میخواهیم به قبل از سال ۶۸ برگردیم و به بررسی چگونگی شکلگیری بحث انتخاب قائممقام رهبری بپردازیم. این بحث به چه دلیل و از چه زمانی در محافل سیاسی و حکومتی کشور و علیالخصوص در مجلس خبرگان رهبری شکل گرفت؟
در مورد
انتخاب مرحوم آیتالله منتظری بهعنوان قائممقامی رهبری و بهاصطلاح دقیقتر و
صحیحتر، رهبر آینده، باید بگویم که زمینهی این مسئله از همان اوایل انقلاب شروع
شد. یک انقلاب بزرگ به پیروزی رسیده بود و بحرانهای بزرگی در پیش روی آن قرار
داشت. در همین حال، در حدود دیماه ۵۸ حضرت امام سکتهی قلبی کردند و از قم به
تهران منتقل شدند. در آن زمان، معالجات در مورد ایشان مؤثر واقع شد و حالشان بهبود
یافت، ولی بههرحال این نگرانی وجود داشت که با توجه به سن بالا و این عارضهی
قلبی، اگر بار دیگر این اتفاق رخ بدهد و احیاناً ایشان از دنیا بروند، تکلیف
انقلاب و نظام چه خواهد شد؟ طبیعی است که این نگرانی در بین بزرگان نظام وجود
داشته باشد و برای آن چارهاندیشی کنند.
در این فضای ذهنی و روانی، مردم بهتدریج نسبت به آیتالله
منتظری، با توجه به سابقهی انقلابی ایشان و نزدیک بودنشان به حضرت امام و علیالخصوص
اینکه بعد از انقلاب هم ایشان یک چهرهی کاملاً انقلابی و ضداستکباری و ضدآمریکایی
داشتند، اقبال و تمایل نشان دادند و حتی در بین خود مردم، شعارهایی شکل گرفت مثل
«درود بر منتظری، امید امت و امام» یا «آیت حق منتظری، قائممقام رهبری». از طرفی
آن بزرگانی هم که در این فکر بودند، سعی کردند که هرچهبیشتر در تبلیغ و ترویج و
تمجید آیتالله منتظری تلاش کنند و با توجه به اینکه در قانون اساسی مصوب سال ۵۸،
مرجعیت بهعنوان شرط رهبری تعیین شده بود، تلاش کردند تا آیتالله منتظری بهسمت
مرجعیت هم پیش برود. بنابراین در سخنرانیها و در خطبههای نمازجمعه، حضرت آیتالله
خامنهای و همینطور آیتالله هاشمی رفسنجانی از ایشان بهعنوان آیتاللهالعظمی
منتظری نام میبردند. خود آیتالله منتظری هم وقتی که از امامت جمعهی تهران استعفا
دادند و به قم رفتند، در واقع رویکردشان بهسمت مرجعیت بود. لذا ایشان با استقرار
در قم و حوزهی علمیه، بهتدریج بهسمت کسب جایگاه مرجعیت پیش رفتند.
همهی این عوامل دستبهدست هم داد و آیتالله منتظری را در
مظان رهبری بعد از حضرت امام قرار داد تا میرسیم به سال ۶۴. در این سال، خبرگان
در تاریخ ۲۴ تیرماه، در اجلاسیهی خود تصویب میکنند که مجلس خبرگان حق دارد در
زمان حضور یک رهبر، نسبتبه تعیین رهبر آینده اقدام کند تا در زمان فوت رهبر حاضر،
خلأیی پیش نیاید. برمبنای این مصوبه، یک مادهواحده با امضای پنجاه نفر از
نمایندگان مجلس خبرگان تنظیم و تدوین شد که متن آن این بود: «بسم الله الرّحمن
الرّحیم، خبرگان امت بهموجب تکلیف مصرح در مصوبهی روز ۲۴ تیر ۶۴ مجلس خبرگان و
بهعنوان مقدمهی عقلیهی لازم برای عمل به اصل ۱۰۷ قانون اساسی، فقیه عالیقدر و
مجاهد، حضرت آیتالله منتظری (دامهبرکاته) را بهعنوان مصداق کامل قسمت دوم اصل
مزبور تعیین میکند.»
حالا اصل ۱۰۷ چه بود؟ این اصل در مورد انتخاب رهبری بود که یک
صدر داشت و یک ذیل. متن این اصل بهاینترتیب بود: هرگاه یکی از فقهای واجد شرایط
مذکور در اصل پنجم این قانون از طرف اکثریت قاطع مردم به مرجعیت و رهبری شناخته و
پذیرفته شده باشد، همانگونه که در مورد مرجع عالیقدر تقلید و رهبر انقلاب آیتاللهالعظمی
امام خمینی چنین شده است، این رهبر ولایت امر و همهی مسئولیتهای ناشی از آن را
برعهده دارد. این، بخش اول اصل ۱۰۷ بود. اما بخش دوم آن میگوید: در غیر این
صورت، خبرگان منتخب مردم دربارهی همهی کسانی که صلاحیت مرجعیت و رهبری دارند،
بررسی و مشورت میکنند. هرگاه یک مرجع را دارای برجستگی خاص برای رهبری بیابند، او
را بهعنوان رهبر به مردم معرفی مینمایند، وگرنه سه یا پنج مرجع واجد شرایط رهبری
را بهعنوان اعضای شورای رهبری تعیین و به مردم معرفی میکنند. بنابراین صدر اصل
۱۰۷ میگفت مردم مثل همان انتخابی که در مورد حضرت امام صورت گرفت، رهبر آینده را
انتخاب میکنند. بخش دوم میگفت اگر چنین شخصیتی یافت نشد، خبرگان اقدام به این
عمل میکنند. در مصوبهی خبرگان در سال ۶۴ اینطور گفته شده بود که آیتالله
منتظری بهعنوان مصداق کامل قسمت دوم اصل مزبور تعیین میشود؛ یعنی اینکه خبرگان
ایشان را انتخاب کردهاند.
این مصوبه و تعیین مصداق، مخالفی نداشت؟
ببینید، کسانی در مجلس خبرگان در اینکه آیا اصلاً انجام چنینکاری
ضرورت دارد یا خیر، تشکیک کردند و همچنین در مورد صلاحیت خود آیتالله منتظری برای
تصدی رهبری آینده هم تشکیکاتی وجود داشت، ولی بههرحال اکثریت قاطع مجلس خبرگان
واقعاً نظرشان این بود که آیتالله منتظری رهبر آینده شود. البته با توجه به وجود
چنین تشکیکاتی، خبرگان تصمیم میگیرند کمیسیونی ویژه مرکب از نُه نفر را تعیین
کنند تا اسامی تمامی کسانی را که در مظان رهبری آیندهی نظام قرار دارند، مورد
بررسی قرار دهند. روال کار هم به این ترتیب بود که خبرگان موظف شدند تا یک ماه پس
از تصویب این مادهواحده، اسامی کسانی که به نظرشان صلاحیت رهبری و مرجعیت آینده
را دارا هستند، حتیالامکان با استناد و توضیح، به کمیسیون ویژه تقدیم نمایند و
این کمیسیون بعد از جمعآوری آن اسامی، راجع به آنها تحقیق و بررسی کند و بعد
گزارش خودش را به مجلس ارائه بدهد. در واقع یک فرصت دوسهماههای برای بررسی بیشتر
این مسئله در نظر گرفته میشود. در ادامهی این روال، میرسیم به اجلاس مجلس
خبرگان در آبانماه ۶۴ که یک اجلاس ویژه است و طی آن آیتالله منتظری بهعنوان
رهبر آینده انتخاب میشود.
آیا جریانهای سیاسی کشور نیز دنبال رهبری فرد خاصی بودند که
مثلاً یک سناریو را برای رسیدن به هدف خود طراحی و اجرا کنند؟
همانطور که عرض کردم، در آن زمان برخی از بزرگان و دلسوزان
انقلاب مثل آیتالله خامنهای، آیتالله هاشمی رفسنجانی و برخی دیگر که در این رده
بودند، این نگرانی را داشتند که بعد از حضرت امام چه اتفاقی میافتد و ما باید
برای آنوقت بهاصطلاح دستمان پر باشد و نظام دچار خلأ رهبری نشود. این یک بخش
ماجراست که ربطی به جریانهای سیاسی ندارد، بلکه از سر دلسوزی و آیندهنگری برای
نظام قدم در چنین مسیری میگذارند. درعینحال در کنار آیتالله منتظری هم کسانی
بودند مثل سید مهدی هاشمی و دیگرانی از این دست که آنها نه با هدف دلسوزی برای
آیندهی انقلاب، بلکه با پیشبینی برای موقعیت خودشان، درصدد بودند که آیتالله
منتظری را مطرح کنند و پیش بیندازند تا از قِبَل ایشان خودشان به موقعیت و
مسئولیتی دست پیدا کنند. ما این جریانات را هم باید در نظر داشته باشیم.
حضرت آیتالله خامنهای و مرحوم آقای هاشمی چقدر با قائممقامی
آیتالله منتظری موافق بودند؟
در ماجرای انتخاب آیتالله منتظری بهعنوان رهبر آینده، باید
گفت که حضرت آقا و آقای هاشمی رفسنجانی در هستهی مرکزی فعالیت و تلاش برای تحقق
این موضوع بودند. یکی از دلایلش این بود که این آقایان بیش از دیگران نسبتبه
مسائل و مشکلات داخلی و همچنین توطئهها و فشارهای بینالمللی، آگاهی داشتند و لذا
بیش از دیگران هم این مطلب در نظرشان جلوهگر میشد که اگر خلأ رهبری پیش بیاید،
با توجه به جمیع شرایط داخلی و خارجی، چه خطراتی میتواند متوجه اصل نظام و انقلاب
شود. بنابراین بهدنبال این بودند که این مشکل را بهنحوی حل کنند. از طرف دیگر،
این دو بزرگوار از جمله علاقهمندان و ارادتمندان به آیتالله منتظری بودند؛ یعنی
از قبل از انقلاب و در سالهای بعد از انقلاب، با ایشان ارتباط بسیار گرم و
تنگاتنگی داشتند و بسیار به ایشان علاقهمند بودند و به مراتب فقهی و علمی ایشان
هم آگاه بودند.
از طرف دیگر، برخی جریانات حوزوی و برخی از شخصیتهای صاحبنام
و صاحب موقعیت بالای حوزوی را هم بهخوبی میشناختند و میدانستند که اگر شرایطی
پیش بیاید که آنها رهبری کشور و نظام را در دست بگیرند، علاوه بر اینکه امکان و
توانایی ادارهی انقلاب و نظام را ندارند، بهدلیل نوع دیدگاه و بینش خاصی که
دارند، نظام با مشکلات و گرههای فراوانی در کار خود مواجه خواهد شد. این نگرانیها
موجب میشد که این دو بزرگوار تلاش بیشتری داشته باشند برای اینکه یک شخص انقلابی،
یار امام و کسی را که بههرحال بهلحاظ فکری و حوزوی هم در موقعیت مناسبی قرار
دارد، بهعنوان رهبر آینده پیشنهاد و تلاش کنند که این موقعیت برایشان تثبیت شود.
اما ظاهراً حضرت امام مخالف بودند؟
بله، حضرت امام مخالف این
ماجرا بودند.
مخالفت ایشان ناظر به انتخاب قائممقام بود یا مصداق آن؟
حضرت امام بهصراحت در
این مورد چیزی را نفرمودهاند که ما الآن بتوانیم به صحبت ایشان، در مقطع زمانی
مورد بحث، استناد کنیم. بعداً در سال ۶۸ حضرت امام در نامهی معروف ۶ فروردین ۶۸،
این را میفرمایند که من از اول با انتخاب شما مخالف بودم؛ یعنی انتخاب آیتالله
منتظری. بههرحال در سخنرانیهای خود امام، در این مقطع، چیزی در اینباره نیست.
یک سند مهم در این زمینه داریم و آن اظهارات آیتالله محمدی گیلانی است که ایشان
در جلسهی چهاردهم خرداد ۱۳۶۸ که برای انتخاب رهبر بعد از حضرت امام تشکیل شده
بود، خاطرهی خودشان را از گفتوگویی که با حضرت امام داشتند، بیان میکنند. این
سند نشان میدهد که حضرت امام در همان سال ۶۴، با انتخاب شخص آیتالله منتظری بهعنوان
رهبر آینده، مخالف بودند.
دربارهی این سند توضیح دهید.
در روز ۱۴ خرداد ۱۳۶۸،
آقای محمد هاشمیان، در خلال نطق خود در مجلس خبرگان، علاوه بر نکات مختلفی که راجع
به انتخاب رهبری مطرح میکنند، میفرمایند ما البته از آقای محمدی گیلانی شنیدهایم
که حضرت امام هم با انتخاب آیتالله منتظری در سال ۶۴ مخالف بودند. پس از این
اظهارات، آقای هاشمی رفسنجانی، وقتی که آقای محمدی گیلانی میخواهند بیایند پشت
تریبون قرار بگیرند و نظرات خودشان را بگویند، به آقای محمدی گیلانی تأکید میکنند
که شما آن چیزی را که آقای هاشمیان گفت، توضیح بدهید. در واقع آقای هاشمیان نکتهای
را گفته بود که بایستی معلوم میشد. آقای محمدی گیلانی پشت تریبون قرار میگیرند و
در مورد ضرورت انتخاب رهبر شایسته بعد از حضرت امام صحبت میکنند و سپس به نقل
ماجرای مورد اشارهی آقای هاشمیان میپردازند. بنده در اینجا چون میخواهم سندیت
اظهارات آقای محمدی گیلانی حفظ شود، آن را از روی متن پیادهشدهی سخنان ایشان میخوانم.
