بسیاری معتقد هستند ما در جامعه خود با بحران نظریهپردازی فرهنگی مواجه هستیم. شما چگونه فکر میکنید؟ چرا ما نظریهپرداز فرهنگی نداریم؟
نظریه پردازی در یک حوزه برخاسته از نوعی نگاه معرفت شناسانه از نوع بالا دستی به یک جامعه است. تا وقتی که ما در درون یک فرهنگ غوطه ور هستیم بدون آن که از فراز آن به آن بنگریم و شکل کلی آن را تماشا کنیم، نمی توانیم نظریه پردازی کنیم. این که چطور می توانیم نگاه بالادستی به فرهنگ داشته باشیم و این نگاه و معرفت چطور پدید می آید، باید در فکر آن به خصوص به لحاظ روش بود. بخشی از این درونی زندگی کردن بدون داشتن نگاه بیرونی، همین است که همه چیز را یک سویه خواهیم دید. این البته بخشی از ماجراست. ما ممکن است برای پژوهش به یک روستایی برویم و به دلیل نگاه فرادستی بتوانیم پس از یک شناخت عمیق در باره آن نظریه پردازی کنیم، اما در شناخت جامعه خودمان دچار مشکل خواهیم بود، چون بخشی از آن هستیم.
تحدید آزادی و قرائت افراطی از اصول انقلاب اسلامی و مذهب تشیع چقدر در ایجاد چنین بحرانی موثر بوده است؟
این که عرض کردم ما بخشی از جامعه خودمان هستیم، بخشی که دارای مواضعی هستیم، وابسته به آن هستیم، و علاقه مند به آن، دقیقا اینجا هم معنا میدهد. شما هرچه وابستگی بیشتر به شرایط موجود و فرهنگ فعلی داشته باشید، از نظریه پردازی دورتر خواهید بود.اگر تغییراتی را پیشنهاد می کنید از زاویه تعلق خاطری باشد که دارید، طبعا از واقعیات موجود بیشتر فاصله خواهید داشت. تا وقتی نگاهتان مستقل نباشد و بر آن اساس شناخت درستی از جامعه خود داشته باشید، آن نگاه جامع و مستقلی که برای نظریه پردازی لازم است نخواهید داشت.
ارائه قرائتهای نازیستی از ملیت، چقدر فرهنگ را در ایران با چالش یکسان سازانه و وهمپندارانه مواجه کرده است؟
عدم توانایی برای ارائه نظریه سازی عالمانه در حوزه فرهنگ و به طور کلی شناخت جامعه و برنامه ریزی برای آن، کاری به قرائت های ملی و غیر ملی مختلف ندارد، مهم نوع تعصب و نگاه وابسته است که مشکل زاست. اگر شما در صدد تغییر جامعه به جایی هستید که خودتان باور دارید، نباید انتظار داشته باشید نظریه ساز فرهنگ باشید. آنجا دیگر باید تبدیل به یک رهبری شوید که در پی تغییر بنیادهای فرهنگی جامعه برای دستیابی به هدف مورد نظر است. اگر شما عالمی هستید که قصد نظریه سازی فرهنگی دارید، باید چارچوب های موجود جامعه، روش های علمی فرهنگ سازی، تناسب ساختار و کنش در جامعه، ظرفیت ها و توانایی های موجود و ... را بدانید.
