد حکمت مشا می پردازند. گویی مثلا فارابی را از دوره خودش بردارید و به دوره ملاصدرا بگذارید هیچ اتفاقی نمی افتد و آب از آب تکان نمی خورد. عالم فیلسوف، یعنی آن عالمی که فیلسوف در آن نفس می کشد و رمز گشایی می کند، تفسیر می کند، اینها اصلا لحاظ نمی شود.
این عینک مستشرقان به فلسفه اسلامی بطور عام و حکمت مشاء بطور خاص و نگاه صدرایی از حکمت مشاء و اهمیت ندادن به عالم فیلسوف، همه اینها دست به دست هم داده اند، تا یک فلسفه بسیار نحیف، فاقد جذابیت، نارس، غیراصیل، غیرمفید و یک فلسفه منجمد عرضه بکنیم.
الان جوانان و دانشجویان ما رغبتشان به فلسفه غرب نسبت به فلسفه خودمان خیلی بیشتر است اما وقتی که تحقیق می کنید، می بینید که اینها اصلا با خود فارابی و ابن سینا و کندی آشنایی ندارند. اینها از پس حجاب های ظلمانی و نورانی تاریخ فلسفه ها و عینک های صدرایی دارند، این فلاسفه را می بینند. امروز در این نشست می خواهیم از وضعیت فلسفه اسلامی به طور عام و حکمت مشا بطور خاص صحبت کنیم و بپرسیم داستان از چه قرار است و مشکل کجاست و باید چهکار کرد. اگر فلسفه اسلامی ما اصیل است مختصات ساختاری و مقومات جوهری اصالت آن را کجا باید جستجو کرد؟
حکمت: البته شما خیلی دقیق و مرتب و فهرست وار گفتید. عرض شود که همه اینها در واقع دست به دست هم داده که ما اجمالا در یک وضعیت بسیار حزن انگیز فلسفی قرار گرفتیم. آن قدر که واقعا من قبلا هم عرض کردم که تنها کاری که می توانیم بکنیم این است که گاهی برای ابن سینا و فارابی گریه می کنیم. این حالا احوال عاطفی ماست اما اگر بخواهم آن قضایا را بحث کنیم و توضیح دهیم باید گفت ما اساسا در همه عرصه ها گرفتار یک نوع انسداد و قفل شدگی هستیم.
فعلا با بررسی علائم آن کاری ندارم. تنها این نیست که در حوزه فلسفه اسلامی گرفتار این وضعیت اسف انگیزیم. یک روزی از کتاب حکمت و هنر بنده تقدیر کردند (بقیه کتاب های ما که هیچ ارزش نداشتند، کتاب متافیزیک ابن سینای ما هیچ ارزشی در این مملکت نداشت، همه ابن سینا گفته اند. از روی همدیگر نوشته اند، تنها کتابی که یک کلمه رونویس نکرده این کتاب است. اما ظاهرا که این کتاب ارزشی ندارد. البته اشکالی ندارد، اینها درد دل است و زیاد مهم نیست.) در آن روز که ما را برای کتاب حکمت و هنر دعوت کردند، من آن کتاب را خودم هم قبول نداشتم و الان هم ندارم. یعنی نه تنها قبول ندارم، بلکه اگر آن را بخواهم در کنار این کتاب (متافیزیک) بگذارم هیچی نیست. چرا که آن از کارهای اوایل من بود. در آن زمان مقداری تحت فشار فرهنگستان هنر قرار گرفتم و یک چیزی را جمع کردم و به آنها دادم.
رفته بودیم آنجا و بنده همین شکوهها را میکردم و وضعیت تفکر فلاسفه اسلامی و عرفا را میگفتم. جناب آقای دکتر مجتهدی که تشریف آوردند بعد از بنده که ظاهرا کتابی از ایشان را هم تقدیر کرده بودند بلافاصله فرمودند که با این وضعیتی که شما در مورد فلسفه و عرفان اسلامی، توصیف کردید فکر کردید در حوزه فلسفه غرب چگونه است؟ در آنجا هم همین است و در آنجا هم ما یک مشت ترجمه داریم که اکثر آنها ناقص و نصفه و نیمه و مشق است. اکثر آنها مشق است. یعنی فرد می خواسته که زبان یاد بگیرد، آمده ترجمه کرده و بعد همان را چاپ کرده است. فرض کنید یک متن کلاسیک فلسفه غرب را، به هر شکل ما الان خیلی از متون کلاسیک فلسفه غرب را نداریم، یعنی ترجمه نشدهاند. ایشان گفتند که در آنجا هم همین است. در فلسفه غرب هم همینگونه ناقص و بی سر و ته آن را می شناسیم. می خواهم این را عرض کنم که ما در تمام عرصه ها گرفتار این قفل شدگی و این انسداد و تکرار مکررات و مشهورات هستیم.
صلواتی: جالب این است که ادعای فیلسوف، گریز از مشهورات و نزدیک شدن به یقینیات است. می گوید مشهورات مال جدل و متکلم و مردم کوچه بازار است اما جالب آنجاست که همان هایی را که منع می کند خودشان گرفتارش می شوند.
حکمت: بله درست است گرفتار مکررات و مشهورات شدن در همه عرصه ها هست .همان دوره ای که ما در دانشگاه تهران دانشجو بودیم و درس می خواندیم باور کنید، همین حرف ها را به ما می گفتند. یک نفر نیامد یک کتاب از فارابی یا کندی بیاورد. ما در عهد دانشجوییمان ریخت یک کتاب را ندیدیم. همه آنها را از پشت عینک تاریخ فلسفه به ما معرفی می کردند.
یک نفر یک بار رساله فارابی را نیاورد، برای ما بخواند و بگوید، این مسائل را فارابی مطرح کرده است. بعد نقش اثولوجیا در این کتاب را نشان دهد. آن معلم ثانی و حکیم ابونصر فارابی که در دوران دانشجویی به ما نشان دادند اصلا چگونه حکیمی است؟ یک عالم التقاطی که اندیشه این و آن را در عرصه های مختلف گرفته و مونتاژ کرده است. این اصلاً فیلسوف و متفکر نیست. تا اینکه من بر اساس آن اشتیاق درونی که به سنت خودمان داشتم در پی شناخت آن برآمدم. معتقد بودم که ما حتی اگر می خواهیم سنت خودمان را هم کنار بگذاریم نباید ناشناخته این سنت را کنار بگذاریم. ما باید برویم و این سنت را شناسایی کنیم.
ما داریم درباره فلسفه حرف می زنیم. فارابی، ابن سینا، شیخ اشراق، عامری و دیگران، اینها را بشناسیم و بعد از آن بیاییم و در یک عزم ملی و جشن ملی اعلام کنیم، این فلاسفه ما امروزه حرفی برای گفتن ندارند. خیلی بزرگند، خیلی عظیم اند، ما تعظیم می کنیم. آنها را بگذاریم داخل موزه و با آنها خداحافظی کنیم. ما وقتی درباره فارابی، ابن سینا، فلسفه اسلامی حرف می زنیم. همه مقاومت می کنند و از همان اول احکامشان را صادر کرده اند. اینها هیچ به درد نمی خورند و همه ترم ها ما این مشکل را داریم.
این توصیف وضعیت است. این دانشجو از کجا فهمیده که اینها به درد نمی خورند؟ این درد در تمام عرصه هاست. ما چهل سال است که داریم فیزیک هالیدی تدریس می کنیم. یعنی هیچ کس در این مملکت نیست که یک فیزیک بنویسد. همچنان باید فیزیک هالیدی و ریاضیات جورج توماس بخوانیم.
وضعیت فلسفه اسلامی در حال حاضر این است. همان طور که آقای دکتر صلواتی فرمودند مطالعات مستشرقین در حدود شاید 100 یا 50 سال اخیر پارادیمی را پدید آورده که چکیده حرفش این است که فیلسوفان مسلمان استقلال در تفکر و اصالت در اندیشه ندارند. هر چه دارند از یونان اخذ و اقتباس کرده اند. با تمام وجود تلاش می کنند این اندیشه را به اثبات برسانند. یعنی وقتی متن فیلسوفی را می خوانند، دنبال این هستند که متنی را انتخاب کنند و از آن نکاتی را از آن استخراج کنند تا بتوانند این را اثبات کنند که این فیلسوف هیچی ندارد. این فیلسوف هر چی دارد و می گوید مال یونان است.
واقعیت این است که فلاسفه اسلامی وارث مجموعه ای از آثار مشتمل بر مباحث آشفته و به هم ریخته و بی سر و سامان بودند و آنان با نبوغ شگفت انگیز خود و با بهره گیری از تفکر ایرانی و تعالیم قرآنی، بنای پرابهت و باصلابتی طراحی میکنند.
