گروه راهبرد- خبرگزاری دانا: کنکاشهای مفهومی و نظری درباره جامعه ایران فرصت خوبی برای اندیشمندان علم الاجتماع بود تا یک بار دیگر دور هم جمع شوند و بر سیاق سابق، به نقد بی رحمانه اندیشه های همدیگر بپردازند. در این میان سخنان دکتر یوسف اباذری استاد جامعه شناسی دانشگاه تهران در نقد جامعه شناختی طرفداران بازار آزاد بسیار جالب و قابل تامل بود. تلاش شد بر اساس روال کاری گروه راهبرد، این سخنرانی خلاصه شود اما نقل قول ها و شاهدمثال های بسیار این اندیشمند جامعه شناسی، باعث شد از خلاصه کردن متن صرف نظر شود و متن کامل بازنشر شود. میانتیترها کار خبرنگار دانا است
آیا چیزی بنام علم اقتصاد وجود دارد؟
سال گذشته بحثی با طرفداران بازار آزاد داشتم که نکته مهمی از پاسخها
بیرون زد. اینکه آیا چیزی به نام «علم اقتصاد» وجود دارد یا خیر؟
در مقالهای از هایک با عنوان «مقایسه روشنفکران و سوسیالیسم» (ترجمه
موسی غنینژاد) گفته میشود، چپها فضای عمومی را با روشنفکران (روزنامهنگاران،
استادان دانشگاه، نمایشنامهنویسان، اهالی ادبیات و... ) پیش بردهاند. هایک
عنوان میکند که لیبرالها باید وظیفه روشنگری را برعهده بگیرند و جو فکری اقتصاد
آزاد را بسازند تا آنها نیز در فضای عمومی همان اقبال را بیابند. چگونه شد که این
اتفاق افتاد و جامعهشناسان کوتاهی کردند و این نوع نگاه به اقتصاد در مقام «علم
اقتصاد» جا افتاد؟ علی درستکار، سخنگوی اتاق ایران، در یکی از مصاحبههای اخیر میگوید:
«خانمها، آقایان، دلسوزان ایران و نظام، اهالی سیاست و فرهنگ، اهالی اقتصاد،
مراجع محترم نظارتی و ارباب رسانه (یعنی همه کسانی که هایک به آنها اشاره میکند) با
افتخار اعلام میکنم نامزد مورد حمایت اتاق در یازدهمین دوره انتخابات ریاستجمهوری،
علم اقتصاد است.» همه فکر میکنند چیزی به نام «علم اقتصاد» وجود
دارد. باید به طرفداران بازار آزاد آفرین گفت که بهگونهای همه را اقناع کردهاند
منظور از علم اقتصاد همان مکتب فکری موردنظر آنهاست. جامعهشناسان را متهم کردند که چندپارادایمی هستند و هرکدامشان چیزی میگویند
و معلوم نیست چه میگویند. دکتر نیلی گفتند که روش ما از پایین به بالا و استقرایی
است. با این سخن تعلقخاطر خود را به مکتب نئوکلاسیک نشان دادند. تلقی این افراد
از علم اقتصاد تلقی مکانیکی و متکی به قوانین طبیعت است. کنش را بر مبنای علت و
معلول تبیین میکنند، مدلهای ریاضی میسازند، به آمار علاقه دارند. اگر بخواهیم
مشابهسازی کنیم معادل این افراد در جامعهشناسی، جامعهشناسی دورکیمی است
پیوند نادرست آزادی و بازار
از آنسو مکتب اتریش چه میگوید؟ فون میزس در کتاب «کنش انسانی» به
شیوهای پیشینی گزارهای را تعریف میکند مبنی بر اینکه کنش انسانی اصل است. سپس به
شیوهای منطقی تمامی مقولات اقتصادی را از آن استنتاج میکند. این همان روشی است
که حاکمان ما نیز انجام میدادند. تفاوت در اینجاست که وقتی شما به شیوهای
استقرایی، از پایین به بالا فاکتها را جمع میکنید و بر مبنای آن قاعده، الگو و
مدل میسازید، آمار و ریاضی مهم میشود. کار میزس استنتاج مقولات از یک گزاره
پیشین است: من به جایی میروم، هدفی دارم، باید هزینهای بدهم و میخواهم چیزی بهدست
آورم. پس پای «بازار» به میان میآید. در
بازار میخواهم سود خود را به حداکثر برسانم. مقوله «کارآفرینی» نیز به
طرز ماهرانهای از همین نقطه استنتاج میشود. او به دوگانه کانتی معتقد است. کانت
معتقد است در دنیای طبیعت مفهوم علیت حکمفرماست، به اینترتیب او علم طبیعی را
اثبات میکند؛ اما در دنیای اخلاق و حکمت عملی از تسری مفهوم علیت سرباز میزند و
آنجا را حیطه «آزادی» مینامد. به این مفهوم از آزادی دقت کنید، زیرا بازارخواهان
زیر اسم خود مینویسند: «آزادیخواه». چون اینجا حیطه آزادی است، «علتی» باعث به
وجود آمدن کنش نمیشود. یعنی اگر من میخواهم چیزی بخرم آزادم که بخرم یا نخرم.
