ماجراي حضور۲۰ هزار سرباز برهنه در خيابانها چه بود؟
مردمي که پا به فرار گذاشتند و به سوي خانههاي خود روان شدند!
مردم ايران پيش از اشغال کشور توسط متفقين، بمباران را تجربه
نکرده بودند. هم از اين روي مشاهده مناظر اين رويداد، براي ايشان شگفت مينمود!
داود مويد اميني از روزنامهنگاران آن دوره، در يادداشتي شرايط اهالي تهران در آن
روزها را اينگونه توصيف کرده است: «ساعت ۸ بعدازظهر بود. صداي پايين آمدن درهاي
آهني مغازهها در طول خيابان شاه (جمهوري اسلامي)، از دور و نزديک به گوش ميرسيد.
همه با شتاب و عجله، پياده يا با درشکه، خيابانها و گذرگاههاي عمومي را ترک ميگفتند.
از همين روز اول، تهيه مواد غذايي و خواربار، مخصوصاً نان، يکي از بزرگترين
گرفتاريهاي ساکنان شهر تهران شده بود. نه تنها از نظر کمي خواربار و ابتلا به خطر
قحطي، خود را در خطر ميديدند، بلکه از نظر بمباران هوايي نيز سخت آشفته و حملات
احتمالي شبانه بمبافکنها، آنها را نگران ساخته بود. حق داشتند، زيرا در جريان
۲۰ سال تمام که همه کشورهاي بزرگ و دنياي متمدن، براي رهايي از آسيبهاي بمباران
تحت آموزش دقيقي قرار ميگرفتند، در کشور شاهنشاهي سخن از تعالي و ترقي در ميان
بود. شب چهارم شهريور، هنگامي که تهران در ظلمت فرو رفت و هواپيمايي در ضلع جنوبي
آن شروع به پرواز کرد، خوف مردم را فراگرفت، پا به فرار گذاشته به سوي خانههاي
خود روان شدند....»
رضاخان: قشون من عاليترين قشوني است که امروز در دنيا ميتوان
نشان داد!
مقايسه تصورات رضاخان درباره ارتش خودساختهاش، با آنچه در
شهريور ۱۳۲۰ روي داد، نمايانگر انگاشتههاي غريب و درخور تأمل او، درباره نيروهاي
نظامي خويش است. احمد اميراحمدي از اُمراي ارتش پهلوي اول در اين باره مينويسد:
«در اوايل مرداد ۱۳۲۰، مانوري در تپههاي ازگل داده شد. براي شاه، چادر مخصوصي
افراشته بودند. امراي لشکر نيز افتخار حضور شاه را داشتند. شاه غرق مسرت بود و هر
آن با تلفنگرام، عمليات قسمتي را مخابره ميکردند، ميخواند و قاه قاه ميخنديد!
يک تلفنگرام از گروهان اول دانشکده افسري رسيد، شاه بينهايت خوشحال شد و پس از
خواندن، تلفنگرام را به من -که نزديکش بودم- دادند که بخوانم... شاه ميگفت: قشون
من عاليترين قشوني است که امروز در دنيا ميتوان نشان داد!... و، اما يک ماه بعد،
در اعلاميه شماره يک ستاد ارتش در سوم شهريور ۱۳۲۰ چنين آمده بود: ساعت ۴ روز سوم
شهريورماه، ارتش شوروي در شمال و ارتش انگليس در باختر و جنوب باختري، مرزهاي
کشور را مورد تجاوز و تعرض قرار دادهاند. شهرهاي تبريز، اردبيل، رضاييه، خوي،
اهر، مياندواب، ماکو، مهاباد، بناب، رشت، حسن کياده، ميانه، اهواز و بندر پهلوي،
مورد بمباران هوايي واقع، تلفات وارده نسبت به مردم غيرنظامي زياد و نسبت به
نظاميان، با وجودي که سربازخانهها را بمباران ميکنند، معذلک تلفات نسبتاً کم
بوده است!....»
اين ارتش، فقط پنج دقيقه ميتواند مقاومت کند!
