به گزارش گروه راهبرد خبرگزاری دانا (داناخبر) علیمحمد بشارتی وزیر اسبق کشور و از مبارزان علیه رژیم پهلوی در گفت وگو با فارس، به بیان خاطراتی از دوران مبارزه، پیروزی انقلاب و... پرداخت که متن کامل آن در زیر می آید:
با توجه به اینکه شما از السابقون و مبارزان نهضت انقلاب اسلامی هستید، میخواستیم نظرتان را در خصوص اینکه برخی مدعی هستند قرار نبود انقلاب اسلامی این مسیر را برود، جویا شویم.
اینکه میگویند بنا نبود آنچه بعد از انقلاب روی داد اتفاق بیفتد، چه کسی گفته است؟ چه کسی بنا گذاشت؟ بحث شکلی انقلاب اسلامی و نقشه راه این انقلاب را چه کسی مشخص کرد؟ بله برخی محافل داخلی میگویند انقلاب اسلامی را تدوین و تنظیم کردند و به تصویب رساندند و انقلاب بر اساس آنها و تایید نهایی امام به پیروزی رسید، اما این به کلی کذب است، طراح انقلاب و تنظیم کننده جریانات و کلیات انقلاب مربوط به امام است و بس.
ملی مذهبیها میگویند در پیروزی و برنامهریزی انقلاب نقش داشتند و روحانیت نقشآفرینی خاصی نکرد، دراین باره چطور؟
راست میگویند اما آیا این معنایش این است که جبهه ملی و نهضت آزادی و منافقین در پیروزی انقلاب اسلامی نقش داشتند؟ جبهه ملی یک حزب محدودی بود که همه افراد آن به قول یکی از آقایان در یک فولکس واگن جا میگرفتند. اما سر و صدا خیلی داشتند؛ با شاه فالوده میخوردند و هیچ کاری نداشتند در این مملکت که گرهای از گرههای عدیده کشور را باز کنند. از خود دکتر سنجابی گرفته تا دیگران.
تا شاهپور بختیار عنصر دسته چندم جبهه ملی.
بله الان میخواستم او را بگویم. یکی از عناصر همین جبهه ملی کسی مثل شاهپور بختیار است که با ترفند جبهه ملی میرود و نخستوزیر میشود. دکتر سنجابی به فرانسه رفت، امام گفتند مادام من تو را میپذیرم که رژیم شاهنشاهی را نفی کنید. یک هفته مانده بود که دست خالی برگردد خدمت امام رفت و گفت ما خواهان سرنگونی رژیم شاهنشاهی هستیم که امام به او وقت ملاقات دهد، وقتی به تهران آمد در فرودگاه دستگیر شد و سپهبد مقدم رئیس ساواک به دیدن او رفت. سنجابی به او گفت: «ما یک چیزی گفتیم که امام خمینی را ببینیم، ما طرفدار شاه هستیم».
شاهپور بختیار را نخست وزیر کردند، بچههای او در فرانسه زندگی میکنند و تابعیت فرانسه دارند و همسرش فرانسوی است، این آقا خودش نقل میکند وقتی که شاه مرا فراخواند تا پیشنهاد نخستوزیری بدهد، از من پرسید آیا شما در این راهپیماییها که در کشور جاری است شرکت میکنید که گفتم «من چیزی که معتقد نیستم انجام نمیدهم.» اما نهضت آزادی و جبهه ملی یک حزب آرام و تقریبا غیرمردمی است که از افراد سکولار تشکیل شده و دین و ایمان در تفکر جبهه ملی نقشی ندارد. آیا اینها میتوانند رهبر مردمی شوند که اسلام همه چیز آنهاست؟ از آغاز آنها خط خود را از خط مردم جدا کردند.
نهضت آزادی چطور؟ نوع تعامل آنها با انقلاب اسلامی در ابتدای پیروزی چگونه بود؟
نهضت آزادی خروجی مذهبیهای جبهه ملی است، یعنی برخی مثل مهندس مهدی بازرگان و دیگران از جبهه ملی جدا شدند تا نماز بخوانند نه اینکه کار بیشتری انجام دهند. بنده به آقای مهندس بازرگان علاقهمند بودم و در مجلس اول 6 ماه ما کنار یکدیگر نشسته بودیم. برای اینکه نهضت آزادی را بهتر بشناسید من خاطراتی نقل کنم.
آبان ماه سال 57 آقای مهندس بازرگان که بعدا نخستوزیر دولت موقت شد در دانشگاه تهران سخنرانی داشت، از او پرسیدند که نظرتان درباره حجاب چیست، ایشان به صراحت گفت من خانمهای با حجاب را دوست دارم و خانمهای بیحجاب را هم دوست دارم، اما بیحجابها را بیشتر دوست دارم. این هم رئیس دولت موقتی است که به خاطر اینکه نماز بخواند از جبهه ملی جدا شده است.