برداشت نادرستِ یکسان سازانه و دگماتیو از فرهنگ و هویت ایرانی چگونه به بحران نظریهپردازی منجر می شود؟
نظریه پردازی در حوزه علوم اجتماعی و انسانی و از جمله حوزه فرهنگ، نوعی نگاه علمی و بدون تعقید را میطلبد، این که بتوانید با ذهنی باز و منبسط تک تک مولفههای موجود و مفاهیم مُعد در نظام سازی مربوط به حوزه فرهنگ را سنجیده و جای آن را به دقت مشخص کنید. در آن صورت، تاثیر گذاری هر یک از آنها را در یک برنامه نهایی و برنامهریزی شده ارزیابی کنید و راه را برای داشتن نگاهی جامع در برنامه ریزی فراهم کنید. در اینجا هر نوع صحبت از دگماتیسم به معنای برنامه ریزی از بالاست نه از نقطه نظر علمی. شما میتوانید حزبی درست کنید، برنامه ای داشته باشید، و با استفاده از ابزارهای مختلف و بر اساس باوری که به ملی گرایی یا هرچیزی دارید، در حوزه فرهنگ نظریه پردازی کرده و آن را جهت دهید. هرچه روشهای شما تناسب بیشتری با واقعیات موجود و دیدگاه های عالمانه داشته باشد، سهل تر به اهداف خود خواهید رسید، و اگرنه باید با استفاده از شانتاژ و زور و تزویر به برنامه تان برسید که اغلب شکست هم می خورید مثل نظریه پردازی های فرهنگی شاه در باره جشن های شاهی یا آنچه احمدی نژاد در ذهنش در تلیفیق اسلام و موعود گرایی و باستان نمایی بود. آن هم نوعی نظریه پردازی فرهنگی اما شکست خورده و بی اساس و التقاطی و ناشی از یک شناخت ابتدایی و بی خاصیت بود.
فرهنگ و هویت ایرانی اسلامی چگونه باید تعریف شود تا همه گروههای قومی و مذهبی، خود را متعلق به آن بدانند؟ در این میان چگونه باید از قرائت های افراطی و یک بعدی پرهیز کرد؟
تجربه تاریخی نشان داده است که ایرانیان به عنوان ایرانی در مقایسه با برخی از اقوام، فرهنگیتر برخورد میکنند. البته باید گفت در همه ملت ها، آدم های دانا هست، فلیسوف هست، اما دلایل اجتماعی و سیاسی سبب شده است تا در اینجا، در مرکز آسیا، در میان اعراب و ترکان که معمولا قدرت سیاسی را در ایران در اختیار داشتند، ایرانیان به کار دبیری و فرهنگی و نویسندگی و وزارت روی آورده اند. این حوزه از کار، سبب پرورش اذهانی مانند خواجه نصیر و رشید الدین فضل الله و دیگران شده است. این جدای از حوزه ادبیات فارسی و شعر است. خود این مساله می باید به لحاظ علمی و تاریخی مورد بررسی دقیق قرار گیرد تا باز ما در یک ورطه افراط و متعصبانه فرونیفتیم. اگر این طور باشد، میتوان گفت که بسترهای اولیه برای نوعی نظریه پردازی فرهنگی در دل فرهنگ ایرانی وجود دارد. فرهنگی که مغول را تغییر میدهد، تیمور [یعنی تیموریان] را عوض میکند و بسیاری از قبایل بدوی را به راه میآورد. فرهنگی که خواجه نظام الملک را رشد میدهد.در اینجا فرهنگ و پرداختن به فرهنگ جایگاه ویژه ای دارد. باید شناخت درستی از آن پیدا کرد. البته این فرهنگی نگاه کردن همیشه در معرض انحطاط و انقطاع و افراط هست. عقب ماندگی اقتصادی هم آن را زمینگیر میکند. انحطاط اخلاقی ناشی از تهاجم و فقر آن را به ویرانی میکشد و شکست تا هسته مرکزی آن میرسد.
چرا مسوولان فرهنگی بخصوص وزاری فرهنگ در دوره های مختلف، عمدتا آدم های اجرایی هستند نه نظریه پرداز؟ این نوع سلیقهها در انتخاب مسوولان فرهنگی، چقدر فرهنگ را مساله مواجه میکند؟
نگاه دولت های ما به سیاست و فرهنگ، هر دو سیاسی است. به اقتصاد هم. به مسایل اجتماعی هم. این البته تا اندازهای واقع بینانه است، زیرا به هر حال «سیاست مدن»به جز «تدبیر منزل» شامل همه چیز از حوزه های اقتصاد و سیاست به معنای خاص و اجتماع و حتی فرهنگ عمومی می شود، اما وقتی زیادتر از حد سیاسی شد، لاجرم همه حوزه های فکری و سیاسی و اجتماعی و اقتصادی زیر فشار نگاه سیاست قرار می گیرد. بنابرین باید پرسید چرا در چنین شرایط نباید آدم سیاسی بگذارند؟ یعنی وقتی سیاسی ـ اجرایی نگاه میکنند، لاجرم باید آدمی را انتخاب کنند که سیاسی باشد. سیاست زدگی به صورت یک خصیصه ذاتی برای جامعه ما در همه ابعاد آن درآمده است. در این صورت، آنها به ناچار چنین خواهند کرد. این که اشتباه است یا خیر امر دیگری است.