بنده همیشه در آثارم میگویم، یکی از فریبکاریهایی که این پارادیم دارد، این است که هر چه می گویند درست است. اشکال در آن چیزهایی است که نمی گویند. یعنی به فرض مثال وقتی شما آن فارابی که در تاریخ فلسفه ها هست وقتی می گویند که فارابی منطقش را از ارسطو گرفته، ابن سینا منطق را از ارسطو گرفته، خوب این درست است. منطق ابن سینا، منطق شفا منطق ارسطو است. اما دیگر نمی گویند که ابن سینا در پایان نمط ثالث اشارات و تنبیهات، آنجا که نفس انسان و ادراکات و قوای ادراکی انسان را توضیح می دهد، آنجا این پرسش را مطرح می کند که آیا اگر انسان تمام قواعد منطقی را به عنوان روش تفکر رعایت کند، آیا می تواند مطمئن باشد که به مطلوب می رسد یا نه؟
این پرسش خیلی مهم است. هیچ تضمینی وجود ندارد، این آنجایی است که می خواهد تفاوت بین فکر و حدس را بگوید. بعد خواجه می آید و توضیح می دهد که اینجا دو تا حرکت است. تفکر فلسفی و تفکر منطقی دو تا حرکت است و خواجه آن را توضیح می دهد. بعد می بینید که ابن سینا می گوید این دو تا حرکت می توانند اختلال در درونش ایجاد شود. شاید تمام قواعد منطقی هم رعایت شود. چه کس این حرف را می زند؟ ابن سینایی که خدای منطق ارسطوست. این را به ما نمی گویند.
باید بگویم که یک پارادایم پدید آمده که حرف این پارادایم این است که این فیلسوفان هرچه دارند، از یونان است و خودشان حرفی برای گفتن ندارند. دعوایی که اگر گوشی برای شنیدن باشد بنده با ضرس قاطع و با فریاد و با صدای رسا اعلام می کنم که اساسا آنچه تحت عنوان فلسفه اسلامی، آنچه کندی، فارابی و ابن سینا عامری و دیگران گفته اند، تحت عنوان فلسفه، با پسوند اسلامی، ماهیتا با فلسفه یونان متفاوت است. یعنی تفاوت ساختاری دارد.
صلواتی: نه تفاوت کمی به روایت برخی معاصران.
حکمت: بله از نظر مسائل و محتوایی باهم متفاوتند.
صلواتی: البته اثبات تفاوت فلسفه یونان و فلسفه اسلامی به مدد تفاوت کمی، یعنی تفاوت در مسایل متضمن این پیشفرض است که علم، امری خطی است نه هندسی و شبکهای، علم مجموعه ای از مسائل است. مسائل جمع می شوند و علم را می سازند.
حکمت: عرض کردم که این مدعای من است و مستند در کتاب هایم نوشته ام. در خیلی مطالب مشغول نوشتن هستم. راستش من دوست دارم یک تاریخ فلسفه اسلامی بنویسم و مشغول آن هستم. الان هم دارم درآمدی بر تاریخ فلسفه اسلامی می نویسم. در واقع کتاب مختصر و جمع و جوری که در واقع طرح تاریخ فلسفه اسلامی است تا بتوانیم گام هایی برداریم که بتوانیم یک پارادایم برتر را پدید بیاوریم. چراکه این پارادایم واقعا مورد نیاز ماست. نیاز جدی، چندین بار گفته ام و واقعا قابل اثبات است.
بنده معتقدم که این ادعایی که من در مورد تاریخ فلسفه اسلامی می کنم یعنی تاکید بر تفاوت ساختاری با تفکر یونانی اهمیتش از انرژی هسته ای برای این مملکت بیشتر است. برای اینکه آن تکنولوژی است. دیگران بهتر از ما را دارند و ما می توانیم آن را وارد کنیم. نمی خواهیم درست کنیم، می توانیم وارد کنیم. چیزی نیست که منحصر به ما باشد. اما این کیان ماست، مال ما و منحصر به ماست.
ما اگر بخواهیم جوانان و بسیاری از مشکلات فعلی مان را و مسائلی که امروز در عالم داریم حل کنیم، هیچ چاره ای نداریم، جز اینکه به این ریشه برگردیم و هر چه دیرتر برگردیم، ضایعات آن بیشتر خواهد شد. شما ببینید افرادی در این شبکه ها نشسته اند و حرف های سخیفی در مورد اسلام و دین می زنند این جوان بیچاره که نمی داند و می نشیند و گوش میکند. چه کسی باید به اینها جواب بدهد؟ متولیان دین هم اینقدر کار دارند که نمی توانند به اینها برسند.
صلواتی: این نکته خیلی مهم است، بعضی ها در مورد این قضیه می گویند که اگر ابن سینا، فارابی و... را برداریم، آنوقت اسلام و سرزمینی که میماند تفاوت جوهری با داعش و غیره ندارد. یعنی واقعا آن چیزی که ما را حتی در باب تفکر دینی و خیلی مسائلی که به تعبیر شما به درد ما می خورد متفاوت میکند. این برمی گردد به اینکه ما ربط و نسبت هایی که با این هویت داریم، هویتی که این فلسفه به ما داده آن را یک بازخوانی کنیم. واقعا بفهمیم که کجای این جغرافیای عالم هستیم و اینها به تعبیر شما دردشان چه بوده که این حرف ها را زده اند؟ به چه کار ما می آید؟
حالا در اینجا دو بحث می شود کرد؛ یکی بحث ساختاری است که فیلسوفان ما از یک جایی با ارسطو و افلاطون همراه شدند. اما مطمئنیم که از یک جایی این دو تا از هم جدا شدند. یعنی سنت یونانی و سنت اسلامی با توجه به تفاوت ساختاریشان از یک جایی از هم جدا می شود. آنجا کجاست؟ اساسا ساختار این تفاوت بنیادین را در کجا و در چه چیزهایی باید جستجو کرد؟ قاعدتا نباید در مسایل صوری باشد.
بحث دیگر این که واقعا دانستن میراث این سنت فلسفی و فکری چه نسبتی با زمانه ما دارد؟ شما استاد بنده هستید و می دانید که فلسفه را می توان چند جور خواند؛ یک جور به عنوان فن فلسفه و اینکه چیزهایی را سر هم کنیم و مطرح کنیم. یک زمانی هم یک مقدار از فن جلوتر بردیم و به دنبال فهم باشیم که ابن سینا، فارابی چه نسبتی با زمانه ما دارد و به چه کار ما می آید.
فرض کنید که الان روزی است که آن جشن که فرمودید، برگزار شد و همه میراث را یعنی فارابی،کندی، ابن سینا را نه از ورای حجاب مستشرقان و نه از ورای حجاب صدرایی بلکه مستقیما از خود فیلسوف و متن آثارش دیدیم. حال این آثار و تفکرات به چه کار ما می آید؟ علی القاعده این بحثی است که متاخر از آن بحث ساختاری و تفاوت سنت یونانی و اسلامی است. هر جور که تمایل دارید ما این دو تا بحث را پیش ببریم.
حکمت: فکر کنم که بهتر باشد در باب آن تفاوتها مقداری بحث کنیم. یعنی اینکه در دورهای این آثار یونانی ترجمه شده و وارد اسلام شده تردیدی نداریم و اینکه فلاسفه ما این آثار را خواندند در این هم تردیدی نیست. البته نکته ای که من در کتاب گزارش فرصت مطالعاتی هم به آن پرداخته ام و بر روی آن تاکید کرده ام و بسیار مهم است و کمتر به آن پرداخته شده این است که وقتی ما می خواهیم در مورد فلاسفه مان داوری کنیم که تا چه میزان تحت تاثیر فلسفه یوناناند، ضرورتا باید برویم و آن آثار ترجمه شده را لحاظ کنیم و نه افلاطون و ارسطو یا در مورد نو افلاطونیانی که امروز در کتاب های تاریخ فلسفه ها، فلسفه اسلامی ذیل عنوان مکتب نوافلاطونی اسلامی آورده می شود. این حرف کاملا غلط است، اصلا اینها افلوطین را نمی شناختند.
یعنی کندی، فارابی، ابن سینا اینها اصلا افلوطین و نوافلاطونیان را نمی شناختند. اینها یک سلسله آثار محدود، چند تا اثر که در راس آنها اثولوجیا است که اینها فعلا ادعا این است که نوافلاطونی اند. قطعا نوافلاطونی اند. در این باب تا اندازه ای کتاب العلل پرواکلوس است و مجموعه آثاری را که آقای دکتر بدوی تحت عنوان الافلاطونیة المحدثة عند العرب آورده است و غیر از اینها ما اثر دیگری نداریم. نمی توانیم افلوطین انئادها را با اثولوجیا مقایسه کنیم. این درست نیست چراکه فیلسوفان مسلمان، اینها را نمی شناختند، اصلا افلوطین را نمی شناختند. بنابراین اگر ما بخواهیم درباره نوافلاطونی بودن فلاسفه مسلمان مطالعه بکنیم، باید بیاییم این آثار را که موجود است بررسی کنیم و بعد ببینیم که اینها چه نسبتی با کندی و فارابی و... دارد و چه نسبتی با انئادها دارد. این خیلی مهم است.
صلواتی: این تفکیک هیچ وقت از سوی مستشرق ها و بعضی از نویسندگان داخلی مطرح نشده است و این دلشوره هم وجود ندارد.
حکمت: نه اصلا، بنده دو سه نکته در مورد اثولوجیا بگویم بعد به تفاوت ها بپردازم. پرونده اثولوجیا همین الان مفتوح است. از جهات مختلف، یعنی مسائلی دارد که این مسائل حل نشده اند. این احکام قاطعی که در تاریخ فلسفه ها در مورد نوافلاطونی بودن فلاسفه آمده، خندهدار است، اصلا مضحک است. وقتی شما ببینید که پرونده اثولوجیایی که راس آثار نوافلاطونی است در دست ترجمه است، هزار تا مشکل و چندین مسئله حل نشده دارد. بعد بیاییم با ضرس قاطع اعلام کنیم که فلاسفه اسلامی نوافلاطونی اند.
