در عصر دانایی با دانا خبر      دانایی؛ توانایی است      دانا خبر گزارشگر هر تحول علمی در ایران و جهان      دانایی کلید موفقیت در هزاره سوم      
کد خبر: ۱۳۰۸۵۴۴
تاریخ انتشار: ۱۸ دی ۱۴۰۱ - ۰۹:۰۱
تب پست حکومت بالا گرفته بود و وسوسه خلافت، سر به اوج جدال نهاده بود و طلحه را مسحور کرده بود. خیانت در حوالی خلافت پرسه می‏زد که: «الغِشُّ سَجِیَّةُ المَرَدَة وَ الحِقْهُ شِیمَةُ الحَسَده» که خیانت، رفتار سرکشان است و کینه‏توزی، خصلت حسودان.

تب پست حکومت بالا گرفته بود و وسوسه خلافت، سر به اوج جدال نهاده بود و طلحه را مسحور کرده بود. خیانت در حوالی خلافت پرسه می‏زد که: «الغِشُّ سَجِیَّةُ المَرَدَة وَ الحِقْهُ شِیمَةُ الحَسَده» که خیانت، رفتار سرکشان است و کینه‏توزی، خصلت حسودان.
فرامین الهی را نافرمانی کردند و فریب نفس هوس‏باز خود را خوردند، می‏دانستند و نمی‏فهمیدند که: «المَعصیَةُ تَفریطُ الفَجَرَة و المکر سیمَةُ المَرَدَة؟
نافرمانی خدا انحراف گنه‏کاران است و فریب، رفتار پلیدان».
آنان که بیرق امر به معروف و نهی از منکر را بر فراز منبر مال اندوزی و آتش افروزی به اهتزاز درآوردند، این بار خود را آواره جهل می‏دیدند و بی‏سر و سامان ثروت. اسیر سرزنش و گرفتار طاعون طلحه‏ها.
روانه فتنه شدند تا مدینه را به کام شهوت و عصیان فرو ببرند؛ غافل از آن که «شهوت فریبنده است و دنیا پرستی، گمراهی آورد».
بسیاری را رام مرام فتنه‏انگیز خود کردید، غافل از آن‏که؛ «هوس، مرکب فتنه و آشوب است» هنوز به مفهوم سخن علی علیه‏السلام نرسیده بودند که: «بپرهیزید از این‏که هوس در درونتان جای گیرد که اوّل آن فتنه است و پایان آن رنج.»
و چه رنجی بالاتر از آن که خود را بر زمین ذلت افتاده ببینی.
«و آن که از عهد شبابش تا به شیب
میل سوی فتنه جویی بود و بس
در جهان زد آتشی از ظلم و زان
حاصلش بی‏آبرویی بود و بس»
لشگریان کور بَصَر، راهی بصره می‏شدند. غافل از آن که: «اللَّجاجُ یَنْبُو بِراکِبِه»؛ ستیزه‏جویی، صاحب خود را درمانده می‏کند».
دست از لجاجت بی‏جرأت خود بر نمی‏داشتند و به نادانی خود اصرار می‏ورزیدند که: «نادان از رفتار خود دست برنمی‏دارد و خردمند فریب می‏خورد.»
دو لشگر از دو اعتقاد رو در روی حادثه‏ها ایستادند، اما این عشق و ایمان بود که همنفس حماسه بود و بی‏قراری؛ و علی علیه‏السلام با تمام سیاهی‏ها اتمام حجت کرد؛ و یکی از یاران خود را فرستاد تا رسالت و سنت پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله را به انجام رساند، اما هزار حیف و افسوس که گوش‏ها ناشنوا بودند و چشم‏ها نابینا، که «هوسرانی همراه کوری است و منحرف و خیانتکار برابرند.»
فرستاده علی علیه‏السلام قرآن به دست گرفت و حکم قرآن را در برابر اهالی جمل خواند، امّا هزار افسوس که آنان صفّین صفت بودند و خوارج طینت! به راستی کسی که دنیا او را به امید‌های غیر ممکن و به آرزو‌های دروغین بفریبد، او را نابینا کرده و لباس کوری به او پوشاند؛ و از آخرتش باز دارد و به هلاکت رساند.
مولا، زره پیامبر را پوشید و ذوالفقار جهاد را به دست گرفت. بیرق بی‏تابی را برافراشت و در راه حق و حقیقت شمشیر زد و شمشیر خورده تا آن‏گاه که جمل فتنه را پی کردند.