ابوالحسن عميدينوري، فعال سياسي و روزنامهنگار دوره پهلويها
در بخشي از يادداشتهاي خويش، اذعان دارد که در دوره سلطنت رضاخان، برخي مستشاران
نظامي خارجي، تصورات او درباره ارتش خويش را باطل قلمداد ميکرده و حتي اين نکته
را به خود وي نيز گفته بودند: «در يکي از روزهايي که شاه [رضاشاه]از ارتش سان
ديده بود و نظم صفوف دوره بزم اين ارتش نمايشي او را چنان به وجد آورده بود از آن
شخص که گويا نامش ژنرال ريگان [يکي از مستشاران نظامي فرانسوي ارتش]بود پرسيده بود
به عقيده شما اين ارتش در صورتي که با ارتش مهاجمي مثلاً روسيه شوروي به جنگ
بيافتد قدرت جنگي آن را چگونه به حساب ميآوريد؟ آن مرد گفته بود: فقط پنج دقيقه
ميتواند مقاومت نمايد! شاه از اين حرف بسيار ناراحت شد و به او بياعتنايي کرد.
بعد هم به خدمت نظامياش خاتمه داد....»
هم او در يادداشتي ديگر خبر ميدهد که بسا تجهيزات نظامي که
توسط رضاخان تهيه و انبار شده بود، نهايتاً در اختيار ارتش روس و انگليس قرار
گرفت: «وسايل نظامي موجود در ايران در چنين اوضاعي [پس از سوم شهريور ١٣٢٠]، به
درد انگليس و روس ميخورد، چنانکه در مناطق اشغالي روسها که شمال ايران بود، روسها
تا توانستند وسايل نظامي و حمل و نقل ايران را به خارج از ايران، يعني به کشور خود
بردند! حتي کاميونهاي مردم را هم آنچه دستشان رسيد به ترکستانِ روسيه که جاي امني
بود بردند، همچنان که در جنوب نيز انگليسيها، حتي کشتيهاي چندي که نيروي دريايي
ايراني به نام ببر، پلنگ و... داشتند، به سوي هندوستان و نيروي جنگي خود بردند تا
از آنها استفاده کنند! خلاصه آنکه رضاشاه ديد آن همه ادعاها و غرور و تکبرهايي
که براي اين ارتش ظفرنمون! از خود نشان داده بود، ظرف چند ساعت به شکست منجر
گرديده و ظرف يکي دو روز از هم پاشيد و آنچه اسلحه و وسايل هم در مدت ۱۴ سال تهيه
نموده بود، در روزي که بايد از آن استفاده شود، به دست انگليس و روس افتاد....»
در خيابانهاي تهران، قريب ۲۰هزار سرباز لخت و
برهنه و گرسنه، آواره شدند!
محسن فروغي، فرزند محمدعلي فروغي از همياران ديرين رضاخان است.
او وضعيت سربازان مرخص شده از پادگانها را در خيابانهاي پايتخت، چنين
بازنمايانده است: «در خيابانهاي تهران قريب ۲۰هزار سرباز لخت و برهنه و گرسنه
آواره شدند و به اين ترتيب شيرازه کارهاي کشور به کلي به هم ريخت. بيم اينکه
سربازان مبادرت به چپاول و قتل و غارت نمايند زياد بود. در همان روز بقيه سربازان
که براي نگهباني انتخاب شده و در پادگانها باقي مانده بودند فرار را برقرار ترجيح
داده سربازخانهها را ترک ميکنند و عدهاي از گروهبانها و استوارهاي قالتاق از
اين اوضاع استفاده نموده و به غارت انبارهاي خواربار و ملبوس ميپردازند، بهطوري
که در پايان روز هشتم از ارتش صدهزارنفري آن روز جز نام و نشاني باقي نميماند....»
برخي از سربازان مرخص شده، لُخت بودند!
فريدون سنجر از سران نظامي پهلوي دوم نيز درباره شرايط نظاميان
رها شده، اينگونه نوشته است: «منظره مشمئزکننده و اسفناکي ايجاد شده بود. لباسهاي
فرم سربازان را گرفته و آنها را فقط با يک دست لباس زير، راهي دهات خود کرده
بودند؛ بهطوريکه اگر کسي از خيابانهاي تهران يا جادههاي خروجي اطراف ميگذشت،
به ستونهاي طويلي از سربازان برميخورد که پاي پياده، با يک شورت و يک پيراهن زير
(بعضاً لخت) به طرف روستاها و شهرستانهاي زادگاه خود در حرکتند...»
در سربازخانهاي که ۸هزار سرباز وجود داشت، اکنون کسي مشاهده
نميشود!
