
تب پست حکومت بالا گرفته بود و وسوسه خلافت، سر به اوج جدال نهاده بود و طلحه را مسحور کرده بود. خیانت در حوالی خلافت پرسه میزد که: «الغِشُّ سَجِیَّةُ المَرَدَة وَ الحِقْهُ شِیمَةُ الحَسَده» که خیانت، رفتار سرکشان است و کینهتوزی، خصلت حسودان.
فرامین الهی را نافرمانی کردند و فریب نفس هوسباز خود را خوردند، میدانستند و نمیفهمیدند که: «المَعصیَةُ تَفریطُ الفَجَرَة و المکر سیمَةُ المَرَدَة؟
نافرمانی خدا انحراف گنهکاران است و فریب، رفتار پلیدان».
آنان که بیرق امر به معروف و نهی از منکر را بر فراز منبر مال اندوزی و آتش افروزی به اهتزاز درآوردند، این بار خود را آواره جهل میدیدند و بیسر و سامان ثروت. اسیر سرزنش و گرفتار طاعون طلحهها.
روانه فتنه شدند تا مدینه را به کام شهوت و عصیان فرو ببرند؛ غافل از آن که «شهوت فریبنده است و دنیا پرستی، گمراهی آورد».
بسیاری را رام مرام فتنهانگیز خود کردید، غافل از آنکه؛ «هوس، مرکب فتنه و آشوب است» هنوز به مفهوم سخن علی علیهالسلام نرسیده بودند که: «بپرهیزید از اینکه هوس در درونتان جای گیرد که اوّل آن فتنه است و پایان آن رنج.»
و چه رنجی بالاتر از آن که خود را بر زمین ذلت افتاده ببینی.
«و آن که از عهد شبابش تا به شیب
میل سوی فتنه جویی بود و بس
در جهان زد آتشی از ظلم و زان
حاصلش بیآبرویی بود و بس»
لشگریان کور بَصَر، راهی بصره میشدند. غافل از آن که: «اللَّجاجُ یَنْبُو بِراکِبِه»؛ ستیزهجویی، صاحب خود را درمانده میکند».
دست از لجاجت بیجرأت خود بر نمیداشتند و به نادانی خود اصرار میورزیدند که: «نادان از رفتار خود دست برنمیدارد و خردمند فریب میخورد.»
دو لشگر از دو اعتقاد رو در روی حادثهها ایستادند، اما این عشق و ایمان بود که همنفس حماسه بود و بیقراری؛ و علی علیهالسلام با تمام سیاهیها اتمام حجت کرد؛ و یکی از یاران خود را فرستاد تا رسالت و سنت پیامبر صلیاللهعلیهوآله را به انجام رساند، اما هزار حیف و افسوس که گوشها ناشنوا بودند و چشمها نابینا، که «هوسرانی همراه کوری است و منحرف و خیانتکار برابرند.»
فرستاده علی علیهالسلام قرآن به دست گرفت و حکم قرآن را در برابر اهالی جمل خواند، امّا هزار افسوس که آنان صفّین صفت بودند و خوارج طینت! به راستی کسی که دنیا او را به امیدهای غیر ممکن و به آرزوهای دروغین بفریبد، او را نابینا کرده و لباس کوری به او پوشاند؛ و از آخرتش باز دارد و به هلاکت رساند.
مولا، زره پیامبر را پوشید و ذوالفقار جهاد را به دست گرفت. بیرق بیتابی را برافراشت و در راه حق و حقیقت شمشیر زد و شمشیر خورده تا آنگاه که جمل فتنه را پی کردند.
سربلند اندوهگین
نزهت بادی
قوم ثمود، ناقه صالح پیامبر صلیاللهعلیهوآله را که معجزه نبوت بود و حجّت آسمانی، سر بریدند تا جاده بیسرانجام انکار حق را به سهولت بپیمایند؛ و قوم عرب که در جاهلیت و تغافل شهره بودند، شتر پیامبر خاتم صلیاللهعلیهوآله را مرکب جهل و نادانی زنی از نسل بغض و حسد کردند و افسار آن را در دستان چپ و راست شیطان که از آستین طلعه و زبیر بیرون آمده بود، گذاشتند و گوش به صوت جهنمی مروان بن حکم دادند و پیراهن عثمان را جامهای کردند برای پوشاندن زخمهای چرکین کینه و حسادت و قدرتطلبی اصحاب جهل!
