شاید مدتی طول بکشد تا باور کنیم دولت دهم به پایان رسیده و حالا دولت
جدیدی قرار است سرکار بیاید. شاید هم تا تغییرات اساسی را به عینه نبینیم،
باورمان نشود که تغییری اتفاق افتاده یا قرار است بیفتد. هشت سال، زمان کمی
نیست. گاه آنقدر در این هشت سال سخت گذشته که به دشواریهایش عادت
کردهایم و گاه آنقدر نسبت به رفع شدن مشکلات به ناامیدی رسیدهایم که
حالا برای امیدواری دوباره به تدبیری فراتر از اندازه نیاز داریم.
در این میانه، حکایت حوزه فرهنگ و اهالی آن، حکایت اندوهباری است، عرصهای که همواره و در هر دولتی اولویت نداشته و همواره پشت سر اقتصاد و سیاست و حتی ورزش قرار گرفته است در این سالها بیش از همیشه با بیاعتنایی و حتی آزار و آسیب مواجه شده است. در این سالها هنرمندان و اهل فرهنگ کمتر از همیشه توجه قرارگرفتند و بیش از همیشه بیمهری کشیدند و کیست که نداند جامعهای که حوزه فرهنگ را فراموش کند به سرعت رو به اضمحلال خواهد گذاشت؟
کیست که نداند زخمهایی که به واسطه بیتوجهی به حوزه حساس فرهنگ بر تن جامعه مینشیند چقدر عمیق است و چقدر دیر التیام مییابد؟ کیست که نداند زخمهای عمیقی که بابت ظلم بر اهالی رنجور فرهنگ بر تن آنان نشسته است چه زود ناسور میشود و التیامش چقدر زمان میبرد؟
به کار گماردن غیرفرهنگیترین - و شما بخوانید ضد فرهنگیترین - مدیران بر مناصب فرهنگی و اتخاذ سیاستهای عجیب و مخرب بهخصوص در چهارسال اخیر، برای هر ناظر بیطرفی در خوشبینانهترین حالت این پرسشها پیش میآید که آیا واقعا هدف کارگزاران دولت دهم حمایت از فرهنگ و هنر بوده یا تضعیف آن؟ آیا واقعا سردمداران این دولت، اساسا به اهمیت عرصه فرهنگ واقف بودهاند؟ آیا واقعا درک درستی از کلمه فرهنگ داشتهاند؟ باور کنیم یا نه، کابوس دولت دهم برای اهل فرهنگ به سرآمده. میشود امیدوار بود این پیکر نحیف و رنجور بار دیگر با طبیبی دلسوز مواجه شود. هنرمندانی که سالهاست نه تنها قدر ندیدهاند، بلکه تحقیرها و توهینهای پرشماری تحمل کرده اند
حالا امیدوارند که سکاندار تازه کشتی طوفان زده فرهنگ، اندکی - فقط اندکی- فرهنگ بفهمد، کمی مدیریت بداند، بدیهیات برخورد با هنرمندان را بلد باشد، بفهمد که جامعهای که اهل فرهنگ در آن تحقیر می شوند، محکوم به فناست، درک کند که مدیریت در بخش فرهنگ فقط سفر به اقصانقاط ایران و افتتاح کتابخانه نیست، سفر به کشورهای درجه سه و چهار و بستن تفاهمنامههای بیخاصیت نیست، گوشهها و ابعاد دیگری هم دارد، بفهمد که بدون همراهی هنرمندان و بدون همیاری صنوف فرهنگی، اداره کردن حوزه فرهنگ غیرممکن است، بفهمد که مطبوعات کشور چه زیان هنگفتی بابت تعطیلی انجمن صنفی روزنامهنگاران تحمل میکنند، بفهمد که سینما بابت تعطیلی خانه سینما چه لطماتی میبیند، درکش را داشته باشد که تئاتر و موسیقی بابت تضعیف خانه تئاتر و خانه موسیقی چقدر ضعیف میشوند. درک کند که وظیفه او رونق بخشیدن به فعالیتهای فرهنگی است نه جلوگیری و متوقف کردن آن، بفهمد که راه مواجهه با اهل فرهنگ، داغ و درفش و توقیف و تعطیلی نیست، مداراست.
حوزه فرهنگ ساحت گفتوگو و منطق است، امید اهل فرهنگ آن است که پس از سالها بشود با مدیرانی که بر کرسی مدیریت فرهنگ تکیه میزنند با زبانی که کلماتش در حوزه فرهنگ تعریف میشود حرف زد، امیدوارند اینبار با مدیرانی مواجه شوند که هنرمندان و مطبوعاتیها را جاسوس و معاند و غیرخودی ندانند، مدیرانی که بیش از آنکه خود مدافع و مجری تعطیل کردن نشریات و تئاترها و فیلمها باشند احساس کنند وکیل مدافع آنها هستند و پای تولید آثار با ارزش فرهنگی بایستند، مدیرانی که از بیکار شدن بیدلیل یک روزنامهنگار، شب خواب به چشمشان نیاید و از توقیف بیدلیل یک فیلم تنشان بلرزد، از رونق سالنهای تئاترها و سینما چشمانشان برق بزند و از تنوع و رواج مطبوعات ذوق کنند. مدیرانی که وقت داشته باشند موسیقی گوش کنند، افتخار نکنند که به عمرشان سینما نرفتهاند، عارشان نیاید در سالن تئاترها بنشینند، لااقل از کنار یک گالری رد شده باشند، پایشان به تحریریه یک روزنامه یا خبرگزاری باز شده باشد، بلد باشند دو مصراع شعر را درست بخوانند، اسم چهار تا داستاننویس را بلد باشند درست به زبان بیاورند، اسم چهار تا رمان به گوششان خورده باشد، مرشد ترابی و سعدی افشار و استاد محمد را بشناسند... میبینید؟! توقع اهل فرهنگ اصلا بالا نیست. واقعا همین ما را بس.