اگر به چارچوب دورکیمی برگردیم علتی در کار است که من دست به کنش میزنم. میزس این
روش را از ماکس وبر گرفته است. وبر جامعهشناسی را بر اساس «کنش» تعریف میکند.
روش میزس مشکلات خود را دارد. پس نئوکلاسیکها بر اساس اصول علمی و طبیعی و
مکانیکی، و عدهای دیگر بر مبنای تقسیمبندی کانت پیشمیروند. تفاوت
علوم طبیعی و علوم انسانی کاملا محرز است و از تقسیمبندی دوم کانت استفاده میکنند.
این دو روش زمین تا آسمان با هم تفاوت دارند.
علم اقتصاد پاردایم ثابت ندارد
در علم اقتصاد یک پارادایم ثابت نداریم.
باید بگوییم مکتب شما از پایین به بالا حرکت میکند، ولی مکتب دیگری که خصم شماست
از بالا به پایین حرکت میکند. اینکه باب شده علم اقتصاد به یک روش خاص اطلاق شود همان توصیه هایک
مبنی بر بهدستگرفتن هژمونی است. یعنی کاری کنید که مردم بدون آنکه بدانند، حرف شما
را بزنند. بگویند یک علم اقتصاد بیشتر نداریم، مکتب اتریش با حمله سبعانه به مکتب
نئوکلاسیک کار خود را پیش برد. پس اتهامی که به جامعهشناسی میزنند و آن را
چندپارادایمی میدانند صحیح نیست چون ما در علم فیزیک نیز همین حالت را داریم. همه
علوم پارادایمهای مختلفی دارند. اینکه گفته شود یک علم اقتصاد بیشتر نداریم از
میدان بهدرکردن کلیه اقتصادداناني است که با شما موافق نیستند و مدام در آثارتان
میگویید که آنها انشا مینویسند و از آخرین ترقیهای علم اقتصاد آگاهی ندارند
و... وحدت اقتصاد بازار آزاد بر مبنای ایدئولوژی ساختهشده، پوچ و بیاساس است،
حقنه شده و به خورد مردم داده شده، هرکسی که برخلاف آن حرف بزند، پوپولیست، چپ،
کمونیست و مارکسیست است.
طرفداران بازار آزاد، نقد را برنمی تابند
در اقتصاد بازار، چنان از «دست نامریی»
اسمیت حرف میزنند، گویا اسمیت هزاران بار این اصطلاح را بهکار برده. خیر، اسمیت
کلا سهبار از این اصطلاح استفاده کرده است. بار اول کاملا مسخره است. این مفهوم
اصلا تا قرن20 مورد استفاده اقتصاددانان قرار نمیگرفت ولی اکنون تبدیل به برگ برنده
شده. چنان از بازار سخن میگویند که گویا مفهوم بازار متعلق به آنهاست. چه کسی
گفته بازار وجود نداشته است. میگویند اگر بازار خودانگیخت وضعش خراب است، (که
خراب است) چیزی بهنام دست نامریی اسمیت وجود دارد. جوزف
استیگیلتز که در سال 2001 برنده جایزه نوبل شد و از بازار هم دفاع میکند، معتقد
است بر اساس مدل ریاضی، چیزی بهنام دست نامریی نداریم. چنان هالهای دور این واژه
کشیدهاند که هرکه بر ضد آن حرف بزند گویی به علم اقتصاد خیانت کرده. مکتب اتریش
کلا با ریاضی و تعادل عمومی که در مکتب نئوکلاسیک مطرح بود مخالف است.