سرتيپ حيدرقلي بيگلري، فرمانده يکي از هنگهاي ارتش، از فضاي
يکي از پادگانها پس از ترخيص سربازان، تصويري از اين قرار ارائه کرده است: «همه
رفتند! سکوت مطلق همه جا را فرا گرفت. در سربازخانهاي که قريب به ۸هزار سرباز
وجود داشت، اکنون کسي مشاهده نميشود. از افسران ساير هنگها، حتي يک نفر هم ديده
نميشود. شايع بود فرمانده لشکر هم از شهر خارج شده. من با ۱۰ نفر از افسران در
هنگ باقي مانده، يکي از فرشهاي هنگ را در گوشهاي پهن کرده، همه با حالت رقتآميز
و چشمان اشکآلود در درياي فکر فرو رفته بوديم.»
بالاخره همه سربازان همراهم فرار کردند!
قهرمان ميرزا سالور نيز در جريان ترخيص نظاميان به اين فرجام
رسيده است: «ما ۵۲ نفر بوديم، با يک ستواندوم. اين افسر جوان، ما را با نظم و
اسلحه و آنچه داشتيم، در کمال نظم و امنيت، به کرمانشاهان رسانيد. هرجا رسيديم به
زور اسلحه و هدايت ستوان خود، همه چيز گرفتيم حتي قند و چاي. در يک ده هم ما را
محاصره کردند. چندين روز مقاومت کرديم. بالأخره آنها فرار کردند!....»
باشگاه خبرنگاران/ آنچه پيش روي داريد، اشارات پراکنده برخي عناصر سياسي و نظامي داخلي
و خارجي در باب رويداد اشغال ايران و خلع رضاخان از سلطنت است که مجموع آنها، ميتواند
شمايي از اين واقعه تاريخي را ترسيم کند. اميد آنکه تايخپژوهان معاصر و عموم علاقهمندان
را مفيد و مقبول آيد.
مردمي که پا به فرار گذاشتند و به سوي خانههاي خود روان شدند!
مردم ايران پيش از اشغال کشور توسط متفقين، بمباران را تجربه نکرده بودند. هم از
اين روي مشاهده مناظر اين رويداد، براي ايشان شگفت مينمود! داود مويد اميني از
روزنامهنگاران آن دوره، در يادداشتي شرايط اهالي تهران در آن روزها را اينگونه
توصيف کرده است: «ساعت ۸ بعدازظهر بود. صداي پايين آمدن درهاي آهني مغازهها در
طول خيابان شاه (جمهوري اسلامي)، از دور و نزديک به گوش ميرسيد. همه با شتاب و
عجله، پياده يا با درشکه، خيابانها و گذرگاههاي عمومي را ترک ميگفتند. از همين
روز اول، تهيه مواد غذايي و خواربار، مخصوصاً نان، يکي از بزرگترين گرفتاريهاي
ساکنان شهر تهران شده بود. نه تنها از نظر کمي خواربار و ابتلا به خطر قحطي، خود
را در خطر ميديدند، بلکه از نظر بمباران هوايي نيز سخت آشفته و حملات احتمالي شبانه
بمبافکنها، آنها را نگران ساخته بود. حق داشتند، زيرا در جريان ۲۰ سال تمام که
همه کشورهاي بزرگ و دنياي متمدن، براي رهايي از آسيبهاي بمباران تحت آموزش
دقيقي قرار ميگرفتند، در کشور شاهنشاهي سخن از تعالي و ترقي در ميان بود. شب
چهارم شهريور، هنگامي که تهران در ظلمت فرو رفت و هواپيمايي در ضلع جنوبي آن شروع
به پرواز کرد، خوف مردم را فراگرفت، پا به فرار گذاشته به سوي خانههاي خود روان
شدند....»
رضاخان: قشون من عاليترين قشوني است که امروز در دنيا ميتوان نشان داد!