میگویند عقل مردمان به چشمشان است، اما من عجب دارم از امتی که دامان طلحه و زبیر را به خون عثمان آلوده دیدند و بعد برای خونخواهی خلیفه، دست بر دامان قاتلان او آویختند و رهبر خود را زن جمل نشینی قرار دادند که پیش از آن، رسول خدا صلیاللهعلیهوآله او را هشدار داده بود. اما گویا امت محمد صلیاللهعلیهوآله، افسار عقلشان را به دست بادهای هرزه سپردند و عجیب نیست اگر میبینی درخت دین بیریشهشان، از دلهایشان کنده شده و آنان میان زمین و هوا در انتخاب حق و باطل معلق ماندند. وگرنه، انکار حقانیت علی علیهالسلام در ماجرای قتل عثمان، بسان انکار خورشید در روز روشن است. چه سود، وقتی بنی آدم علیهالسلام با زبان، شهادتین میگوید با دل، راه کفر و شرک را میرود! با دست، بیعت میکند و عقل را در طریق فتنهگری و عهد شکنی رهبری میکند.
به راستی علی علیهالسلام با جهالت و سفاهت قوم آخرین پیامبر علیهالسلام نجنگد، چه کند؟ ضربههای ناجوانمردانه شمشیر طلحه بر درخت اسلام را با ذوالفقارش درهم نشکند، چه کند؟
وقتی مردمان زاده کینه و غضب، از شیر دروغین گاو نری که شاخهایش پیخ خورده، ارتزاق میکنند و با دست یهودی مروان بن حکم که هنوز گرمای بیعت با علی علیهالسلام را با خود دارد، از جا بر میخیزند
باید عاقبت آنها را در میدان نبرد با حق و جنگ با ولایت اعظم دید.
اینکه حیدر کرّار سربلند میدان نبرد جمل است، برای او به تلخی شرنگی است که در کامش میریزند.
هنوز صدای گریه امیرالمؤمنین علیهالسلام بر جنازه زبیر و کلام اندوهبارش در کنار جسد طلحه، از دل تاریخ به گوش میرسد: «به درستی که طلحه به روزی درآمده که در این مکان غریب، به خاک افتاده است، به خدا قسم من از اینکه او را زیر شکم ستارگان افتاده، ببینم کراهت دارم».... و حق همیشه پیروز است
خدیجه پنجی
پیشگویی پیامبر صلیاللهعلیهوآله، به حقیقت پیوست، خبر، موریانهای شد و به پایههای سست ایمان و عقیده سپاه شبیخون زد. خبر، تلنگری شد و وجدانهای خواب زده را، صدا زد.
خبر، پتکی شد و بر فرق غفلت زده گمراهان فرود آمد.
خبر، خوره شد و به جان سپاهیان افتاد...
شمشیرهای صیقل خورد، در غلاف، تردید کردند.
دستهای نیرومند لرزیدند و یقینها، جای خود را به شک و گمان دادند.
سوالها، کم کم شروع شد زمزمهها بلند و بلندتر شدند به راستی این وعده خدا و رسولش بود؟! ما با که میجنگیم؟! چه کسی بر حقّ است؟! آیا علی باید خون بهای، خلیفه مقتول را بپردازد؟! ...
خبر پیچید و توفان شد؛ توفان سهمگینی که طنابهای جهل را، از پای وجدانهای بسیاری، گشود..
خبر، درست بود.
«اصحاب جمل بیرون آمدند و همسر پیامبر را مانند کنیزی که برای خرید میکشانند، به بصره کشاندند» ۱ بر امام مومنان شوریدند...، بیعت شکستند و طالب خونی شدند که خود بر زمین ریخته بودند ...، جنگ جمل از عمیق جهالتها قد کشید و در بدعتها و عقاید سست و بیپایه ریشه دوانید و «قطعی است که بدعتهای ضدّ دین که شباهت ساختگی به دین دارند، عوامل تباهی انسانهایند؛ مگر آنچه خداوند مردم را از آنها حفظ نماید».