یعنی تفکرات سیاسی شان همانند جبهه ملی بود؟
بله منتهی آزاد بودند که نماز بخوانند اما این تفکر اسلامی خروجی نداشت. مهندس بازرگان کتابی دارد به اسم «راه طی شده» که در آن زمان کتاب مقدس نهضت آزادی بود، شما ببینید اگر کسی این کتاب را بخواند به ارزشهای دینی او اضافه میشود یا اعتقاداتش را از دست میدهد؟ این فلسفه نهضت آزادی است.
اما کسانی که از نهضت آزادی جدا شدند، چه وضعی داشتند؟ مجاهدین خلق فرزندان خلف مهندس بازرگاناند. ما هر کسی را از دور میشناسیم، با مجاهدین 5 سال در زندان و قبل از زندان نیز با آنها بودیم، آنها هم وقتی حضرت امام فرمودند هیچ گروه و حزبی نقشی در انقلاب و پیروزی انقلاب اسلامی نداشته است، فریادشان بلند شد که ما اینقدر شهید دادهایم و 850 سال زندان رفتهایم. -مجموع آنهایی که از اعضای مرکزی شان زندانی ابد گرفته بودند روی هم گذاشته و به این عدد رسیدند- امام در سخنرانی بعدی گفتند: «چرا عصبانی میشوید، من نگفتم شما زندان نرفتید و کشته ندادید اما کدام یک از شما برای انقلاب اسلامی جان دادید؟ در کدام کتاب و اطلاعیه خواستار انقلابی بودید که با تفکر اسلامی در این کشور حاکم باشد؟» همه آنها لال شدند. پس این هم نهضت آزادی.
سازمان مجاهدین چه روندی طی کرد که امام برای انحلال آن سازمان نامه دادند.
مجاهدین خلق خیلی آدمهای عجیب و غریبی هستند، هرچه راجع به صدام میخواهید من به شما بگویم. ما درمورد اجرایی شدن قطعنامه 598 مذاکره کردیم. منافقین از خبیثترین افراد هستند و میخواستند سر امام را هم کلاه بگذارند و به امام گفتند همین الان هم اگر بگویید مجاهدین خلق را منحل میکنیم، اما واقعا این کار را میکردند؟ امام میدانست این حرفها فیلم آنهاست، امام شخصیت فوقالعادهای در انسانشناسی داشتند، وقتی یک نفر حرف میزد امام متوجه اهداف او میشدند. امام در تعاملات فردی خود اول گوش میکردند یعنی هرچه شما میگفتید ایشان گوش میکرد، و بسیطترین صحبتها را هم جواب نمیداد. نکته دوم اینکه امام بین حرف هیچ کس، حرفی نمیزدند، طرف کامل تخلیه میشد و هرچه دل تنگش میخواست با امام میگفت.
به هرحال امام به آنها فرمودند در همان حال که شما میگویید ما تابع ولایت فقیه هستیم، ما را تهدید میکنید و میگویید اگر به تقاضای ما رسیدگی نکنید، نمیتوانیم 430 هزار مسلح را کنترل کنیم. اگر 100 هزار نفر از افراد مختلف این حرف مسعود رجوی را میشنیدند، چند تای آنها میگفتند تهدید است؟ ولی امام گفتند تهدید است. آنها خود را صاحب انقلاب و کشور می دانستند و میگفتند اولین گروهی هستیم که دست به مبارزه مسلحانه زدیم و از این رو حق و امتیاز با ماست. آنها در زندان هم شدیدا ضد آخوند و ضد امام خمینی بودند، نه اینکه با هر عمامه به سری مخالف بودند بلکه با کسانی که مصمم بودند و چیزی بلد بودند، مشکل داشتند. اما امام دست آنها را خوانده بود.آنها با هر عالمی که با آنها مخالف بود، دشمنی میکردند.
مرحوم آقای آیتالله طالقانی را تهدید کردند وقتی ایشان آزاد شدند، تقی و شهرام از اعضای مجاهدین در مسیر راه یقه ایشان را گرفت، گفته اگر علیه مجاهدان حرف بزنی و بگویی آنها تغییر ایدئولوژی دادهاند، تو را هم میکشیم؛ آنها این کار را میکردند. همانطور که مقام عظمای ولایت آیتالله خامنهای، آیتالله هاشمی و آیتالله بهشتی را ترور کردند. علمای محراب و ائمه جمعه را هم اینها کشتند. اینها به کرات تصمیم داشتند امام را بکشند و با خود کیف سامسونت خالی بردند، راههای نفوذ را تست کردند.