صلواتی: آقای دکتر ببخشید این خودش یک حجاب است، یعنی شما اثولوجیا را بگویید تکه هایی از انئاد ها است و دیگر فهم و تفسیر و مطالعه آن شکل دیگری می گیرد و اصلا دنیای دیگری می شود. اما بیاییم بگوییم نه کندی به عنوان فیلسوف مسلمان مطابق با عالمش در انئاد، دخل و تصرف کرده و آن را دستخوش دگردیسی کرده است .
حکمت: این بخش آخر کتاب من داستان نوافلاطونی فلسفه اسلامی است وخلاصه کتاب آقای آدامسون را آورده ام که خود اینها هم نخوانده اند. این فصل سوم خلاصه کتاب آدامسون را آورده ام، پنج فصل آن را خلاصه کرده ام، نقد آن را هم آورده ام. متاسفانه وقت کم دارم چندین کار در عرض هم دارم انجام می دهم که بسیار فرصتم را می گیرد و یکی از این کارها ترجمه اثولوجیا است که بگویم اثولوجیا افلاطونی نیست.
این احد که باریتعالی است و این باریتعالی چه ربطی به احد افلوطین دارد؟ خدای ادیان ابراهیمی و اسلام است. عقل آن هم عقل افلوطین نیست. نفس آن هم نفس افلوطین نیست. بجای ضرورت حاکم بر نظام عالم که در فلسفه یونانی و افلوطینی جاری است ارادة باری تعالی نشسته است. الهیات سلبی جای خود را به الهیات ایجابی و معرفة الله میدهد. مبحث جهل شریف تر از معرفت و قوه ای فراتر از فعل به میان میآید.
داستان اثولوجیا می دانید چیست؟ این اثولوجیا اولا از چه زبانی ترجمه شده؟ متن اورجینال چه بوده است؟ آیا میان اثولوجیا و انئاد متنی واسطه وجود داشت؟ نقش فرفوریوس در این اثر چیست؟ نقش کندی در این اثر چیست؟ ما آن متن واسطه را نداریم. این متنی را که داریم نه اینکه اندیشه های افلوطین اینجا نیست، بلکه چیزهایی است که افلوطین از ادیان شرقی استفاده کرده، این اثری کاملا اسلامی و ایرانی است. یکی نیست بیاید بگوید چرا انئاد 1 و 2 و 3 اینجا وجود ندارد؟ یعنی محذوفات هم در اینجا قابل مطالعه است. چیزهایی که در اثولوجیا از انئادها حذف شده است. چرا؟ چندین تصرف شده است؛ حذف، اضافه، جابجایی، تغییر و اصلاح. که هریک خودش جای مطالعه دارد. از جمله یک نمونه را برایتان بگویم؛ در انئادها همیشه صحبت از الهه است، در اثولوجیا بحث الله هست، باریتعالی است. یکبار الهه نیامده است.
حاصل تحقیقات بنده در باب اثولوجیا این است که مواد خام آن از انئاد 4، 5 و 6 گرفته شده اما با ترجمه، تفسیر، اصلاح، تنظیم، حذف و اضافات توسط فیلسوفی مسلمان، از صورت محض نوافلاطونی خارج شده است و توسط فیلسوف مسلمان ساختار و صورت خاصی یافته است.
صلواتی: به نظرم غیر از اثولوجیا، همین رساله های کوتاهی که در دست است ازجمله رساله فلسفه اولی جناب کندی برای اثبات فیلسوف بودنش کافی است و یا به تعبیر شما اثولوجیایی که به نوعی تقریر کندی است اصلا انقلابی در فلسفة یونانی ایجاد کرده است و دقیقا به همین دلیل، می توان کندی را موسس فلسفه اسلامی بدانیم.
حکمت: بحثی که ایشان در مورد عقل کرده، کاملا ابتکاری است که بعدها آدامسون آمده گفته این تحت تاثیر فیلسوفان یونان بوده است. در صورتیکه اصلا اینجوری نیست. یعنی هم فیلسوف و هم موسس و با این اثولوجیا کاری کرده که آن تفاوت های ساختاری و اساسی فلسفه اسلامی و یونان کاملا پایه گذاری شده و بعد به نام ارسطو این اثر در جهان اسلام جا افتاده و هر چه ارسطو مشروعیت دارد مال این اثر است والا ابن سینا 40 بار متافیزیک را خواند گفت به درد نمی خورد.
صلواتی: دلیل زیبایی داشت که فارابی در اغراض مابعدالطبیعه گفته و شما هم آن را نقل کرده اید. ابن سینا در مابعدالطبیعة ارسطو دنبال خدا می گشت اما فارابی به او گفت مابعدالطبیعه ارسطو بحث الهیات نیست برای اثبات خدا نیست و این طور بود که ابن سینا راحت شد و دقیقا غرض ارسطو را در مابعدالطبیعه دریافت.
حکمت: ببینید ابن سینا در فصل اول از مقاله اولی می گوید فی ابتداء طلب موضوع الفلسفه اولی لتبتین انیته فی العلوم، کل این اصلا نقد ارسطوست. اصلا این عنوان نقد ارسطو است. یعنی موضوع فلسفه تا الان معلوم نبود، می گوید فی الابتدا از شروع مراجعه به فی الابتدا شروع می کند که برخی ها توجه نکرده اند و فکر می کنند که ابتدای کارش است. در صورتیکه منظور این است که اولین بار دارم موضوع فلسفه را مطرح می کنم. اولش نقد ارسطو است. دوم لتبتین انیته فی العلوم یعنی تا حالا جایگاه این در علوم، معلوم نبوده و من می خواهم آن را معلوم کنم.
صلواتی: ارسطو در این باب مختلف گفته؛ گاهی موضوع فلسفه را علل اربع، گاهی جوهر و در مواضعی موجود به ماهو موجود دانسته است. اما ابن سینا موضوع فلسفه را موجود به ماهو موجود معرفی کرد و سیستمی بنا کرد تا در آن تمام احکام را بر وجود به ماهو موجود بنا کند.
حکمت: سطر، سطر آن فصل اول و دوم الهیات شفا دلشوره است. دوست داشتم این مقاله اولی را به خصوص فصل اول و دوم آن را با حال خودم بنشینم و تجزیه و تحلیل کنم، اصلا دلشوره و دغدغه در آن موج می زند. کاملا معلوم است که ابن سینا دارد یک کار جدید انجام می دهد. همان چیزی که شما اشاره کردید و من هم گفته ام. بنده در دوره دانشجویی بالاخره 10، 20 بار قصه، 40 بار خواندن متافیزیک را شنیده ام. می خواهم بگویم از آن ماجرای مشهورات و مکررات است. یک نفر نیامد یک بار اغراض مابعدالطبیعه فارابی را به ما نشان دهد. یک نفر یکبار آمد و به ما بگوید که چرا ابن سینا 40 بار خوانده و نفهمیده. اصلا چه چیز را نفهمیده؟
چگونه است که من طلبه فلسفه، متافیزیک را می خوانم و می فهمم؟ یعنی ابن سینا به اندازه ما فلسفه نمیدانست؟ می گوید متن را حفظ بودم پس چه چیز را نفهمیده؟ می گوید من نمی دانستم مقصد و مقصود این واضع کجاست. نه اینکه مطلب را نفهمیده. او دنبال چیزی دیگر می گشت که در آن کتاب پیدا نمی کرد. یعنی توقع داشت و تصور می کرد که متافیزیک را می خوانم... به ماوراء الطبیعه می پردازم ولی هر چه خواند دید پیدا نمی کند. آخر از آن گذشت تا به اغراض فارابی رسید. اغراض فارابی 5 صفحه است و این است که ابن سینا را نجات می دهد. 5 سطر است. به ما و دانشجوی ما نگفته اند، همه تکرار کرده ایم. تا به اینجا رسیده ایم این پارادایم را روز به روز تحکیم کرده ایم و درون این پارادایم حرف زده ایم و ادعا کرده ایم.
صلواتی: همین پخته خوری و آماده خوری حجابی شده است که به سراغ متن اصلی فیلسوف نرویم. یعنی اغراض را همه گفته اند و شنیده اند اما هیچ کس این همت را نکرده است که این چند ورق را نگاهی بیاندازد تا ببیند 4 سطر آن ابن سینا را نجات داد. این خودش یک آسیب است که در همه عرصهها قابل رصد و رویت است. و واقعا ما به پخته خوری عادت کرده ایم و به تعبیری فست فوتی شدیم. الان شما توجه کنید دو جلد تاریخ فلسفه می خوانید، بر تمام فلاسفه اشراف پیدا میکنید اما شما اگر بخواهید یک فارابی را بدانید باید دهها کتاب را بخوانید و این کار بسیار دشواری است.
حکمت: من می خواهم از شما پرسش کنم، قبل از اینکه من این 40 بار متافیزیک و اغراض را مطرح کنم. آیا جایی دیده بودید؟ یعنی هیچ کس در این مملکت به این توجه نداشته است. یعنی 5 سطر رساله اغراض را توجه نکرده ایم.
اینکه ابن سینا می گوید 40 بار متافیزیک را خواندم و بعد اغراض را خواندم فهمیدم این یک مساله است. این هیچ کس را بر نیانگیخت که برود در مساله اغراض را ببیند. یعنی تا این اندازه ما بی غیرت نسبت به گذشته خودمان شده ایم؟ حالا توقع دارید که من بروم الحروف فارابی را بخوانم؟!