علی محور حقّ است، علی عدالت مجسّم است، علی با حقّ است و حق با علی است.
میدانستند و باز خود را به نافهمی زدند.
میدانستند که پیراهن عثمان بهانه است؛ بهانهای که گاه، پیراهن خونی عثمان میشود، گاه حکمیّت، گاه قرآنهای بر نیزه و ...
میدانستند و باز شمشیر کشیدند ... و جمل، اسطوره جنگی شد به ناحق! آغازی شد برای باطلها و باطل پرستها، و جمل، بهانهای شد برای کینهتوزیها و کینهورزیها!
«آنان برای امری گردن کشیدند که شایستهاش نبودند و گردنهایشان نرسیده به آن امر، شکسته شد» و حقیقت همیشه پیروز است ...
گوساله بنی اسراییل
عاطفه خرّمی
«خدا لعنتش کند که چهقدر شبیه بود به گوساله بنی اسرائیل.» علی علیهالسلام این جمله را در حالی گفت که شتر به پهلو بر زمین افتاده بود و «چنان صدایی از خود بیرون کشید که مانندش دیده نشده بود.»
خبر جنایات بصره به گوش امیرالمؤمنین علی علیهالسلام رسید، علی علیهالسلام به همراه لشکری به سمت بصره به راه افتاد. سپاه حق و لشکر تردید، در مکانی به نام «قصر عبید اللّه بن زیاد» باهم روبهرو شدند.
علی علیهالسلام برای اتمام حجّت آمده بود. سه روز بدون جنگ، نامه و پیام و پیغام رد و بدل میشد. «.. و شما پنداشتهاید که من عثمان را کشتهام ...ای پیرمردان! اینک از این رأی نادرست خود بازگردید که اکنون (اگر بازگردید) بزرگترین ضربهای که به شما میخورد، تنها عار و ننگ است (بازگردید) پیش از آن که عار و نار باهم جمع گردند.»
پاسخی برای احتجاج مولا علیهالسلام نداشتند پس چارهای جز تیغ و شمشیر ندیدند.
طلحه، جز منطقِ لجاجت، استدلالی نمیفهمید، کینه امروز، بیعت دیروزش را بر باد داد و جز به انتقامی نمیاندیشید.
زبیر، عمّه زاده علی بن ابی طالب علیهالسلام خواسته و ناخواسته، آتش فتنهای را دامن میزد که او را از صف «سیف الاسلام» به اردوی «سیف النّفاق» درآورد.
«عَرّفتنی بالحجاز و اَنکرتنی بالعِراق فما عدا ممّا بدا؟» علی علیهالسلام برایش پیام فرستاد: «تو در حجاز مرا میشناختی و اکنون در عراق مرا نمیشناسی، آیا چه مسئلهای پیش آمده؟»
سپاه کینه و تردید، حریف احتجاج علی علیهالسلام نبود، پس شمشیر از غلاف کشیدند و حقیقت پلید خود را نمایان کردند. آتش جنگ بالا گرفت. شتر فتنه در میان سپاه خودنمایی میکرد. تمام سعیشان این بود که جمل بر زمین نیافتد. چه دستها که در پای آن بریده شد و چه خونهایی که در حمایتش ریختند. تا جمل برپاست، پرچم عناد و بیعت شکنی در اهتزاز است.
بروید و این شتر را پی کنید که تا این شتر زنده است، آتش جنگ خاموش نخواهد شد؛ اینان این شتر را قبله خود قرار دادهاند.»
«مالک»، «عمّار» و جمعی از جوانان قبیله مراد، پیش رفتند، ضربتی کاری بر «جمل» فرود آمد، به پهلو بر زمین افتاد و «چنان صدای مهیبی از خود بیرون کشید که مانندش دیده نشده بود.» «خدا لعنتش کند که چه قدر شبیه بود به گوساله بنی اسرائیل» ۲،
۱. نهج البلاغه، خطبه ۲۴۷.
۲. اقتباس از زندگانى امیرالمؤمنین علیهالسلام، سیّد هاشم رسولى محلّاتى.