مسعود رجوی در زندان برای شاه پیغام داد که اگر شما انتخابات را آزاد بگذارید، ما اسلحه را زمین میگذاریم. شاه خندیده و گفته بود شما در دست ما هستید و سر همه شما را زیر آب میکنیم، برای ما پیغام میفرستید؟! بنابراین با صراحت و به قول روحانیون محترم با ضرس قاطع میگویم هیچکس در کشور ما دنبال انقلاب اسلامی نبود جز حضرت امام، چون بقیه یاران نزدیک امام هم با فاصله موضوع را متوجه بودند و دامن امام را گرفتند. چون امام خمینی سال 1341 با مخالفت با لوایح ششگانه انقلاب را آغاز کردند. آن زمان هم بحث انقلاب اسلامی نبود. وقتی امام به بورسای ترکیه تبعید شدند و سپس به نجف آمدند به فاصله 3 سال تفکر خود را با عنوان «ولایت فقیه» در درس خارج فقه مطرح کردند و اینها در کتابی تحت عنوان «حکومت اسلامی» جمع شد؛ یعنی خط کلی جمهوری اسلامی را خود تدوین کردند.
سازمان مجاهدین یک پسوند (انقلاب) اضافه کرد آیا ایدئولوژیاش واقعا تغییر کرده بود؟
بشارتی: بعد از پیروزی انقلاب اسلامی گروهی از اعضا و هواداران مجاهدین خلق بودند، همانطور که مذهبیها از جبهه ملی جدا شدند و نهضت آزادی را درست کردند، آنها هم از مجاهدین جدا شدند و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی را شکل دادند. همینها که در کشور تحت عنوان سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی هستند و افراد بسیار موثری هم بودند و زحمت کشیدند. اما نه همه آنها بسیاری از آنها نیز رسوبات ضخیمی از تفکرات مجاهدین خلق داشتند و اینها یا منفی شدند یا به خارج از کشور رفتند.
ترک یک تفکر به سادگی و با سرعت ممکن نیست، به قول سعدی میگوید «سعدی به روزگاران مهری نشسته بر دل، از دل برون نگردد، الا به روزگاران». اعتقاد به مجاهدین خلق، در خون بعضی از مجاهدین انقلاب بود و به راحتی بیرون نمیرود.
یعنی آن ایدئولوژی در آنها زنده بود؟
بله مگر کسانی که اعتقاداتشان قویتر از عضویتشان بود در سازمان مجاهدین اینها نتوانستند باورها و اعتقادات دینی را از اینها بگیرند. اینها سالم ماندند و کار هم کردند و بسیار هم موثر هستند. البته اسم نمیبرم.
در خصوص بحث ترور حضرت امام، پشت پرده ماجرای ترور حضرت امام چه کسانی بودند؟ این موضوع یادآور ماجرای کشمیری و کلاهی است.
کلاهی عامل فاجعه 7 تیر و کشمیری حاصل فاجعه در 8 شهریور بود. عضویت در یک گروه و حزب علامت دارد؛ یکی از سوالهایی که در زندان در زمان بازجویی از ما میپرسیدند این بود که شما به چه مبلغی تطمیع میشوید؟ یعنی چقدر بدهیم تا خفه شوید؟ خیلیها هم پول گرفته و رفتند یعنی میگفتند قیمت شما چه قدر است. امام حسین (ع) قیمت اصحاب خود را بالا برد و لذا آنها با تهدید به مرگ کنار نکشیدند. در انقلاب اسلامی مردم قیمت پیدا کردند و قیمت افراد بالا رفت. عدهای میگفتند ما طلای ناب 24 عیار هستیم و بقیه را هم به رسمیت نمیشناختند و میگفتند همه چیز ما عضویت در مجاهدین و میلیشیا است و به غیر از این بقیه مرتجع و بیدین و جاسوس هستند و به مسئولان اتهام میزنند. بنابراین هیچ کس نقشی در تبیین ایدئولوژی انقلاب اسلامی نداشت و هیچ کس دنبال انقلاب اسلامی نبود و هیچ کس این مسیر صعب و سخت را صاف و راست و کوتاه نمیدید، مگر حضرت امام (ره).
درباره مرحوم شهید آیتالله مطهری برخی اشتباها میگویند ایشان مغز منفصل انقلاب اسلامی است. اصلا مغز منفصل و متصل انقلاب اسلامی خود حضرت امام است. مغز منفصل یعنی در آنجا حضور ندارد اما تفکرش عمل میکند یا مثلا میگویند در حزب جمهوری اسلامی شهید آیتالله بهشتی مغز منفصل حزب جمهوری اسلامی است. مغز منفصل یعنی اندیشهاش کار میکند اگرچه خودش نیست. لذا انقلاب اسلامی مغز منفصل نداشت و خود امام بود. اینکه امام پیشبینی میکرد انقلاب به زودی به پیروزی میرسد، فقط خود امام پیشبینی میکرد.