صلواتی: خیلی ها به سراغ فارابی می روند، اما الحروف که خیلی کتاب تاثیرگذاری است را در نظر نمی گیرند و آن را نمی خوانند. گویی که الحروف کتاب این فیلسوف نیست.
حکمت: الحروف در ایران یک ترجمه ندارد. آثار فارابی در ایران یک ترجمه ندارند، این باعث شرمساری ما است. البته این دو مسئله دارد. یکی اینکه الحروف کتاب بسیار سخت و دشواری است، فارابی خیلی دشوار نوشته است. من بعضی از عبارات آن را شاید ده بار خوانده ام تا فهمیده ام که چه می گوید. این بحث ها نیاز به کا ر و مباحثه دارد که باید کار کرد. ما چگونه می توانیم ادعایی داشته باشیم. بگذارید فارابی مال همان قزاق ها باشد آنها شایستگی شان بیشتر از ماست.
صلواتی: استاد برگردیم به تفاوت ساختاری فلسفه یونانی و فلسفة اسلامی. آیا اساساً فلسفه اسلامی تفاوت ساختاری با فلسفه یونان دارد یا صرفا یک تغییرات صوری انجام داده است؟ حذف و اضافاتی و جابجایی هایی صورت داده؟ اگر تفاوت ساختاری دارد ببینیم که مقدمات، ارکان و مقدمات آن چه چیزهای هستند؟
حکمت: من در همین درآمدی به فلسفه اسلامی بر روی سه تفاوت دارم فکر می کنم. تفاوت محتوایی که خیلی زیاد است. من فهرستی از این تفاوت ها را آورده ام. فهرستی اجمالی از تفاوت های محتوایی آورده ام اما تفاوت های ساختاری که در واقع آنها سبب شده که فیلسوف ما یک تفکر کاملا متفاوت را بنیان گذاری و تاسیس کند. سه نکته جدی است. این سه تا را من اول فهرست می کنم بعد در مورد آنها بحث می کنم. اولین تفاوت ساختاری این فلسفه با فلسفه غرب همان بحث روش و سلوک است که بسیار جدی است و با خود کندی هم آغاز شده است. البته من چون بر روی آثار کندی کمتر مطالعه کرده بودم، هر چه آورده بودم، از ابن سینا و فارابی بود، اما بعدا که مطالعه کردم دیدم که در همین اثولوجیا، کندی به آن پرداخته است.
یک جمله از مقدمه اثولوجیا که قطعا مال کندی است و همه کسانی که بر روی این اثر کار کرده اند، تردیدی ندارند که مقدمه آن از کندی است. چرا که اثولوجیا سه بخش دارد. مقدمه، رئوس مسائل که یک فهرست از عناوین بلند بالا است و سوم ده میمر است یا به اصطلاح متن میامر است. مقدمه را هم معتقدند که کندی نوشته است. در مقدمه می گوید المعرفة هی الوقوف عند الغایه که این جمله یک کتاب حرف است. در مقدمه مشخص است که یک عرب زبان خیلی مسلط آن را نوشته است. که در برخی از جملات آقای آدامسون اشتباهاتی در ترجمه دارد. یکی از مشکلات ما این است اکثر مستشرقان زبان عربیشان ضعیف است که من در آن گزارش فرصت مطالعاتی به آن اشاره کرده ام. در صورتی که ما دانشجویانمان زبان نخوانند، نمی گذاریم پایان نامه بنویسند. در صورتی که مستشرقین بدون اینکه زبان عربی بدانند به سادگی متون ما را می خوانند و اظهار نظر می کنند. شما می بینید که آدامسون در چندجا متن عربی را نفهمیده و اشتباه کرده است.
یکی از تفاوت های ساختاری فلسفه اسلامی که از کندی آغاز شد همین بحث روش و سلوک است. فلسفه یونان مبتنی بر روش و متد است. فلسفه فلاسفه ما و عرفان ما مبتنی بر سلوک است. اصلا مرادم سلوک عملی نیست. بلکه سلوک نظری است. یعنی چه؟ تفاوت متد و سلوک در این است که متد مقصودش از پیش معین نیست اما سلوک مقصدش از پیش معین است. البته همین جا بحث بسیاری دارد، چطور می شود، مقصدش معین باشد. آیا به کلام تبدیل می شود؟
دوم اینکه شروع فلسفه اسلامی با نقادی عقل است. چیزی که در سنت فلسفه غرب در قرن هیجدم با کانت شروع شده در فلسفه اسلامی اولین گامش نقادی عقل است. چرا؟ برای اینکه فیلسوف یونانی با سوفسطایی مواجه است. یعنی به بیان دیگر فلسفه در بستر سفسطه متولد شده و شکل گرفته و طبعا باید عقل برجسته شود. اما فیلسوف ما که با سوفسطایی سروکار نداشته ، فیلسوف ما با پیامبر مواجه بوده و به طور طبیعی مسئله اش این است که نسبت این عقل با پیامبر چیست؟ آیا بپذیرد یا رد کند؟ آیا این عقل می تواند آنچه پیامبر آورده بدون نیاز پیامبر درک کند؟ در آن صورت به پیامبر نیازی ندارد کاری که زکریای رازی کرد. اینها همه حاکی از این نکته ای است که من می گویم وقتی زکریای رازی می گوید که ما به پیامبر نیاز نداریم. استدلالش این است که من عقل دارم پیامبر هم عقل دارد.
صلواتی: البته استاد این به لحاظ تاریخی جای بحث دارد. دانشمندان جهان اسلام هیچ شواهد و دلایل صریحی در باب انکار نبوت زکریای رازی ندارند. هر آنچه وجود دارد از جناب ابوحاتم رازی و دیگر اسماعیلیان است. آنها به خاطر آنکه رازی از عقل و تواناییهای آن بسیار سخن گفت و به عقل بسیار بها داد رازی را متهم به انکار نبوت و الحاد کردند. همچنین دو رسالة «فی النبوات و یدعی نقض الادیان» و «فی حیل المتنبیین و یدعی مخاریق الانبیاء» را به رازی نسبت دادهاند و این سبب شد محققانی مثل گودمن در دایره المعارف اسلام و دروارت و برخی از محققان داخلی، عناوینی چون «آزادترین و پرشورترین متفکر اسلام»، «آزاد اندیشترین فیلسوف مسلمان» و «تنها فیلسوف مسلمان» را به رازی نسبت بدهند.
در مقابل برخی بر این عقیدهاند که کتابی از رازی در باب انکار نبوت در دست نیست. همچنین، ابن ندیم در الفهرست، کتابی با عنوان «فیمایرد به اظهار مایدهی من عیوب الانبیاء» را به رازی نسبت میدهد که حاکی از اعتقاد رازی به نبوت است. و مناظرهای که ابوحاتم رازی در این باب بدان استناد میجوید نه از سوی او مستند و مسجّل نقل شده و نه رازی در اثری از خود بدان اشاره کرده است. بلکه شواهد و مستنداتی در دست است که حاکی از ایمان رازی به خدا و همة صفات کمالی او و اعتقادش به انبیا و تعالیم آنها و مخالفت او با مذاهب انحرافی چون دهریه، مجوسیه و مانویه است. همچنین اقوالی از رازی در دست است که نشان از اعتقاد او به شریعت و معاد دارد. علاوه بر آن، رازی، به لحاظ تاریخی دو دوره ریاست یک بیمارستان بزرگ را در ری و بغداد به عهده داشته که در دوره خلافت اسلامی بوده است. کسی که ملحد باشد، علی القاعده ریاست و مسئولیت سنگین و مهم را در خلافت اسلامی را به او نمی دادند.
بنابراین اولا: زکریا همانند دیگر فیلسوفان مسلمان و همراه با آنها از مبدا و معاد و نبوت سخن گفته است و ثانیا: سلوک به تفسیر شما هیچ مخالفتی با آزاداندیشی ندارد، آزاد اندیشی مشروط به کفر و الحاد نیست متفکر می تواند مسلمان باشد در بند مقصد باشد اما آزاد اندیش باشد.
اخیرا دکتر نصرالله حکمت با انتشار چند کتاب که حاصل فرصت مطالعاتی ایشان در لندن در سال 1390 بودند، با ارایه و ادعای اینکه این فلاسفه، مستقل از فلاسفه یونان هستند و جیره خوار فلاسفه یونان نیستند، به این مباحث پرداخت.
مهر در میزگردی با حضور نصرالله حکمت و عبدالله صلواتی به بررسی تفاوت فلسفه اسلامی و فلسفه یونان پرداخت که بخش نخست آن در زیر می آید:
صلواتی: قراراست در اینجا به سراغ فلسفه اسلامی با تاکید بر حکمت مشاء، وضعیت آن و بالاخره اوضاع و احوالی که دارد برویم. روزگار غریبی است در حال حاضر، فلسفه اسلامی ما از طلیعه آن که از کندی و فارابی شروع شده است قرائت های بسیار متفاوتی از آن می شود. از یک طرف ما مستشرقان را داریم که برای خودشان پارادایمی را درست کرده اند، که در آن پارادایم فیلسوف ما هیچگونه اصالتی ندارد. هیچ جای مشخص و تعریف شده ای ندارد. و یکسره هویت وابسته دارد و هرچه دارد از یونان است. از اینرو مستشرق، مدام تلاش میکند تا سخن فیلسوف مسلمان را به پیشا سقراطیان، ارسطو ، افلاطون و افلوطین برساند.