به همین دلیل هم ممکن است بعضیجاها اشکال ویرایشی به این متن وارد باشد، ولی مهم
این است آنچه میخوانم، عین مطلبی است که آقای محمدی گیلانی در حضور حدود هفتاد تن
از خبرگان بیان داشته است و یک سند مهم تاریخی محسوب میشود. ایشان میگوید: «و
اما اینکه آقای آقاحاج شیخ محمد هاشمیان اشاره کردند راجع به آن مسئله که جناب
آقای هاشمی هم دستور فرمودند که من آن را عرض کنم. آن، این بوده است که من اینجا
آقایان میخواستند نام آقای منتظری را ببرند، برای مرجعیت و قائممقامی، یعنی
خبرگان و ما مضطرب بودیم که ایشان میوهای است هنوز پختهنشده، بچینند، پلاسیده میشود.
البته شما میدانید این مسئله خیلی مشکل بود برای حضرت امام صحبت کردن. یک جایی
ممکن است یک رندی این را بشنود و خبر بدهد که فلانی با مرجعیت آقای منتظری مخالف و
آن اصحابی که آن مرد بزرگوار را منکوب کردند، همان اصحاب به جان من بیفتند.»
اینجا باید توضیحی بدهم. ایشان میفرمایند که صحبت من در اینباره
با حضرت امام کار مشکلی بود، چون اگر این خبر، یعنی اینکه منِ محمدی گیلانی با
رهبری آقای منتظری مخالف هستم، بهنحوی به بیرون درز پیدا میکرد، سید مهدی هاشمی
و تیم او، که اصحاب آیتالله منتظری بهشمار میآمدند، همانگونه که آن مرد
بزرگوار، یعنی آیتالله شمسآبادی را قبل از انقلاب کشتند، ممکن بود بهسراغ من هم
بیایند و همان بلا را سر من بیاورند. این مسئله نشان میدهد که ایشان از سابقهی
سید مهدی هاشمی و اقدامات خشونتآمیز او تا حد قتل یک آیتالله کاملاً اطلاع دارد
و نگران حال خود در صورت افشای این خبر است.
آقای محمدی گیلانی سخن خود را اینگونه ادامه میدهد: «من صبح
روز شنبه هم بود، صبح زنگ زدم برای آقای توسلی که من میخواهم خدمت امام برسم، شما
دارید میروید؟ گفتند بیا. ما رفتیم و آقای رسولی و آقای توسلی داشتند میرفتند.
من همین مقدار کاغذ که دست من است [یک تکهکاغذ کوچکی را نشان میدهند که توی فیلم
هم معلوم است]، این مقدار کاغذ نوشتم که یک مطلب ضروری است، تکلیف ایجاب میکند که
من باید خدمتتان [حضرت امام] برسم. خودتان میدانید. اجازه میفرمایید؟ بسیار
خوب. و اگر نه، من افراغ وظیفه کردم. آقای توسلی اندرون رفت و گفت ایشان [امام]
نگاه کرد و گفت مگر نمیداند که من ملاقات ندارم؟ ملاقات هم نداشت. گفتم ایشان میداند
که نوشته مطلب ضروری است. گفت بگو بیاید. ما هم رفتیم. آنوقت آقای حاج شیخ حسن
صانعی هم طبق دأب و سنتش میآید توی آن حیاط کوچولو میماند، اگر وقت زیاد میشد،
اشاره میکرد یعنی بلند شو. ولی آن روز امام شاید حدود ۳۵ دقیقه ایشان صحبت کردند.
من به ایشان عرض کردم آقا، آقایان خبرگان مصمم هستند که نام آیتالله منتظری را
برای مسئلهی رهبری ببرند، ولی من آن عبارت امیرالمؤمنین (ع) را که مجتنی الثمره،
آن را نگاه کرده بودم، حاضرالذهن بودم، برایش خواندم که حالا فراموش کردم که خلاصه
مجتنی الثمره لغیر وقت ایناعها و این پلاسیده میشود، حیف است و البته ما غیر از
آقای منتظری که وارد انقلاب باشد، نداریم مثل ایشان.
ایشان شروع کردند به درددل و گله از آقای منتظری که همینطور
است که شما میگویید. من هم همین است. مسئلهی مرجعیت و اینها یک دسته از جا بلند
بشوند، ما آقا را مرجع کردیم، اینکه نمیشود. مرجعیت، مردم بهطبع خودشان رفتهرفته
یکی خودبهخود تَعیُن پیدا میکرد و من میل ندارم و راضی نیستم که آقای منتظری
ایشان بیاید به نام ایشان این کار را انجام بدهند و من هم راضی نیستم. بعد هم صحبت
طولانی کرد از بعضی از نقاط ضعف بیتشان [آقای منتظری] با احترامی که به ایشان میکرد
و حتی این را هم اضافه کرد، فرمودند احمد، این را من اولبار از ایشان شنیدم. شما
میدانید احمد عزیزترین فرد خاندان من است. فلان، یکی از کارکنان بیت آقا را نام
برد که در قید حیات است، فلان کارهایی که او کرده است، اگر احمد میکرد، گردن احمد
را میزدم. شما آنجا بیشتر تردد کنید. آقای فاضل، آقای جوادی آملی، آقایان را هم
وادار کنید که آنجا بیشتر تردد کنند. بعد ایشان امر فرمودند که خب من چهکار کنم؟
گفتم رئیس مجلس خبرگان آقای مشکینی است، ولی واقعاً رئیس آقای هاشمی است. ایشان میتواند
کنسلش کند، تأخیر بیندازد. آقای خمینی، همهی شما آشنا بودید، ایشان انسان مؤدبی
بود، میل نداشت مگر آنجا که واجب میشد و تکلیف بکند. فرمودند احمد که نیست، شما
میروید دنبال آقای هاشمی و به ایشان بگویید؟ گفتم البته میروم دنبال آقای هاشمی.
اما آقا، این مطلبی که گفته شد، خدمت شما باشد. گفت میدانم. گفتم حتی به آقای
هاشمی هم نگویید، ممکن است از آقای هاشمی درز کند، بیرون برود و اسباب زحمت برای
ما بشود.»
آقای محمدی گیلانی خدمت حضرت امام تأکید میکنند که وقتی آقای
هاشمی آمدند پهلوی شما، مبادا بگویید من آمدم اینجا و گفتم مخالف رهبری آیتالله
منتظری هستم، چون ممکن است آقای هاشمی این مطلب را یک جا بگوید و این موضوع درز
پیدا کند، آنوقت همان افرادی که آیتالله شمسآبادی را کشتند، سراغ من هم بیایند.
آیتالله محمدی گیلانی سپس میگویند: «[حضرت امام] گفت نه، شما
بروید به آقای هاشمی بگویید. من آمدم، حدود ساعت یازده بود. آقای هاشمی مجلس، یعنی
خودشان تشریف برده بودند، آقای کروبی، آقای یزدی نایبرئیسشان بود. من رفتم دفتر
خدمت ایشان [آقای هاشمی رفسنجانی]. گفتم من صبح خدمت آقا رسیده بودم، کاری داشتم.
ایشان من را فرستادند خدمت شما، کار لازمی دارند، زودتر بروید. بعداً نمیدانم
آقای هاشمی، آن تتمه را باید از ایشان بشنوید که چطور شد.»
آقای هاشمی بعد از اینکه صحبت آقای محمدی گیلانی تمام میشود،
اینطور میفرمایند: «آن قسمتی که آقای محمدی فرمودند، بقیهاش را هم من بگویم که
تکمیل بشود این قطعهی تاریخ. وقتی که ایشان به من فرمودند که حضرت امام تو را
خواسته است، احضار کردند، من تلفن کردم به آنجا و گفتم وقتی تعیین کردند. [اینجا
هم آقای هاشمی اصلاً نمیگوید که امام برای چه من را خواستند.] رفتم خدمتشان. دیگر
نزدیک شده بودیم یا مواجه شده بودیم با آن نامهای که آقای منتظری نوشته بودند به
مجلس.»
باز اینجا نیاز است من توضیحی بدهم. اینکه آقای هاشمی میفرمایند
آن نامهای که آیتالله منتظری نوشته بودند به مجلس، منظور نامهای است که آیتالله
منتظری به آیتالله مشکینی، رئیس مجلس خبرگان، نوشته بودند.
چه تاریخی؟
۳۰ شهریور ۱۳۶۴.
موضوع نامه چه بود؟
همانطور که عرض کردم، در تیرماه ۱۳۶۴ در اجلاسیهی خبرگان قرار
میشود که آیتالله منتظری به رهبری آینده انتخاب شوند و بعد نمایندگان تصمیم میگیرند
یک فرصت دوسهماهه قرار داده شود برای اینکه بررسی بیشتری در مورد انتخاب رهبر
بعدی صورت گیرد تا مثلاً در آبانماه تصمیم نهایی گرفته شود. در بین این مدت، در
تاریخ ۳۰ شهریور ۱۳۶۴، یعنی چیزی حدود یکونیم ماه بعد از اجلاس تیرماه، آیتالله
منتظری که مطلع شده بود در مجلس اسم ایشان برده شده و قرار است در اجلاس آینده
ایشان را به رهبری انتخاب کنند، نامهای مینویسند خدمت آیتالله مشکینی و در آن،
ضمن اینکه میفرمایند حالا حضرت امام هستند و نیازی به این کار نیست، در واقع از
مجلس میخواهند تا از این تصمیم خود منصرف شوند. پس این نامهای که آیتالله هاشمی
میفرمایند که با آن مواجه شده بودیم، منظور همان نامهی تاریخ ۳۰ شهریور ۱۳۶۴ است.
باز توضیحی اینجا عرض کنم. آیتالله هاشمی چهزمانی میرود
پهلوی امام؟ در آبانماه سال ۶۴، یعنی زمانی که دیگر قرار است مثلاً یکی دو روز
بعدش، آن تصمیم نهایی گرفته شود. در خاطرات آیتالله هاشمی این هست که دقیقاً چه
روزی میروند پهلوی امام: روز سهشنبه، ۱۴ آبان ۶۴. ایشان در خاطرات خود نوشتهاند:
«آقای محمدی گیلانی به دفترم آمد و پیام امام را دربارهی برنامهی مجلس خبرگان
آورد و برای مسکن خودش استمداد نمود. گفت که امام با انتخاب آقای منتظری [برای
جانشینی رهبر] موافق نیستند.
آقای هاشمی گفتهاند که آقای گیلانی آمد و گفت که امام با
انتخاب آقای منتظری موافق نیستند، درحالیکه باید توجه داشته باشیم که آقای محمدی
گیلانی حتی به شخص امام توصیه و بلکه اصرار میکنند که مبادا شما به آقای هاشمی
بگویید که من آمدم اینجا و موضوع بحثم با شما چه بود. بعد هم که میروند پهلوی
آقای هاشمی، اصلاً به ایشان نمیگویند که من برای چه رفته بودم خدمت امام. خود
آقای هاشمی هم در روز ۱۴ خرداد ۶۸، وقتی که در تکملهی صحبت آقای محمدی گیلانی
صحبت میکنند، زمانی که آقای محمدی گیلانی هم آنجا حاضر است، اصلاً نمیگویند که
ایشان آمد به من گفت که مثلاً من راجع به موضوع آقای منتظری پهلوی امام بودم و شما
هم بروید امام در مورد انتخاب آقای منتظری با شما کار دارد.
دیدار آقای محمدی گیلانی با امام در چه تاریخی است؟
در ۱۴ آبانماه ۶۴ است.
پس آقای هاشمی چرا میگوید ما نزدیک شده بودیم به این نامهای
که شهریور آقای منتظری نوشته است؟
من هم میخواهم همین را بگویم؛ یعنی آن نامه روز ۳۰ شهریور
نوشته شده است و با توجه به اینکه ایشان روز ۱۴ آبان خدمت حضرت امام رفتهاند و یا
در روز ۱۸ آبان آن تصمیم نهایی مجلس خبرگان گرفته شد، حدود یکونیم ماه از تاریخ
نگارش آن نامه میگذرد. آنوقت چطور ایشان الآن میفرمایند که ما نزدیک شده بودیم
به نامهی آقای منتظری؟ بههرحال این یکی از مبهمات تاریخی است. البته یک فرض میتواند
این باشد نامهای که آیتالله منتظری به آقای مشکینی نوشته بود، آقای مشکینی آن را
به هیچکس نشان نداده و در جلسه خبرگان در آبانماه خوانده است و دیگران از آن
مطلع شدهاند، ولی صحت این فرض یک مقدار بعید است. به این دلیل که اگرچه ممکن است
آیتالله مشکینی بهعنوان رئیس مجلس خبرگان این نامه را به اعضای مجلس خبرگان
نداده باشد، ولی خیلی بعید است در جلساتی که هیئترئیسهی مجلس خبرگان بهصورت
مرتب داشتند و بهخصوص در شرایطی که میخواهند دست به یک تصمیمگیری خیلی بزرگ
بزنند، چنین نامهی مهمی را از اعضای هیئترئیسه هم مخفی نگه داشته باشد. البته
آیتالله مشکینی و آیتالله هاشمی رفسنجانی به رحمت خدا رفتهاند، ولی آیتالله
امینی و آیتالله مؤمن تشریف دارند و میشود از آنها پرسید که آیا آقای مشکینی
واقعاً تا روز ۱۸ آبان ۶۴، که این نامه را در جلسهی خبرگان میخوانند، برای هیچکس،
حتی اعضای هیئترئیسه هم آن را مطرح نکرده بودند؟
اما ادامهی خاطره را آقای هاشمی اینگونه مینویسد: «شب خدمت
امام رفتم و راجع به پیام ایشان در مورد مجلس خبرگان مذاکره کردیم. نگراناند که
تعیین آیتالله منتظری بهعنوان رهبر آینده، باعث عداوت و کارشکنی رقبای دیگر شود.
