گروه راهبرد خبرگزاری دانا (داناخبر) - از زمانی که سرهنگ معمر قذافی، دیکتاتور سابق لیبی به دست مردم کشور خود به قتل رسید، کمتر از 3 سال گذشته است.
قتل وی که در 20 اکتبر 2011 نزدیک سرته رخ داد، با استقبال سادیسم گونه اغلب سیاستمداران غربی روبرو شد.
هواپیماهای جنگی بریتانیا و فرانسه مقدمات به راه افتادن یک کشتار را در لیبی فراهم کرده بودند، رژیم فاسد و غیرانسانی قذافی سرنگون شده بود، شورشیانی که «دوستان» غرب به شمار می آمدند مسوولیت اداره کشور را به دست گرفته بودند و شبکه های خبری تلویزیونی، شاد و سرخوش آماده بودند تا مراسم جشن و سرور ملت لیبی را ضبط کنند.
به طور ویژه، نیکولا سارکوزی، رییس جمهوری وقت فرانسه که کمپین استفاده از نیروی هوایی ناتو و بمباران لیبی را پیش برده بود (اهرمی که سرنگونی قذافی را تضمین می کرد) خوشحال و شادمان بود.
در لیبی، از او و دیوید کامرون، نخست وزیر بریتانیا که تا سر حد امکان منابع کشورش را برای مداخله در ماجرای لیبی به کار گرفته بود (بر اساس بعضی محاسبات، تا 900 میلیون پوند از جیب مالیات دهندگان بریتانیایی به مداخله این کشور در بحران لیبی تخصیص یافت) به عنوان «ناجی و آزادی بخش» استقبال می شد.
هیچ کس منکر این نیست که پایان رژیم قذافی، از مدت ها پیش سر رسیده بود. ماهیت این رژیم با موارد متعددی از نقض حقوق بشر (از جمله قتل بیش از یک هزار زندانی که عمدتا مخالفان سیاسی بودند، در زندان ابوسلیم در سال 1996) گره خورده بود.
قذافی همچنین با یک فهرست طولانی از جنایات شنیع در خارج از کشور نیز مرتبط بود؛ فجایعی از جمله بمب گذاری در پرواز 103 پان آمریکن بر فراز آسمان لاکربی اسکاتلند در سال 1988 که جان 270 نفر را گرفت؛ همچنین قتل افسر پلیس، ایوان فلچر در مرکز لندن در سال 1984.
در حالی که قطعنامه 1973 سازمان ملل (قطعنامه ای که به مداخله نظامی چراغ سبز نشان داده است) به هیچ عنوان اجازه «تغییر رژیم» را نمی دهد، دیوید کامرون اظهار کرد مرگ قذافی، نوید دهنده صلح، شکوفایی و «یک آینده قدرتمند و دموکراتیک» خواهد بود.
و تمام اینها، امروز چه ملال آور به نظر می رسد. هفته پیش بود که جت های نیروهای هوایی آمریکا بر فراز آسمان طرابلس به پرواز در آمدند تا امنیت دیپلمات های در حال فرار آمریکایی را تضمین کنند. دیپلمات های بریتانیایی و فرانسوی نیز از بیم جان خود، پا به فرار گذاشتند. حتی دفتر نمایندگی سازمان ملل در لیبی نیز بسته شد.
درگیری بین شورشیان، تقریبا همه جای لیبی را ناامن ساخته است. ترور، تقریبا به امری عادی و روتین تبدیل شده، سارقان در جاده ها کمین می گذارند، منابع آب و برق هم مرتبا با اخلال روبرو می شود. ذخایر سرشار نفت و گاز، که پای کمپانی های چند ملیتی را به لیبی باز کرده بود و سود ناشی از آن به تربیت یک طبقه متوسط بزرگ در این کشور کمک رسانده بود، اکنون همگی در آتش و دود می سوزد. چند میلیون لیتر سوخت، روز یکشنبه گذشته، در جریان درگیری بین گروه های شبه نظامی رقیب، طعمه حریق شد و یک روز بعد نیز، اصابت راکت به یک انبار سوخت دیگر، فاجعه مشابهی را آفرید. همه این اتفاقات، به فاصله چند مایلی فرودگاه طرابلس رخ داد، که خود، زیر آتش سنگین شبه نظامیان قرار دارد.
آنچه قطعنامه 1973 سازمان ملل به واقع دنبال می کرد، توقف «حملات علیه غیرنظامیان» بود، اما غیر نظامیان در لیبی، امروز به طور مستمر هدف حملات شبه نظامیان قرار می گیرند.
سلوه بوقعیقیص یکی از فعالان مطرح و شناخته شده حقوق بشر در لیبی، در ماه ژوئن، در منزل خود در بنغازی با شلیک گلوله به سرش ترور شد.
تمام اینها، بخشی از یک چرخه توقف ناپذیر از خشونت است؛ همان خشونتی که در سپتامبر 2012، جان کریس استیونز سفیر آمریکا و 3 پرسنل دیگر کنسول گری آمریکا را گرفت.