یعنی بقیه این باور را نداشتند؟
باور داشتند اما هرچیزی اسباب و ابزار میخواهد. بقای سلطنت پادشاهی، ارتش آن است که «کندی» گفته بود ما اگر ارتش شاه را تجهیز میکنیم برای کشورگشایی نیست بلکه برای مبارزه با مردم ایران شاه را مجهز میکنیم، شاه همه امکاناتش را برای اسلحه جهت مبارزه با مردم داد؛ فرح پهلوی در خاطرات خود صفحه (872) از قول شاه نقل میکند، «تمام عمرم را صرف سرکوب نیروی چپگرا و کمونیست کردم (چپ منظورش مذهبیهاست) تا منافع غرب و در راس آن آمریکا را تامین کنم.» یعنی به گفته خودش ماموریت شاه تامین منافع غرب و آمریکا بوده است.
به پرونده کشمیری و کلاهی اشاره کردید، چرا این پرونده مختومه شد و ماجرای ترور حضرت امام چه بود؟
خوب است که این را از قاضی پرونده سوال کنید که با چه انگیزهای این پرونده مختومه شد. در اوایل انقلاب مجاهدین خلق آماده بودند که چند «تَک» مانند 7 تیر و 8 شهریور بزنند و کسی هم به فکر نبود و آنها هم که مشخص و آرمدار نبودند و همه جا نفوذ کرده بودند و وقتی دست به جنگ مسلحانه زدند هرچه توانستند انجام دادند. اولین تک آنها ماجرای هفت تیر و بزرگترین ضربه بود و از واقعه 8 شهریور تاثیر گذارتر بود و سپس دیدیم که علمای بلاد و ائمه جمعه را هدف قرار دادند و آخر سر هم که کسی را پیدا نمیکردند هر کس که تهریش داشت و احساس میکردند طرفدار انقلاب هستند و عکس امام را دارد مورد هدف قرار میدادند.
شما حساب کنید اگر دستشان به مسئولان میرسید چه کار میکردند. آنها فاجعه 7 تیر را رقم زدند دیدند مملکت سر جای خود است، 8 شهریور رئیس جمهور و نخستوزیر را یک جا کشتند، اما دیدند فایدهای ندارد لذا گفتند باید اصلش را بکشیم، لذا چند فرد نفوذی که من اسم آنها را نمیگویم، به جماران رفتند و همراه خود کیف سامسونت خالی بردند.
همان سال 60 بود؟
بله سال 60 بود، چند بار میخواستند این کیف سامسونت را ببرند و بیاورند تا ببینند کسی به آنها کاری دارد یا خیر تا دفعه بعد کیف جاسازی شده را ببرند اما خود آنها در خاطراتشان نوشته بودند که شخصی دم در بود که بیمهابا همه ی افرادی که می آمدند را بازدید میکرد لذا مشخص شد که نمیشود به جماران چیزی برد. آن شخص با کسی رودربایستی نداشت.
در صحبتهای خود اشاره داشتید که فقط حضرت امام ایدئولوژی انقلاب اسلامی را تدوین کردند، برای اجرای این ایدئولوژی ما به نهادهای مشخصی نیاز داشتیم، بفرمایید طراحی این نهادها از سوی حضرت امام به چه شکل بود؟
بسیار سوال خوبی است، من تا یادم نرفته بگویم که سال 57 شهید مطهری که به تعبیر امام همه آثارش درست بود، برای دیدن امام به نجف رفتند و در سال 56 که برگشتند، مرحوم فلسفی تعریف میکند که به دیدن آقای مطهری رفت تا احوال امام را جویا شود.
او میگوید آنجا شلوغ بود و نشد خلوت کنیم و احوال امام را از ایشان بپرسم اما به عربی سوال کردم «کیف وَجَدتَهُ» یعنی «امام را چگونه یافتید؟» آقای مطهری در همان شرایط به عربی گفت «وجدته و ترکته و قد آمن باربعة» یعنی من او را ترک کردم در حالی که امام به 4 چیز ایمان داشت. آمن بربه، آمن به آخرة، آمن بههدفه و آمن بهظفره یعنی به هدفش و پیروزی ایمان داشت. همین آقای مطهری در اردیبهشت سال 57 سخنرانی کرد، میخواهم تفاوت امام را با یاران نزدیکشان بگویم که چقدر فاصله زیاد است. شهید مطهری در آن سخنرانی رادیویی که البته به ملاحظاتی رادیو بیش از 2 بار این سخنرانی را پخش نکرده است «گفت من خیلی نگران امام هستم، میگفت امام با آن صلابت و شجاعت طی 4-5 سال آینده موفق میشوند شاه را سرنگون کنند لذا خیلی برای امام ناراحتم که بعد 4 و 5 سال کادر از کجا میآورد و انقلاب را اداره میکند.» شهید مطهری میگفت 4-5 سال اما این مدت به 4-5 ماه تبدیل شد. به قول شیخ ابوالسعید ابوالخیر «تو پای به راه درنه و هیچ مپرس، خود راه بگویدت که چون باید رفت، گر مرد رهی میان خون باید رفت، از پای فتاده سرنگون باید رفت» وقتی امام انقلاب کرد، کمکم نیازها مشخص شد و قبل از آمدن امام یک کمیته استقبال بود و بعد از اینکه در پادگان درها باز و مردم وارد شدند، آنها مجهز شدند و کمیته انقلاب شکل گرفت. ما (بشارتی) آمدیم و سپاه پاسداران را تشکیل دادیم، چه کسی به ما گفت سپاه تشکیل دهید؟ بنده اولین کسی هستم که بعد از انقلاب اسلامی به بازجویی سران طاغوت پرداختم. من کنار امام بودم، من حقوق خواندم و زندانی هم بودم. آقای ربانی شیرازی به من گفت کار را زودتر شروع کنید، ما شروع به بازجویی کردیم. خودم احساس نیاز کردم و شروع کردم که این پرتو نور امام بود که به دل ما تابیده بود. مثلا صبح میخواستم خدمت امام بیایم و میدیدم راه بند آمده است. از ماشین پیاده میشدم و راه را باز میکردم. پاسبان در کار نبود و همه کار را رها کرده و رفته بودند؛ مثلاً یک خیابان را میبستیم و همه هم احترام میگذاشتند و راه باز میشد. 10 مورد اگر به شما بگویم این کار را کردهام، باورتان نمیشود یا مثلا در مسیر برگشت وقتی مردم را میدیدم که منتظر تاکسی هستند آنها را سوار میکردم. چطور میشود که دکتر علی بشارتی مسافرکشی میکند؟ من که کرایه نمیگرفتم. از آن عجیبتر سپاه که تشکیل دادیم نیرو کم بود و باید خودمان شبها گشت میرفتیم که به سپاه حمله نکنند. چه کسی به من گفت شب هم بروم و کشیک بدهم؟ اینها طبیعت انقلاب است و هر کس هر کاری میتواند باید انجام دهد.
به بحث بازجویی از سران رژیم شاه اشاره داشتید. چه کسانی از مسئولان نظامی و کشوری وقت را بازجویی کردید؟
ما خیلی بازجویی کردیم، اگر بخواهم به سوال شما پاسخ دهم باید به خاطراتم رجوع کنم ولی عمده و بزرگترین شخصیتی که بازجویی کردم دکتر تهرانی سربازجوی خونخواری بود که اگر میگفتند کلاه بیاور سر میبرد. دیگران هم بودند، ژیانپناه، افتخاری هم بودند.
همه اینها از عناصر ساواک بودند؟
بله همه آنها، در شکنجههای نادر دوران بازجویی و بازداشت بیرحمی زیاد کرده بودند.
اینها شکنجهگر شما بودند؟
به خصوص تهرانی، وقتی او را آوردند من پشت میز بودم بلند شدم و زیر چانه او را به آهستگی گرفتم، گفتم دکتر مرا میشناسی؟ به خدا تو هزار شلاق بیشتر به من زدی. ناخن مرا کشیده بودند و پانسمان نکرده بودند چرک بالا زده بود و ضربان قلب من نزدیک 200 شده بود. دست مرا شکست جا نینداخت و الان از سال 53 تا 93 دست چپم درست نشده است. 5 ناخن مرا کشیدند به امام گفتم که ما بعد از انقلاب آبگوشت هم گیرمان نمیآمد اما دادم از بیرون برای او چلوکباب آوردند. چو اسیر توست اکنون به اسیر کن مدارا البته تهرانی اعدام شد اما من از حق خودم گذشتم. یک تلنگر به او نزدیم و اجازه هم ندادم کسی چنین کند تا معلوم شود حکومت اسلامی چه میخواهد اگر ما را آزاد گذاشته بودند حتی زندانی سیاسی هم نداشتیم و هرچه میخواستند مینوشتند به هر حال هر کشوری خطوط قرمز دارد. برای دولتهای اروپایی هولوکاست خط قرمز است. ما هم به روزنامهها میگفتیم خط قرمز ما اینهاست و ورود نکنیم اما وقتی دست به اسلحه زدند ما چه کار میکردیم؟ ما شاه سلطان حسین صفوی نیستیم. شاه سلطان حسین آخرین پادشاه صفوی بود که وقتی محمود افغان به ایران حمله کرد، تاج شاهی را روی سر او گذاشت و برای بقای سلطنتش دعا کرد!
نمیتوانستیم مقابل گروهی که میخواست انقلاب اسلامی را از بین ببرد و دست به سلاح برده است، تواضع کنیم و احترام بگذاریم. وقتی خط قرمزی زیر پا گذاشته شد دیگر باید با همه امکانات مقابله کنیم. مانند جنگ، مگر ما دنبال جنگ هستیم یا لشکرکشی کردیم یا مگر ما به صدام گفتیم که اختلاف ارضی داریم؟ صدام از طرف استکبار جهانی و شیوخ منطقه به ما حمله کرد اما ما اهل خشونت نیستیم. چرا که در ذات انقلاب اسلامی خشونت نیست.