مقايسه تصورات رضاخان درباره ارتش خودساختهاش، با آنچه در شهريور ۱۳۲۰ روي داد،
نمايانگر انگاشتههاي غريب و درخور تأمل او، درباره نيروهاي نظامي خويش است. احمد
اميراحمدي از اُمراي ارتش پهلوي اول در اين باره مينويسد: «در اوايل مرداد ۱۳۲۰،
مانوري در تپههاي ازگل داده شد. براي شاه، چادر مخصوصي افراشته بودند. امراي لشکر
نيز افتخار حضور شاه را داشتند. شاه غرق مسرت بود و هر آن با تلفنگرام، عمليات
قسمتي را مخابره ميکردند، ميخواند و قاه قاه ميخنديد! يک تلفنگرام از گروهان
اول دانشکده افسري رسيد، شاه بينهايت خوشحال شد و پس از خواندن، تلفنگرام را به
من -که نزديکش بودم- دادند که بخوانم... شاه ميگفت: قشون من عاليترين قشوني است
که امروز در دنيا ميتوان نشان داد!... و، اما يک ماه بعد، در اعلاميه شماره يک
ستاد ارتش در سوم شهريور ۱۳۲۰ چنين آمده بود: ساعت ۴ روز سوم شهريورماه، ارتش
شوروي در شمال و ارتش انگليس در باختر و جنوب باختري، مرزهاي کشور را مورد تجاوز
و تعرض قرار دادهاند. شهرهاي تبريز، اردبيل، رضاييه، خوي، اهر، مياندواب، ماکو،
مهاباد، بناب، رشت، حسن کياده، ميانه، اهواز و بندر پهلوي، مورد بمباران هوايي
واقع، تلفات وارده نسبت به مردم غيرنظامي زياد و نسبت به نظاميان، با وجودي که
سربازخانهها را بمباران ميکنند، معذلک تلفات نسبتاً کم بوده است!....»
اين ارتش، فقط پنج دقيقه ميتواند مقاومت کند!
ابوالحسن عميدينوري، فعال سياسي و روزنامهنگار دوره پهلويها در بخشي از يادداشتهاي
خويش، اذعان دارد که در دوره سلطنت رضاخان، برخي مستشاران نظامي خارجي، تصورات او
درباره ارتش خويش را باطل قلمداد ميکرده و حتي اين نکته را به خود وي نيز گفته
بودند: «در يکي از روزهايي که شاه [رضاشاه]از ارتش سان ديده بود و نظم صفوف دوره
بزم اين ارتش نمايشي او را چنان به وجد آورده بود از آن شخص که گويا نامش ژنرال
ريگان [يکي از مستشاران نظامي فرانسوي ارتش]بود پرسيده بود به عقيده شما اين ارتش
در صورتي که با ارتش مهاجمي مثلاً روسيه شوروي به جنگ بيافتد قدرت جنگي آن را
چگونه به حساب ميآوريد؟ آن مرد گفته بود: فقط پنج دقيقه ميتواند مقاومت نمايد!
شاه از اين حرف بسيار ناراحت شد و به او بياعتنايي کرد. بعد هم به خدمت نظامياش
خاتمه داد....»
هم او در يادداشتي ديگر خبر ميدهد که بسا تجهيزات نظامي که توسط رضاخان تهيه و
انبار شده بود، نهايتاً در اختيار ارتش روس و انگليس قرار گرفت: «وسايل نظامي
موجود در ايران در چنين اوضاعي [پس از سوم شهريور ١٣٢٠]، به درد انگليس و روس ميخورد،
چنانکه در مناطق اشغالي روسها که شمال ايران بود، روسها تا توانستند وسايل
نظامي و حمل و نقل ايران را به خارج از ايران، يعني به کشور خود بردند! حتي کاميونهاي
مردم را هم آنچه دستشان رسيد به ترکستانِ روسيه که جاي امني بود بردند، همچنان که
در جنوب نيز انگليسيها، حتي کشتيهاي چندي که نيروي دريايي ايراني به نام ببر،
پلنگ و... داشتند، به سوي هندوستان و نيروي جنگي خود بردند تا از آنها استفاده
کنند! خلاصه آنکه رضاشاه ديد آن همه ادعاها و غرور و تکبرهايي که براي اين ارتش
ظفرنمون! از خود نشان داده بود، ظرف چند ساعت به شکست منجر گرديده و ظرف يکي دو
روز از هم پاشيد و آنچه اسلحه و وسايل هم در مدت ۱۴ سال تهيه نموده بود، در روزي
که بايد از آن استفاده شود، به دست انگليس و روس افتاد....»
در خيابانهاي تهران، قريب ۲۰هزار سرباز لخت و برهنه و گرسنه،
آواره شدند!