باید با احتیاط و مراعات جوانب کار، عمل شود.»
این نکته هم جای سؤال و ابهام دارد. در واقع مسئلهی امام این
نبود که پس از انتخاب آیتالله منتظری، مراجع یا کسانی دیگر در حوزه اظهار مخالفت
کنند و غائلهای به پا شود. مسئلهی اصلی برای امام این بود که شخص آقای منتظری را
برای رهبری آینده مناسب نمیدانستند. اگرچه امام آیتالله منتظری را برای امور
دیگری مثل نظارت بر امور قضایی کشور یا تدریس در حوزههای علمیه و از این قبیل،
کاملاً مناسب میدانستند؛ تاجاییکه احتیاطات خودشان را به ایشان ارجاع میدادند و
حتی در نامهی ۶ فروردین ۱۳۶۸ از ایشان بهعنوان حاصل عمر خود یاد میکنند، اما
ایشان را برای تصدی مسئولیت رهبری نظام مناسب نمیدانستند. بههرحال آقای هاشمی
اینطور نوشتهاند و این واقعاً جای سؤال دارد.
آقای هاشمی در همان جلسهی ۱۴ خرداد هم به همین موضوع اشاره
میکنند؟
نه. برای اینکه مطلب را گم نکنیم، از ابتدا میخوانم: «آن قسمتی
که آقای محمدی فرمودند، بقیهاش را هم من بگویم که تکمیل بشود این قطعهی تاریخ.
وقتی که ایشان به من فرمودند که حضرت امام تو را خواسته است، احضار کردند، من تلفن
کردم به آنجا و گفتم وقتی تعیین کردند. رفتم خدمت ایشان. دیگر نزدیک شده بودیم یا
مواجه شده بودیم با آن نامهای که آقای منتظری نوشته بودند به مجلس [که ماجرا را
توضیح دادیم]. بعد ایشان فرمودند که من دیگر کاری ندارم به موضوع. دیگر هرچه توی
مجلس، با توجه به نامهای که ایشان نوشتند، هرچه در مجلس رسیدید دیگر. ایشان به
این نتیجه رسیده بودند که با این نامه، خبرگان اقدامی نخواهند کرد آنموقع. همینی
بود که بعداً هم در نامهی اخیرشان آمده بود. این همان حرفی بود که آنموقع هم
ایشان به من زدند.»
این جملات یک مقدار مبهم است و ارتباط جملات با یکدیگر خیلی
منسجم نیست. همچنین علاوه بر برخی نکاتی که قبلاً اشاره کردم، سؤال دیگری که به
ذهن متبادر میشود، این است که میفرمایند چون این نامه آمده بود، امام گفتند هرچه
مجلس تصمیم بگیرد، درحالیکه امام اصلاً ایشان را خواسته بودند که نظر خودشان مبنی
بر مخالفت را به ایشان منتقل کنند تا ایشان با توجه به جایگاه و موقعیتی که در
مجلس خبرگان دارد، این مسئله را به تعبیر آقای محمدی گیلانی، کنسلش کند.
احتمال دارد که مرحوم آقای هاشمی مصلحتسنجی کرده باشند؟
البته تحلیلهای مختلفی میشود کرد. یکی از تحلیلها شاید این باشد
که آقای هاشمی بر دیدگاه خودش مبنی بر اینکه انتخاب آیتالله منتظری به رهبری
آینده، به مصلحت نظام است، اصرار کردهاند. یعنی اصرار نه خدمت امام، بلکه در عمل
و در مجلس خبرگان و لذا نظر امام که با آن قاطعیت به آقای محمدی گیلانی گفته
بودند، به مجلس خبرگان منتقل نمیشود.
اگر موافقید، بهسراغ بحث عزل مرحوم آیتالله منتظری از قائممقامی
برویم. بحث را اینگونه آغاز میکنم که شما اشاره کردید آیتالله خامنهای و مرحوم
آقای هاشمی تلاش زیادی برای قائممقامی آیتالله منتظری انجام دادند. اما برخی این
موضوع را مطرح کردهاند که افرادی مثل حاج احمدآقای خمینی، آقای خامنهای، آقای
هاشمی و آقای ریشهری طراحی کردند تا آقای منتظری عزل شود. بعد در مواجهه با این
سؤال که اگر قرار بود اینها چنینکاری کنند، چرا خودشان در انتخاب ایشان به قائممقامی
جزء مسببین اصلی بودند، میگویند میخواستند ایشان را ببرند بالا که بعد زمین
بزنند. این تحلیل را چگونه ارزیابی میکنید؟
هیچ نیازی به این نبود که آیتالله منتظری را ببرند بالا که بعد
بزنند زمین. این اصلاً حرف سبکی است. اگر نقشهشان از ابتدا این بود که آیتالله
منتظری مطرح نشود، از ابتدا مطرحش نمیکردند. من از کسانی که چنین موضوعی را مطرح
میکنند، سؤال میکنم. آقایان در آبان ۶۴ تلاش کردند تا رهبری آینده یا بهاصطلاح
قائممقامی آیتالله منتظری در مجلس خبرگان تصویب شود و بهصورت کاملاً قانونی و
رسمی درآید، اما مگر آقایان علم غیب داشتند که حضرت امام تا کی زنده است؟ مگر آنها
تضمینی از خداوند گرفته بودند که امام تا روز ۱۳ خرداد ۶۸ زنده است؟ سپس به این
نتیجه برسند که پس ما از ۱۸ آبان ۶۴ تا ۱۳ خرداد ۶۸ فرصت داریم برنامهها و توطئههایمان
را بچینیم. تا نهایتاً در ۶ فروردین ۶۸ آیتالله منتظری را از آن بالا بزنیم زمین.
شما میدانید سال ۶۵ امام سکته میکنند که بسیار قویتر از سکتهی سال ۵۸ بود و
تقریباً علائم حیاتی ایشان قطع میشود. واقعاً ایشان دوباره به زندگی برمیگردد.
اگر در همان سال ۶۵، امام از دنیا رفته بود. پس همهی آن برنامهریزیها و توطئههای
مورد ادعا بر باد میرفت. لذا چیزی که اینها مطرح میکنند، مفروضهاش این است که
آقایان یقین داشتند امام تا سال ۶۸ زنده خواهد بود و بدیهی است که این مفروضه
کاملاً پوشالی و بیمبناست و کل ادعای آنها را باطل میکند و معلوم میسازد که
این ادعا یک حرف تبلیغاتیِ سیاسی و فقط برای تخریب شخصیت دیگران است. ببینید، آیتالله
هاشمی رفسنجانی تا آنجا پای قائممقامی و رهبری آیندهی آقای منتظری ایستاد که حتی
باید بگوییم به آن توصیهی حضرت امام هم، آنگونه که میبایست، عمل نکرد. این نشان
میدهد که آقایان هم مصلحت نظام را این میدانستند و هم واقعاً به آقای منتظری
علاقه و ارادت داشتند و لذا این کار را انجام دادند.
حال اگر بعدها به این نتیجه رسیدند که آقای منتظری مناسب
نیست، چه؟
جالب اینجاست که آقا و آقای هاشمی رفسنجانی تا قبل از تصمیم
قاطع حضرت امام برای برکناری آقای منتظری، هرگز به این نتیجه نرسیدند که ایشان
باید کنار گذاشته شود. دلیلش هم این است که حتی بعد از نگارش نامهی مورخ ۶
فروردین ۶۸ نیز خدمت امام میروند تا بلکه ایشان را از این کار منصرف کنند. اگر آنها
چنان برنامهای داشتند، طبیعی است وقتی مطلع میشدند امام چنین نامهای نوشته است،
میبایست با شوق و اشتیاق خدمت امام میرفتند و میگفتند بسیار کار خوبی کردید و
ما هم با این کار موافقیم، نهاینکه جلوی نامهی امام را بگیرند تا در صداوسیما
خوانده نشود. نهاینکه بروند آنجا و با امام استدلال و احتجاج کنند تا بلکه
بتوانند نظر ایشان را تغییر دهند. پس آنجور که از شواهد و قراین برمیآید، آقایان
تنها زمانی که امام تصمیم قاطع گرفت، به این حکم امام تمکین کردند.
چرا حضرت امام به این نتیجه رسیدند؟
گذشته از شناختی که امام نسبتبه آیتالله منتظری داشت و بهطور
کلی ایشان را از همان ابتدا مناسب برای تصدی رهبری نظام نمیدانست، بهخصوص از سال
۶۵ و بعد از دستگیری سید مهدی هاشمی، آیتالله منتظری رفتارها و گفتارهایی دارد که
امام به این نتیجه قاطع میرسد که ایشان نهتنها برای رهبری آیندهی نظام مناسب
نیست، بلکه اگر در این موقعیت قرار گیرد، باید فاتحهی انقلاب را خواند. البته
امام اعتقاد داشت ایشان میتواند در حوزه باشد و به کارهای حوزوی بپردازد؛ همانطور
که در نامهی ۸ فروردین ۶۸ این را مطرح کردند که شما در حوزهها باشید و گرمابخش
حوزهها باشید. طبعاً این تعبیر بلند و خوبی در مورد آیتالله منتظری است.
نشان از انصاف امام دارد.
بله، همینطور است. امام اینجور تعابیر را برای هرکسی به کار
نمیبردند. ببینید، امام به ایشان لقب فقیه عالیقدر را دادند و باز تأکید میکنم
که امام بههیچوجه در اعطای القاب و عناوینی از این قبیل به افراد، آدم گشادهدستی
نبودند. امام خیلی بااحتیاط به کسی فقیه یا آیتالله میگفتند. لذا شاید کمتر
نمونهای داشته باشیم که امام چنین تعبیری مثل فقیه عالیقدر در مورد کسی به کار
برده باشند.
یا مثلاً حضرت امام در زندگی سیاسی و علمی خود، مگر به چند
نفر گفتهاند حاصل عمر من؟
بله، بسیار معدود. امام در مورد بهکارگیری تعابیر، خیلی دقیق
بودند؛ چه تعابیر مثبت و چه تعابیر منفی. اینطور نبود که در خلال صحبت همینطور
تعبیری به ذهنشان بیاید و بگویند.
مخصوصاً در مکتوبات.
بله.
یکی دیگر از شبهات این است که شاید آقای ریشهری اطلاعات
نادرستی به امام رسانده است که امام بر آن اساس، تصمیمگیری کردهاند.
امام فرد دقیق و هوشیاری بود. اینطور نبود که با یک گزارش و از
طریق یک کانال، تفکرات ایشان بهنحو خاصی شکل بگیرد. من یک نمونهی تاریخی را ذکر
میکنم. حوالی سال ۴۹ سازمان مجاهدین خلق، که آن موقع ماهیت امروزی را نداشت، بلکه
متشکل از تعدادی جوان انقلابیِ مسلمانِ پای کار برای ضربه زدن به رژیم پهلوی بود،
نمایندگان خودش را به نجف نزد امام فرستاد تا ضمن مطرح کردن برخی مسائل با ایشان،
تأییدیهای نیز از ایشان در مورد خود بگیرد. اطرافیان امام مثل آقای دعایی و
دیگران و حتی برخی از روحانیون نزدیک به امام در ایران، از ایشان میخواستند و
بلکه اصرار میکردند که شما اینها را تأیید کنید. امام اگر قرار بود کانالیزه
بشود و برمبنای نظرات برخی افراد تصمیم بگیرد، آنموقع میبایست حداقل یک تأیید
خشکوخالی از این سازمان میکرد، اما این کار را نکرد. هرچه اصرار کردند و حتی
بعضیها نزد امام گریه کردند که آقا اینها جوانهای مسلمان و انقلابی و پرشور
هستند، نپذیرفتند، چون خود امام با مطالعهی برخی آثار آنها تشخیص داده بودند در
تفکرات آنها نوعی انحراف وجود دارد و حاضر به انجام این کار نشدند، ولو اینکه
برخی اطرافیان و یاران نزدیک ایشان نیز از این کار برنجند.
بنابراین امام نسبتبه خود آقای منتظری و اینکه ایشان ظرفیت
مسئولیتهای بالای سیاسی را ندارد، این شناخت را داشتند و مهمتر اینکه میدیدند
در کنار چنین شخصیتی، که اگرچه بهلحاظ آن لطف و صفای باطنیاش آدم خوبی است و بهلحاظ
مراتب حوزویاش نیز شخص برجستهای است، فرد بسیار خطرناکی مانند مهدی هاشمی قرار
دارد. مسائل سید مهدی هاشمی از قبل از انقلاب برای حضرت امام حساسیتبرانگیز شده
بود. طوری که وقتی قرار بود در پاریس تعدادی از نیروهای انقلابی جلوی کلیسای سنتمری
همایش و اعتصاب غذایی را در اعتراض به وضعیت زندانیان سیاسی در ایران برگزار کنند
و نام و عکس سید مهدی هاشمی هم در بین این زندانیان قرار داشت، امام فرمودند که
اصلاً نباید اسم ایشان باشد.
