***
ماندلا را باید محصول کدام مشرب فکری و مکتب دینی دانست؟ ماندلا در چه بستری رشد کرد و چگونه ماندلا شد؟ بویژه ماندلا، عقاید ضدنژادپرستی خود را مرهون چه چیزی است؟
ماندلا به عنوان یک ناسیونالیست سیاهپوست قیام کرد اما خیلی زود نگرش خود را عوض کرد و با همکاری با سازمانها و تشکیلات سفید و هندی، از آنها حمایت کرد. عامل تحریکبرانگیز برای او تجربهاش در دانشگاه ویت واترزلند بود، جایی که او در آن، در سال 1940 حقوق خواند و به ارتباط با مردم سایر نژادها و افراد. روی آورد. همچنین، یک یهودی سفیدپوست، دیگر عامل موثر در زندگی ماندلا بود کسی که اولین شغل را به او داد.
نلسون ماندلا، بیش از هر چیز، قهرمان مبارزه با آپارتاید است. ماندلا با نوع کلاسیک آپارتاید مبارزه میکرد. آیا در دنیای معاصر، این مدل کلاسیک آپارتاید از بین رفته یا هنوز دیده میشود؟
ممکن است دیگر آپارتایدی بر اساس رنگ پوست وجود نداشته باشد همچنان که در آفریقای جنوبی از سال های 1948 تا 1990 بود، اما همچنان انواع نژادپرستی در همه جای دنیا جریان دارد.
برخی میگویند، گونههای مدرنتر آپارتاید از جمله آپارتاید فرهنگی جای آپارتاید کلاسیک را گرفتهاند. در یک جمعبندی کلی، وضعیت جهان ما در حوزه آپارتاید چگونه است؟ آیا شما به نئوآپارتاید معتقد هستید؟ وجوه آن چیست؟
بله. برای مثال، آپارتاید مذهبی وجود دارد. وضعیت شیعیان در عربستان، قبطیها در مصر و مسلمانان در برمه، نوعی از آپارتاید مذهبی به شمار میروند. همچنین آپارتاید جنسی نیز رواج دارد به عنوان مثال وضعیت زنان در بسیاری از کشورهای عربی، تبعیضآمیز است.
ماندلا برای مبارزه با آپارتاید، به مبارزه مسلحانه، خرابکاری و ترور روی آورد. از منظر فلسفه اخلاق، این رویکرد، قابل توجیه است؟ آیا خشونت در برابر آپارتاید توجیه میشود؟
بستگی دارد. خشونت تنها زمانی توجیه پذیر است که یک انسان راه دیگری برای دفاع از خود نداشته باشد و یا برای کمک به فرد ضعیف و بیگناهی که توسط نیروی قاهره تهدید شده است. به نظر من، رویکرد ماندلا به خرابکاری و فعالیتهای چریکی، قابل درک است ولی از لحاظ اخلاقی توجیهپذیر نیست.
اگر خشونت ماندلا در برابر آپارتاید توجیه دارد، پس میتوان خشونت خیلیها را نیز حتی خشونت بوش، بن لادن و ... را توجیه کرد چون آنها هم با شعارهای قشنگی، قدم در خشونت میگذارند.
به نظر بنده جنگ عدالتطلبانه وجود دارد. اما یکی باید آن را موشکافانه توضیح دهد. دفاع از خود، یک شرط این جنگ و حقوق بین الملل و بی فایده بودن تمام ابزارهای صلح شرط، دوم آن است. شرط سوم این جنگ، تناسب و شرط چهارم نیز، عدالت است. با این حال، تحت هیچ شرایطی حمله به افراد غیرنظامی قابل تحمل نیست. تروریسم و ایجاد جو وحشت و نگرانی در میان غیرنظامیان به هیچ عنوان پذیرفتنی نیست.
فقط و فقط زمانی توصیه میشود اگر مورد حمله فیزیکی قرار گرفتید و الا هرگز نباید به خشونت متوسل شد. انواع دیگری از روشهای مبارزه وجود دارد که در آن خشونت به عنوان یک رویکرد مبارزاتی، نفی میشود.
نشانههای دلگرمکنندهای وجود دارند. شما نگاه کنید به توانمندشدن زنان، پذیریش نگاههای متنوع به مسائل جنسی و کمشدن نقش کلیسا در بسیاری از جوامع غربی؛ اینها نشانههای پیشرفت هستند. یا به انقلاب شوروی در اواخر دهه هشتاد و اوایل دهه نود و همچنین به جوانان معترض در جهان عرب و روسیه نگاه کنید. اینها همه نشانههای وجود تبعیض و البته مقابله با آن هستند.