منبع: بهار
در این میانه، حکایت حوزه فرهنگ و اهالی آن، حکایت اندوهباری است، عرصهای که همواره و در هر دولتی اولویت نداشته و همواره پشت سر اقتصاد و سیاست و حتی ورزش قرار گرفته است در این سالها بیش از همیشه با بیاعتنایی و حتی آزار و آسیب مواجه شده است. در این سالها هنرمندان و اهل فرهنگ کمتر از همیشه توجه قرارگرفتند و بیش از همیشه بیمهری کشیدند و کیست که نداند جامعهای که حوزه فرهنگ را فراموش کند به سرعت رو به اضمحلال خواهد گذاشت؟
کیست که نداند زخمهایی که به واسطه بیتوجهی به حوزه حساس فرهنگ بر تن جامعه مینشیند چقدر عمیق است و چقدر دیر التیام مییابد؟ کیست که نداند زخمهای عمیقی که بابت ظلم بر اهالی رنجور فرهنگ بر تن آنان نشسته است چه زود ناسور میشود و التیامش چقدر زمان میبرد؟
به کار گماردن غیرفرهنگیترین - و شما بخوانید ضد فرهنگیترین - مدیران بر مناصب فرهنگی و اتخاذ سیاستهای عجیب و مخرب بهخصوص در چهارسال اخیر، برای هر ناظر بیطرفی در خوشبینانهترین حالت این پرسشها پیش میآید که آیا واقعا هدف کارگزاران دولت دهم حمایت از فرهنگ و هنر بوده یا تضعیف آن؟ آیا واقعا سردمداران این دولت، اساسا به اهمیت عرصه فرهنگ واقف بودهاند؟ آیا واقعا درک درستی از کلمه فرهنگ داشتهاند؟ باور کنیم یا نه، کابوس دولت دهم برای اهل فرهنگ به سرآمده. میشود امیدوار بود این پیکر نحیف و رنجور بار دیگر با طبیبی دلسوز مواجه شود. هنرمندانی که سالهاست نه تنها قدر ندیدهاند، بلکه تحقیرها و توهینهای پرشماری تحمل کرده اند
حالا امیدوارند که سکاندار تازه کشتی طوفان زده فرهنگ، اندکی - فقط اندکی- فرهنگ بفهمد، کمی مدیریت بداند، بدیهیات برخورد با هنرمندان را بلد باشد، بفهمد که جامعهای که اهل فرهنگ در آن تحقیر می شوند، محکوم به فناست، درک کند که مدیریت در بخش فرهنگ فقط سفر به اقصانقاط ایران و افتتاح کتابخانه نیست، سفر به کشورهای درجه سه و چهار و بستن تفاهمنامههای بیخاصیت نیست، گوشهها و ابعاد دیگری هم دارد، بفهمد که بدون همراهی هنرمندان و بدون همیاری صنوف فرهنگی، اداره کردن حوزه فرهنگ غیرممکن است، بفهمد که مطبوعات کشور چه زیان هنگفتی بابت تعطیلی انجمن صنفی روزنامهنگاران تحمل میکنند، بفهمد که سینما بابت تعطیلی خانه سینما چه لطماتی میبیند، درکش را داشته باشد که تئاتر و موسیقی بابت تضعیف خانه تئاتر و خانه موسیقی چقدر ضعیف میشوند. درک کند که وظیفه او رونق بخشیدن به فعالیتهای فرهنگی است نه جلوگیری و متوقف کردن آن، بفهمد که راه مواجهه با اهل فرهنگ، داغ و درفش و توقیف و تعطیلی نیست، مداراست.
حوزه فرهنگ ساحت گفتوگو و منطق است، امید اهل فرهنگ آن است که پس از سالها بشود با مدیرانی که بر کرسی مدیریت فرهنگ تکیه میزنند با زبانی که کلماتش در حوزه فرهنگ تعریف میشود حرف زد، امیدوارند اینبار با مدیرانی مواجه شوند که هنرمندان و مطبوعاتیها را جاسوس و معاند و غیرخودی ندانند، مدیرانی که بیش از آنکه خود مدافع و مجری تعطیل کردن نشریات و تئاترها و فیلمها باشند احساس کنند وکیل مدافع آنها هستند و پای تولید آثار با ارزش فرهنگی بایستند، مدیرانی که از بیکار شدن بیدلیل یک روزنامهنگار، شب خواب به چشمشان نیاید و از توقیف بیدلیل یک فیلم تنشان بلرزد، از رونق سالنهای تئاترها و سینما چشمانشان برق بزند و از تنوع و رواج مطبوعات ذوق کنند. مدیرانی که وقت داشته باشند موسیقی گوش کنند، افتخار نکنند که به عمرشان سینما نرفتهاند، عارشان نیاید در سالن تئاترها بنشینند، لااقل از کنار یک گالری رد شده باشند، پایشان به تحریریه یک روزنامه یا خبرگزاری باز شده باشد، بلد باشند دو مصراع شعر را درست بخوانند، اسم چهار تا داستاننویس را بلد باشند درست به زبان بیاورند، اسم چهار تا رمان به گوششان خورده باشد، مرشد ترابی و سعدی افشار و استاد محمد را بشناسند... میبینید؟! توقع اهل فرهنگ اصلا بالا نیست. واقعا همین ما را بس.
منبع: بهار