انقلاب اسلامی برخاسته از انقلاب پیامبر است که وقتی فاتحانه وارد مکه شدند طلایه داران سپاه شعار «الیوم، یومالملحمه» میدادند یعنی « امروز روزی است که باید گوش بکنند و زبان ببرند» اما به شکرانه پیروزی باید دستور عفو داد لذا پیامبر هم دستور عفو دادند. اگر مردم مکه را قتلعام میکردند، طبق قانون جاهلیت درست بود اما فرمودند «انتم طُلَقاء» این انقلاب از انوار همان انقلاب است اما متاسفانه نگذاشتند در مسیر پیامبر گام برداریم و محبت را عمومیت دهیم.
چه کسانی نگذاشتند؟
همین گروههای مجاهدین و فدائیان خلق گروههای ملحد، محارب، سلطنتطلبان، ژنرالهای فراری مثل اویسی، پالیزبان، مدنی، آریانا و شاهپور بختیار اینها حوزههای داخلی را ناامن و گروههای داخلی را مجهز کردند، آن زمان تا بر کشور مسلط شویم زمان برد، به مردم حمله میکردند. ماشینها و خانههای مردم را آتش میزنند، بنابراین اگر میخواستیم مقابل آنها حلم و سلم داشته باشیم، خلبازی بود. بنابراین در مقطعی انقلاب به دفاع از تمامیت خود پرداخت.
ما چند سوال دیگر تاریخی نیز داریم؛ درباره صحبت های سیدکاظم شریعتمداری علیه امام...
از مشکلات آقای شریعتمداری این بود که اصلا روحیه انقلابی نداشت. من اگر مستند صحبت کنم به نفع خودم و شماست. در خاطرات فریده، مادر فرح همسر شاه، درباره شریعتمداری صحبت شده است که آن را از روی خاطراتش برای شما میخوانم؛ «امینی با بعضی آخوندها از جمله شریعتمداری روابط قدیم داشت، شریعتمداری موقع تولد رضاجان پیام تبریک داده است، گاهی اوقات هم از قم تماس تلفنی میگرفت و به جان اعلیحضرت و نوههای عزیزم دعا میکرد، او به هیچ وجه ضد سلطنت نبود... شریعتمداری نمونه یک روحانی متجدد بود او از پوسته ارتجاعی که مثل پیله ابریشم روحانیون سنتگرا و متعصب را در برگرفته بیرون آمده و با ظاهر متمدن آشتی کرده بود. فرزندانش را برای تحصیل به خارج از کشور فرستاده بود. این امر منحصر به شریعتمداری نبود و روحانیون برجسته دیگر هم طرفدار محمدرضا بودند. برخی از روحانیون برجسته مثل آقای شریعتمداری اگرچه در خفا به علی امینی گفته بودند که امام خمینی شخص ماجراجویی است و مورد تایید آنها نیست اما برای حفظ اعتبار مردمی خود از امام خمینی حمایت میکردند، حالا برای نخستین بار فاش میکنم که سیدکاظم شریعتمداری پنهان از قم به تهران و کاخ نیاوران آمد.» یعنی در سال 57 پس از این ملاقات محمدرضا به نزدیکان خود گفته بود هیچ فرد قدرتمندی وجود ندارد که بتوانیم او را در برابر آقای خمینی قرار دهیم.
علیه امام و مبارزه مسلحانه با ایشان هم حرفی زده بود؟
در مشهد و در سال 58 گفته بود که من یک روز علیه آقای خمینی دست به مبارزه مسلحانه میزنم.
بعد از آن شما با امام دیدار داشتید؟
بله، زمانی که مسئول اطلاعات سپاه بودیم و باید گزارشها را به امام میدادیم. گزارش این سخنرانی را به امام دادیم.
امام چه توصیهای به شما داشتند؟
گفتند کنترل کنید و مواظب باشید؛ بالاخره فلسفه تاسیس سپاه این است که مراقب اوضاع باشد که بحث گستردهای است.
