اگر اندیشه را موجودی ارگانیک در نظر بگیریم، باید اذعان کنیم که در نقطه ای از مشرق زمین با کسانی چون فارابی ، ابن سینا، ابن هیثم و سایرین دوران بلوغ آن سپری شد. اگر چه انسان هیچگاه نمی تواند مانع اندیشیدن خود شود اما می تواند بستر اندیشه را دستکاری کند. اینکه چرا اندیشه در مشرق زمین و به طور اخص در ایران افول کرد، سوالی دیرین است که حتی به نوعی توسط عباس میرزای قاجار هم بیان شد. در گستره مفاهیمی که هر روز در غرب شکل می گیرد، شاهدیم که به سرعت مصادیقی در حوزه عملی و اجتماعی پدید می آید و حتی به عنوان پارادایم های غالب در شرق نیز تبدیل می شود. گروه راهبرد خبرگزاری دانا در راستای پرداختن به معضلات ایران در حوزه های مختلف علوم انسانی به سراغ این سوال رفته است که دلیل امتناع ایرانی ها از اندیشیدن در بسترهای مناسب چیست؟ و اساسا چرا فلسفه و اندیشه در ایران افول کرده است؟ این سوال را وقتی با اندیشمندان فلسفه در ایران مطرح کردیم، جواب های جالب توجهی گرفتیم. بخش اول این پرونده به یادداشت دکتر رضا ماحوزی عضو گروه مطالعات آینده نگر پژوهشکده فرهنگی و اجتماعی اختصاص دارد که پاسخ وی به پرسش، نگاهی چند بعدی و ماتریسی است.
عوامل اقتصادی تا جنگ و تحولات اجتماعی در افول اندیشه موثر بودند
این پرسش، پرسشی آشنا برای جامعه دانشگاهی و به طور خاص برای آگاهان به علوم انسانی است. باید توجه داشت که وقتی سطح فرهنگ یک سرزمین به این وضعیت دچار می شود، مسلما عوامل بسیاری در ایجاد آن موثر بوده اند؛ از عوامل اقتصادی گرفته تا تبعات ناشی از جنگ و تحولات اجتماعی پیاپی. در کنار این عوامل تاثیرگذار داخلی، مواجهه دوران جدید با وضعیتی از تفکر که باید آن را سیطره تکنیک نامید نیز در کم ارزش جلوه دادن تفکرات نظری و عمیق و لزوم تغییر عملی و بسیار سریع امور سبب شده فضای تفکر در ایران نیز متاثر شود. در این خصوص، ورود پر هیاهوی مکاتبی چون کمونیسم، اگزیستانسیالیسم ناظر به آزادی، پوزیتیویسم تجربه گرای مخالف تفکرات متافیزیکی، پراگماتیسم و حتی هایدگر که بر طبل تفکر شاعرانه به جای تفکر متافیزیکی می کوبد، تا حدودی فضا را بر سنت تفکر متافیزیکی و حکمی ما که عموما حکمت عملی را در ارتباط با حکمت نظری تعریف می کرد، تنگ کرد و توانست تا پیش از انقلاب اسلامی سال 1357، بصورت گفتمان مورد حمایت حکومت و دانشگاه، فضای تفکر ستیز به ارث رسیده از حکومت قاجار را بیش از پیش نهادینه کند.
بعد از انقلاب گفتمان های مناسبی در مقابل ایده های غربی پدید آمد
البته باید توجه داشت که در دوران پهلوی برنامه های آموزشی متفاوت از خواست شاهان قاجار است؛ چنانکه توسعه دانشگاه ها و مراکز تحقیقاتی و حتی هزینه های گسترده انجام شده در این خصوص من جمله تحصیل رایگان متخصصان رشته های مختلف در دانشگاه های معتبر خارج از کشور و غیره گویای عزمی متفاوت برای تغییر وضع موجود و ترسیم وضعیتی خوشایند در آینده است، اما باید این را نیز در نظر داشت که تغییر بنیادی محتوای فرهنگ این سرزمین در قالب مدرنیته (ایرانی و یا بومی) اساسا به نوعی بریده شدن از جریان آموزشی و محتوای فکری قدیم منجر می شود و با خود، آشفتگی فرهنگی و فکری را به همراه دارد؛ چنانکه واقعیت گویای این حقیقت است. با پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی سال 1357، این وضعیت اندکی اصلاح شد و در برخی موارد جریان های فکری و فلسفی سنتی توانستند پس از چند دهه کار جدی خود را به مثابه گفتمانی در برابر گفتمان یا گفتمان های نوظهور غربی عرضه کنند. علاوه بر این، حضور گسترده اساتید دانشگاهی در حوزه های علمیه و مراکز پژوهشی دینی و از سوی دیگر، ورود گسترده حوزوی ها در دانشگاه ها سبب شد این دو فضای علمی در ارتباط با یکدیگر قرار گیرند و از محتوای فکری و درسی همدیگر بصورت گسترده تری خبردار شوند. این پیوند و ارتباط، گام اول و لازمه اصلی ایجاد وضعیتی مطلوب از تفکر و اندیشیدن در آینده ایران است اما مسلما تنها عامل تاثیرگزار نیست.