سربلند اندوهگین
نزهت بادی
قوم ثمود، ناقه صالح پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله را که معجزه نبوت بود و حجّت آسمانی، سر بریدند تا جاده بی‏سرانجام انکار حق را به سهولت بپیمایند؛ و قوم عرب که در جاهلیت و تغافل شهره بودند، شتر پیامبر خاتم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله را مرکب جهل و نادانی زنی از نسل بغض و حسد کردند و افسار آن را در دستان چپ و راست شیطان که از آستین طلعه و زبیر بیرون آمده بود، گذاشتند و گوش به صوت جهنمی مروان بن حکم دادند و پیراهن عثمان را جامه‏ای کردند برای پوشاندن زخم‏های چرکین کینه و حسادت و قدرت‏طلبی اصحاب جهل!
می‏گویند عقل مردمان به چشمشان است، اما من عجب دارم از امتی که دامان طلحه و زبیر را به خون عثمان آلوده دیدند و بعد برای خونخواهی خلیفه، دست بر دامان قاتلان او آویختند و رهبر خود را زن جمل نشینی قرار دادند که پیش از آن، رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله او را هشدار داده بود. اما گویا امت محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله، افسار عقلشان را به دست باد‌های هرزه سپردند و عجیب نیست اگر می‏بینی درخت دین بی‏ریشه‏شان، از دل‏هایشان کنده شده و آنان میان زمین و هوا در انتخاب حق و باطل معلق ماندند. وگرنه، انکار حقانیت علی علیه‏السلام در ماجرای قتل عثمان، بسان انکار خورشید در روز روشن است. چه سود، وقتی بنی آدم علیه‏السلام با زبان، شهادتین می‏گوید با دل، راه کفر و شرک را می‏رود! با دست، بیعت می‏کند و عقل را در طریق فتنه‏گری و عهد شکنی رهبری می‏کند.
به راستی علی علیه‏السلام با جهالت و سفاهت قوم آخرین پیامبر علیه‏السلام نجنگد، چه کند؟ ضربه‏های ناجوانمردانه شمشیر طلحه بر درخت اسلام را با ذوالفقارش درهم نشکند، چه کند؟
وقتی مردمان زاده کینه و غضب، از شیر دروغین گاو نری که شاخ‏هایش پیخ خورده، ارتزاق می‏کنند و با دست یهودی مروان بن حکم که هنوز گرمای بیعت با علی علیه‏السلام را با خود دارد، از جا بر می‏خیزند
باید عاقبت آن‌ها را در میدان نبرد با حق و جنگ با ولایت اعظم دید.
این‏که حیدر کرّار سربلند میدان نبرد جمل است، برای او به تلخی شرنگی است که در کامش می‏ریزند.
هنوز صدای گریه امیرالمؤمنین علیه‏السلام بر جنازه زبیر و کلام اندوهبارش در کنار جسد طلحه، از دل تاریخ به گوش می‏رسد: «به درستی که طلحه به روزی درآمده که در این مکان غریب، به خاک افتاده است، به خدا قسم من از این‏که او را زیر شکم ستارگان افتاده، ببینم کراهت دارم».... و حق همیشه پیروز است
خدیجه پنجی
پیشگویی پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله، به حقیقت پیوست، خبر، موریانه‏ای شد و به پایه‏های سست ایمان و عقیده سپاه شبیخون زد. خبر، تلنگری شد و وجدان‏های خواب زده را، صدا زد.
خبر، پتکی شد و بر فرق غفلت زده گمراهان فرود آمد.
خبر، خوره شد و به جان سپاهیان افتاد...
شمشیر‌های صیقل خورد، در غلاف، تردید کردند.
دست‏های نیرومند لرزیدند و یقین‏ها، جای خود را به شک و گمان دادند.
سوال‏ها، کم کم شروع شد زمزمه‏ها بلند و بلندتر شدند به راستی این وعده خدا و رسولش بود؟! ما با که می‏جنگیم؟! چه کسی بر حقّ است؟! آیا علی باید خون بهای، خلیفه مقتول را بپردازد؟! ...
خبر پیچید و توفان شد؛ توفان سهمگینی که طناب‏های جهل را، از پای وجدان‏های بسیاری، گشود..
خبر، درست بود.
«اصحاب جمل بیرون آمدند و همسر پیامبر را مانند کنیزی که برای خرید می‏کشانند، به بصره کشاندند» ۱ بر امام مومنان شوریدند...، بیعت شکستند و طالب خونی شدند که خود بر زمین ریخته بودند ...، جنگ جمل از عمیق جهالت‏ها قد کشید و در بدعت‏ها و عقاید سست و بی‏پایه ریشه دوانید و «قطعی است که بدعت‏های ضدّ دین که شباهت ساختگی به دین دارند، عوامل تباهی انسان‏هایند؛ مگر آن‏چه خداوند مردم را از آن‏ها حفظ نماید».