باند مهدی هاشمی چطور؟ چه اقداماتی در این زمینه انجام دادید؟
آقای منتظری که یک عنصر علمی و روحانی بود تا قبل از انقلاب نقش زیادی در حمایت از امام داشت ولی به شدت ساده بود، یک آدم سیاسی باید زرنگ باشد. آنهایی که در سیاست خارجی و وزارت خارجه هستند این حرف را میفهمند. یک آدم سیاسی باید کم حرف بزند و بیشتر باید گوش دهد و برای هر حرفی سند بخواهد و باور نکند. آقای منتظری هر حرفی را از دشمنان میپذیرفت اما هیچ حرفی از خودیها را نمیپذیرفت و این بزرگترین خبط و خطای آقای منتظری بود. او یک رئیس دفتری داشت به اسم هادی هاشمی که برادری به نام مهدی هاشمی داشت که از قبل انقلاب در گروههای مسلح بود و کارهای بسیار بدی کرده بود. از جمله در قم و اصفهان چند تن از علما را کشته بود و جنازه آنها را در چاه انداخته بود. از جمله آیتالله شمس آبادی که معروف است که در بوستان شهدای اصفهان یک بارگاهی دارد. عالم بزرگ، پرهیزکار با شعور و خدوم را کشتند چون هوادار مهدی هاشمی نبود. شیخ قنبر علی و بچههای او را کشتند چون با او مخالف بود. ایشان آمد و بعد از انقلاب اسلحه زیادی برای روز مبادا جمع کرده بود. امام به کرات و دوستانه به آقای منتظری گفته بود اینها را از دفتر خود دور کند اما به حرف امام گوش نداد. برعکس امام که به حرف کسانی که به ایشان رجوع میکردند، گوش میداد اما آقای منتظری وسط صحبت، دائم حرف را قطع میکردند. مثلا میگفت «نه اینطوری نیست»، «بلند شو برو» «از این حرفها نزن» کسی که قائم مقام رهبری است باید متین و مهربان خوشبرخورد و طرفدار ارگانها و نهادها باشد، مجاهدین خلق عمامه سرشان میگذاشتند و پبش ایشان میرفتند و از مشکلات میگفتند و آقای منتظری گوش میکرد اما وزیر پیش ایشان میرفت توضیح بدهد، میگفت نمیخواهد توضیح دهید. اینها به امام میگفتند ما چکار کنیم؟ آقای منتظری در ملاقاتها و سخنرانیها میگفت «آی، همه اینها دزد شدهاند. پولها را قایم میکنند و به مردم نمیدهند، زندانهای ما پر است از مجاهدین خلق» این حرفها مال چه کسی است؟ مجاهدین خلق کاری که میکردند این بود که چاقوکش و معتاد و قاچاقچی در زندان بود، در لیست خود میآورند که هواداران ما هستند! متاسفانه ضربه شدیدی به انقلاب و امام زدند. امام آنها را نامه کرد و برای آقای منتظری فرستاد اما آقای منتظری گفت «امام نامه نوشت و من یک شب نخوابیدم، من یک پاسخی به امام میدهم که سه شب خوابش نبرد.»
بالاخره چه شد که حضرت امام دستور عزل آقای منتظری را داد و بحث اعدام مهدی هاشمی چگونه به سرانجام رسید؟
آقای مهدی هاشمی دست به ترور میزد، گفتن کارهای بسیار خلافی که انجام داد، خودش یک جلسه جدا میطلبد. معلوم بود تمام این اطلاعات غلط را او به آقای منتظری میداد و بعد از اینکه به خاطر خلافهای متعدد قبل و بعد انقلاب انجام داد، دستگیر و محاکمه شد. منتظری اصلا باورش نمیشد چون مهدی هاشمی برادر داماد منتظری بود و بالاخره اعدام شد. اطلاعاتی که او داده از تلخترین اتفاقات انقلاب است که در دفتر آقای منتظری چه میگذشت. بعد که اعدام شد آقای منتظری قهر کرد و به ملاقاتها نرفت و در جلسات شرکت نکرد، امام هم هرچه پیغام دادند فایده نداشت، یکی از پیغامرسانها من بودم. سرانجام امام تنها راهی که برایشان مانده بود عزل آقای منتظری بود.
واکنش ایشان نسبت به مستنداتی که به او ارایه میشد چه بود؟
این ضبط را خاموش کنید تا بگویم...
اگر اجازه بدهید برای ثبت این مطلب به عنوان یک سند، ضبط را از اینجا روشن کنیم.
واقعا امام از رفتار منتظری پیر شد، امام از هفتتیر پیر نشد، به نظر من اگر آقای منتظری در انقلاب اسلامی پیدا نمیشد و آن عملکردهای ناصواب را که باعث تضعیف شدید انقلاب و تقویت ضدانقلاب شد، نداشت و موجب نمیشد افرادی که در دستگاه ایشان بودند بیشتر از مجاهدین خلق به اسلام و انقلاب ضربه بزنند، امام 10 سال دیگر زنده میماندند.
هفت تیر و خون شهدای بزرگ از جمله شهید بهشتی نهال نورس انقلاب اسلامی را آبیاری کرد. 8 شهریور هم همینطور اما یک عنصر داخلی که میخواست قائممقام شود بیشتر از رادیو لندن امام را لرزاند. بیشتر از رادیوهای بیگانه انقلاب را تضعیف کرد. تندترین انتقاد ها را از انقلاب اسلامی میکرد که حتی مجاهدین نمیکردند. واقعا اینها امام را نصفه جان کردند.