بحران شخصیتی و فرهنگی نسل جوان چقدر به نبود فرهنگ نظریه پردازی بستگی دارد؟
فرق دنیای قدیم با دنیای جدید در این است که آن زمان شما در یک فرهنگ بسته زندگی می کردید و همه چیزتان از آن خودتان بود. در شرایط حاضر، چندین نوع فرهنگ از دریچه های مختلف رسانه ای وارد می شود و در ساختن شخصیت کودک و نوجوان و جوان ما تاثیر دارد. نتیجه آن چند شخصیتی شدن است. صد سال است که ما مشکل دو شخصیتی و چند شخصیتی داریم. این مشکل جدید جهان است. جهان گذشته، تلفیق فرهنگ داشت، اما تاثیر متقابل آن میان فرهنگ ها، دراز مدت بود، به طوری که نسل های جدید به سختی آن را حس می کردند. اصلا شعور آنان نسبت به تغییر دشوار بود. الان سرعت سرسام آور است و روان آد مها بسرعت تحت تاثیر شرایط چند فرهنگی دچار بهم ریختگی شده است. زمانی دوست یکی از بزرگان قم، پولی برای او فرستاد تا خری برای وی بخرد، او در پاسخش نوشت: «در خصوص وجه منظور که جهت خریداری یعفور ارسال فرموده، متاسفانه سیل تمدن، آسایش تحمل را از بین برده، سواری هواپیما و اتومبیل در عوض چهار پایان صحرا نورد به کار افتاده، خاصه در دستگاه داعی که آخور و میرآخوری باقی نگذاشت. «خیر الکلام ما قلّ و دل». به یک شوفر با یک موتور قناعت شد. لذا وجه مزبور را عودت داد. ایام افادت و سعادت برقرار».این سرعت تغییر هیچ گاه در دنیای قدیم سابقه نداشت. اما اکنون همه حوزه های فرهنگی را درنوردیده و مشکل درست کرده و راه حل طلب می کند.
ایده پردازی های غلط و غیرکارشناسی در جامعه ما زیاد است بسیاری ادعای نظریه پردازی می کنند اما محصول آنها چیزی جز یک کشکول نیست. چه باید کرد؟ شما چه راهکاری برای خروج از این بحران ارائه می کنید؟
پایه این کشکول در بنیادهای فرهنگی و مولفه های اصلی ما در حوزه فرهنگ است. ناسازگاری تا عمق رسوخ کرده است. شناخت درستی نسبت به این اصول نیست. تعصب های فراوان نسبت به برخی از اصول هست، اصولی که زمانی فروع بوده و حالا اصول شده است. از مجموعه اینها بنای ناهمگونی ساخته شده است. دستگاه یکسان سازی که عالمانه طراحی شده باشد وجود ندارد. پس بحران طبیعی است. نه به اندازه ای که ما را نابود کند، اما به اندازه ای هست که ما را متوقف کند. خرده فرهنگ های عجیبی که در طول تاریخ در عمق فرهنگ مانده است، به علاوه فشارهای بیرونی و بی برنامهگی برای تلفیق و یکدست کردن همه شرایط ما را بحرانی تر کرده است. به همین دلیل است که حتی برای عمومیترین بخش های فرهنگ که اتفاق نظر هم در باره آن وجود دارد، قادر به طراحی دستگاه یکسان ساز و همسو کننده نیستیم. اما آنچه مهم است تقویت معرفت و شناخت ما نسبت به وضعیت موجود است. ما هنوز شرایط را درست نمی شناسیم تا برنامه ریزی و نظریه پردازی کنیم. این شناخت باید عالمانه و با نگاه بالادستی باشد نه فرودستی.