ارائه تعریف نادرست از واژه کارآفرین
واژه «کارآفرین» که میزس بهشکل منطقی ابداع کرده، بازار را دچار دگرگونی کرده و اصلا رسیدن به تعادل از نظر آنها جنایت است. شونپیتر در اوایل قرن که اقتصاد آلمان دچار بحران بود، این واژه را مطرح کرد و تحولی در اقتصاد آن زمان آلمان به وجود آورد. بعدها مکتب اتریش آن را مصادره به مطلوب و به یکی از مقولات اساسی اقتصاد خود بدل کرد. باید متوجه بود که بهکارگیری «کارآفرین» بهجای «صنعتگر» چه فاجعهای در این کشور آفرید. صنعتگران ما نابود شدند تا جا باز شود برای کسی به نام «کارآفرین». چگونه این اتفاق در بستر تفوق سرمایه مالی افتاد؟ هایک آنقدر زیر گوش تاچر وزوز کرد و مفاهیم را به او انتقال داد که به یکباره واژه «کارآفرین» باب شد. این واژه کل یک زیستجهان را به زیستجهان دیگری تغییر میدهد. در تبلیغات انتخاباتی ما هم از این واژه استفاده میشود. چیزی که فراموش شده واژه صنعت و صنعتگر ایرانی است.
ایده نادرست آزادی مقدم بر دموکراسی
عباس آخوندی مقالهای دارد در مجله مهرنامه با عنوان «تقدم آزادی بر دموکراسی».
این آزادی چه چیزی است که بر دموکراسی مقدم است؟ پاسخ به این سوال بسیاری از گرهها
را باز میکند. میزس همهجا اشاره میکند که با تعریف کنش انسانی، من هرجا و هر
لحظه که تصمیم میگیرم آزادم. لیبرال کسی است که ارزش خود را به دیگری تحمیل نمیکند:
آزادم خرید کنم. آزادم بروم «بنتون» و... هیچ ارزشی را نباید به کسی تحمیل کرد. دولت خوب، دولتی
است که مانع آزادی نشود. شیوه معکوس این فرآیند دموکراسی است که به موجب آن
در سرنوشت خود مداخله کنم، اتحادیه بسازم و به دستمزد پایین اعتراض کنم. از نظر
طرفداران بازار، این امر مداخله در بازار است. میگویند هیچکس نباید در بازار
مداخله کند نه دولت و نه ملت. البته دولت را میگویند ولی ملت را نه. بههیچوجه
نباید چیزی را به کسی تحمیل کرد، علیالخصوص هزینه و قیمت، چون قیمت بازار را
تنظیم میکند. تنها چیزی که برای من در میان آزادیهایی که وجود دارد باقی میماند،
این است که من حق ندارم کاری کنم، در سرنوشت خود مداخله کنم و بگویم گرسنهام.
تنها چیزی که برای من باقی میماند همین آزادی است، آزادی خرید و فروش، بیهیچ
دخالتی. بنابراین تیتری که نویسنده مقاله انتخاب کرده، درست است. دموکراسی سم
مهلکی برای این جریان است. از زبان بزرگترین متفکران آنها مشخص است که دموکراسی
چه تاثیری دارد. سپس ربط آن به شرایط ایران را مشخص میکنم و اینکه چه شد این
جریان در ایران پیش رفت؟ چه شد آزادی پیش رفت اما دموکراسی نه.
لیبرال های طرفدار انحصار!
موری راتبارد که از متفکرین مورد علاقه این
جریان است سه نوع مداخله را مشخص میکند. اولین نوع، مداخله فردی است. یعنی زمانی
که حکومت مردم را وادار میکند به پرچم خود سلام یا اعلام وفاداری کنند یا اینکه
موادمخدر مصرف نکنند. در مداخله نوع دوم رابطهای میان قربانیکننده و قربانی وجود
دارد؛ زورگیری که سر چهارراهها پول مردم را میگیرد یا دولتی که مردم را وادار میکند
مالیات دهند. از نظر آنها زورگیر سر خیابان و دولت، هر دو به یک شیوه مداخله میکنند.
زیرا دریافت مالیات از نظر آنها مداخله در بازار است، یا زمانیکه اتحادیههای کارگری
مانع میشوند کارگران رقیب که ارزانترند، جایگزین کارگران قدیمی شوند. مداخله سهتایی
زمانی است که دولت دو نفر را مجبور میکند به شیوهای خاص رفتار کنند یا نکنند.