گویی در فلسفه اسلامی هیچ نوآوری، طرح، افق جدید و هیچ رمز گشاییای صورت نگرفته و اساسا فیلسوفان ما هیچ کاری نکردهاند. فیلسوفان مسلمانی که مستشرقان برای ما ترسیم میکنند اسکلت های بی روح فارابی و کندی و دیگر فیلسوفان مسلمان در موزه تفکر فلسفی است که نه به کار امروز می آید نه به کار دیروزمان. دقیقا در داخل هم، نمایندگان مکتب تفکیک و برخی از مخالفان سرسخت فلسفه اسلامی، همانند مستشرقان، فلسفه ایرانی و اسلامی ما را به همان فلسفه یونانی فرو می کاهند.
از طرف دیگر ما بعد از حکمت مشاء (با تسامح در تعبیر، چرا که باز آن را به ارسطو متصل می کنند) با قرائت دیگری مواجهیم که قرائت حاکم و مستقری است و آن قرائت صدرایی است. آن هم تفسیر مضیق و خاصی از ملاصدرا. قرائتی که بیان میکند ابن سینا، فارابی و کندی یک صدرایی بیش نیستند و همه، نمایندگان مکتب صدرایی هستند. به فرض مثال اگر شما شرح فصوص مرحوم آشتیانی را نگاه کنید نیاز به ورق زدن ندارد. فقط اگر عناوین فهرست های آن را ببینید درمی یابید فارابی، یک صدرایی است. شارحان صدرا، ابن سینا و فارابی را با چشم وجودی می بینند و با عینک صدرایی به خوانش و پردازش و احیاناً نقد حکمت مشا می پردازند. گویی مثلا فارابی را از دوره خودش بردارید و به دوره ملاصدرا بگذارید هیچ اتفاقی نمی افتد و آب از آب تکان نمی خورد. عالم فیلسوف، یعنی آن عالمی که فیلسوف در آن نفس می کشد و رمز گشایی می کند، تفسیر می کند، اینها اصلا لحاظ نمی شود.
این عینک مستشرقان به فلسفه اسلامی بطور عام و حکمت مشاء بطور خاص و نگاه صدرایی از حکمت مشاء و اهمیت ندادن به عالم فیلسوف، همه اینها دست به دست هم داده اند، تا یک فلسفه بسیار نحیف، فاقد جذابیت، نارس، غیراصیل، غیرمفید و یک فلسفه منجمد عرضه بکنیم.
الان جوانان و دانشجویان ما رغبتشان به فلسفه غرب نسبت به فلسفه خودمان خیلی بیشتر است اما وقتی که تحقیق می کنید، می بینید که اینها اصلا با خود فارابی و ابن سینا و کندی آشنایی ندارند. اینها از پس حجاب های ظلمانی و نورانی تاریخ فلسفه ها و عینک های صدرایی دارند، این فلاسفه را می بینند. امروز در این نشست می خواهیم از وضعیت فلسفه اسلامی به طور عام و حکمت مشا بطور خاص صحبت کنیم و بپرسیم داستان از چه قرار است و مشکل کجاست و باید چهکار کرد. اگر فلسفه اسلامی ما اصیل است مختصات ساختاری و مقومات جوهری اصالت آن را کجا باید جستجو کرد؟
حکمت: البته شما خیلی دقیق و مرتب و فهرست وار گفتید. عرض شود که همه اینها در واقع دست به دست هم داده که ما اجمالا در یک وضعیت بسیار حزن انگیز فلسفی قرار گرفتیم. آن قدر که واقعا من قبلا هم عرض کردم که تنها کاری که می توانیم بکنیم این است که گاهی برای ابن سینا و فارابی گریه می کنیم. این حالا احوال عاطفی ماست اما اگر بخواهم آن قضایا را بحث کنیم و توضیح دهیم باید گفت ما اساسا در همه عرصه ها گرفتار یک نوع انسداد و قفل شدگی هستیم.
فعلا با بررسی علائم آن کاری ندارم. تنها این نیست که در حوزه فلسفه اسلامی گرفتار این وضعیت اسف انگیزیم. یک روزی از کتاب حکمت و هنر بنده تقدیر کردند (بقیه کتاب های ما که هیچ ارزش نداشتند، کتاب متافیزیک ابن سینای ما هیچ ارزشی در این مملکت نداشت، همه ابن سینا گفته اند. از روی همدیگر نوشته اند، تنها کتابی که یک کلمه رونویس نکرده این کتاب است. اما ظاهرا که این کتاب ارزشی ندارد. البته اشکالی ندارد، اینها درد دل است و زیاد مهم نیست.) در آن روز که ما را برای کتاب حکمت و هنر دعوت کردند، من آن کتاب را خودم هم قبول نداشتم و الان هم ندارم. یعنی نه تنها قبول ندارم، بلکه اگر آن را بخواهم در کنار این کتاب (متافیزیک) بگذارم هیچی نیست. چرا که آن از کارهای اوایل من بود. در آن زمان مقداری تحت فشار فرهنگستان هنر قرار گرفتم و یک چیزی را جمع کردم و به آنها دادم.
رفته بودیم آنجا و بنده همین شکوهها را میکردم و وضعیت تفکر فلاسفه اسلامی و عرفا را میگفتم. جناب آقای دکتر مجتهدی که تشریف آوردند بعد از بنده که ظاهرا کتابی از ایشان را هم تقدیر کرده بودند بلافاصله فرمودند که با این وضعیتی که شما در مورد فلسفه و عرفان اسلامی، توصیف کردید فکر کردید در حوزه فلسفه غرب چگونه است؟ در آنجا هم همین است و در آنجا هم ما یک مشت ترجمه داریم که اکثر آنها ناقص و نصفه و نیمه و مشق است. اکثر آنها مشق است. یعنی فرد می خواسته که زبان یاد بگیرد، آمده ترجمه کرده و بعد همان را چاپ کرده است. فرض کنید یک متن کلاسیک فلسفه غرب را، به هر شکل ما الان خیلی از متون کلاسیک فلسفه غرب را نداریم، یعنی ترجمه نشدهاند. ایشان گفتند که در آنجا هم همین است. در فلسفه غرب هم همینگونه ناقص و بی سر و ته آن را می شناسیم. می خواهم این را عرض کنم که ما در تمام عرصه ها گرفتار این قفل شدگی و این انسداد و تکرار مکررات و مشهورات هستیم.
صلواتی: جالب این است که ادعای فیلسوف، گریز از مشهورات و نزدیک شدن به یقینیات است. می گوید مشهورات مال جدل و متکلم و مردم کوچه بازار است اما جالب آنجاست که همان هایی را که منع می کند خودشان گرفتارش می شوند.
حکمت: بله درست است گرفتار مکررات و مشهورات شدن در همه عرصه ها هست .همان دوره ای که ما در دانشگاه تهران دانشجو بودیم و درس می خواندیم باور کنید، همین حرف ها را به ما می گفتند. یک نفر نیامد یک کتاب از فارابی یا کندی بیاورد. ما در عهد دانشجوییمان ریخت یک کتاب را ندیدیم. همه آنها را از پشت عینک تاریخ فلسفه به ما معرفی می کردند.
یک نفر یک بار رساله فارابی را نیاورد، برای ما بخواند و بگوید، این مسائل را فارابی مطرح کرده است. بعد نقش اثولوجیا در این کتاب را نشان دهد. آن معلم ثانی و حکیم ابونصر فارابی که در دوران دانشجویی به ما نشان دادند اصلا چگونه حکیمی است؟ یک عالم التقاطی که اندیشه این و آن را در عرصه های مختلف گرفته و مونتاژ کرده است. این اصلاً فیلسوف و متفکر نیست. تا اینکه من بر اساس آن اشتیاق درونی که به سنت خودمان داشتم در پی شناخت آن برآمدم. معتقد بودم که ما حتی اگر می خواهیم سنت خودمان را هم کنار بگذاریم نباید ناشناخته این سنت را کنار بگذاریم. ما باید برویم و این سنت را شناسایی کنیم.
ما داریم درباره فلسفه حرف می زنیم. فارابی، ابن سینا، شیخ اشراق، عامری و دیگران، اینها را بشناسیم و بعد از آن بیاییم و در یک عزم ملی و جشن ملی اعلام کنیم، این فلاسفه ما امروزه حرفی برای گفتن ندارند. خیلی بزرگند، خیلی عظیم اند، ما تعظیم می کنیم. آنها را بگذاریم داخل موزه و با آنها خداحافظی کنیم. ما وقتی درباره فارابی، ابن سینا، فلسفه اسلامی حرف می زنیم. همه مقاومت می کنند و از همان اول احکامشان را صادر کرده اند. اینها هیچ به درد نمی خورند و همه ترم ها ما این مشکل را داریم.
این توصیف وضعیت است. این دانشجو از کجا فهمیده که اینها به درد نمی خورند؟ این درد در تمام عرصه هاست. ما چهل سال است که داریم فیزیک هالیدی تدریس می کنیم. یعنی هیچ کس در این مملکت نیست که یک فیزیک بنویسد. همچنان باید فیزیک هالیدی و ریاضیات جورج توماس بخوانیم.
