نجمه پرنیان، خبرگزاری دانا، تقویم روز؛ اگر یک نفر الان برای پیدا کردن دین حق به چند کشور دنیا سفر کرده باشد ، جا دارد به افتخارش ایستاده کف بزنیم. حالا اگر همان یک نفر نه با امکانات و راحتی الان ، که ۱۴۰۰ سال پیش برای پیدا کردن دین درست رنج سفر های طولانی از ایران به شام و بعد از آن به حجاز را به جان خریده باشد ، در تقدیرش چه می توان کرد؟ ما در زمانه ای زندگی می کنیم که راحت طلبی اجازه نمی دهد حق را آن گونه که هست ببینیم و با آمدن هر موجی ، بخشی از ایمان ما "ساحل نشین ها" جدا می شود و به فنا می رود.
مسئله حتی فقط سفر هم نبود. سلمان ، کودک ایرانی زرتشتی ، کم کم بزرگ می شد و در مسیر کار، توجهش به کلیسای مسیحیان جلب شد. با آنان گفتگو کرد و تصمیم گرفت مسیحی شود. حس می کنم سلمان به دنبال سرچشمه و مرکز هرچیز بوده است. پس به شام رفت که در آن زمان مرکز مسیحیت بود. آن جا به کار خود مشغول شد؟ نه ... چند سال به خدمتگزاری کلیسا رفت. به رنج خدمت در کلیسای شهر غریب برای سلمان ایرانی فکر می کنم. به این که گاهی ظاهر یک چیز با باطنش فرق دارد. شاید اگر آن رنج نبود ، دیدن نشانه های خورشید حقیقت اسلام برای سلمان ، جذاب نمی شد و از شام به قصد حجاز دل نمی کند.
سلمان را فروختند ... اهل کاروان شام ، سلمان غریب را به پیرزن یهودی اهل یثرب فروختند. آه ... چه لحظه ی تلخی. آمده باشی برای یافتن حق در دین آخر الزمان و تو را به عنوان غلام به یک پیرزن یهودی بفروشند. این روش خداست که هرچه بالاتر بروی امتحان های سخت تری می گیرد...
وقتی می شنوی پیشنهاد کندن خندق در اطراف شهر در جنگ خندق ، مال سلمان بوده ، می فهمی که این مرد بزرگ فقط یک عالم دینی و انسان حق جو نبوده ؛ بلکه ما با یک آدم کارآزموده و پخته در ابعاد مختلف مواجهیم. با سلمان ...، که پیامبر درباره اش فرمودند : سلمان منا اهل البیت و آن وقتی می فهمیم چرا که خودش گفت : هوای علی را بر هوای نفس خودم ترجیح می دهم.
بگذارید این روز ها که دنیا تمام ذهنمان را به خود مشغول کرده نگاهی به اطرافمان کنیم و جملات سلمان را به یاد بیاوریم. مرد جنگ ها و فرماندهی های موفق در اواخر عمرش "گریه می کرد" و می گفت : رسول خدا با ما عهد کرد که توشه ی هر یک از شما از دنیا به اندازه ی توشه ی یک مسافر باشد ولی در کنار من اثاثیه هایی وجود دارند که نگران کننده اند. این در حالی است که راوی نقل می کند در کنارش ، تشت ، سپر جنگی و آفتابه ی گلی وجود داشت... در کنار ما چه چیزهای اضافه ای هست؟