پس امام نسبتبه وی شناخت داشتند؟
بله، آقای کروبی و سید حمید روحانی و امام جمارانی در آن نامهای
که به تاریخ ۲۹ بهمن ۱۳۶۷ به آیتالله منتظری مینویسند، اشاره میکنند به اینکه
حضرت امام از سابق نسبتبه سید مهدی هاشمی حساسیت داشتند و شما را از او برحذر میداشتند.
بههرحال امام بعد از انقلاب میبیند که همین شخص کنار دست آقای منتظری، که شخصیت
برجستهای هم محسوب میشود، قرار گرفته است.
سید مهدی کسی بود که قبل از انقلاب با تشکیل یک تیم ترور، اقدام
به کشتن تعدادی افراد در منطقهی اصفهان کرده بود که مهمترین آنها آیتالله شمسآبادی
بود. به همین جرم هم دستگیر و محاکمه و به اعدام محکوم میشود که البته این حکم در
مورد او اجرا نمیشود. گفته میشود عدم اجرای حکم بهدلیل ارتباطاتی بود که با
ساواک داشت. خودش هم در اعترافاتش به این ارتباطات اذعان کرده است. بههرحال چنین
شخصی بعد از انقلاب از زندان آزاد میشود و لباس روحانیت بر تن میکند و وجههای
انقلابی نیز برای خود دستوپا میکند و در ارتباط با آیتالله منتظری قرار میگیرد.
اما در همین حال، مجدداً به رفتارهای خشونتآمیز خود ادامه میدهد و توسط همان تیم
ترور خود، اقدام به حذف فیزیکی برخی افراد از سر راه خود میکند.یک نمونهی بارز
آن، فردی است به نام عباسقلی حشمت که از جمله همولایتیهای سید مهدی است. سید
مهدی منطقهی خودشان، یعنی لنجان و قهدریجان و آنطرفها را پایگاه اصلی قدرت خود
میدانست و اجازه نمیداد تا هیچ خللی در آن به وجود آید. لذا همین که به او گزارش
میدهند، عباسقلی حشمت مخالف شماست و برای شما مزاحمت ایجاد میکند، دستور میدهد
حذفش کنید. به همین راحتی دستور قتل میدهد و آن کسانی که مأمور این کار میشوند،
بدتر از خودش هستند. آنها بهسراغ حشمت در باغش میروند و میبینند دو فرزند جوان
ایشان هم کنارش هستند. آنها بعداً در اعترافاتشان میگویند ما دیدیم اگر این
موقعیت را از دست بدهیم، دیگر نمیتوانیم دستور سید مهدی را در مورد حذف ایشان
عملی کنیم. بنابراین هم پدر و هم دو فرزند او را میکشند. آنها اصلاً یک تیپ عجیبوغریبی
بودند؛ بسیار خشن و بیرحم. خودشان در اعترافاتشان گفتند که طناب به گردن هریک از
اینها انداختهاند و آنقدر کشیدهاند تا خفه شدهاند.
بعد از این اعترافات در سال ۶۵ بود که عوامل دادستانی به محل
دفن آنها رفتند و جنازهی آن سه نفر را از زیر خاک بیرون آوردند. حالا شما ببینید
سید مهدی و تیم ترور او به انجام این قتلها اعتراف کردهاند، جنازهها هم بهعنوان
سند قطعی و انکارناپذیر این جنایت به دست آمده و آیتالله منتظری از تمام این
ماجرا اطلاع یافته است، اما همچنان حامی سید مهدی است. امام از همان اوایل انقلاب
میبیند که آقای منتظری دلبستگی عجیبوغریبی به یک آدم بسیار خطرناک و تشکیلاتی
دارد و هرچه هم به ایشان در اینباره توصیه و نصیحت میکند، بیتأثیر است. نهتنها
امام بلکه شخصیتی مانند آیتالله مشکینی، که یک فرد چندان سیاسی هم نبود، از این
ارتباط احساس نگرانی شدید داشت. ایشان در پاسخ به همان نامهی مورخ ۳۰ شهریور ۶۴
آیتالله منتظری، که من را انتخاب نکنید، نامهای به تاریخ ۱ مهر ۶۴ نوشته و نکتهای
را بیان کرده که بسیار جالب است. آیتالله مشکینی در انتهای آن نامه مینویسد: «در
خاتمه چون کلام بدینجا کشید، جسارتاً معروض میدارد نظر اغلب دوستان برای روز
مبادا شمایید. لیکن با یک نگرانی خاص از ناحیهی بیت و بعضی از حواشی آن جناب که
متأسفانه به قول آن مرحوم، مراجع قبلی پس از مرجعیت گرفتار میشدند و شما قبل از
آن. من در اینباره لامتثال امرکم کلی میگویم. پیوسته از دوستان صمیمیتان اظهار
ناراحتی میشنوم. حتی در مجلس نیز مطرح شد و بیسروصدا گذشت و قبلاً هم پس از
سمینار ائمهی جمعه برخی به حقیر میگفتند به حضورتان گفته شود و اینان از دوستان
مخلص آن جناب هستند و شما را برای اسلام میدانند و راضی نیستند شخصی که از آنِ
عموم است، در قبضهی خصوص باشد. من بهعقیدهی خودم، موقع را مغتنم دیدم و گفتم و
بعد از این نیز خواهم گفت کائناً ما کان. من در عمر ۶۴سالهام، از اصفهانی (ره)
گرفته تا به بعد، این گرفتاریها را درک کردهام و امید اینکه عرایضم نزد خودتان
باشد و اگر درست هم نباشد، مانند برخی اباطیل که میشنوید، بایگانی شود و نیز
معلوم شود که علاقهی من به جنابعالی بهواسطهی قدمت و رسوخ با این مطالب کاسته
نمیشود و توفیقتان را پیوسته خواستارم.»لذا حتی اشخاصی مانند آقای مشکینی که آنچنان
سیاسی هم نبودند، همین که نگاه میکردند، متوجه میشدند که برخی افراد نامناسب و
در رأس آنها سید مهدی هاشمی، در اطراف آقای منتظری حضور دارند که این یک خطر بزرگ
است. طبعاً امام با دقت و حساسیت بیشتری متوجه این مسئله بود و بهویژه میدید حتی
آقای منتظری مخالف محاکمه شدن این شخص به اتهام چندین فقره قتل است. یعنی کسی
دستگیر شده و حداقل ماجرا این است که چندین فقره قتل بهعنوان اتهام برای او مطرح
است، اما آقای منتظری میگوید او را رها کنید. خیلی چیز عجیبی است. به نظر من،
امام یکدفعه مواجه میشود با بعدی از شخصیت آقای منتظری که برای خود ایشان هم
غیرمنتظره و تعجبآور بود. مگر میشود کسی فارغ از عملکردها و رفتارهای سیاسیاش،
چند فقره قتل مرتکب شده باشد، جنازهها به دست آمده باشد، خودش و اعضای تیم ترورش
هم اعتراف کرده باشند، بعد آقای منتظری بگوید او را مجازات نکنید. هذا شیء عجیب.
بههرحال میرسیم به زمانی که سید مهدی هاشمی علیرغم همهی
تأکیدات و اصرارهای آقای منتظری، مجازات میشود. به نظر من، از این به بعد، آقای
منتظری دیگر دلش با امام صاف نمیشود. در ادامهی همین مسیر هم شاهد چند عملکرد و
سخنرانی و موضعگیری شاخص توسط ایشان هستیم که نشان میدهد اساساً در تفکرات سیاسی
ایشان، یکسری نکات نامناسب وجود دارد. مثلاً در مصاحبهای که با ویژهنامهی
دهمین سالگرد پیروزی انقلاب در سال ۶۷ انجام میدهند، اظهاراتی دارند که مناسب
نیست. بعد از آن، در یک سخنرانی در سالگرد انقلاب، تحلیلهایی را نسبت به ده سال
گذشته ارائه میدهند که بسیار نامناسب بود؛ تاجاییکه بعداً امام در یکی از پیامهای
خودشان میفرمایند من نسبتبه این تحلیلهایی که اخیراً داده شد، از خانوادهی
شهدا و جانبازان عذرخواهی میکنم.
چندی بعد از آن، در اوایل فروردین ۶۸، یک نامهی محرمانه از
دفتر ایشان به بیبیسی منتقل میشود که آن را میخوانند. همهی اینها امام را به
این نتیجهی قطعی میرساند که آقای منتظری اگرچه در مقام یک شخصیت حوزوی و مدرس
حوزه میتواند فرد مناسبی باشد و خوب است به فعالیتهای خود در این زمینه ادامه
دهد، ولی بهلحاظ عملکرد سیاسی و تفکر سیاسی، اصلاً فرد مناسبی بهخصوص برای اینکه
در جایگاه رهبری نظام قرار بگیرد، نیست. بنابراین خود امام است که به این نتیجه میرسد.
البته این را هم بگویم که با توجه به خاطراتی که از امام نقل شده است، ایشان از
اواخر سال ۶۷ به این نتیجه رسیده بودند که آقای منتظری باید کنار برود. موضوع از
این قرار بود که در یکی از جلسات سران قوا، که در منزل حاج احمدآقا تشکیل شده بود،
امام حضور مییابند و موضوع به برکناری آقای منتظری کشیده میشود. آقایان خدمت
امام عرض میکنند که حالا شما میفرمایید آقای منتظری نباشد. اگر ایشان نباشد، چهکسی
باشد؟ چون آنموقع، شرط مرجعیت برای رهبری وجود داشت، یک وجه این سؤال آن بود که
ما در بین مراجع کسی را نداریم که بتواند مسئولیت رهبری انقلاب و نظام را برعهده
گیرد. امام که دیدگاهشان از ابتدا این بود که مرجعیت شرط لازم برای رهبری نیست، در
همان جلسه میفرمایند همین آقای خامنهای.
حضرت امام اسم اشخاص دیگری را هم میگویند؟
نه. آن چیزی که در روز ۱۴ خرداد سال ۶۸ توسط آقای هاشمی مطرح شد
و ایشان حتی تأکید میکنند که ما شاهد هم داریم و آیتالله موسوی اردبیلی هم تصدیق
میکنند، امام فقط اسم آقای خامنهای را ذکر میکنند. البته در همان جلسه، قرار میشود
حاضران چیزی از این موضوع در بیرون نگویند. ضمن آنکه خود آیتالله خامنهای هم در
همان زمان و حتی بعد از آن، در صحبتهایی که با آقای هاشمی دارد، قاطعانه اعلام میدارد
که چنین مسئولیتی را نخواهد پذیرفت. بههرحال این موضوع مسکوت میماند.
اشاره کردید امام مخالف شرط مرجعیت برای رهبری بودند. پس
قاعدتاً پیشنهاد بازنگری قانون اساسی و حذف شرط مرجعیت هم ناظر به همین نگرانی
بوده است. درست است؟
این مسئله یکی از مسائل مورد نظر در بازنگری قانون اساسی بود.
بهطور کلی از مدتی قبل، با توجه به گذشت ده سال از تدوین قانون اساسی و مشخص شدن
برخی اشکالات و نواقص در آن، نامهنگاریهایی با حضرت امام صورت میگیرد تا ایشان
نسبتبه انجام برخی اصلاحات در قانون اساسی، موافقت نمایند. مثلاً در تاریخ ۲۷
فروردین ۶۷ جمعی از نمایندگان مردم ضمن قرائت نامهای در جلسهی علنی مجلس، تقاضای
بازنگری و اصلاح قانون اساسی را به حضرت امام ارائه دادند. نامهای را هم خدمت
ایشان مینویسند. بعد در تاریخ ۲۹ فروردین ۶۸ اعضای شورایعالی قضایی، با ارسال
نامهای خدمت حضرت امام، با توجه به وجود برخی مشکلات در حوزهی قوهی قضائیه،
خواستار بازنگری و اصلاح قانون اساسی میشوند. البته به نظر میرسد این نامهنگاریها
طبیعتاً با هماهنگی خود حضرت امام بوده است؛ یعنی نوعی اجماع در مورد ضرورت
بازنگری قانون اساسی وجود داشت. بر این اساس، حضرت امام در تاریخ ۴ اردیبهشت ۶۸
نامهای خطاب به آقای خامنهای، رئیسجمهور وقت، مینویسند که طی آن، اعضای شورای
بازنگری را مشخص میسازند؛ یعنی بیست نفر را خودشان معرفی میکنند و پنج نفر را هم
میگذارند به انتخاب مجلس از اعضای مجلس که مجموعاً میشوند ۲۵ نفر. همچنین محدودهی
مسائل مورد بحث در شورای بازنگری را هم تعیین میکنند؛ یعنی اینطور نباشد که از
صدر تا ذیل قانون اساسی مورد بازنگری قرار گیرد.