وضعیت فلسفه اسلامی در حال حاضر این است. همان طور که آقای دکتر صلواتی فرمودند مطالعات مستشرقین در حدود شاید 100 یا 50 سال اخیر پارادیمی را پدید آورده که چکیده حرفش این است که فیلسوفان مسلمان استقلال در تفکر و اصالت در اندیشه ندارند. هر چه دارند از یونان اخذ و اقتباس کرده اند. با تمام وجود تلاش می کنند این اندیشه را به اثبات برسانند. یعنی وقتی متن فیلسوفی را می خوانند، دنبال این هستند که متنی را انتخاب کنند و از آن نکاتی را از آن استخراج کنند تا بتوانند این را اثبات کنند که این فیلسوف هیچی ندارد. این فیلسوف هر چی دارد و می گوید مال یونان است.
واقعیت این است که فلاسفه اسلامی وارث مجموعه ای از آثار مشتمل بر مباحث آشفته و به هم ریخته و بی سر و سامان بودند و آنان با نبوغ شگفت انگیز خود و با بهره گیری از تفکر ایرانی و تعالیم قرآنی، بنای پرابهت و باصلابتی طراحی میکنند.
بنده همیشه در آثارم میگویم، یکی از فریبکاریهایی که این پارادیم دارد، این است که هر چه می گویند درست است. اشکال در آن چیزهایی است که نمی گویند. یعنی به فرض مثال وقتی شما آن فارابی که در تاریخ فلسفه ها هست وقتی می گویند که فارابی منطقش را از ارسطو گرفته، ابن سینا منطق را از ارسطو گرفته، خوب این درست است. منطق ابن سینا، منطق شفا منطق ارسطو است. اما دیگر نمی گویند که ابن سینا در پایان نمط ثالث اشارات و تنبیهات، آنجا که نفس انسان و ادراکات و قوای ادراکی انسان را توضیح می دهد، آنجا این پرسش را مطرح می کند که آیا اگر انسان تمام قواعد منطقی را به عنوان روش تفکر رعایت کند، آیا می تواند مطمئن باشد که به مطلوب می رسد یا نه؟
این پرسش خیلی مهم است. هیچ تضمینی وجود ندارد، این آنجایی است که می خواهد تفاوت بین فکر و حدس را بگوید. بعد خواجه می آید و توضیح می دهد که اینجا دو تا حرکت است. تفکر فلسفی و تفکر منطقی دو تا حرکت است و خواجه آن را توضیح می دهد. بعد می بینید که ابن سینا می گوید این دو تا حرکت می توانند اختلال در درونش ایجاد شود. شاید تمام قواعد منطقی هم رعایت شود. چه کس این حرف را می زند؟ ابن سینایی که خدای منطق ارسطوست. این را به ما نمی گویند.
باید بگویم که یک پارادایم پدید آمده که حرف این پارادایم این است که این فیلسوفان هرچه دارند، از یونان است و خودشان حرفی برای گفتن ندارند. دعوایی که اگر گوشی برای شنیدن باشد بنده با ضرس قاطع و با فریاد و با صدای رسا اعلام می کنم که اساسا آنچه تحت عنوان فلسفه اسلامی، آنچه کندی، فارابی و ابن سینا عامری و دیگران گفته اند، تحت عنوان فلسفه، با پسوند اسلامی، ماهیتا با فلسفه یونان متفاوت است. یعنی تفاوت ساختاری دارد.
صلواتی: نه تفاوت کمی به روایت برخی معاصران.
حکمت: بله از نظر مسائل و محتوایی باهم متفاوتند.
صلواتی: البته اثبات تفاوت فلسفه یونان و فلسفه اسلامی به مدد تفاوت کمی، یعنی تفاوت در مسایل متضمن این پیشفرض است که علم، امری خطی است نه هندسی و شبکهای، علم مجموعه ای از مسائل است. مسائل جمع می شوند و علم را می سازند.
حکمت: عرض کردم که این مدعای من است و مستند در کتاب هایم نوشته ام. در خیلی مطالب مشغول نوشتن هستم. راستش من دوست دارم یک تاریخ فلسفه اسلامی بنویسم و مشغول آن هستم. الان هم دارم درآمدی بر تاریخ فلسفه اسلامی می نویسم. در واقع کتاب مختصر و جمع و جوری که در واقع طرح تاریخ فلسفه اسلامی است تا بتوانیم گام هایی برداریم که بتوانیم یک پارادایم برتر را پدید بیاوریم. چراکه این پارادایم واقعا مورد نیاز ماست. نیاز جدی، چندین بار گفته ام و واقعا قابل اثبات است.
بنده معتقدم که این ادعایی که من در مورد تاریخ فلسفه اسلامی می کنم یعنی تاکید بر تفاوت ساختاری با تفکر یونانی اهمیتش از انرژی هسته ای برای این مملکت بیشتر است. برای اینکه آن تکنولوژی است. دیگران بهتر از ما را دارند و ما می توانیم آن را وارد کنیم. نمی خواهیم درست کنیم، می توانیم وارد کنیم. چیزی نیست که منحصر به ما باشد. اما این کیان ماست، مال ما و منحصر به ماست.
ما اگر بخواهیم جوانان و بسیاری از مشکلات فعلی مان را و مسائلی که امروز در عالم داریم حل کنیم، هیچ چاره ای نداریم، جز اینکه به این ریشه برگردیم و هر چه دیرتر برگردیم، ضایعات آن بیشتر خواهد شد. شما ببینید افرادی در این شبکه ها نشسته اند و حرف های سخیفی در مورد اسلام و دین می زنند این جوان بیچاره که نمی داند و می نشیند و گوش میکند. چه کسی باید به اینها جواب بدهد؟ متولیان دین هم اینقدر کار دارند که نمی توانند به اینها برسند.
صلواتی: این نکته خیلی مهم است، بعضی ها در مورد این قضیه می گویند که اگر ابن سینا، فارابی و... را برداریم، آنوقت اسلام و سرزمینی که میماند تفاوت جوهری با داعش و غیره ندارد. یعنی واقعا آن چیزی که ما را حتی در باب تفکر دینی و خیلی مسائلی که به تعبیر شما به درد ما می خورد متفاوت میکند. این برمی گردد به اینکه ما ربط و نسبت هایی که با این هویت داریم، هویتی که این فلسفه به ما داده آن را یک بازخوانی کنیم. واقعا بفهمیم که کجای این جغرافیای عالم هستیم و اینها به تعبیر شما دردشان چه بوده که این حرف ها را زده اند؟ به چه کار ما می آید؟
حالا در اینجا دو بحث می شود کرد؛ یکی بحث ساختاری است که فیلسوفان ما از یک جایی با ارسطو و افلاطون همراه شدند. اما مطمئنیم که از یک جایی این دو تا از هم جدا شدند. یعنی سنت یونانی و سنت اسلامی با توجه به تفاوت ساختاریشان از یک جایی از هم جدا می شود. آنجا کجاست؟ اساسا ساختار این تفاوت بنیادین را در کجا و در چه چیزهایی باید جستجو کرد؟ قاعدتا نباید در مسایل صوری باشد.
بحث دیگر این که واقعا دانستن میراث این سنت فلسفی و فکری چه نسبتی با زمانه ما دارد؟ شما استاد بنده هستید و می دانید که فلسفه را می توان چند جور خواند؛ یک جور به عنوان فن فلسفه و اینکه چیزهایی را سر هم کنیم و مطرح کنیم. یک زمانی هم یک مقدار از فن جلوتر بردیم و به دنبال فهم باشیم که ابن سینا، فارابی چه نسبتی با زمانه ما دارد و به چه کار ما می آید.
فرض کنید که الان روزی است که آن جشن که فرمودید، برگزار شد و همه میراث را یعنی فارابی،کندی، ابن سینا را نه از ورای حجاب مستشرقان و نه از ورای حجاب صدرایی بلکه مستقیما از خود فیلسوف و متن آثارش دیدیم. حال این آثار و تفکرات به چه کار ما می آید؟ علی القاعده این بحثی است که متاخر از آن بحث ساختاری و تفاوت سنت یونانی و اسلامی است. هر جور که تمایل دارید ما این دو تا بحث را پیش ببریم.
حکمت: فکر کنم که بهتر باشد در باب آن تفاوتها مقداری بحث کنیم. یعنی اینکه در دورهای این آثار یونانی ترجمه شده و وارد اسلام شده تردیدی نداریم و اینکه فلاسفه ما این آثار را خواندند در این هم تردیدی نیست. البته نکته ای که من در کتاب گزارش فرصت مطالعاتی هم به آن پرداخته ام و بر روی آن تاکید کرده ام و بسیار مهم است و کمتر به آن پرداخته شده این است که وقتی ما می خواهیم در مورد فلاسفه مان داوری کنیم که تا چه میزان تحت تاثیر فلسفه یوناناند، ضرورتا باید برویم و آن آثار ترجمه شده را لحاظ کنیم و نه افلاطون و ارسطو یا در مورد نو افلاطونیانی که امروز در کتاب های تاریخ فلسفه ها، فلسفه اسلامی ذیل عنوان مکتب نوافلاطونی اسلامی آورده می شود. این حرف کاملا غلط است، اصلا اینها افلوطین را نمی شناختند.
یعنی کندی، فارابی، ابن سینا اینها اصلا افلوطین و نوافلاطونیان را نمی شناختند. اینها یک سلسله آثار محدود، چند تا اثر که در راس آنها اثولوجیا است که اینها فعلا ادعا این است که نوافلاطونی اند. قطعا نوافلاطونی اند. در این باب تا اندازه ای کتاب العلل پرواکلوس است و مجموعه آثاری را که آقای دکتر بدوی تحت عنوان الافلاطونیة المحدثة عند العرب آورده است و غیر از اینها ما اثر دیگری نداریم. نمی توانیم افلوطین انئادها را با اثولوجیا مقایسه کنیم. این درست نیست چراکه فیلسوفان مسلمان، اینها را نمی شناختند، اصلا افلوطین را نمی شناختند. بنابراین اگر ما بخواهیم درباره نوافلاطونی بودن فلاسفه مسلمان مطالعه بکنیم، باید بیاییم این آثار را که موجود است بررسی کنیم و بعد ببینیم که اینها چه نسبتی با کندی و فارابی و... دارد و چه نسبتی با انئادها دارد. این خیلی مهم است.
