عضو هیات علمی دانشگاه شهید بهشتی:
به گزارش گروه راهبرد خبرگزاری دانا (داناخبر)، دکتر بهمن نامور مطلق، عضو هیات علمی دانشگاه شهید بهشتی که در زمینه اسطورهشناسی صاحب تخصص است و کتابهایی همچون «اسطوره متن هویتساز»، «اسطوره متن بینانشانهای»، «درآمدی بر اسطورهشناسی» را به رشته تحریر درآورده، مصاحبه با روزنامه ایران، از واکنش های غیرمنتظره به مرگ مرتضی پاشایی سخن گفت که متن کامل آن در زیر می آید:
به غلیان آمدن دور از انتظار احساسات جامعه از درگذشت مرتضی پاشایی یکی از وقایع قابل تأمل در جامعه ما بود که بحثها و تحلیلهای زیادی را نزد اهالی فکر دامن زد. تحلیل شما از این واقعه چیست؟ و به اعتقاد شما چه میشود که افراد برجسته میشوند و در خاطرهها میمانند؟
سوگواری جمعی مردم ایران در جریان فوت مرتضی پاشایی یک حادثه قابل تامل بود، از این جهت که مسایل پنهانی را آشکار کرد؛ برخلاف افرادی که آن را «هیجانی دفعی» خوانده بودند، معتقدم این مساله برخاسته از زمینههای اجتماعی بود که با مرگ پاشایی فرصت مناسبی برای تجلی یافت. در واقع پاشایی این امکان را داد تا مسایل انباشته شده یکباره تخلیه شوند؛ از جمله این مسایل «خلأ اسطورگی» است.
از آنجا که جوانان ما اسطورهای برای همذات پنداری ندارند تا تجلی دردها، رنجها و خوشیهایشان شود، به یکباره هنرمندی عادی و البته قابل تقدیر، به صورت یک اسطوره دفعی و لحظهای خود را نشان میدهد و جامعه احساس میکند که میتواند خلأاش را با این حادثه پرکند.
این واقعه نشان میدهد که دستگاههای تبلیغی و فرهنگ سازی ما از شورای عالی انقلاب فرهنگی گرفته تا دانشگاهها و وزارت ارشاد از تمام ظرفیتهای خود به درستی استفاده نکردهاند.
از این رو است که همه از چنین رویداد اجتماعی دچار شگفتی میشویم. اگر وضعیت به همین شکل پیش برود ما در آینده باز شاهد چنین مسایلی خواهیم بود، متاسفانه جوانان ما در جامعه الگوهایی برای همذات پنداری ندارند.
از عوامل دیگری که به اعتقاد من میتواند به غلیان این سوگواری دامن بزند هویت هنری پاشایی است. کار هنری باعث تخلیه انسان میشود، این امر نشان میدهد جامعه ما در ایجاد و شکل دادن به وضعیت هنری که موجب تخلیه اجتماعی میشود، ناموفق عمل کرده است. جامعه ما به ظاهر آرام است اما زیر لایه این جامعه آرام، انباشتگیهایی وجود دارد که به محض ایجاد کوچکترین شکافی، بیرون میریزد.
وضعیت فرهنگی سینوسی که طی آن جامعه یکباره بالا رفته و یکباره پایین میآید، وضعیت مطلوبی نبوده و هشدار دهندهاستو جامعه شناسان، مبلغان و آنها که با فرهنگ و جامعه سر و کار دارند، باید راجع به این مساله اندیشه کنند.
اسطورهها چه نقشی را به لحاظ اجتماعی در تهییج و بسیج عمومی ایفا میکنند که در خلأشان چنین رویدادهای جمعی شکل میگیرد؟
اسطورهها آمدهاند تا آیینهای تشرف را انجام بدهند و انسانها را به بلوغ برسانند. به تعبیری اسطورهها موجب کیفی شدن زندگی ما می شوند تا بزرگی، متانت و آرامش را به جامعهمان القا کنیم. آنها رویاهای ذهنی، اجتماعی و جمعی ما هستند. ما آنها را شکل دادهایم تا یکسری الگو داشتهباشیم. کنار گذاشته شدن آنها برابر با گرفتن بخش بزرگی از تجربه انسانی است. اسطورههایی مثل سیاوش، ادیپ، آنتیگون، کیکاووس، رستم، زال و... میوههای تاریخی تجربیات انسانی هستند تا با بهرهگیری از آنها بتوانیم زندگی بهتری داشتهباشیم.
به اعتقاد شما پاشایی میتواند پاسخی به این خلأ باشد؟ و چقدر المانهای یک اسطوره را میتوان در او دید؟
من از پاشایی با عنوان یک «شبه اسطوره» یاد میکنم. شبه اسطوره در معنای مثبتش. چون شبه اسطوره میتواند معنای منفی هم داشته باشد.، پاشایی در واقع همان انتظار جمعی جوانان ما بود، او را همین رویاها ساختند. او محصول رنجها و ناگواریهای نسل جوان ما است. پاشایی که ما امروز راجع به آن صحبت میکنیم به نوعی ادامه اسطورههای مظلوم طول تاریخ است که جوانمرگ شده اند مثل سهراب و سیاوش. یعنی آمدیم اسطوره قابل درک و قابل لمس بسازیم و با آن آرام بگیریم، پس پاشایی را میتوان اسطوره یا شبه اسطوره دانست.