این بازنگری چه مواردی را شامل میشد؟
هشت مورد است: ۱. رهبری، ۲. تمرکز در قوهی مجریه، ۳. تمرکز در
مدیریت قوهی قضائیه و پنج مورد دیگر. بنابراین حضرت امام بهعنوان ولیفقیه اذن
میدهند و حکم میکنند به اینکه بازنگری شروع شود. ضمناً توجه داشته باشید که این
موضوع زمانی مطرح میشود که هنوز هیچگونه آثار بیماری در امام به چشم نمیخورد و
ایشان بهصورت عادی به زندگی خود ادامه میدهند. اولین جلسهی شورای بازنگری روز
هفتم اردیبهشت با حضور اعضا تشکیل میشود. در همین ایام است که آیتالله مشکینی،
رئیس شورای بازنگری، طی نامهای از حضرت امام درخواست میکند تا ایشان این شورا را
در نحوهی عملکرد خود راهنمایی فرمایند. پاسخ امام به این نامه در تاریخ ۹
اردیبهشت ۶۸ بسیار مهم و تعیینکننده است.
امام مینویسند: «بسمالله الرحمن الرحیم. حضرت حجتالاسلاموالمسلمین
حاج شیخ علی مشکینی (دامهافاضاته)، پس از عرض سلام، خواسته بودید نظرم را در مورد
متمم قانون اساسی بیان کنم. هرگونه آقایان صلاح دانستند، عمل کنند. من دخالتی نمیکنم.
فقط در مورد رهبری، ما که نمیتوانیم نظام اسلامیمان را بدون سرپرست رها کنیم.
باید فردی را انتخاب کنیم که از حیثیت اسلامیمان در جهان سیاست و نیرنگ دفاع کند.
من از ابتدا معتقد بودم و اصرار داشتم که شرط مرجعیت لازم نیست. مجتهدِ عادلِ مورد
تأیید خبرگان محترم سراسر کشور کفایت میکند. اگر مردم به خبرگان رأی دادند تا
مجتهد عادلی را برای رهبری حکومتشان تعیین کنند، وقتی آنها هم فردی را تعیین
کردند تا رهبری را بهعهده بگیرد، قهری او مورد قبول مردم است. در این صورت، این
ولی منتخب مردم میشود و حکمش نافذ است. در اصل قانون اساسی، من این را میگفتم،
ولی دوستان در شرط مرجعیت پافشاری کردند، من هم قبول کردم. من در آن هنگام میدانستم
که این در آیندهی نهچندان دور، قابل پیاده شدن نیست. توفیق آقایان را از درگاه
خداوند متعال خواستارم. والسلامعلیکم و الرحمهالله و برکاته. ۹ اردیبهشت ۶۸، روحالله
الموسوی الخمینی.»
این، آن راهکاری است که امام در اختیار مجلس خبرگان میگذارند و
میگویند شرط مرجعیت لازم نیست و اجتهاد کفایت میکند. همین رهنمود مورد عمل
کمیسیون شمارهی یک شورای بازنگری، که مسئول بررسی و تنظیم مجدد اصول مربوط به
رهبری است، قرار میگیرد و در مذاکرات و مصوبات اولیه در این کمیسیون، تصویب میشود
که اجتهاد برای رهبری کافی است. بهاینترتیب شرط مرجعیت کنار گذارده میشود، اما
درحالیکه هنوز این مصوبهی کمیسیون به صحن علنی شورا نیامده است، حضرت امام رحلت
میکنند.
یعنی آن تغییر و اصلاح اصل ۱۰۹ قانون اساسی هنوز در صحن علنی
شورای بازنگری مطرح و تصویب نشده بود؟
نه، هنوز در صحن شورا به تصویب نرسیده بود. البته آیتالله
امینی، نایبرئیس و مخبر کمیسیون شمارهی یک، در روز ۱۴ خرداد ۶۸، در مجلس خبرگان
هنگام بحث دربارهی شرایط رهبری جدید، اعلام میکند که آقایان مطلع باشید که ما
شرط مرجعیت را در کمیسیون برداشتیم.
با توجه به اینکه مدتی بعد از شروع به کار شورای بازنگری،
بیماری حضرت امام شروع میشود و رو به وخامت میگذارد، قاعدتاً باید بین مسئولان
ارشد نظام، راجع به اینکه بالأخره بعد از امام چه اتفاقی قرار است بیفتد، صحبت شده
باشد.
فضای احساسی و روانی آنموقع را در نظر داشته باشید. اولاً
اینکه یک بار مجلس خبرگان اقدام به تعیین رهبر آینده کرد و با آن مسئله مواجه شد.
این خودش یک خاطرهی تلخ بود که مانع از گام نهادن مجدد در این مسیر میشد. اما
نکتهی مهمتر، آن فضای احساسی بود که نسبتبه حضرت امام وجود داشت. اصلاً در آن
زمان کسی نمیخواست به این فکر کند که روزی خواهد آمد که امام در بین ما نیست؛
یعنی آنقدر امام را دوست داشتیم که اصلاً به رحلت ایشان فکر نمیکردیم. بنابراین
کسی در آن شرایط به رهبری بعد از امام هم فکر نمیکرد. اما بههرحال امام شب
چهاردهم خرداد رحلت کردند و این یک واقعیت بود. لذا بهناچار وقت آن رسیده بود که
به این موضوع فکر شود. همان شب هیئترئیسهی مجلس خبرگان شروع میکنند به تماس با
اعضای خبرگان در استانها و فراخوان آنها به تهران. البته در همان حال هم ممکن
است بحثهایی دربارهی رهبری بعد از امام بین کسانی که در بیمارستان بودند، صورت
گرفته باشد، اما طبیعی است که در آن شرایط و آن حالوهوا، این بحثها نمیتوانست
خیلی جدی و سیستماتیک بوده باشد.
ببینید، اواخر سال ۸۸ بود که بنده برای انجام یک پروژهی
تحقیقاتی، با حدود شانزده نفر از اعضای مجلس خبرگان اول که در جلسهی انتخاب آقا
به رهبری حاضر بودند، مصاحبههایی را انجام دادم. هیچکدام از آنها نگفتند که ما
بعد برکناری آقای منتظری یا حتی بعد از اینکه شنیدیم امام به رحمت خدا رفته است،
جلسهای برای اینکه ببینیم حالا چهکسی رهبر باشد، داشتهایم.
وارد بحث جلسه خبرگان در روز ۱۴ خرداد ۶۸ شویم. دستور جلسه به
چه شکل بود؟ جلسه صبح که شروع شد، قرار بود بر چه منوالی جلو برود؟
در جلسهی صبح روز ۱۴ خرداد مجلس خبرگان، هم اعضای خبرگان هستند
و هم سران مملکتی و امرای ارتشی و سپاهی و در واقع یک جمع عمومی از سران و مسئولان
ردهبالای کشور در این جلسه حضور دارند و وصیتنامهی حضرت امام توسط آیتالله
خامنهای قرائت میشود که بیش از دو ساعت به طول میانجامد. این جلسه صبح است.
پس قاعدتاً در جلسهی صبح، اصلاً بحثی راجع به انتخاب رهبر
جدید مطرح نمیشود؟
اصلاً. چون آن کار خاص مجلس خبرگان است. جلسهی بعدازظهر مجلس
خبرگان صرفاً با حضور اعضای این مجلس و برای تعیین رهبر جدید تشکیل میشود. در
ابتدای این جلسه، آقای مشکینی با اعلام حضور ۶۱ نفر در مجلس، رسمیت جلسه را اعلام
میکنند که البته ممکن است در خلال جلسه، چند نفری به این اعضا افزوده شده باشند.
سپس آقای هاشمی رفسنجانی، نایبرئیس مجلس، دستور جلسه را اینگونه مطرح میکنند:
بررسی مسئلهی رهبری و تعیین جانشین رهبری. این عین عبارتی است که بهعنوان دستور
جلسه مطرح میشود.
اولین سخنران این جلسه خود آیتالله مشکینی هستند که ضمن تسلیت
رحلت حضرت امام، دربارهی لزوم تعیین رهبر جدید و شرایط آن صحبت میکنند. بحث
ایشان روی این نکته متمرکز است که در اصل ۱۰۷ قانون اساسی سال ۵۸، «صلاحیت مرجعیت»
بهعنوان شرط لازم برای کاندیداهای رهبری اعلام شده است و نه «مرجعیت بالفعل» و
لذا خبرگان میتوانند از میان کسانی که از چنین صلاحیتی برخوردارند، یک نفر را بهعنوان
رهبر یا چند نفر را بهعنوان شورای رهبری انتخاب نمایند. در واقع اصل بحث ایشان
این است که حتی اگر اصلاحات انجامشده در مورد اصول مربوط به رهبری در شورای
بازنگری را هم نادیده بگیریم، طبق مفاد خود قانون اساسی سال ۵۸ نیز ضرورتی به مرجع
بالفعل بودن فرد منتخب برای رهبری نیست.
پس از سخنان رئیس مجلس خبرگان، در مورد تصویب برکناری آیتالله
منتظری یا به تعبیری که در آنجا به کار برده میشود، قبول استعفای آیتالله منتظری
از رهبری آینده، رأیگیری به عمل میآید. این کار بسیار هوشمندانه و سنجیدهای بود
که انجام شد، چون بالأخره آیتالله منتظری منتخب مجلس خبرگان در سال ۶۴ بود و درست
است که نامههایی بین حضرت امام و ایشان ردوبدل شده بود و خود ایشان هم در نامهای
که به تاریخ ۷ فروردین ۶۸ مینویسند، اعلام میکنند که من هم علاقهای به این قضیه
ندارم و کنارهگیری میکنم، ولی ممکن بود بعدها کسانی این را مطرح کنند که حضرت
امام مثلاً از جایگاه قانونی رسمی در قانون اساسی برای برکناری آقای منتظری
برخوردار نبودند. یا حتی مثلاً خود آقای منتظری اگر اعلام کردهاند من کنار میروم،
اینهم حتی نافذ نبوده است. بنابراین مجلس خبرگان در اولین اقدام خودش، اعلام میکند
کسانی که نسبتبه پذیرش استعفای آیتالله منتظری از رهبری آیندهی نظام موافقاند،
قیام کنند. اکثریت قریببهاتفاق، بهجز یکی دو نفر، قیام میکنند. با چنین
اکثریتی مسئله تصویب میشود.
بعد مجلس وارد شور میشود. اولین سخنرانی که پشت تریبون میآید،
آیتالله احمد آذری قمی است. اصل بحث ایشان آن است که با توجه به رحلت حضرت امام و
با توجه به مفاد قانون اساسی سال ۵۸، بهترین کسی که میتواند جانشین ایشان شود،
آیتاللهالعظمی گلپایگانی است.
من برای اینکه باز از روی سند خوانده باشم، بعضی از قسمتهای
صحبت ایشان در مجلس خبرگان را میخوانم. ایشان میفرمایند: «انصافش این است که
مخصوصاً با همین وضعی که عرض کردم، ولو صلاحیت تارّهی مرجعیت هم باشد، الآن ما
غیر از حضرت آیتالله گلپایگانی کسی را نداریم که مرجعیت فعلی داشته باشند یا
صلاحیت مرجعیت هم ولو مرجع فعلی هم نباشند.» بعد ایشان میفرمایند: «الآن مشروعیت
را بهوسیلهی ایشان، مشروعیت نظام را مخصوصاً مسائل نمایندگیها هست که خب این را
توجه داریم. ما که ولایتفقیه را از راه حسبه نمیدانیم. آنهایی را که آن مرحوم و
بزرگوار نصب نکردند، اینها به قوت خودش باقی است، اما نمایندگیها، وکالتها، آنها
از بین رفته. یعنی با رحلت حضرت امام، آن نمایندگیها و وکالتهایی که ایشان داده
بودند، اینها از بین رفته؛ یعنی به مجرد فوت، از بین میرود. بنابراین در این
برهه از زمان و شرایط حساس، خب ایشان [منظور آیتالله گلپایگانی] مخصوصاً در این
اعلامیهای که امروز داده، مردم را دعوت کرده به همکاری با مسئولین و امضا کرده و
روی این زمینه ما به ایشان پیشنهاد کردیم.»
چه پیشنهادی به ایشان کرده بودند؟
اینکه چه پیشنهاد کردند را در ادامه عرض خواهم کرد، اما در
اینجا روی این کلمهی «ما» یک مقدار بحث دارم. آقای آذری قمی خودشان عضو جامعهی
مدرسین حوزهی علمیهی قم بودند. وقتی میفرمایند که ما، معلوم نیست این ما چند
نفر است: دو نفر، پنج نفر یا چهارده نفر؟
اما مرحوم آقای هاشمی میگویند چهارده نفر.
ببینید، آقای هاشمی در خاطرات خود میگوید: «به پیشنهاد اعضای
جامعهی مدرسین، که عضو مجلس خبرگان بودند، آیتالله گلپایگانی مطرح شد. حدود
چهارده نفر به ایشان رأی دادند.» اولاً در فیلم موجود از این جلسه، چیزی بهعنوان
رأیگیری برای رهبری آیتالله گلپایگانی وجود ندارد و سیر مباحث هم حاکی از آن است
که چنین رأیگیریای رخ نداده است. ثانیاً این عددی که آقای هاشمی رفسنجانی در
خاطرات خودشان میآورند، این را واقعاً معلوم نیست از کجا میگویند چهارده نفر.
چون آقای آذری قمی نگفت که مثلاً ما چهارده نفر یا ما پنج نفر یا چند نفر رفتیم،
گفت ما. حالا این ما چند نفر بوده، نمیدانیم.