صلواتی: این تفکیک هیچ وقت از سوی مستشرق ها و بعضی از نویسندگان داخلی مطرح نشده است و این دلشوره هم وجود ندارد.
حکمت: نه اصلا، بنده دو سه نکته در مورد اثولوجیا بگویم بعد به تفاوت ها بپردازم. پرونده اثولوجیا همین الان مفتوح است. از جهات مختلف، یعنی مسائلی دارد که این مسائل حل نشده اند. این احکام قاطعی که در تاریخ فلسفه ها در مورد نوافلاطونی بودن فلاسفه آمده، خندهدار است، اصلا مضحک است. وقتی شما ببینید که پرونده اثولوجیایی که راس آثار نوافلاطونی است در دست ترجمه است، هزار تا مشکل و چندین مسئله حل نشده دارد. بعد بیاییم با ضرس قاطع اعلام کنیم که فلاسفه اسلامی نوافلاطونی اند.
صلواتی: آقای دکتر ببخشید این خودش یک حجاب است، یعنی شما اثولوجیا را بگویید تکه هایی از انئاد ها است و دیگر فهم و تفسیر و مطالعه آن شکل دیگری می گیرد و اصلا دنیای دیگری می شود. اما بیاییم بگوییم نه کندی به عنوان فیلسوف مسلمان مطابق با عالمش در انئاد، دخل و تصرف کرده و آن را دستخوش دگردیسی کرده است .
حکمت: این بخش آخر کتاب من داستان نوافلاطونی فلسفه اسلامی است وخلاصه کتاب آقای آدامسون را آورده ام که خود اینها هم نخوانده اند. این فصل سوم خلاصه کتاب آدامسون را آورده ام، پنج فصل آن را خلاصه کرده ام، نقد آن را هم آورده ام. متاسفانه وقت کم دارم چندین کار در عرض هم دارم انجام می دهم که بسیار فرصتم را می گیرد و یکی از این کارها ترجمه اثولوجیا است که بگویم اثولوجیا افلاطونی نیست.
این احد که باریتعالی است و این باریتعالی چه ربطی به احد افلوطین دارد؟ خدای ادیان ابراهیمی و اسلام است. عقل آن هم عقل افلوطین نیست. نفس آن هم نفس افلوطین نیست. بجای ضرورت حاکم بر نظام عالم که در فلسفه یونانی و افلوطینی جاری است ارادة باری تعالی نشسته است. الهیات سلبی جای خود را به الهیات ایجابی و معرفة الله میدهد. مبحث جهل شریف تر از معرفت و قوه ای فراتر از فعل به میان میآید.
داستان اثولوجیا می دانید چیست؟ این اثولوجیا اولا از چه زبانی ترجمه شده؟ متن اورجینال چه بوده است؟ آیا میان اثولوجیا و انئاد متنی واسطه وجود داشت؟ نقش فرفوریوس در این اثر چیست؟ نقش کندی در این اثر چیست؟ ما آن متن واسطه را نداریم. این متنی را که داریم نه اینکه اندیشه های افلوطین اینجا نیست، بلکه چیزهایی است که افلوطین از ادیان شرقی استفاده کرده، این اثری کاملا اسلامی و ایرانی است. یکی نیست بیاید بگوید چرا انئاد 1 و 2 و 3 اینجا وجود ندارد؟ یعنی محذوفات هم در اینجا قابل مطالعه است. چیزهایی که در اثولوجیا از انئادها حذف شده است. چرا؟ چندین تصرف شده است؛ حذف، اضافه، جابجایی، تغییر و اصلاح. که هریک خودش جای مطالعه دارد. از جمله یک نمونه را برایتان بگویم؛ در انئادها همیشه صحبت از الهه است، در اثولوجیا بحث الله هست، باریتعالی است. یکبار الهه نیامده است.
حاصل تحقیقات بنده در باب اثولوجیا این است که مواد خام آن از انئاد 4، 5 و 6 گرفته شده اما با ترجمه، تفسیر، اصلاح، تنظیم، حذف و اضافات توسط فیلسوفی مسلمان، از صورت محض نوافلاطونی خارج شده است و توسط فیلسوف مسلمان ساختار و صورت خاصی یافته است.
صلواتی: به نظرم غیر از اثولوجیا، همین رساله های کوتاهی که در دست است ازجمله رساله فلسفه اولی جناب کندی برای اثبات فیلسوف بودنش کافی است و یا به تعبیر شما اثولوجیایی که به نوعی تقریر کندی است اصلا انقلابی در فلسفة یونانی ایجاد کرده است و دقیقا به همین دلیل، می توان کندی را موسس فلسفه اسلامی بدانیم.
حکمت: بحثی که ایشان در مورد عقل کرده، کاملا ابتکاری است که بعدها آدامسون آمده گفته این تحت تاثیر فیلسوفان یونان بوده است. در صورتیکه اصلا اینجوری نیست. یعنی هم فیلسوف و هم موسس و با این اثولوجیا کاری کرده که آن تفاوت های ساختاری و اساسی فلسفه اسلامی و یونان کاملا پایه گذاری شده و بعد به نام ارسطو این اثر در جهان اسلام جا افتاده و هر چه ارسطو مشروعیت دارد مال این اثر است والا ابن سینا 40 بار متافیزیک را خواند گفت به درد نمی خورد.
صلواتی: دلیل زیبایی داشت که فارابی در اغراض مابعدالطبیعه گفته و شما هم آن را نقل کرده اید. ابن سینا در مابعدالطبیعة ارسطو دنبال خدا می گشت اما فارابی به او گفت مابعدالطبیعه ارسطو بحث الهیات نیست برای اثبات خدا نیست و این طور بود که ابن سینا راحت شد و دقیقا غرض ارسطو را در مابعدالطبیعه دریافت.
حکمت: ببینید ابن سینا در فصل اول از مقاله اولی می گوید فی ابتداء طلب موضوع الفلسفه اولی لتبتین انیته فی العلوم، کل این اصلا نقد ارسطوست. اصلا این عنوان نقد ارسطو است. یعنی موضوع فلسفه تا الان معلوم نبود، می گوید فی الابتدا از شروع مراجعه به فی الابتدا شروع می کند که برخی ها توجه نکرده اند و فکر می کنند که ابتدای کارش است. در صورتیکه منظور این است که اولین بار دارم موضوع فلسفه را مطرح می کنم. اولش نقد ارسطو است. دوم لتبتین انیته فی العلوم یعنی تا حالا جایگاه این در علوم، معلوم نبوده و من می خواهم آن را معلوم کنم.
صلواتی: ارسطو در این باب مختلف گفته؛ گاهی موضوع فلسفه را علل اربع، گاهی جوهر و در مواضعی موجود به ماهو موجود دانسته است. اما ابن سینا موضوع فلسفه را موجود به ماهو موجود معرفی کرد و سیستمی بنا کرد تا در آن تمام احکام را بر وجود به ماهو موجود بنا کند.
حکمت: سطر، سطر آن فصل اول و دوم الهیات شفا دلشوره است. دوست داشتم این مقاله اولی را به خصوص فصل اول و دوم آن را با حال خودم بنشینم و تجزیه و تحلیل کنم، اصلا دلشوره و دغدغه در آن موج می زند. کاملا معلوم است که ابن سینا دارد یک کار جدید انجام می دهد. همان چیزی که شما اشاره کردید و من هم گفته ام. بنده در دوره دانشجویی بالاخره 10، 20 بار قصه، 40 بار خواندن متافیزیک را شنیده ام. می خواهم بگویم از آن ماجرای مشهورات و مکررات است. یک نفر نیامد یک بار اغراض مابعدالطبیعه فارابی را به ما نشان دهد. یک نفر یکبار آمد و به ما بگوید که چرا ابن سینا 40 بار خوانده و نفهمیده. اصلا چه چیز را نفهمیده؟
چگونه است که من طلبه فلسفه، متافیزیک را می خوانم و می فهمم؟ یعنی ابن سینا به اندازه ما فلسفه نمیدانست؟ می گوید متن را حفظ بودم پس چه چیز را نفهمیده؟ می گوید من نمی دانستم مقصد و مقصود این واضع کجاست. نه اینکه مطلب را نفهمیده. او دنبال چیزی دیگر می گشت که در آن کتاب پیدا نمی کرد. یعنی توقع داشت و تصور می کرد که متافیزیک را می خوانم... به ماوراء الطبیعه می پردازم ولی هر چه خواند دید پیدا نمی کند. آخر از آن گذشت تا به اغراض فارابی رسید. اغراض فارابی 5 صفحه است و این است که ابن سینا را نجات می دهد. 5 سطر است. به ما و دانشجوی ما نگفته اند، همه تکرار کرده ایم. تا به اینجا رسیده ایم این پارادایم را روز به روز تحکیم کرده ایم و درون این پارادایم حرف زده ایم و ادعا کرده ایم.