از ویژگیهایی که برای یک اسطوره میتوان برشمرد، گذرا نبودن و ماندگاریاش در طول تاریخ است، به اعتقاد شما آیا تاریخ، پاشایی را نگهخواهد داشت؟
بعید میدانم که تاریخ تا این حد به پاشایی وفادار باشد. به همین خاطر است که چندان بر اسطوره بودنش تاکید ندارم و او را بیشتر شبه اسطوره میدانم. پاشایی اسطورهای لحظهای است که با اسطورههای بزرگی همچون «سهراب» خوانش شد. ما به دنبال یک اسطوره مظلوم و جوان میگشتیم تا با چگونگی کشته شدن «سهراب» همذاتپنداری کنیم و دریابیم که جامعه چه دردی را با رفتن «سیاوش» احساس کرد و در واقع ما همان را در از دست دادن پاشایی دنبال میکردیم. فکر میکنم در این واقعه جوانان توانستند تا حدی به آرامش برسند و تخلیه شوند.
در واقع مردم از پاشایی گریزی میزنند به سهراب؟
بله، دقیقا همین طور است.
آنچه از صحبتهای شما برداشت کردم، این است که ما نتوانستهایم به برخی از نیازهای فرهنگی مردممان پاسخ دهیم، علت را چه میدانید؟
جامعه ما یک جامعه «هایبرید» (Hybrid) یا به عبارتی «دوگانه» است و تصاویر گوناگونی از فرهنگ، کششها، آرزوها و... دارد. این در حالی است که چنین گوناگونی کمتر در نظامها، تبلیغات، فرهنگ و هنر رسمی به چشم میخورد. ما در جامعه به خوبی توانستیم روی اسوهها یمان کار کنیم و اسوههایی همچون امام حسین(ع) و حضرت زهرا(س) را خوب طرح کردهایم اما این جامعه هایبرید به «اسطوره» هم نیاز دارد. ما در اسطورهسازی برای جوانان موفق نبودهایم. جامعه ما دارای دو سراسطوره اصلی «ایرانی» و «اسلامی» است، به هر دو آنها تعلق خاطر دارد و تعادل در برخورد با این سراسطورهها میتواند موجب تعادل در وضعیت روانی جامعه شود.
بر دو سراسطوره ایرانی-اسلامی تاکید کردید، این دو سراسطوره که به نوعی آنها را در چارچوب «اسوهها» و «اسطورهها» معرفی کردید، چه کارکردهای متفاوتی در جامعه دارند که در دو مقوله جدا قرار داده شدهاند؟
«اسوهها» به ما جهت میدهند اما دسترسناپذیر هستند اما اسطورهها این امکان را فراهم میکنند و موجب تخلیه ما میشوند. به عبارتی اسوهها به ما «جهت» میدهند و اسطورهها ما را «آرام» میکنند. متاسفانه نظام فرهنگی ما نتوانسته تعادلی بین اسوهها و اسطورهها ایجاد کند و تنها بر اسوهها تمرکز کرده و مرتب اسطورهشکنی میکند. تا فردی مطرح میشود، کنارش میزنند؛ گویی نمیگذارند اسطورهها شکل بگیرند و مردم با آنها تفاهم اجتماعی و اشتراک احساسی را تجربه کنند.
به همین خاطر است که یکباره عدهای مراسم وفات پاشایی را به صورت یک مراسم آیینی برگزار میکنند؛ این بخش جوانان را گرفتهایم و تنها به یک بعد پرداختهایم، این جوانها همانهایی هستند که در محرم عزاداری میکنند، اما دوست دارند تا در جای دیگر احساساتشان را هم تخلیه کنند.
با توجه به تعبیری که از «خلأ اسطورگی» داشتید، به اعتقاد شما این خلا خاص جامعه ما است یا کمابیش سطحی از آن با توجه به شرایط روز جهانی و رواج دیدگاه های پست مدرنیستی در جهان نیز وجود دارد؟
جوامع مدرن به خاطر سرعت زیادی که دارند، نمیتوانند اسطورهسازی کنند، به محض اینکه زمینه ساخت اسطورهای فراهم میشود، اسطوره دیگر سر برمیآورد. تحولات دائما در حال تکرار است و اسطوره برای ساخته شدن نیاز به زمان دارد و ما فرصتی برای این امر نداریم. اما این مسأله، ضرورت وجود اسطورهها برای جوامع را منتفع نمیکند، همه جوامع بویژه غرب تا حدودی به اسطورهسازی میپردازند.
