از همان نخستین دقایق پخش مستند «رضاشاه» واکنشها نسبت به آن آغاز شد. برخی در تائید و گروهی دیگر در رد آنچه در حال نمایش بود کامنت مینوشتند و فریاد برمیآوردند. این فقط در فضای مجازی نبود، در عرصه واقعیت هم بازتابش قابل تامل بود. شاید عجیب نباشد که جوانترها تحت تاثیر مستندی نه چندان بیطرف قرار بگیرند اما وقتی میانسالان هم همین تاثیر را میپذیرند، اهمیت موضوع دوچندان میشود. تصویری که جوانترها تا امروز از رضاشاه داشتهاند کوچترین ارتباطی با آنچه طی دو ساعت تماشای فیلم «رضاشاه» با چاشنی تصاویر مستند و صدا و عکس و نریشنی حماسی دیدند ندارد. به احتمال قریب به یقین این شرایطی است که بسیاری از بینندگانی که جمعه شب پای گیرندههایشان نشسته بودند، با آن مواجه بودند؛ علیالخصوص جوانترهایی که تصویرشان از رضاشاه و دیگر شاهان ایران خلاصه شده در آنچه کتابهای درسی دوران تحصیل ۱۲ ساله و رسانه رسمی ارائه میکنند؛ تصویر شاهی مستبد که جز خرابی به بار نیاورده است. حالا آنان با قهرمانی وطنپرست مواجه میشوند که جز خدمت، هیچ در کارنامه ندارد.
این تضاد اطلاعات دریافتی را اگر بگذاریم کنار تصویر تلویزیونی ماهوارهای که در تمام طول فعالیتش با انواع و اقسام روشها به ایجاد ارتباط با مخاطبان از طیفهای گوناگون جامعه پرداخته است، در مقایسه با رسانۀ ملی و سریالهای تاریخیاش، دانستن اینکه کدام کفۀ ترازو سنگینتر میشود چندان مشکل نیست.
برخی مستند رضاشاه را از زاویۀ فنی مورد نقد قرار میدهند و بعضاً آن را واجد حداقل شرایط برای اینکه «مستند» لقب بگیرد هم نمیدانند. این نقدی است که به باقی آثار مستند این شبکه از جمله کارهایی که دربارۀ شاپور بختیار، محمدرضا شاه و فریدون فرخزاد ساخته نیز وارد است اما این آثار با وجود چنین نقصهای فاحشی باز هم مورد توجه قرار میگیرند.
اینکه چرا مستند رضاشاه دستکم مورد استقبال جوانان قرار میگیرد را باید از چند زاویه مورد بررسی قرار داد. نخست از زاویۀ دید مخاطبان، دوم در شکل پرداخت مستند و سوم در پخشکننده.
مخاطب مستند «رضاشاه» چه کسانی هستند؟
جامعۀ ایران و هر کشور دیگر در مواجهه با رجال تاریخی سه رویکرد دارد. نخست: همراهی، دوم: بیتفاوتی و بیخبری، سوم: مخالفت. در مورد خاص رضاشاه نخستین گروه همان کسانی هستند که در دو روز گذشته با انتشار مطالب مختلف سعی دارند از رضاشاه روایتشده توسط «من و تو» تصویری عبرتآموز ترسیم کنند. تصویری که به نوشتۀ یکی از این افراد با نام «امید دانا» در چارچوب ایدهای با عنوان «میهنسالاری» میگنجد و درسهایی نهفته دارد: «آری میهنسالاری همان مکتبی بود که رضاشاه بزرگ از آن به درستی پیروی کرد، و هر آنچه که به سود میهن عزیزمان بود، حتی شده با روشهای غیردمکراتیک به سرانجام رساند، که اگر اینچنین نکرده بود، همچنان زنان ایران از هیچ حق شهروندی سود نمیبردند.» برخی در توجیه رفتار نه چندان دموکراتیک رضاشاه پرهیزی ندارند چرا که آنان این موضوع را برای خود حلشده میدانند و چه پیش از مستند رضاشاه و چه پس از آن با او همراه بودند، آنقدر که حتی پرسشی از او در باب مدارا نداشته باشند. اما من و تو مخاطب را جور دیگری تحت تاثیر قرار میدهد.
سایت سینماپرس، در نقدی با عنوان «رضاشاه، دیکتاتوری که من و تو یک شبه قهرمانش کرد» مخاطب هدف این شبکه را اینچنین معرفی میکند: «بخش عمدهای از مخاطبان امروز رسانههای فارسی زبان را مخاطبان جوانی تشکیل میدهند که دهه دوم زندگی خود را سپری میکنند. سن و سال آنها حتی به اواخر سالهای دفاع مقدس نیز قَد نمیدهد. این نسل کمتر علاقه به خواندن کتاب نشان میدهد ـ شمارگان محدود ۱۰۰۰ و نهایتا ۲۰۰۰ تایی کتاب موید این نکته است ـ و بیشتر ترجیح میدهد تا پاسخ سوالها و دغدغههای خود را از فضای مجازی و رسانههایی همچون تلویزیون پیدا کند. در نگاه این نسل، نسبت به گذشته حسی توام با نوستالژی وجود دارد. به همین دلیل است که در فضای مجازی، انجمنهای مختلفی با موضوع "دهه شصت و دهه شصتیها" شکل میگیرد و محملی برای خاطرهبازی میشود اما رویکرد به گذشته در این فضا، رویکردی تاریخی یا تحلیلی نیست بلکه نگاهی مبتنی بر حس و حال دوستداشتنی دوران قدیم است.»