محسن فروغي، فرزند محمدعلي فروغي از همياران ديرين رضاخان است. او وضعيت سربازان
مرخص شده از پادگانها را در خيابانهاي پايتخت، چنين بازنمايانده است: «در خيابانهاي
تهران قريب ۲۰هزار سرباز لخت و برهنه و گرسنه آواره شدند و به اين ترتيب شيرازه
کارهاي کشور به کلي به هم ريخت. بيم اينکه سربازان مبادرت به چپاول و قتل و غارت
نمايند زياد بود. در همان روز بقيه سربازان که براي نگهباني انتخاب شده و در
پادگانها باقي مانده بودند فرار را برقرار ترجيح داده سربازخانهها را ترک ميکنند
و عدهاي از گروهبانها و استوارهاي قالتاق از اين اوضاع استفاده نموده و به غارت
انبارهاي خواربار و ملبوس ميپردازند، بهطوري که در پايان روز هشتم از ارتش
صدهزارنفري آن روز جز نام و نشاني باقي نميماند....»
برخي از سربازان مرخص شده، لُخت بودند!
فريدون سنجر از سران نظامي پهلوي دوم نيز درباره شرايط نظاميان رها شده، اينگونه
نوشته است: «منظره مشمئزکننده و اسفناکي ايجاد شده بود. لباسهاي فرم سربازان را
گرفته و آنها را فقط با يک دست لباس زير، راهي دهات خود کرده بودند؛ بهطوريکه
اگر کسي از خيابانهاي تهران يا جادههاي خروجي اطراف ميگذشت، به ستونهاي طويلي
از سربازان برميخورد که پاي پياده، با يک شورت و يک پيراهن زير (بعضاً لخت) به
طرف روستاها و شهرستانهاي زادگاه خود در حرکتند...»
در سربازخانهاي که ۸هزار سرباز وجود داشت، اکنون کسي مشاهده نميشود!
سرتيپ حيدرقلي بيگلري، فرمانده يکي از هنگهاي ارتش، از فضاي يکي از پادگانها پس
از ترخيص سربازان، تصويري از اين قرار ارائه کرده است: «همه رفتند! سکوت مطلق همه
جا را فرا گرفت. در سربازخانهاي که قريب به ۸هزار سرباز وجود داشت، اکنون کسي
مشاهده نميشود. از افسران ساير هنگها، حتي يک نفر هم ديده نميشود. شايع بود
فرمانده لشکر هم از شهر خارج شده. من با ۱۰ نفر از افسران در هنگ باقي مانده، يکي
از فرشهاي هنگ را در گوشهاي پهن کرده، همه با حالت رقتآميز و چشمان اشکآلود در
درياي فکر فرو رفته بوديم.»
بالاخره همه سربازان همراهم فرار کردند!
قهرمان ميرزا سالور نيز در جريان ترخيص نظاميان به اين فرجام رسيده است: «ما ۵۲
نفر بوديم، با يک ستواندوم. اين افسر جوان، ما را با نظم و اسلحه و آنچه داشتيم،
در کمال نظم و امنيت، به کرمانشاهان رسانيد. هرجا رسيديم به زور اسلحه و هدايت
ستوان خود، همه چيز گرفتيم حتي قند و چاي. در يک ده هم ما را محاصره کردند. چندين
روز مقاومت کرديم. بالأخره آنها فرار کردند!....»
رضاخان پس از ورود متفقين، ضعيف و ناتوان شد
دکتر سيف پور فاطمي از شاهدان تاريخ معاصر ايران از شرايط رضاخان پس از تجاوز نيروهاي
اشغالگر به اين شرح خبر داده است: «در آغاز جنگ جهاني دوم دولت ايران اعلام بيطرفي
کرد و رضاشاه و حکومت ايران ميل داشت که بيطرف بماند، ولي متأسفانه در روز سوم
شهريور، بدون اطلاع و يک مرتبه ساعت ۴ صبح، قشون روس و ارتش انگلستان وارد ايران
شدند. در آن موقع رضاشاه که در اوج قدرت بود، يکمرتبه از خود ضعف و ناتواني نشان
داد، بهطوري که سهمرتبه خيال داشت از تهران فرار بکند تا بالاخره ۲۵ شهريور
فروغي به او پيشنهاد کرد استعفا بدهد....»
رضاخان اميد داشت که آلمانها در جنگ پيروز شوند!