و اما اینکه آن پیشنهاد آقای آذری قمی چه بوده است، بازهم برای
حفظ سندیت آنچه میگویم، اظهارات ایشان را از روی متن میخوانم: «ایشان گفت خب من
که نمیتوانم. فرق بین من و حضرت آیتاللهالعظمی خمینی خیلی تفاوت و فاصله است و
من هم قدرتش را ندارم. ما گفتیم که شما بهعنوان اینکه پشتوانهای بهاصطلاح باشید
و هنوز ذهنیتهایی هست که اینها مسئلهی مرجعیت را به آن بها میدهند، مخصوصاً
جنبهی قانونی هم دارد، شما این مسئله را فقط به همین عنوان قبول کنید. ما چیزی که
از شما میخواهیم، قبول کردن این مسئله است و تأیید و امضای وضع کنونی است.
مسئولین، نمایندگیها، همهی اینها را برای اینکه جنبهی مشروعیت به او داده بشود
و در این شرایط حساس، وضع تغییری پیدا نکند، شما این را قبول بکنید و این کار را
بکنید. هیچچیز دیگر از شما نمیخواهیم. حالا پیشنهاد خود بنده این است که، یعنی
مفصلش این است که ایشان را بهعنوان رهبر انتخاب بکنیم، چون مرجع هم هست، صلاحیت
مرجعیت هم دارد. همهچیزش درست است و تقریباً تنها مرجعی است که الآن در ایران
وجود دارد که میتواند رهبر بشود. بعد پیشنهاد من این است که حالا یا خبرگان یا
خود ایشان که حاضر است و بهترش همان خبرگان است که جناب آقای خامنهای، ریاست
محترم جمهوری اسلامی، آنطوری هم که شنیدم برای ما نقل کردند، البته آن جملهی
اخیر وصیتنامه تقریباً جلوی ما را میگیرد، ولی خب حالا این مقدار بهعنوان یک
نقلی که ایشان فرمودهاند، خب مثلاً آقای خامنهای چطور است مگر؟ ایشان را بهعنوان
قائممقام رهبری منصوب، از قِبَل آقای گلپایگانی، که ایشان هم حرفی ندارند، ایشان
را معرفی بکنند و خبرگان هم به این جهت رأی بدهند که دیگر اشکالی باقی نماند.»
پس اینجا اولینبار در اولین دقایق مجلس خبرگان، آقای آذری قمی
اسم آیتالله خامنهای را میآورند بهعنوان اینکه ایشان بهاصطلاح قائممقام
رهبری باشند.
از این صحبتهای آقای آذری اینگونه برمیآید که مرحوم آقای
گلپایگانی این مدل را پذیرفتهاند. بله؟
بله، همینطور است و به همین خاطر هم آقای آذری قمی آن را در
مجلس خبرگان مطرح میکند، اما بلافاصله بعد از ایشان، آیتالله یوسف صانعی میآیند
پشت تریبون قرار میگیرند و فحوا و خلاصهی کلام ایشان این است که آیتالله
گلپایگانی از نظر مرجعیت و از لحاظ حوزوی، فردی بسیار بالا و بسیار قابل احترام و
بسیار مقبول، ولی ایشان در امور رهبری نمیتوانند این مسئولیت را بپذیرند و ما هم
نمیتوانیم این مسئولیت را برعهدهی ایشان قرار بدهیم، چون اصلاً جامعه و بهخصوص
قشر جوان پذیرای ایشان نیست.
بهخاطر نگاه فقهیشان؟
نه، بهخاطر اینکه آیتالله گلپایگانی اصلاً از مسائل سیاسی و
جاری کشور بهدور بودهاند و نمیشد ناگهان کشور را به دست کسی سپرد که علیرغم
مرتبت و شأن والای حوزوی، اشراف و احاطهای بر امور نداشت. بهاینترتیب آنچه آقای
آذری قمی مطرح میکند، بلافاصله با مخالفت جدی مواجه میشود.
در زمانی که آقای آذری قمی پیشنهاد رهبری آیتالله گلپایگانی
و قائممقامی آیتالله خامنهای را دادند، حضرت آقا خودشان هیچ عکسالعمل و واکنشی
نسبتبه این پیشنهاد نداشتند؟
خیر، ایشان صحبتی نمیکنند. بعد از آیتالله صانعی، تعدادی دیگر
از خبرگان به ارائهی نظرات موافق و مخالف خود در مورد لازم بودن یا نبودن شرط
مرجعیت برای رهبری میپردازند تا نوبت میرسد به آیتالله ابراهیم امینی. همانطور
که قبلاً هم گفتم، ایشان مخبر کمیسیون شمارهی یک شورای بازنگری قانون اساسی بود و
در این کمیسیون، موضوع حذف مرجعیت بهعنوان شرط رهبری تصویب شده بود.
ایشان در صحبت خودش میگوید من به اعتبار اینکه عضو کمیسیون
رهبری در این شورای بازنگری هستم، مطالبی را عرض میکنم که شاید مفید واقع شود
برای کارمان. وقتی که دستور امام صادر شد و جلسه تشکیل شد، صحبت شد که آیا حضرت
امام رهنمود خاصی در این جهت ندارند؟ پیغام داده شد که اگر نظر خاصی دارید،
بفرمایید. منظور همان نامهای است که آیتالله مشکینی مینویسند به امام. حضرت
امام نامهای نوشتند که من این نامه را میخوانم. شاید این نامه مفید باشد. من متن
این نامه را پیش از این در اینجا خواندم و منظور همان نامهای است که حضرت امام میفرمایند
شرط مرجعیت برای رهبری لازم نیست و من از ابتدا هم با این شرط موافق نبودهام.
نکتهی خیلی مهم هست که آیتالله امینی میگوید و من خدمتتان
عرض میکنم و این نشان میدهد که حضرت امام تا چهحد تأکید داشتند روی اینکه شرط
مرجعیت اصلاً و ابداً در قانون اساسی جدیدی که نوشته میشود، نیاید. ایشان میگوید
بعد از اینکه حضرت امام آن نامه را نوشتند که شرط مرجعیت لازم نیست، ما خودمان در
کمیسیون تصمیم گرفتیم که لفظ مرجعیت را بهعنوان اولویت ذکر کنیم؛ یعنی بهعنوان
شرط نگوییم، بلکه فقط بگوییم یک اولویت است. ایشان میگوید: «نوشتیم اصل ولیفقیه
عبارت از همان مجتهد مطلق آن که آمادهی استنباط باشد و بعد برای اولویتها، یکیاش
را ذکر کردیم مرجعیت. اما چون امام این نوشته را نوشته بود، ما شک کردیم که امام
شاید منظورش این باشد که اصلاً این را نیاوریم در قانون، حتی بهعنوان مُرجّح.
خدمتشان رسیدیم. من در خدمت حضرت آیتالله اردبیلی در خدمت امام رسیدیم و به ایشان
عرض کردیم که ما یک همچین تصمیمی گرفتیم که مرجعیت را شرط حتمی قرار ندادیم، اما
بهعنوان یک اولویت قرار دادیم. ایشان یک تأملی فرمودند. فرمودند نه، نمیخواهد.
یکقدری ما اصرار کردیم که بههرحال یک مرجحی که هست. ایشان قدری تأمل کردند،
فرمودند که اصلاً این را در قانون نیاورید، برای اینکه خب یک چیزی نیست که شرط
شرعی باشد. در قانون این را نیاورید و ما هم از فرمایش ایشان این را استفاده کردیم
که ایشان منظورش این است که لفظش در قانون نیاید.»
در واقع آقای امینی میفرمایند ما که در کمیسیون شمارهی یک
داریم اصول مربوط به رهبری را تنظیم میکنیم، شما نمایندگان خبرگان مطمئن باشید
طبق نظر قطعی حضرت امام، ما شرط مرجعیت را از رهبری برداشتهایم و وقتی هم که این
مصوبهی کمیسیون به صحن شورای بازنگری بیاید، همین تصویب خواهد شد و دیگر این شرط
نخواهد بود و شما هم در مباحث جاری، روی این شرط اصراری نداشته باشید.
بعد از ایشان، آقای خلخالی صحبت میکنند که ایشان هم نسبتبه
کنار گذاشته شدن شرط مرجعیت نظر مثبتی دارند و ضمناً در مورد مطرح شدن نام آیتالله
گلپایگانی هم نظرشان این است که ما نمیتوانیم رهبری کشور را به آیتالله
گلپایگانی بسپاریم که اگرچه از لحاظ فقهی شأن و مرتبت بالایی دارند، ولی بهلحاظ
سیاسی و اجرایی و مدیریتی، از عهدهی این کار برنمیآیند. بعد از ایشان، آقای جنتی
صحبت میکنند و بههرحال این بحثها ادامه دارد تاآنجاکه دیگر به نظر میرسد
خبرگان بهخصوص با آن تأکیدی که امام بهعنوان ولیفقیه و بنیانگذار نظام جمهوری
اسلامی و رهبر نظام بر حذف شرط مرجعیت داشتند، به این نظر قطعی میرسند که این شرط
برای رهبری لازم نیست و همان اجتهاد کفایت میکند. بهاینترتیب مباحث مربوط به
مرجع بودن یا نبودن رهبر آینده تمام میشود و موضوع فردی یا شورایی بودن رهبری بعد
از امام مورد بحث قرار میگیرد.
آیا در مورد حذف شرط مرجعیت رأیگیری میشود یا اجماعی در بین
نمایندگان صورت میگیرد؟
نخیر، رأیگیری نمیشود، ولی اینطور به نظر میرسد که دیگر بحث
در اینباره بهاندازهی کافی صورت گرفته و موافقین و مخالفین مطالب خود را گفتهاند.
یعنی همه قانع میشوند؟
ببینید، این را نمیشود بهقطعیت گفت. بههرحال ممکن است هنوز
چند نفری باشند که در این زمینه نظرات خاص خود را داشته باشند. مثلاً از جملهی
کسانی که این ماجرا را نمیپذیرند، آقای سید محمد حسینی کاشانی بودند که فارغ از
همهی بحثها در این زمینه و نیز علیرغم اینکه در ابتدای جلسه هم استعفای آیتالله
منتظری مورد تصویب نمایندگان قرار گرفته بود، میآیند و نظر خودشان را در مورد
اینکه بهتر است آیتالله منتظری را بهعنوان رهبر آینده انتخاب کنیم، مطرح میکنند.
این خودش نشان میدهد که فضای این جلسه چقدر فضای آزاد است؛ یعنی هرکسی هر عقیدهای
دارد، میتواند عنوان کند. البته ایشان در ادامه این پیشنهاد را هم مطرح میکنند
که با توجه به مسائلی که حولوحوش بیت آیتالله منتظری مطرح است، ایشان از آنجا
بیرون بیایند و در بیت آیتالله مشکینی مستقر شوند تا دیگر آن مسائل هم تمام شود.
بیان آقای حسینی کاشانی نشان میدهد حتی کسی هم که معتقد بوده
است آقای منتظری باید رهبر شود، آن بخش نامناسب بودن بیت ایشان را پذیرفته است.
بله. میگوید که حالا از آنجا بیایند بیرون، بروند بیت آقای
مشکینی. البته مسلم بود که آیتالله منتظری با توجه به روحیاتی که از ایشان سراغ
داشتیم، هرگز چنین طرحی را نمیپذیرفت.
اما بحث آقای منتظری که در ابتدای جلسه بسته شده بود؟
بله. میخواهم بگویم این فضای مجلس خبرگان را ببینید که چه فضای
آزادی است؛ یعنی هرکس واقعاً هرچه در ذهن دارد، بدون هیچ نگرانی مطرح میکند. البته
طبیعی است که به این دیدگاه و پیشنهاد ایشان توجهی از سوی دیگر نمایندگان خبرگان
نمیشود.
بههرحال بعد از آنکه تقریباً یک اجماع نسبی صورت میگیرد روی
این موضوع که مرجعیت شرط لازم نیست برای رهبری، بحث میآید روی موضوع دوم؛ یعنی
رهبری فردی یا شورایی. در این زمینه هم تعدادی از خبرگان نظراتشان را مطرح میکنند.
آن کسانی که موافق رهبری فردی صحبت میکنند، نام کسی را بهعنوان مصداق نمیبرند،
ولی آنها که معتقد به رهبری شورایی هستند، ترکیبهایی را پیشنهاد میکنند که نقطهی
مشترک تمام این ترکیبها، آیتالله خامنهای است. مثلاً آقای خلخالی یک شورای سهنفره
مرکب از آقایان مشکینی، خامنهای و موسوی اردبیلی را پیشنهاد میکند. آقای
مروارید، آقایان مشکینی، خامنهای، هاشمی رفسنجانی و حاج احمدآقا را بهعنوان
اعضای شورای رهبری نام میبرد. آقای محمد هاشمیان ترکیب شورای رهبری مورد نظر خود
را چنین بیان میدارد: آقایان خامنهای، حاج احمدآقا، موسوی اردبیلی و هاشمی
رفسنجانی. آقای سید علیمحمد دستغیب این ترکیب را برای شورای رهبری پیشنهاد میدهد:
آقایان مشکینی، صانعی، هاشمی رفسنجانی، خامنهای و موسوی اردبیلی. آقای دشتی، یکی
دیگر از اعضای خبرگان، از آقایان خامنهای، هاشمی رفسنجانی، موسوی اردبیلی، مشکینی
و حاج احمدآقا بهعنوان اعضای شورای رهبری پیشنهادی خود نام میبرد و همچنین ترکیبهای
دیگری نیز پیشنهاد میشود که همانطور که عرض کردم، نام آیتالله خامنهای در
تمامی آنها وجود دارد. بههرحال این صحبتها ادامه دارد تاجاییکه آقای طاهری خرمآبادی،
منشی هیئترئیسه، پیشنهاد کفایت مذاکرات در این مورد را ارائه میدهد.