علی محور حقّ است، علی عدالت مجسّم است، علی با حقّ است و حق با علی است.
می‏دانستند و باز خود را به نافهمی زدند.
می‏دانستند که پیراهن عثمان بهانه است؛ بهانه‏ای که گاه، پیراهن خونی عثمان می‏شود، گاه حکمیّت، گاه قرآن‏های بر نیزه و ...
می‏دانستند و باز شمشیر کشیدند ... و جمل، اسطوره جنگی شد به ناحق! آغازی شد برای باطل‏ها و باطل پرست‏ها، و جمل، بهانه‏ای شد برای کینه‏توزی‏ها و کینه‏ورزی‏ها!
«آنان برای امری گردن کشیدند که شایسته‏اش نبودند و گردن‏هایشان نرسیده به آن امر، شکسته شد» و حقیقت همیشه پیروز است ...
گوساله بنی اسراییل
عاطفه خرّمی
«خدا لعنتش کند که چه‏قدر شبیه بود به گوساله بنی اسرائیل.» علی علیه‏السلام این جمله را در حالی گفت که شتر به پهلو بر زمین افتاده بود و «چنان صدایی از خود بیرون کشید که مانندش دیده نشده بود.»
خبر جنایات بصره به گوش امیرالمؤمنین علی علیه‏السلام رسید، علی علیه‏السلام به همراه لشکری به سمت بصره به راه افتاد. سپاه حق و لشکر تردید، در مکانی به نام «قصر عبید اللّه بن زیاد» باهم روبه‏رو شدند.
علی علیه‏السلام برای اتمام حجّت آمده بود. سه روز بدون جنگ، نامه و پیام و پیغام رد و بدل می‏شد. «.. و شما پنداشته‏اید که من عثمان را کشته‏ام ...‌ای پیرمردان! اینک از این رأی نادرست خود بازگردید که اکنون (اگر بازگردید) بزرگ‏ترین ضربه‏ای که به شما می‏خورد، تنها عار و ننگ است (بازگردید) پیش از آن که عار و نار باهم جمع گردند.»
پاسخی برای احتجاج مولا علیه‏السلام نداشتند پس چاره‏ای جز تیغ و شمشیر ندیدند.
طلحه، جز منطقِ لجاجت، استدلالی نمی‏فهمید، کینه امروز، بیعت دیروزش را بر باد داد و جز به انتقامی نمی‏اندیشید.
زبیر، عمّه زاده علی بن ابی طالب علیه‏السلام خواسته و ناخواسته، آتش فتنه‏ای را دامن می‏زد که او را از صف «سیف الاسلام» به اردوی «سیف النّفاق» درآورد.
«عَرّفتنی بالحجاز و اَنکرتنی بالعِراق فما عدا ممّا بدا؟» علی علیه‏السلام برایش پیام فرستاد: «تو در حجاز مرا می‏شناختی و اکنون در عراق مرا نمی‏شناسی، آیا چه مسئله‏ای پیش آمده؟»
سپاه کینه و تردید، حریف احتجاج علی علیه‏السلام نبود، پس شمشیر از غلاف کشیدند و حقیقت پلید خود را نمایان کردند. آتش جنگ بالا گرفت. شتر فتنه در میان سپاه خودنمایی می‏کرد. تمام سعی‏شان این بود که جمل بر زمین نیافتد. چه دست‏ها که در پای آن بریده شد و چه خون‏هایی که در حمایتش ریختند. تا جمل برپاست، پرچم عناد و بیعت شکنی در اهتزاز است.
بروید و این شتر را پی کنید که تا این شتر زنده است، آتش جنگ خاموش نخواهد شد؛ اینان این شتر را قبله خود قرار داده‏اند.»
«مالک»، «عمّار» و جمعی از جوانان قبیله مراد، پیش رفتند، ضربتی کاری بر «جمل» فرود آمد، به پهلو بر زمین افتاد و «چنان صدای مهیبی از خود بیرون کشید که مانندش دیده نشده بود.» «خدا لعنتش کند که چه قدر شبیه بود به گوساله بنی اسرائیل» ۲،

۱. نهج البلاغه، خطبه ۲۴۷.
۲. اقتباس از زندگانى امیرالمؤمنین علیه‏السلام، سیّد هاشم رسولى محلّاتى.

ارسال نظر