مثلا تعیین حداقل دستمزد یا جلوگیری از فحشا. میگویند
به دولت چه مربوط است. دونفر هرکاری خواستند بکنند. چند سال پیش یک نفر در آلمان
فرد دیگری را با رضایت طرفین خورد. بهاصطلاح «آزادیخواهان»
گفتند که به دولت هیچ ربطی ندارد، دو نفر خواستهاند این کار را انجام دهند. یا،
بهتازگی از آبراهام لینکلن انتقاد میکنند که چرا بردهداری را آزاد و در اموال
مردم مداخله کرده است. یا اخیرا گفتهاند فروش موادی که وزارت بهداشت تایید نکرده
به دولت ربطی ندارد. اگر کسی خواست بخرد میتواند بخرد. یا اینکه یک نفر عدهای را
ترغیب کند به کمک عدهای دیگر بروند. هر نوع کمک انساندوستانهای را تحتعنوان
«رابینهودبازی» طعن و نفرین میکنند. میگویند لیبرالی که طرفدار انحصار باشد،
لیبرال نیست، دیکتاتور است. راتبارد به مثالهایی اشاره میکند که دولتها به برخی
از افراد و گروهها امتیازات انحصاری میدهند، مثل استانداردهای کیفیت غذا، محدودیتهای
مهاجرت کارآفرینان و کارگران. یعنی دولت حق ندارد جلوی مهاجرت کارآفرینان و
کارگران را بگیرد.
آقای غنینژاد در وصف کارگران افغان مقالهای نوشتند و گفتند کارگران افغانی
شریف هستند، چون ارزانقیمتاند. اگر در کشورهای همسایه مشکلی به وجود بیاید و کسی
ارزانتر کار کند، مهر شرافت را از پیشانی کارگر افغانی گرفته و به پیشانی کسی
دیگر میکوبند. پس مقاله در مورد دفاع افغانها و شرافت آنها نیست، بلکه در مورد
ارزانبودن آنهاست اما بهگونهای نوشته میشود که بهنظر رسد در حمایت از افغانهاست.
حال آنکه همان زمان از کنار اخراج هزاران کارگر ایرانی بهراحتی گذشتند. از نظر
ایشان شرافت ربطی به ایرانی و افغانی و این چیزها ندارد، بلکه کارگر شریف کسی است
که ارزان میگیرد.
کارآفرین تاریخ را پیش می برد!
مقولات بنیادی میزس عبارت است از پسانداز، تکنولوژی و کارآفرین. حذف کار در آنچه رخ داد اهمیت فراوان دارد. صنعتگر ایرانی که ایستاده و کار میکند نمیتواند جایی برود. اما امثال خاوری (مدیرعامل سابق بانک ملی) که کارآفرین است میتوانند به کانادا بروند. یکی از دلایلی که طرفداران بازار آزاد به نمادهای ملی ایران همچون مصدق حمله میکنند این است که از نظر آنها «کارآفرین» وطن ندارد. میتواند هرجا خواست برود؛ هرجا که سود بیشتری بود. قانون کار کودکان نیز همینطور است. از نظر آنها دولت حق ندارد قانون لغو کار کودکان را تصویب کند. میزس شدیدا به آمار حمله میکند. در اینجا میتوان رابطه بین لغو سازمان برنامه و آمار کودکان کار را مشاهده کرد. قوانین مربوط به حداقل دستمزد، تعیین حداکثر ساعت کار، اتحادیههای کارگری، قوانین سربازی اجباری و... دولت حق ندارد در هیچکدام از اینها دخالت کند. پس راتبارد هم به شکلی دیگر ادامهدهنده راه فون میزس است و این نتایج را از همان فاکت اولیه استنتاج میکند. قیمت برای آنها مسالهای معرفتشناختی است. برخلاف ادعای خودشان که از انحصار دولت به تندی انتقاد میکنند معتقدند هر کارآفرینی هرکاری میکند در ابتدا انحصاری است. با قانونهای ضدتراست و ضدانحصاری دولت در دفاع از مشتریان مخالفت میکنند. مثلا از تراست بیلگیتس دفاع و به دولت حمله میکنند که حق محدودکردن آن را ندارد. آنگاه میگویند لیبرالی که طرفدار انحصار باشد لیبرال نیست. «صنعتگر» در مفهوم وبری کسی است که با مفهوم کار زاهدانه ارتباط دارد اما این مقوله در فون میزس وجود ندارد. راتبارد در همان کتاب عنوان میکند بازار سیاه، بازاری واقعی است و کارآفرینان خود را دارد. پس با این تعریف کارآفرینهای فحشا، موادمخدر، صنعت فروش اعضای بدن و ... چه کسانی هستند؟ کارآفرین از نظر آنها کسی است که تاریخ را پیش میبرد