اما آنان چگونه میخواهند رضاشاه را برای مخاطب خود «مستند» کنند؟ شروع این پروژه بخش دوم عوامل تاثیرگذاری را گردهم میآورد.
تکنیک بنیادین مستندهای «من و تو» چیست؟
رضاشاه همچون بسیاری از سیاستمداران جهان تصویری چندوجهی دارد. تصویری که نمیتوان با صفتی یا حکمی قاطع آن را به تمامی بیان و روایت کرد. او دو رویۀ کاملاً متفاوت دارد که یکی توسط مخالفان و دیگری از سوی حامیان برایش دست و پا شده است؛ یکی تصویر نظامی مستبد و خودرایی که در شرایط ویژهای با حمایت آیرونساید انگلیسی به قدرت رسید و بعد از پادشاهی، نظامی سراسر ظلم و جور بنیان گذاشت که نه تنها در عرصه سیاسی خفقان و کشتار مخالفان را تجویز میکرد که در عرصههای دیگر اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی نیز جز عقبماندگی و فلاکت چیزی برای مردمش نداشت. در رویۀ دوم اما با نظامی وطنپرستی مواجهیم که آرام آرام از زیر سایۀ نظام شاهنشاهی قاجارهای بیکفایت بیرون آمد، در کنار سیاستمدار آبدیدهای چون سیدضیاءالدین قرار گرفت و با حمایت گروهی از روشنفکران و از طریق انجام کودتای ۱۲۹۹ آنچنان قدرت گرفت که سلسلهای را کنار زد و در دوران تازه بنیان ایرانی نوین را گذاشت که در آن دانشگاه و راهآهن و بسیاری دیگر از مظاهر مدرنیته به سرعت پدید آمد و رشد کرد. در این روایت نه خبری از قتل میرزادۀ عشقی و فرخی یزدی و دیگر آزادیخواهان هست، نه از جنایات پزشک احمدی سخنی به میان میآید. نه سرکوب قیام جنگل و قتل میرزا کوچکخان روایت میشود و نه حتی پوشش اجباری برای مردان و کشف حجاب اجباری برای زنان، به دیدۀ نقد نگریسته میشود. آنان که تاریخ را از موضعی بیطرف مطالعه میکنند میدانند که در این هر دو روایت، رگههایی از واقعیت هست و البته اغراق.
شبکه «من و تو» اما در تلاش است با تصویرگری متفاوت، معرفی یک «رضاشاه تازه» را کلید بزند. این شبکه در معرفی بنیانگذار سلسله پهلوی از تکنیکی خاص استفاده میکند؛ تکنیکی که مخاطب بیاطلاع یا بیتفاوت را مسحور تصویر ساخته شده از رضاشاه میکنند: «تکنیک جالب توجه سازندگان فیلم "بیان بخشی از حقیقت و نتیجهگیری به نفع خود" است. در فیلم واقعیت مهمی اشاره میشود که همان مشکلات اقتصادی، اجتماعی و ناامنی سالهای پایانی دوره قاجار است و نتیجهای که گرفته میشود این است که با حضور رضاخان تمامی این مشکلات برطرف میشود. فیلم تلاش میکند تا تصویر یک ناجی بزرگ را از این قزاق قلدر ارائه نماید. حتی اشارهای به واقعیت نقش انگلیسیها در روی کار آوردن وی نمیکند و در عوض بر جنبههایی همچون اخراج افسران انگلیسی از ایران توسط وی و ضبط پولهای بانک شاهنشاهی توسط وی تاکید مینماید. در این فیلم مستند نمایش داده میشود که رضاخان چگونه شورشهای محلی را سرکوب میکند تا کشور به استقلال و یکپارچگی برسد اما چهرههای آزادیخواهی همچون کوچک جنگلی نیز در ردیف شورشیهایی همچون شیخ خزعل قرار داده میشوند.» (سایت سینماپرس)
اما آیا این رضاشاه خدمتگزار برای مخاطب ایرانی باورپذیر است؟ بازتابهای موجود در روزهای گذشته چه در فضای مجازی و چه در فضای واقعی نشان میدهد این تصویر هر چقدر یکسویه و مغرضانه اما دستکم در بخشی از مخاطبان ایرانی که جمعیتشان هم چندان کم نیست اثر گذاشته است. اما چرا با وجود تبلیغات گسترده تلویزیون و وجود روایتی کاملاً متفاوت در کتابهای درسی، باز هم توجه ایرانیهای عمدتاً جوان به روایت مقابل جلب میشود؟
یکی از دلایل شاید پخش تصاویری جذاب و کمتر دیده شده از گذشته است. تصاویری که رسانههای داخلی و در راس آنها تلویزیون دولتی یا ندارد و یا اگر دارد در پخش آن خسّت به خرج میدهد و نقدهایی را از این منظر پذیرا میشود. روزنامه «هفت صبح» در شمارۀ امروز خود در گزارشی با عنوان «تاریخ زیر چکمه له شد!» که در آن به پخش مستند «رضاشاه» پرداخته، مینویسد: «این مستند هرچه بود، هر ناظری را به این نتیجه میرساند که چرا درباره اتفاقات سیاسی تاریخ معاصر به ندرت مستند حرفهای و مفیدی از سازمان صداوسیمای ایران بیرون آمده است. مستندی که بتواند نه با کمک شعار و لفاظیهای کممایه ادیبانه بلکه با شکلگیری درام و تنش تماشاگر را به سمت خود جلب کند. مستند رضاشاه با تمام تحریفها و موضعگیریهای موذیانه و حتی دروغهایش، مستندی موثر و نافذ بود. مستندی که ریشههای تاریخی جامعۀ امروز ما را هدف قرار داده بود.»