هر فردی را براساس ویژگیهای شخصیتی او مورد قضاوت قرار دهید نه بر اساس رنگ پوست و مو و چشم و مذهب و یا وضعیت جنسی او. این عقیده لیبرالهای نخستینی چون جان استوارت میل و آدام اسمیت است.
در طول اقامتش در زندان، بیتوجهی او به رنگ و نژاد برجستهتر شد. او زبان آفریکن(زبان هلندیهای استعمارگر آفریقای جنوبی) را آموخت. تاریخ بوئرها(مهاجران و استعمارگران هلندی آفریقای جنوبی) را مطالعه کرد و ساعتها با نگهبان سفیدپوست خود بحث و تبادل نظر کرد.
ماندلا مبرا از اشتباه نبود و خطاهایی داشت اما او از اشتباهات خود درس میگرفت و در یک برهه بحرانی در تاریخ آفریقای جنوبی و تاریخ جهان (بعد از آزادی اش از زندان در سال 1990 ) تصمیم درست را برگزید. او به دفاع از صلح و مبارزه با انتقام برخاست. همچنین برخی از دولتهای غربی بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، دیگر نیازی به حمایت از رژیم آپارتاید در آفریقای جنوبی نداشتند بنابراین به حمایت از نیروهای جدید در آفریقای جنوبی پرداختند. این تحلیل خود ماندلا است. البته این سخن، کمی بدبینانه است اما نشان می دهد که گاهی سیاست چقدر موثر بازی میکند بطوری که در پایان روز، هر دو طرف سود میبرند.
ماندلا همیشه یک پراگماتیست بود. او به حمایت از هرکسی که میتوانست برمیآمد. در مقایسه با انقلابیون حرفه ای و طرفداران ایده ئولوژیک ، او تنها به برانداختن آپارتاید فکر میکرد. در دهه هشتاد، او هنوز در زندان بود که رژیم آپارتاید به گفتگو با او اظهار تمایل کرد و البته او نیز فرصت را غنیمت شمرد و گفتگو را به رسمیت شناخت. او خشونت را در اواخر دهه 50 به عنوان یک ابزار به دست گرفت. بنابراین، هیچ مشکلی برای تغییر مسیرش به سمت ابزارهای صلح نداشت.
او یک الهه سکولار نبود آنطور که ما دوست داریم ببینیم. او گاهی با خشونت و غضب رفتار میکرد و گاهی احساس شدیدی نسبت به وفاداری نشان میداد همانند زمانی که برترین مدال آفریقای جنوبی را به معمر قذافی اعطا کرد. اما درکل، بسیار منظم، خویشتندار، باهوش و شوخ طبع بود.
سیاست مصالحه باارزش ترین میراث او است. او حتی با بیوه هندریک فرنچ وئرورد( نخست وزیر رژیم آپارتاید) که اندیشه نژادپرستی را در آفریقای جنوبی نهادینه و نظام آپارتاید را تکمیل کرده بود، نیز چایی می خورد و با او مصالحه میکرد.
به نظر میرسد جهان ما به بتسازی مبتلا شده است. آیا از ماندلا نیز بت ساختهایم یا ماندلا واقعا ماندلایی است که جهان میپرستد؟
ماندلا کاملا با این مساله مخالف بود. او در زندان نوشت که مردم میخواهند او را به عنوان الهه سکولار معرفی کنند اما او از این تفکرات نفرت داشت. بتسازی همیشه بد است. اما شخصیتسازی و احترام به شخصیتهای والا، درونیترین ویژگی و خصیصه بشری است. اگر من مجبور باشم کسی را به عنوان بت انتخاب کنم، از میان بسیاری از شخصیتهای مطرح قرن بیستم، ماندلا یا گاندی یا مارتین لوترکینگ را ترجیح میدهم.
او بعد از کنارهگیری از قدرت، بهصورت خستگیناپذیری برای فقرا و بیماران ایدزی و همچنین به عنوان حافظ صلح در کنگو کار کرد. او یکی از بزرگترین شخصیتهای نقش آفرین در دنیای کنونی ما است. و به عنوان یک شخصیت بزرگ برای تمام دوران باقی خواهد ماند.
منبع: روزنامه شرق، شماره شماره ۱۹۱۳ ، سه شنبه سوم دیماه 1392، صفحه9
مصاحبه خوبي بود. ممنون از انتشار آن