انگاره اميد رضاخان به پيروزي هيتلر در جنگ جهاني دوم در ميان اهالي سياست و تاريخ
حامياني دارد که ابوالحسن عميدي نوري در زمره آنهاست: «او [رضاشاه]کسي بود که ۱۸
سال از موقع وزارت جنگ و رياست وزرايياش تا سوم شهريور ١٣٢۰، شب و روز در تلاش
جمعآوري اين املاک و اموال و نقدينه بود و اميد و آرزو داشت که آلمانها فاتح جنگ
شده، او از اقامتگاه جديدش به ايران برگشته، دو مرتبه بر مسند قدرت شخصي نشيند!
حال ميبيند سلطنت را که فعلاً از دست داده است، حالا بايد آنچه ملک در ايران و
پول در بانکها دارد، آن را هم با امضاي اجباري يک سند، از دست بدهد. اين بزرگترين
عذابي بود که کشيد!....»
شاگرد خياطي که تاج پادشاهي بر سر گذاشته بود، هفته گذشته از ايران رفت!
پس از اخراج رضاخان از ايران، بازار داوريها درباره وي داغ شد! روزنامه نيويورکتايمز
پس از اين رويداد و در بخش خبرهاي داغ هفته خويش نوشت: «در يکي از روزهاي آوريل
۱۵ سال پيش، يک سرباز بيسواد که روزي شاگرد خياط بود، تاج داريوش را به سر گذاشت
و در تهران بر تخت طاووس نشست. او عنوان رضاشاه پهلوي را بر خود نهاد. بر اساس
گزارشها، هفته گذشته، بنيانگذار سلسله پهلوي در ايران، سوار بر کشتي پُستي رهسپار
تبعيد در امريکاي جنوبي شد... رضاشاه در طول دوره حکومتش که به ظلم و ستم مشهور
بود، به بزرگترين ملاک و کارخانهدار ايران تبديل شد....»
حرص و طمع رضاخان هم هيچ حد و مرزي نداشت!
هارولد ماينور دبير سفارت امريکا در ايران درباره عملکرد رضاخان
در دوران پادشاهي، گزارشي ۷۰ صفحهاي براي اين سفارتخانه تهيه کرده که در بخش
«نوسازي عصر رضاشاه» اينگونه آمده است: «او ميخواست ايران را يکشبه مدرن کند و،
چون هيچ آگاهي و اطلاعي از چگونگي رسيدن به اين هدف نداشت، اقداماتش اغلب شتابزده
و سطحي بود. اگرچه هدف او نوسازي ايران بود، اما چنان به خارجيها بياعتماد بود
که هرگونه ارتباط خود و شهروندانش را با خارجيها قطع کرد. بيتابي و بيتحملي او
در برابر انتقاد، چشم او را به روي حقايق و وضعيت واقعي مردم بست و مشاوراني که يا
بيکفايت بودند يا از ترس حقيقت را به او نميگفتند، او را احاطه کردند. حرص و طمع
او هم هيچ حد و مرزي نداشت و او بهتدريج بخش عظيمي از املاک و صنايع کشور را صاحب
شد. پس از کنارگيري وي، رسماً فاش شد که سپردههاي بانکي او در ايران به ميزان ۶۸۰
ميليون ريال ميرسد!...»
رضاخان از طريق مدرس به ويژگيهاي روحانيت پي بُرد!
امام خميني رهبر کبير انقلاب اسلامي نيز در عداد چهرههايي
هستند که دو سال پس از خلع رضاخان، ديدگاههاي خويش را درباره او در کتاب کشفالاسرار
قلمي کردهاند. ايشان علل مخالفت قزاق با روحانيت را به قرار ذيل تحليل ميکنند:
«در اين ۲۰ سال که به درست دوره اختناق ايران و دين به شمار ميرفت، همه ديديد و
ديديم که بالاتر هدف رضاخان، علما بودند و آنقدر که او با آنها بد بود، با ديگران
نبود،، چون ميدانست اگر گلوي اينها را به سختي فشار ندهد و زبان آنها را در هر
گوشه با زور سرنيزه نبندد، تنها کسي که با مقاصد مسموم او طرفيت کند و با رويههايي
که ميخواست برخلاف نفع مملکت و صلاح دين اتخاذ کند، مخالفت نمايد، آنها هستند.