شبکه «من و تو» تصاویری را به مخاطب نشان میدهد که آن بخش نوستالوژیباز نسل تازه را قلقلک میدهد و وقتی این تصاویر نادیدۀ جذاب با نریشنی حماسی همراه میشود، مخاطب را با خود میبَرد. این مخاطب اما چگونه به آنچه پیشتر دیده و شنیده پشت میکند و راهی کاملاً متضاد با آن میرود؟ این را باید در سومین عامل که آن هم پخشکننده است، جستوجو کرد.
تاریخ؛ قربانی رقابت روایان
حکایت از رقابت دو روایت آغاز میشود و به رقابت دو راوی میرسد. نظام آموزشی و رسانهای موجود در ایران که محصول سالهای پس از انقلاب است و نظام رسانهای حامی «من و تو» که این روزها آشکارا نقش رسانۀ نوستالژیگرایان را بازی میکند. در این میانه چرا «من و تو» دستکم در ظاهر گوی سبقت را ربوده است؟ باید پذیرفت که آنچه در رسانههای مکتوب و تصویری ما ارائه شده بیشتر مبتنی بر تحلیل و کمتر مستند به اسناد بوده است. این در حالی است که نظام رسانهای پس از انقلاب بر بستر انقلابی شکل گرفته است که امکان دسترسی مخالفان رژیم پیشین به بسیاری از اسناد گذشته را فراهم کرد. اما از همان ابتدا تاریخنگاری گرفتار عنصر نفرت شد. نفرتی که به واسطۀ سالهای سیاه گذشته وجودش در میان مردم اگر مطلوب نه، اما طبیعی بود. این نفرت اما وقتی پا به عرصۀ تاریخنگاری گذاشت نقض غرض شد. ما که تاریخ پادشاهان را خالی از بیطرفی و «تاریخ فاتحان» میدانستیم، خود در روایت تاریخ نتوانستیم آنچنان که باید و شاید موفق ظاهر شویم و گاه تنها به بازتاب دادن وجوه منفی دورههایی طولانی از تاریخ پرداختیم. حکایت مستندهایی همچون «من و تو» هم همینگونه است که حامیانش آن را پاسخی به تصویر یکسویۀ پس از انقلاب میدانند و پس بر حق.
به نظر میآید تنها قربانی این جدال اتفاقاً همین «تاریخ» باشد که هر بار در روایتش یک کفۀ ترازو سنگینتر و سوی دیگر ماجرا بهکل نادیده انگاشته میشود. روایت بخشی از تاریخ که حکمرانان پیشین را تنها با رذایلشان معرفی کند، روی دیگر سکۀ همین تاریخی است که برخی سرمایه و حمایتشان را در خدمت آن قرار دادهاند تا از دیکتاتوری چون رضاشاه که البته دولتی توسعهگرا داشت، وطنپرستی دموکرات خلق کنند.
مهم این است که پس از پایان تاریخ مصرف این نسخۀ تازه از تاریخ یکطرفه، کدام طرف از خلاء و سرخوردگی پس از آن، میوۀ «روایتگری صادقانه» را میچیند. باید پذیرفت «رسانهها» امروز قدرت شکلدهی به افکار عمومی را به تمامی در لابلای محصولاتشان متمرکز کردهاند و «فاتح» آن کسی است که بتواند در پس این حرکت پاندولوار میان روایتها میانه را پیدا کند و با گشودن قفل آرشیوها، تاریخ را همانگونه که بود روایت کند و مدال اعتماد مخاطبان جوان را بر سینه بیاویزد.
منبع: تاریخ ایرانی