چند نفر دربارهی رهبری فردی صحبت کردند و چند نفر شورایی؟
طرفداران رهبری شورایی و فردی که پشت تریبون صحبت میکنند،
تقریباً برابر هستند و هریک از آنها هم برای اثبات درستی دیدگاه خود، استدلال میکنند
و بعضاً به نقد نظرات یکدیگر هم میپردازند. مثلاً یکی از آقایان شورایی بودن
رهبری را موجب این میداند که اعضای شورا، نقصهای یکدیگر را جبران میکنند و این
موضوع را موجب برتری داشتن شورایی بر فردی قلمداد میکند. اما در مقابل، یکی دیگر
از آقایان این دیدگاه را زیر سؤال میبرد و میگوید اصلاً اینجور نیست که اگر یکی
از اعضای شورا مثلاً بهلحاظ فقهی در مرتبیت بالایی است، اما اشکال یا نقصی در
تفکر سیاسیاش وجود دارد، شما فرد دیگری را بگذارید کنار او و آن نقصِ را جبران
کند.
آقایان دیگری هم هستند که با توجه به تجربیات ناموفق دهسالهی
گذشته در مسائل شورایی مانند شورایعالی قضایی، تأکید میکنند که مدیریت شورایی
نمیتواند از کارآمدی لازم برای رهبری و هدایت کشور برخوردار باشد. این بحثها
وجود دارد تا اینکه کفایت مذاکرات اعلام میشود و رأیگیری به عمل میآید و تصویب
میشود.
چند نفر رأی دادند به کفایت مذاکرات؟
طبق آییننامهی مجلس خبرگان، رأیگیری به این ترتیب بود که
برای تصویب تمامی مسائل، نصف بهعلاوهی یک لازم بود، مثل موضوع کفایت مذاکرات یا
هر موضوع دیگری. ولی برای تعیین شخص رهبر یا اعضای شورای رهبری، بهدلیل اهمیت
ویژهی این موضوع، دوسوم آرا مورد نیاز بود. لذا در این زمینه، اکثریت نسبی به آن
رأی دادند و تصویب شد.
در بحثهای کمیسیون یک شورای بازنگری، بحثی دربارهی مدل
شورایی هم شده بود؟
اتفاقاً آیتالله امینی موقعی که بحث شورایی و فردی بودن هم
مطرح میشود، نکتهای میفرمایند که خوب است اینجا به آنهم اشاره کنم. ایشان درست
قبل از رأیگیری برای کفایت مذاکرات در مورد فردی یا شورایی بودن رهبری، خاطرنشان
میسازد که کمیسیون بررسی مسائل مربوط به رهبری، شورایی بودن رهبری را رد کرده است
و بنابراین اگر این مسئله به تصویب نهایی شورای بازنگری و مردم برسد، آنگاه
درصورتیکه خبرگان به شورای رهبری رأی داده باشد، با قانون اساسی جدید مشکل خواهد
داشت.
البته بلافاصله آقای هاشمی رفسنجانی این نکته را متذکر میشود
که هرگونه تصمیم و انتخابی که در مجلس خبرگان صورت گیرد، محدود به اصلاحات صورتگرفته
در قانون اساسی است و چنانچه در تعارض با آنها قرار گیرد، در مراحل بعدی منطبق با
قانون اساسی مصوب خواهد شد.
میرسیم به رأیگیری بر سر شورایی یا فردی بودن رهبری.
بله، بعد از کفایت مذاکرات، نوبت به تصمیمگیری نمایندگان
خبرگان در مورد فردی یا شورایی بودن رهبری میرسد. در اینجا بحث میشود که اول
راجع به فردی بودن رأی بگیریم یا شورایی بودن و قرار میشود ابتدا راجع به فردی
بودن رهبری رأیگیری به عمل آید. اما قبل از رأیگیری، آیتالله مشکینی یک نکتهی
خیلی مهم را تذکر میدهند. در واقع ایشان در طول این جلسه، دو بار این نکته را
تذکر میدهند. یک بار در دقایق نخست جلسه که عرض کردم ایشان بهعنوان رئیس مجلس
صحبت میکنند و یک بار هم در اینجا. آن نکتهی مهم چه بود؟ آیتالله مشکینی میگویند:
«آقایانی که میخواهند رأی به فردی بدهند، این را هم در نظر بگیرند که اگر تصویب
شد، آن فرد را پیدا میکنند یا نه.» این تذکر بسیار مهمی است. ببینید، اگر شورایی
تصویب میشد، بالأخره حالا یا سه نفر یا پنج نفر، همین افرادی را که عموماً نام
آورده بودند، مطرح میکردند و رأی میدادند. اما اگر فردی شد، چهکسی؟ چون یک نفر
است. بههرحال فردی بودن رهبری به رأی گذاشته میشود و جالب اینجاست که رأی میآورد.
آقای هاشمی رفسنجانی اینطور میگویند: «چهلوچهارپنج نفر ایستادند. فردی تصویب
شد. حالا باید روی فرد رأی بگیریم.»
آیتالله خامنهای به فردی رأی دادند یا به شورایی؟
زمانی که رأیگیری میشود آیتالله خامنهای از جایشان بلند نمیشوند؛
یعنی به فردی بودن رهبری رأی نمیدهند. در هیئترئیسه هم آقای مؤمن و آقای امینی
از جایشان بلند میشوند و رأی مثبت میدهند به فردی بودن. آقای مشکینی، آقای هاشمی
رفسنجانی و آقای طاهری خرمآبادی هم که جزء هیئترئیسه بودند، از جایشان بلند نمیشوند
و رأی نمیدهند به فردی بودن رهبری. بنابراین اینجا نشان میدهد که آیتالله خامنهای
خودشان در این زمان بههرحال بهنوعی موافق شورایی بودن رهبری هستند.
با توجه به تذکر مرحوم آقای مشکینی، رأی آوردن فردی بودن
رهبری، به این معنا بود که اعضا فرد خاصی را هم مدنظر داشتند؟
حتماً اینطور است؛ یعنی هم منطقاً و هم با توجه به آن تذکری که
آقای مشکینی دادند، لابد نگاهشان به سمتی است که به فردی بودن رهبری رأی میدهند.
البته این نگاه و آن مصداقی که در ذهن این افراد وجود دارد، حاصل بهاصطلاح یک
تصمیمات مثلاً گروهی و جمعی و جناحی نیست، بلکه هرکسی در ذهن خودش آن فرد مورد
نظرش را دارد. حالا ما چطور میتوانیم سمتوسوی این نگاه را بفهمیم؟ اول، ازآنجاییکه
آیتالله آذری قمی در ابتدا میگویند آیتالله گلپایگانی رهبر باشند، ولی قائممقامشان
و کسی که در واقع عملاً مسئولیتهای رهبری را برعهده دارد، آیتالله خامنهای
باشد. دوم اینکه در تمام شوراهایی که اسم آورده میشود، بلااستثناء نام آیتالله
خامنهای وجود دارد. بلافاصله بعد از اینکه فردی بودن رأی میآورد، همهمهای در
مجلس درمیگیرد و اسم آیتالله خامنهای به گوش میخورد؛ یعنی کسانی در صحن مجلس
میگویند کاندیدای ما آقای خامنهای است. آقای هاشمی هم میگوید که کاندیدای شما
آقای خامنهای است، کاندیدای ما هم آقای خامنهای است. پس قبل از اینکه اصلاً آقای
هاشمی خاطرهی خودشان را از امام در مورد آیتالله خامنهای بگویند، در همان همهمه
و پیشنهادهای اولی که در مجلس خبرگان به گوش میرسد، تنها اسمی که مطرح میشود،
اسم آیتالله خامنهای است.
اسم فرد یا افراد دیگری برده نمیشود؟
تاآنجاییکه شنیده میشود، اسم دیگری نیست.
نقل خاطره از حضرت امام توسط مرحوم آقای هاشمی در چهزمانی
صورت گرفت؟
پس از آنکه نام آیتالله خامنهای در صحن مجلس به گوش میرسد،
آقای مجتهد شبستری نکتهای میگوید که توجه آقای هاشمی بهسمت ایشان جلب میشود.
در همین حال، آیتالله خامنهای که میشنوند کسانی نام ایشان را برای رهبری جدید
کشور مطرح کردهاند، آماده میشوند برای مخالفت با این مسئله به پشت تریبون بروند،
اما قبل از اینکه به آن سمت حرکت کنند، آقای هاشمی شروع به صحبت میکنند و لذا آقا
در محل خود باقی میمانند.
آقای هاشمی میگوید آقای مجتهد شبستری ظاهراً از آقای طاهری خرمآبادی
مطلبی شنیدهاند به نقل از من که امام چیزی راجع به آیتالله خامنهای گفتهاند.
موافقید من این را بگویم؟ این حرف آقای هاشمی، حرف بسیار سنجیده و عاقلانهای است؛
یعنی ایشان در واقع بهنوعی رأیگیری میکند از مجلس خبرگان که اگر موافقید، من
بگویم. بعد از اعلام موافقت نمایندگان، آقای هاشمی توضیح میدهند: «ما از حضرت
امام، البته امام در این صحبتشان، این سندی که امروز خواندیم، یعنی وصیتنامهی
خودشان، گفتند چیزهایی را قبول کنید از من که یا نوشته باشد یا در رادیو گفته
باشم. این آن نیست که در رادیو ایشان نگفتند اولاً، منتها ما شاهد چهار تا پنج تا
داریم اینجا. میتوانیم، ما شاهد هم داریم.» در همین هنگام که ایشان میگویند ما
شاهد داریم، آقای موسوی اردبیلی که پایین نشسته بودند و جزء سران بودند و در آن
جلسهای که این مسئله مطرح شده بود، ایشان هم حضور داشتند، بهعنوان شاهد، حرف
آقای هاشمی را تأیید میکنند. آقای هاشمی میفرمایند که شما شاهدید و ایشان هم
تأیید میکنند. بعد آقای هاشمی رفسنجانی خاطرهی خودشان را از این ماجرا میگویند:
«ما یک جلسه با رؤسای قوا و نخستوزیر و احمدآقا خدمت امام بودیم. همان موقعی که
مسئلهی آقای منتظری داغ شده بود و ما با امام مباحثه داشتیم. ما یکی از
احتجاجاتمان با امام این بود که شما اگر آقای منتظری را کنار بگذارید، ما در رهبری
دچار مشکل میشویم. شورایی را، امام هم شورایی را خیلی تمایل نداشتند هیچوقت. فرد
هم ما میگفتیم ما فردی را نداریم الآن که مطرح بکنیم در جامعه، چون ما فرضمان بر
مرجعیت بود و با همان مسائل بود. امام فرمودند چرا ندارید؟ آقای خامنهای. البته
ما میتوانستیم آن روز حمل کنیم این را در اینکه امام خب برای اینکه ما را قانع
بکنند، بگویند در بنبست نیستید. ما هم در این مقدار، البته قرار هم گذاشتیم به
کسی نگوییم و ما هم نگفتیم واقعاً. ما بعداً شنیدیم درز کرده. نفهمیدیم از کجا درز
کرده، اما ما نگفتیم. خود آقای خامنهای اصرار داشتند این را مطرح نکنید. ایشان به
من فرمودند مبادا بگویید. من هم نمیگفتم. یک بار دیگر من خصوصی خدمت امام رفتم.
باز روی همین مسئله، من چون در جلسهی عمومی شرمم میآمد خیلی بحث، مثلاً یکدندگی
با امام بکنم، خب تنها که میرفتم، خیلی آزادتر حرف میزدم. خیلی با ایشان یکدنده
وررفتم روی مسئله. باز ایشان به من در همان جلسه فرمودند که شما وقتی مثل آقای
خامنهای را دارید، چرا تردید دارید؟ چرا مشکل دارید؟ بار سوم این را احمدآقا
دیروز به من گفت. در جمع چند نفریمان گفت. گفت وقتی که آقای خامنهای کره بودند و
فیلمشان با آقای کیم ایل سونگ داشت نمایش داده میشد، منظرهی خوبی بود آنجا. من
گفتم که آقای احمدآقا گفتند که من گفتم آقای خامنهای خوب جا افتادند در این،
واقعاً خوب آبرویی هستند برای نظام. ایشان فرمودند که واقعاً شایستهی رهبری
هستند. اینهم حرف سومی هست که البته این را من از احمدآقا نقل میکنم باواسطه. آن
را که عرض میکنم، آقای اردبیلی و من و آقای احمدآقا و آقای نخستوزیر در جلسه
بودیم، باهم شنیدیم. این مسموعات ماست.»