زمامداران آن روز يا نوکرهاي خاص او بودند و با مقاصد او همراه بودند يا ضعيفالنفس
و ترسو بودند و با يک هو از ميدان در ميرفتند. او با مرحوم مدرس، روزگاري گذراند
و تماس خصوصي داشت و فهميد که با هيچ چيز نميتوان او را قانع کرد، نه با تطميع و
نه با تهديد و نه با قوّه منطق، از او حال علماي ديگر را سنجيد و تکليف خود را
براي اجرا کردن نقشههاي اربابهاي خود، فهميد....»
رضاخان تنها در بانک انگليس ۵۰۰ ميليون دلار پول داشت!
محمدقلي مجد، پژوهشگر تاريخ معاصر ايران در خلال تحقيقات خود
درباره شهريور ۲۰، به نکاتي مهم ميرسد. او در تبيين يکي از اين موارد ميگويد:
«من ابتدا در سال ١٩٩٩، به نارا [مرکز اسناد ملي ايالات متحده امريکا]مراجعه کردم.
در آن زمان مشغول کار روي کـتاب ديگـرم، درباره تقسيم اراضي ايران در ماجراي موسوم
به انقلاب سفيد بودم. در آن زمان به خاطرات و دستنوشتههاي پدرم، درباره حوادث جنگ
جهاني دوم مراجعه ميکردم و تصميم گرفتم که اگر در مورد مسائلي که پدرم مطرح کرده،
اطلاعات و اسنادي پيدا شد، آنها را ضبط کنم. در جعبههايي که در آن روز برايم
آوردند، چند گزارش درباره وضع ايران در اواخر حکومت رضـاشاه وجـود داشت. ايـن
گـزارشها سـرزميني را توصيف ميکرد که ۲۰ سال غارت شده، با وحشيگري سرکوب شده و
به شدت آسيب ديده بود. فقر، ستم، قتل در زندان، سانسور و جالبتر از همه کمبود
مـواد غذايي، در اين کشور بيداد ميکرد. اين وضع خيلي متفاوت بود، با آنچه که ما
در کتابها درباره رضاشاه به عنوان بنيانگذار ايران مدرن خوانده بوديم....»
ثروت رضاخان در بانکهاي انگلستان نيز از جمله موارد مورد توجه
مجد است: «رضاشاه حدود ۵۰۰ ميليون دلار، در بانکهاي خارج پول داشته است که به
مبلغ امروز، چيزي در حدود ۲۰ ميليارد تا ۲۵ ميليارد دلار است. پول و ثروت رضاشاه،
در بانکهاي لندن سپرده شده بود. اين ثروت عظيم را دولت بريتانيا توقيف کرد و هيچگاه
نيز معلوم نشد که بر سر آن چه آمد و دولت بريتانيا نيز قصد ندارد، درباره اين راز
روشنگري کند. نيويورکتايمز در تاريخ ۲۱ سپتامبر ۱۹۴۱ م در گزارشي ميآورد: در
حالي که دولت ايران تحقيق درباره ثروت شاه مستعفي را شروع کرده است، او در محل
اقامتش در اصفهان در حبس خانگي است. سفارت بريتانيا ميگويد که يک جناح جمهوريخواه
در مجلس ايران، خواستار محاکمه شاه سابق شده است....»
گفتم: آقا بفرماييد وزرا بيايند در مجلس، گفتند وزرا به مجلس
کاري ندارند!
سيديعقوب انوار از نمايندگان وقت مجلس شوراي ملي در زمره کساني
است که پس از خلع رضاخان، زبان به انتقاد او گشود. وي در سخنان خود در جلسه علني
مجلس گفت: «اميدوارم تمام خرابيهاي سابق ما ترميم شود. مثلاً من ميگويم: سؤال
دارم، يا استيضاح دارم از فلان وزير، فوري آن وزير حاضر شود. روزنامههاي ما، مثل
مرغ منقارچيده در قفس آهنين نباشند. تا کي بايد ملت ايران صدا نداشته باشد که بگويد:
آقا ظلم، خانه مرا خراب کرده است. بعد از اين، بنده و جنابعالي آقاي دشتي،
اميدواريم که کارها تحت نظر خود ما، يعني مجلس شوراي ملي بيايد و بعد از اين هم،
بايد براي سعادت مملکت کار کنيم و وزرا هم بايد بعد از اين، راه مجلس را گم
نکنند... بنده يک روز در جايي گفتم: آقا بفرماييد وزرا بيايند در مجلس، گفتند وزرا
به مجلس کاري ندارند!....»