به طور کلی، جوامع عصر ما به دلیل سرعت بالا و به ویژه در دوره مدرن به دلیل بیتوجهی به پیشینه و حافظهشان، دچار این سرگشتگی شدند. اما کشورهای دیگر کوشیدهاند تا شبهاسطورههایی را بسازند، مثلا فیلمهایی همچون جنگ ستارگان، سوپرمن، بت من و اسپایدرمن همه برای اقشار مختلف اسطورهسازی میکنند. اما اگر به جامعه خودمان بنگریم، درمییابیم که واقعا کاری نکردهایم؛ ما فقط بر اسوهها تمرکز کردهایم مثلا فیلمهایی مثل مختار را بخوبی کار کردهایم اما در بخش اسطورهای آنقدر نازل کار کردهایم که گویی قصد تخریب داشتهایم. مثل 40 سرباز و کاوه ما از اینها اسطوره نساختیم، اسطورهزدایی کردیم. جامعهای که نه اسطورههای پیشین خود را نگهداشته و نه میتواند اسطورهسازی کند، جامعه غیرقابل پیشبینی است. اگر نگاه هایبریدی نداشته باشیم، بارها و بارها با چنین اتفاقاتی مواجه خواهیم شد. وقتی یکی از بزرگان دینی ما فوت میکند، مراسم میگیریم اما چرا وقتی یک بزرگ هنری فوت میکند، برنامهای ترتیب نمیدهیم. این بیتوجهی باعث میشود تا همواره منتظر اتفاقی مثل فوت پاشایی باشیم.
اشاره کردید که کشورهای دیگر تلاشهایی را برای اسطورهسازی صورت دادهاند این در حالی است که قبلا اسطورهها را میوههای تاریخی تجربیات انسانی تعریف کردید، بر این اساس آیا اسطورهها به شکل طبیعی و در فرآیند تجربی ساخته میشوند یا جوامع باید ساز و کاری را برای اسطورهسازی تعبیه کنند؟
اسطورهها به صورت طبیعی از رؤیاهای جمعی افراد ساخته میشوند و چنین نیست که عدهای دور هم بنشینند و اسطورهسازی کنند، ما فقط باید از ساخته شدنشان ممانعت نکنیم؛ از این رو است که برخی معتقدند سرکوب اسطورهها، سرکوب حداقل بخشی از جامعه است.
بنابراین نقش نهادهای رسمی، اسطورهسازی نیست این در حالی است که نباید از نقش این نهاد در هدایت، ترویج و تبلیغ اسطورهها چشم پوشید. اسطورهها رویاهای ذهنی، اجتماعی و جمعی ما هستند. ما آنها را شکل دادهایم تا یکسری الگو داشته باشیم.
با توجه به این مسایلی که طرح شد، ما چه ساز و کاری را باید پیش بگیریم؟
باید نهادهای رسمی این وضعیت پیوندی و هایبرید را به رسمیت بشناسند و بگذارند مردم مسیر خود را در تبعیت از اسوهها و اسطورهها پیش ببرند و چنانچه در این زمینه افراطی صورت گرفت، آن را اصلاح کنند نه اینکه کل مسیر را سد کنند. این در حالی است که در رابطه با اسوهها نیز شاهد افراطهایی همچون قمهزنی بودیم که بدرستی توانستیم آن را اصلاح کنیم. بنابراین بگذاریم تا اسطورهها نیز مسیر خود را بروند و هر زمان که از مسیر خود منحرف شدند، آنها را به مسیر بازگردانیم.
خیلی از سیاستگذاران فرهنگی ما زندگی تکبعدی دارند و میخواهند این شیوه را به کل جامعه تحمیل کنند. زمینههای اقتصادی تنها عامل کشیده شدن افراد به سمت بزهکاری و اعتیاد نیست و گاه در نتیجه سرگشتگی الگوهایشان است. اما متاسفانه جامعه ما اسطورهستیز است و دائما اسطورههایش را تخریب میکند؛ گویی نهادهای رسمی نمیتوانند به اسطورهها اعتماد کنند و با اینکه آدمها بزرگ و الگو شوند، مشکل دارند. اما واقعیت این است که ما در کنار اسوهها که برای جامعه ضروری است، به اسطورهها هم نیاز داریم. در دوره صفویه توانستیم تا حدی تعادل را ایجاد کنیم و عالمگیر شدیم.
اسوهها و اسطورهها بخشهای جداییناپذیر فرهنگ ما هستند که باید هر دو را به رسمیت بشناسیم و از این هم افزایی دوباره عالمگیر شویم، مشکل این است که بعضی از سیاستگذارانمان خود افراد هایبریدی نیستند و تنها به یکی از این دو توجه میکنند و خواه ناخواه جامعه را در معرض خطر قرار میدهند. بزرگترین کتاب اسطورهساز ما، «شاهنامه» با مدح و ستایش پیامبر اکرم(ص) و حضرت علی(ع) شروع میشود، اینها با هم مشکلی ندارند، این ما هستیم که مشکل ایجاد کردهایم. جامعه ما هر دو را با هم میخواهد و جوانان ما همان طور که در مراسم نوروز شاد و خندان هستند، در مراسم محرم هم عزادارند، جامعه ما هر دو بعد را خواهان است.