نسبت قدرت و علوم انسانی
ملاحظه تمامی علوم انسانی در نسبت با قدرت و سیاست، سخنی است که کم و بیش شنیده می شود، اما مسلما این سخن تنها سخن و یا همه سخن نیست. شاید التفات حداقلی از پژوهش های بسیار موضوعی و فارغ از مسایل سیاسی و اجتماعی یکی از نقیصه های جدی محافل دانشگاهی و حتی بیرون دانشگاهی امروز ایران است. بیش از صد سال است که موضوعات علوم انسانی غربی و بطور ویژه مباحث فلسفی و جامعه شناختی و حتی بصورت تطبیقی، برخی از موضوعات اندیشه فکری و فلسفی اسلامی و ایرانی در پرتو ملاحظات سیاسی و اجتماعی و با نظر به کارکردهای آنها طرح شده و مورد بحث قرار گرفته است. از همین رو است که این مباحث، جز در موارد استثنا، عمدتا در سطح نازلی از آن نظریه که ناظر به لایه بیرونی و سطحی مباحث آن است مورد توجه و دقت خوانندگان و جامعه روشنفکر و حتی دانشگاهی قرار گرفته است. نبود ملاحظات و دقت ها و مباحث تطبیقی ناظر به موضوعات و مفاهیم خاص و جزیی سبب گردیده اولا گفتمان فکری و فلسفی جدید جهان آنگونه که شایسته است نتواند در در محافل علمی ایران تولید فکر کند و درثانی، سنت فکری و فلسفی چند هزار ساله ما ایرانی ها نیز نتواند به شایستگی وزن حقیقی خود در گفتگو و مباحثه با موضوعات و مفاهیم فلسفی عصر اخیر به نمایش بگذارد. به این معنا می توان امیدوار بود گفتگوی تطبیقی در سطح موضوعات و مفاهیم جزیی و خاص ، گام دومی برای ترسیم وضعیتی خوشایند از تفکر و اندیشیدن در آینده ایران باشد. تحقق این دو گام، که در واقع از منظری به معنای برداشتن موانع ساختاری ایجاد تفکر فلسفی و انتقادی در ایران است، علاوه بر این، مستلزم نوعی ارزش دهی به تفکرات نظری و بنیادی نیز هست. این امر مهم خود مستلزم تغییر نگرش غالب یعنی همان نگرش تکنیکی و عمل گرایانه است که ارزش هر چیز را برمبنای نتایج محسوس و کارایی آن محاسبه می کند. شاید بسیاری از بی مهری ها به علوم انسانی و بویژه فلسفه در ایران امروز ناشی از همین نگرش باشد؛ نگرشی که برمبنای آن، نه تنها فلسفه به مثابه بنیاد و مادر علوم نگریسته نمی شود بلکه وجوهی از فلسفه مورد اهتمام جدی تر قرار می گیرد که مستقیما به نیازهای ملموس و محسوس بشر ارتباط داشته باشد. این مساله در مورد دیگر شاخه های علوم انسانی نیز صدق می کند. بی ارزش شدن جایگاه اجتماعی و علمی محققان و متخصصان علوم انسانی در جامعه، وضعیت معیشتی متوسط و حتی ضعیف این افراد و دیگر موارد، نشانه ها و علایمی از این وضعیت نامقبول است؛ وضعیتی که متخصصان همین رشته ها باید برای درمان آن چاره بیندیشند و نه مهندسان و تکنیک دوستانی که درک کامل و جامعی از نسبت میان علوم نظری و بنیادی و انسانی و نقش آنها در ایجاد فرهنگ و نظریه ها و علوم ندارند.