صلواتی: همین پخته خوری و آماده خوری حجابی شده است که به سراغ متن اصلی فیلسوف نرویم. یعنی اغراض را همه گفته اند و شنیده اند اما هیچ کس این همت را نکرده است که این چند ورق را نگاهی بیاندازد تا ببیند 4 سطر آن ابن سینا را نجات داد. این خودش یک آسیب است که در همه عرصهها قابل رصد و رویت است. و واقعا ما به پخته خوری عادت کرده ایم و به تعبیری فست فوتی شدیم. الان شما توجه کنید دو جلد تاریخ فلسفه می خوانید، بر تمام فلاسفه اشراف پیدا میکنید اما شما اگر بخواهید یک فارابی را بدانید باید دهها کتاب را بخوانید و این کار بسیار دشواری است.
حکمت: من می خواهم از شما پرسش کنم، قبل از اینکه من این 40 بار متافیزیک و اغراض را مطرح کنم. آیا جایی دیده بودید؟ یعنی هیچ کس در این مملکت به این توجه نداشته است. یعنی 5 سطر رساله اغراض را توجه نکرده ایم.
اینکه ابن سینا می گوید 40 بار متافیزیک را خواندم و بعد اغراض را خواندم فهمیدم این یک مساله است. این هیچ کس را بر نیانگیخت که برود در مساله اغراض را ببیند. یعنی تا این اندازه ما بی غیرت نسبت به گذشته خودمان شده ایم؟ حالا توقع دارید که من بروم الحروف فارابی را بخوانم؟!
صلواتی: خیلی ها به سراغ فارابی می روند، اما الحروف که خیلی کتاب تاثیرگذاری است را در نظر نمی گیرند و آن را نمی خوانند. گویی که الحروف کتاب این فیلسوف نیست.
حکمت: الحروف در ایران یک ترجمه ندارد. آثار فارابی در ایران یک ترجمه ندارند، این باعث شرمساری ما است. البته این دو مسئله دارد. یکی اینکه الحروف کتاب بسیار سخت و دشواری است، فارابی خیلی دشوار نوشته است. من بعضی از عبارات آن را شاید ده بار خوانده ام تا فهمیده ام که چه می گوید. این بحث ها نیاز به کا ر و مباحثه دارد که باید کار کرد. ما چگونه می توانیم ادعایی داشته باشیم. بگذارید فارابی مال همان قزاق ها باشد آنها شایستگی شان بیشتر از ماست.
صلواتی: استاد برگردیم به تفاوت ساختاری فلسفه یونانی و فلسفة اسلامی. آیا اساساً فلسفه اسلامی تفاوت ساختاری با فلسفه یونان دارد یا صرفا یک تغییرات صوری انجام داده است؟ حذف و اضافاتی و جابجایی هایی صورت داده؟ اگر تفاوت ساختاری دارد ببینیم که مقدمات، ارکان و مقدمات آن چه چیزهای هستند؟
حکمت: من در همین درآمدی به فلسفه اسلامی بر روی سه تفاوت دارم فکر می کنم. تفاوت محتوایی که خیلی زیاد است. من فهرستی از این تفاوت ها را آورده ام. فهرستی اجمالی از تفاوت های محتوایی آورده ام اما تفاوت های ساختاری که در واقع آنها سبب شده که فیلسوف ما یک تفکر کاملا متفاوت را بنیان گذاری و تاسیس کند. سه نکته جدی است. این سه تا را من اول فهرست می کنم بعد در مورد آنها بحث می کنم. اولین تفاوت ساختاری این فلسفه با فلسفه غرب همان بحث روش و سلوک است که بسیار جدی است و با خود کندی هم آغاز شده است. البته من چون بر روی آثار کندی کمتر مطالعه کرده بودم، هر چه آورده بودم، از ابن سینا و فارابی بود، اما بعدا که مطالعه کردم دیدم که در همین اثولوجیا، کندی به آن پرداخته است.
یک جمله از مقدمه اثولوجیا که قطعا مال کندی است و همه کسانی که بر روی این اثر کار کرده اند، تردیدی ندارند که مقدمه آن از کندی است. چرا که اثولوجیا سه بخش دارد. مقدمه، رئوس مسائل که یک فهرست از عناوین بلند بالا است و سوم ده میمر است یا به اصطلاح متن میامر است. مقدمه را هم معتقدند که کندی نوشته است. در مقدمه می گوید المعرفة هی الوقوف عند الغایه که این جمله یک کتاب حرف است. در مقدمه مشخص است که یک عرب زبان خیلی مسلط آن را نوشته است. که در برخی از جملات آقای آدامسون اشتباهاتی در ترجمه دارد. یکی از مشکلات ما این است اکثر مستشرقان زبان عربیشان ضعیف است که من در آن گزارش فرصت مطالعاتی به آن اشاره کرده ام. در صورتی که ما دانشجویانمان زبان نخوانند، نمی گذاریم پایان نامه بنویسند. در صورتی که مستشرقین بدون اینکه زبان عربی بدانند به سادگی متون ما را می خوانند و اظهار نظر می کنند. شما می بینید که آدامسون در چندجا متن عربی را نفهمیده و اشتباه کرده است.
یکی از تفاوت های ساختاری فلسفه اسلامی که از کندی آغاز شد همین بحث روش و سلوک است. فلسفه یونان مبتنی بر روش و متد است. فلسفه فلاسفه ما و عرفان ما مبتنی بر سلوک است. اصلا مرادم سلوک عملی نیست. بلکه سلوک نظری است. یعنی چه؟ تفاوت متد و سلوک در این است که متد مقصودش از پیش معین نیست اما سلوک مقصدش از پیش معین است. البته همین جا بحث بسیاری دارد، چطور می شود، مقصدش معین باشد. آیا به کلام تبدیل می شود؟
دوم اینکه شروع فلسفه اسلامی با نقادی عقل است. چیزی که در سنت فلسفه غرب در قرن هیجدم با کانت شروع شده در فلسفه اسلامی اولین گامش نقادی عقل است. چرا؟ برای اینکه فیلسوف یونانی با سوفسطایی مواجه است. یعنی به بیان دیگر فلسفه در بستر سفسطه متولد شده و شکل گرفته و طبعا باید عقل برجسته شود. اما فیلسوف ما که با سوفسطایی سروکار نداشته ، فیلسوف ما با پیامبر مواجه بوده و به طور طبیعی مسئله اش این است که نسبت این عقل با پیامبر چیست؟ آیا بپذیرد یا رد کند؟ آیا این عقل می تواند آنچه پیامبر آورده بدون نیاز پیامبر درک کند؟ در آن صورت به پیامبر نیازی ندارد کاری که زکریای رازی کرد. اینها همه حاکی از این نکته ای است که من می گویم وقتی زکریای رازی می گوید که ما به پیامبر نیاز نداریم. استدلالش این است که من عقل دارم پیامبر هم عقل دارد.
صلواتی: البته استاد این به لحاظ تاریخی جای بحث دارد. دانشمندان جهان اسلام هیچ شواهد و دلایل صریحی در باب انکار نبوت زکریای رازی ندارند. هر آنچه وجود دارد از جناب ابوحاتم رازی و دیگر اسماعیلیان است. آنها به خاطر آنکه رازی از عقل و تواناییهای آن بسیار سخن گفت و به عقل بسیار بها داد رازی را متهم به انکار نبوت و الحاد کردند. همچنین دو رسالة «فی النبوات و یدعی نقض الادیان» و «فی حیل المتنبیین و یدعی مخاریق الانبیاء» را به رازی نسبت دادهاند و این سبب شد محققانی مثل گودمن در دایره المعارف اسلام و دروارت و برخی از محققان داخلی، عناوینی چون «آزادترین و پرشورترین متفکر اسلام»، «آزاد اندیشترین فیلسوف مسلمان» و «تنها فیلسوف مسلمان» را به رازی نسبت بدهند.
در مقابل برخی بر این عقیدهاند که کتابی از رازی در باب انکار نبوت در دست نیست. همچنین، ابن ندیم در الفهرست، کتابی با عنوان «فیمایرد به اظهار مایدهی من عیوب الانبیاء» را به رازی نسبت میدهد که حاکی از اعتقاد رازی به نبوت است. و مناظرهای که ابوحاتم رازی در این باب بدان استناد میجوید نه از سوی او مستند و مسجّل نقل شده و نه رازی در اثری از خود بدان اشاره کرده است. بلکه شواهد و مستنداتی در دست است که حاکی از ایمان رازی به خدا و همة صفات کمالی او و اعتقادش به انبیا و تعالیم آنها و مخالفت او با مذاهب انحرافی چون دهریه، مجوسیه و مانویه است. همچنین اقوالی از رازی در دست است که نشان از اعتقاد او به شریعت و معاد دارد. علاوه بر آن، رازی، به لحاظ تاریخی دو دوره ریاست یک بیمارستان بزرگ را در ری و بغداد به عهده داشته که در دوره خلافت اسلامی بوده است. کسی که ملحد باشد، علی القاعده ریاست و مسئولیت سنگین و مهم را در خلافت اسلامی را به او نمی دادند.
بنابراین اولا: زکریا همانند دیگر فیلسوفان مسلمان و همراه با آنها از مبدا و معاد و نبوت سخن گفته است و ثانیا: سلوک به تفسیر شما هیچ مخالفتی با آزاداندیشی ندارد، آزاد اندیشی مشروط به کفر و الحاد نیست متفکر می تواند مسلمان باشد در بند مقصد باشد اما آزاد اندیش باشد.