آیتالله خامنهای پس از این صحبتهای مرحوم آقای هاشمی به
پشت تریبون میروند؟
بله. صحبت آقای هاشمی که تمام میشود، آیتالله خامنهای با یک
جد و جهدی بلند میشوند و بهسمت تریبون میروند تا مخالفت خود را با این مسئله
عنوان کنند. صحبتهای ایشان واقعاً از روی کمال تواضع و فروتنی است و با بیان
عباراتی تلاش میکنند تا به دیگران بگویند من شایستهی این مقام نیستم و به هر نحو
شده آنها را راضی کنند تا این مسئولیت را روی دوش ایشان نگذارند. البته آنجا هم
عنوان میکنند که من زمانی هم که بحث شورایی و فردی مطرح بود، میخواستم در تأیید
شورایی بودن صحبت بکنم و فکر نمیکردم که فردی بودن رأی بیاورد و این را اعلام میکنند
که من خودم موافق شورایی بودن رهبری بودم. بعد از این ماجراست که دیگران شروع میکنند
به استدلال و احتجاج با ایشان که هم شایستگی فقهی و سیاسی این مسئولیت را دارید و
هم اصلاً باید این مسئولیت را بپذیرید. بهاینترتیب بحثهای دوبهدویی با ایشان و
همچنین مقداری همهمه در صحن مجلس شکل میگیرد؛ یعنی صحبتهای نمایندگان به این
صورت بود که شما اصلاً نباید خودتان را از این ماجرا کنار بکشید و ما شما را قبول
داریم، هم بهعنوان مجتهد و هم بهعنوان کسی که میتواند رهبری نظام را برعهده
داشته باشد. در این حال، آیتالله خامنهای که خودش را واقعاً تحت فشار خبرگان
رهبری میبیند، به اعتقاد من، به نظرشان میرسد که نکتهای مطرح کنند بلکه فضایی
باز شود تا ایشان در واقع بتوانند خودشان را از این ماجرا کنار بکشند. ایشان اشاره
میکنند به آقای آذری قمی و میگویند همین آقای آذری که اسم بنده را اولبار
آوردند در این جلسه، بنده اگر حکم بکنم، ایشان قبول خواهند کرد؟ توجه داشته باشید
که آیتالله آذری قمی یک فرد بسیار صریحاللهجه بود و فردی بود که خودش را مجتهد
برجستهای میدانست و حتی بعضیجاها اگر حضرت امام هم نظر فقهی میدادند، ایشان
نظر فقهی خودش را داشت. بههرحال آدمی بود که از صراحت لهجه و استقلال رأی خیلی
بالایی برخوردار بود. نمیدانم، شاید آیتالله خامنهای با توجه به این ویژگیهای
آیتالله آذری قمی بود که به ایشان گفتند اگر حکم بکنم، ایشان قبول میکند. بعد از
طرح این سؤال، آقای آذری قمی بلافاصله تأیید میکنند که بله، تبعیت میکنم. در
واقع عین پاسخی که میدهند، این بود: «من اعتقادم این است که همانطور که امام در
آن نامه تصریح کردهاند، هرکس را خبرگان انتخاب کنند، حالا بهعنوان مجتهد باشد،
بهعنوان عدولالمؤمنین باشد، حتی بالاتر برود، هم ولایت مطلقه دارد، عقیدهی من
این است و هم اطاعتش واجب است.»
با ارائهی این پاسخ از سوی آقای آذری قمی، تعبیر بنده اینطور
است که بدینترتیب آخرین تیر آیتالله خامنهای هم برای اینکه این مسئولیت را از
خودشان دور کنند، به هدف ننشست.
در مورد اجتهاد ایشان چه بحثهایی صورت گرفت؟
ببینید، موضوع اجتهاد آیتالله خامنهای برای نمایندگان خبرگان،
یک امر مسلم و محرز بود، به این دلیل که برخی از اعضای خبرگان از سالیان دور و از
نزدیک با مراتب علمی ایشان آشنا بودند، مثل آیتالله فاضل لنکرانی و بسیاری دیگر.
بهعلاوه اینکه ایشان عضو مجلس خبرگان بودند و شرط عضویت در این مجلس، اجتهاد بود
و دیگر اینکه وقتی حضرت امام ایشان را بهعنوان شخصیت شایسته برای رهبری آیندهی
نظام معرفی کرده بودند، پیششرط این مسئله آن بود که امام ایشان را مجتهد مسلم میدانستهاند
و اینهم برای خبرگان دلیل و حجت محکم دیگری بر اجتهاد آقا بهشمار میرفت. به
همین دلیل هم است که در طول مذاکرات مجلس خبرگان در آن روز، از ابتدا تا انتها،
هیچ کلامی که حاکی از کوچکترین شکوشبههای در مورد اجتهاد ایشان باشد، به گوش
نمیخورد. آنچه دربارهی اجتهاد آیتالله خامنهای در انتهای این جلسه از سوی برخی
نمایندگان مطرح میشود، همگی در جهت تأیید این موضوع و تأکید بر شایستگی ایشان
برای رهبری است.
ظاهراً بعد از آن نکتهای که آقای امامی کاشانی میگویند،
دیگر آقا میروند مینشینند.
بله. بعد از اینکه آیتالله آذری قمی آن پاسخ را به آقا میدهد،
آقای امامی کاشانی شروع به احتجاج با آیتالله خامنهای میکند و خلاصه ایشان میبینند
اصرارشان بر عدم پذیرش رهبری فایدهای ندارد. مجلس خبرگان بهصورت یکپارچهای نظرش
روی ایشان است و دیگر احساس میکنند که این یک واجب تعینی است بر ایشان و بنابراین
دیگر میروند مینشینند و منتظر رأیگیری میشوند. جالب این است که هنگام ترک
جایگاه، بازهم برای آخرینبار با گفتن اینکه «بههرحال من مخالفم»، با انتخاب خود
بهعنوان رهبر مخالفت میکنند.
در این جلسه، با توجه به اینکه هنوز بازنگری در قانون اساسی
به رفراندوم گذاشته نشده بود، موقتی بودن این انتخاب در چهزمانی اعلام شد؟
ببینید، از ابتدای جلسه تا زمان رأیگیری، شاید دو سه بار این
مسئله مطرح میشود که آنچه در این مجلس تصویب میشود، موقت است. چرا موقت؟ به این
دلیل که کار بازنگری قانون اساسی در نیمهی راه قرار داشت و باید این کار به پایان
میرسید و بعد هم مصوبات این شورا در رفراندوم به تأیید مردم میرسید و آنوقت
مجدداً برمبنای اصول جدید قانون اساسی، رأیگیری به عمل میآمد. مثلاً فرض کنید که
در این جلسه، شورایی بودن رهبری رأی میآورد و بعد هم یک شورای رهبری توسط خبرگان
انتخاب میشد، اما در قانون اساسی فقط رهبری فردی به رسمیت شناخته میشد. بدیهی
است که مجدداً میبایست مجلس خبرگان برای انتخاب یک فرد بهعنوان رهبر تشکیل جلسه
میداد.
بعد از اینکه آیتالله خامنهای پایین میآیند، دیگر کسی پشت
تریبون نمیرود؟
خیر، کسی پشت تریبون نمیرود، اما ازآنجاکه آقا از روی فروتنی و
تواضع مطالبی را در مورد خود بیان کرده و در واقع شکستهنفسی کرده بودند، آقای
هاشمی رفسنجانی، نایبرئیس مجلس، که در جایگاه هیئترئیسه قرار داشت، با اشاره به
سابقهی طولانی خود با آقا از دوران جوانی در مدارس علمیه، توضیحاتی را در مورد مراتب
علمی و حوزوی آقا بیان میکند و میگوید: «من واقعاً آقای خامنهای را صاحبنظر میدانم.
صاحبنظر جدی در مسائل فقهی. اما نهاینکه ایشان الآن رفتند مسائل را استنباط کردهاند.
یعنی الآن اگر یک مسئلهی اجتماعی برای کشور مطرح بشود و ایشان بخواهد نظر فقهی
پیدا بکند، با همان روش سنتی، نه مشکل، با یک مقدار کار کردن، با یک مقدار کمک
گرفتن از کسانی که منابع را، چون وقت ممکن است نداشته باشد، کمک کنند برای پیدا
کردن مصادر، ایشان میتوان به نظر برسد.»
بعد از این سخنان، نوبت به رأیگیری برای انتخاب آیتالله خامنهای
به رهبری میرسد. در اینجا بازهم آقای هاشمی به همان دلیلی که عرض کردم، تذکر میدهد
که این رأیگیری و انتخاب بهصورت موقت است تا اینکه بعد از تأیید نهایی قانون
اساسی توسط مردم، اقدام به رأیگیری بهصورت دائمی و برمبنای اصول قانون اساسی
جدید کنیم. بنابراین به نظر من، تمام ریزهکاریهای قانونی برای اینکه کسی نتواند
هیچ مشکلی در این ماجرا بهلحاظ قانونی عنوان کند، رعایت میشود و همهچیز طبق
روال قانون پیش میرود.
کیفیت رأیگیری چگونه بود و در این رأیگیری چند نفر به رهبری
آیتالله خامنهای رأی دادند؟
رأیگیری بهصورت نشستوبرخاست بود؛ یعنی کسانی که موافق بودند،
میبایست قیام میکردند. وقتی اعلام رأیگیری میشود، تعداد زیادی از نمایندگان از
جای برمیخیزند که در همان نگاه اجمالی اول، کاملاً معلوم است که آیتالله خامنهای
رأی آوردهاند. لذا بعضیها به خیال اینکه موضوع کاملاً معلوم و مشخص است، میخواهند
بلافاصله بنشینند که آقای هاشمی اعلام میکند لطفاً کسانی که رأی دادهاند
بایستند، برای اینکه ما باید بشمریم و تعداد دقیق مشخص شود. بعد از شمارش، آقای
هاشمی نتیجهی رأیگیری را به این صورت اعلام میکند: «۵۶ نفر هم ایستادهاند. با
خودمان. رأی آوردند. یک مقداری هم بیشتر از دوسوم است.»
بعد از اینکه رهبری آیتالله خامنهای رأی میآورد، صدای تکبیر
نمایندگان در مجلس میپیچد و آیتالله مشکینی نیز با این جمله، جلسه را ختم میکند:
«جلسه را ختم میکنیم. انشاءالله این خبر خوش را به امتتان برسانید.»
بنابراین تعدادی هم از اعضای خبرگان رأی ندادند.
شاید بعضی از کسانی که آنجا بهاصطلاح رأی ندادند و از جایشان
بلند نشدند، همچنان این شکوشبهه را داشتند که مثلاً مرجعیت باید بهعنوان یک شرط
قانونی مورد توجه قرار داشته باشد.
آقای مؤمن ظاهراً همین مسئله را داشتند.
بله، چون عقیدهشان این بود که هنوز قانون اساسی جدید تصویب
نشده است و ما نمیتوانیم به آیتالله خامنهای که مرجعیت را ندارند، رأی بدهیم،
ولی اکثریت قاطع، یعنی بیش از دوسوم، به رهبری ایشان رأی میدهند. خود آیتالله خامنهای
هم بلند نشدند و اتفاقاً کسانی ایشان را مورد خطاب قرار میدادند. فکر میکنم که
صدای آیتالله خلخالی است که میگوید آقای خامنهای خواهش میکنیم شما خودتان بلند
شوید که البته ایشان بلند نمیشوند.
به رأیگیری دوم میرسیم که قاعدتاً آیتالله خامنهای دیگر
در خبرگان نیستند. این جلسه در چهزمانی تشکیل شد؟
همانطور که میدانیم، شورای بازنگری قانون اساسی به کار خود
ادامه داد و سپس قانون اساسی طی رفراندومی به تأیید مردم رسید. در این قانون اساسی
جدید، هم شرط مرجعیت حذف شده بود و هم فردی بودن رهبری به تصویب رسیده بود.
بنابراین آنچه در مجلس خبرگان صورت گرفته بود، هیچ مغایرتی با مفاد قانون اساسی
جدید نداشت، اما ازآنجاکه همهچیز میبایست طبق قانون باشد، در روز پانزدهم مرداد
۱۳۶۸، جلسهی فوقالعادهی خبرگان تشکیل شد. در این جلسه، پس از سخنان آیتالله
مشکینی، رئیس مجلس خبرگان، انتخاب هیئترئیسه صورت میگیرد. هیئترئیسهی قبلی
ابقا میشود و بعد آقای هاشمی رفسنجانی توضیحاتی را پیرامون دستور جلسه میدهند که
همان بررسی مسئلهی رهبری با توجه به بازنگری صورتگرفته در قانون اساسی بود و بعد
آقای امینی توضیحاتی را راجع به اصلاحات انجامشده در اصول مربوط به رهبری به
اعضای خبرگان ارائه میکنند. در اینجا بعضی از اعضای حاضر در صحن مجلس، اینطور میگویند
که با توجه به صائب بودن مصوبهی مجلس خبرگان در روز چهارده خرداد ۶۸ در مورد
انتخاب آیتالله خامنهای به رهبری، دیگر نیازی به مصوبهی جدید نیست، ولی هیئترئیسه
تأکید میکند بر اینکه ما باید رأیگیری مجدد کنیم تا در آینده هیچگونه شکوشبههی
قانونی در این زمینه وجود نداشته باشد. بنابراین آقای هاشمی رفسنجانی متن پیشنهادی
را به این شرح بیان میکنند: «مجلس خبرگان در اجلاسیهی فوقالعادهی مورخ ۱۵
مرداد ۶۸ با توجه به اصول جدید قانون اساسی، شرایط و صفات لازم در رهبری را منطبق
بر حضرت آیتالله حاج سید علی حسینی خامنهای دانست و بر این اساس، رهبری معظمله
را، که در اجلاس مورخ ۱۴ خرداد ۶۸ به تصویب خبرگان رسیده بود، مورد تأیید و تأکید
قرار داد.» در این جلسه ۶۴ نفر حضور داشتند که این متن با رأی شصت نفر از آنها به
تصویب میرسد.