سوال دیگرم در خصوص تصویرسازی از حضرت امام برای نسل جدید است که سعی دارند یک شخصیت صلح کل از امام ارائه دهند و ادعا میکنند امام بعد از پیروزی انقلاب به حرکتهای تعقلگرا روی آورد. ارزیابی شما از این نوع سخنان درباره حضرت امام چیست؟
تعقلگرایی یعنی چه؟
تعقلگرایی را از انقلابی گری تفکیک میکنند!
چرا؟ انما الاسلام هوالعقل؛ خطبههای نهجالبلاغه را که توسط امیرالمومنین (ع) که انقلابی ترین عنصر هستند، ببیند. ایشان میفرماید که کسی زیاد صحبت کند، عقلش کم است. پیامبر میفرمایند«کسی که عقل ندارد دین ندارد.» بنابراین از ابتدای برخاستن امام به عنوان رهبر انقلاب اسلامی، امام یک عنصر عقبل بودند و تمام رفتار و کردار امام از ناحیه عقل بود.
اگر دستور حمله به نیروی نظامی حکومت نظامی را میدادند و میگفتند در صحنه بایستید، خروجی عقل است، امام تا آخر انقلابی عمل کردند، اصلا عقلانیت جزئی از اسلام است میتوان فقط یک روز آیات و روایات مربوط به عقل را در اسلام گفت. امام انقلابی عمل میکردند چه آن زمانی که دستور حمله به نیروهای متجاوز عراقی دادند و چه زمانی که قطعنامه 598 را پذیرفتند، همه از موضع عقلانیت بود.
چرا چنین ادعا و شبهاتی را مطرح میکنند؟
اگر عقل را به معنای سازش کاری بگیریم این اتهام به امام است، اما طبیعی است وقتی رودخانهای شلوغ و پرهیاهو راه میافتد وقتی به دریا میرسد ساکن میشود، چون همه هدف برای وصال است. وقتی انقلاب اسلامی به پیروزی رسید، بزن و بگیر بود و کارهای انقلابی بود. و لباس نظامی پوشیدن، ما بعد از انقلاب ازدواج کردیم، برای اینکه واقعا فرصت اندیشیدن به ازدواج نبود. به خاطر همین، فاصله سنی فرزندان با من زیاد است اما وقتی آرامش ایجاد میشود، آدم به مستحب هم عمل میکند و مکه هم میرود.
ما سال 58 به مکه رفتیم و 56 پاسدار را به مکه بردیم که به کاروانها نظارت کنیم. در آن سفر هم مقام معظم رهبری حضور داشتند و هم آقای هاشمی. مقام معظم رهبری سر خود را تراشیدند و مشخص شد سفر اولشان است.آقا با آن سن و سال به حج نرفته بودند چون واقعا زمان فکر کردن به حج نبود، بنابراین به این کارها رسیدگی شد.
مشابه این حرف را درباره اهل بیت هم میزنند و میگویند اهل بیت بعد از عاشورا عقلانیتر عمل کردند.
استغفرالله، یعنی آنهایی که در جوار امام حسین (ع) بودند، بیعقلی کردند؟ اصلا به این بحث نپردازیم. در ادامه آن بحث عقلانیت محوری بگویم من عضو شورای فرماندهی سپاه بودم و در همان اتاق خودمان یک کیسه خواب داشتیم و آنجا میخوابیدم، آیا این بی عقلی بود؟ اگر ما و امثال ما نبودند، انقلاب از بین میرفت. باور میکنید؟ این ادعای بزرگی است اما امام در دیداری که با ما داشتند فرمودند «اگر سپاه نبود کشور نبود» ما هفتهای دو بار با امام ملاقات داشتیم. امام در آن دیدار که بنده و آقای جواد منصوری بودیم در 29 مرداد 58 فرمودند «من از سپاه راضی هستم و به هیچ وجه نظرم از شما برنمیگردد، اگر سپاه نبود کشور هم نبود...»
در خصوص نقش رهبری حضرت آقا در این 25 سال بعد از رحلت حضرت امام و هدایت انقلاب اسلامی توسط ایشان توضیح بفرمایید.
شما اگر میخواهید ارادت ما را به ایشان بدانید باید یک وقت مستقل بیابید که راجع به خصوصیات آقا و نقش ایشان در تداوم راه امام مستقلا صحبت کنم. من تنها زندانی بودم که ملاقات نداشتم چون باید درخواست میکردم اما درخواست نکردم چون غرورم اجازه نمیداد، حالا هم این روحیه را دارم اما فقط همین را بگویم که واقعا حضرت آقا آبروی امام را حفظ کرد و ما هیچ کمبودی جز ارتحال ایشان نداریم چراکه جامعیت مقام معظم رهبری در تکمیل رسالت حضرت امام، کشور را در اوج عزت و شهرت و استقلال رسانید.