آن تعداد از ما که در اوایل انقلاب لیبی از زیرساخت های صنعت شیشه و فولاد این کشور بازدید کردیم، بارقه امید را در چشمان طبقه فنی و صنعتی لیبی دیدیم. مهندس های مجرب، کارگران صنعت انرژی و بسیاری از اهالی دیگر حرفه ها و مشاغل فنی، همگی می خواستند تا کسب و کار خود را جهانی سازند. آنها از امکان یک دوران گذار بنیادی و ریشه ای سخن می گفتند.
در عوض اما، رهبران غربی به نیروهای غیرمنظم و غیر دولتی ای اعتماد کردند که زرادخانه ای وسیع از تسلیحات را در اختیار داشتند؛ تسلیحاتی از جمله موشک های زمین به هوا. بسیاری از جنگ سالاران لیبی، ارتباطاتی مستحکم با گروه های تروریست و افراطی فعال در صحرای شمال آفریقا دارند.
حکومت سرکوبگر و مستبد قذافی، به مدت چندین دهه توانسته بود قبایل متخاصم را با به کار گیری میزان بالایی از بیرحمی و شقاوت، تحت کنترل نگه دارد.
امروز لیبی به نهادهای سیاسی پایدار و دستگاه امنیتی قابل اعتماد و معتبر، نیاز مبرم دارد اما به نظر می رسد هیچ یک از آن «آزادی بخش ها» دیگر علاقه ای به پیگیری این نیاز لیبی ندارند.
سارکوزی، خود با اتهام کیفری روبروست. او به اتهام دریافت 50 میلیون پوند پول نقد از قذافی برای تامین بخشی از هزینه کمپین انتخاباتی 2007 خود، تحت بازجویی قرار گرفته است. گفته می شود قضات این پرونده مایلند بدانند چرا «رهبر برادر» (لقب قذافی) آن سال به یک دیدار رسمی دولتی به فرانسه مفتخر شد و چرا سارکوزی از او همچون یک «دوست و رفیق شخصی» پذیرایی کرد.
سارکوزی البته این اتهامات را رد کرده است. فرانسوا اولاند، رییس جمهوری سوسیالیست کنونی فرانسه، حتی نامی از لیبی نمی آورد.
باراک اوباما رییس جمهور آمریکا هم اشاره ای به لیبی نمی کند. رییس جمهوری آمریکا همیشه درخصوص حمایت از مداخله در لیبی موضعی بینابینی داشته و چنین وانمود کرده که نیروهای آمریکایی در آن کمپین نظامی، فقط یک نقش تدارکاتی داشته اند.
دیوید کامرون نیز اکنون به طرزی مشابه، در قبال بحران فزاینده در لیبی، موضعی خاکستری و ملال انگیز اتخاذ کرده است. شیوه وحشیانه قتل قذافی، به طور یقین از همان ابتدا به کامرون و در واقع به کل جامعه بین المللی گوشزد کرد که قرار است چه اتفاقاتی در لیبی حادث شود.
منبع: گاردین
مترجم: فرهاد فرجاد
قتل وی که در 20 اکتبر 2011 نزدیک سرته رخ داد، با استقبال سادیسم گونه اغلب سیاستمداران غربی روبرو شد.
هواپیماهای جنگی بریتانیا و فرانسه مقدمات به راه افتادن یک کشتار را در لیبی فراهم کرده بودند، رژیم فاسد و غیرانسانی قذافی سرنگون شده بود، شورشیانی که «دوستان» غرب به شمار می آمدند مسوولیت اداره کشور را به دست گرفته بودند و شبکه های خبری تلویزیونی، شاد و سرخوش آماده بودند تا مراسم جشن و سرور ملت لیبی را ضبط کنند.
به طور ویژه، نیکولا سارکوزی، رییس جمهوری وقت فرانسه که کمپین استفاده از نیروی هوایی ناتو و بمباران لیبی را پیش برده بود (اهرمی که سرنگونی قذافی را تضمین می کرد) خوشحال و شادمان بود.
در لیبی، از او و دیوید کامرون، نخست وزیر بریتانیا که تا سر حد امکان منابع کشورش را برای مداخله در ماجرای لیبی به کار گرفته بود (بر اساس بعضی محاسبات، تا 900 میلیون پوند از جیب مالیات دهندگان بریتانیایی به مداخله این کشور در بحران لیبی تخصیص یافت) به عنوان «ناجی و آزادی بخش» استقبال می شد.
هیچ کس منکر این نیست که پایان رژیم قذافی، از مدت ها پیش سر رسیده بود. ماهیت این رژیم با موارد متعددی از نقض حقوق بشر (از جمله قتل بیش از یک هزار زندانی که عمدتا مخالفان سیاسی بودند، در زندان ابوسلیم در سال 1996) گره خورده بود.
قذافی همچنین با یک فهرست طولانی از جنایات شنیع در خارج از کشور نیز مرتبط بود؛ فجایعی از جمله بمب گذاری در پرواز 103 پان آمریکن بر فراز آسمان لاکربی اسکاتلند در سال 1988 که جان 270 نفر را گرفت؛ همچنین قتل افسر پلیس، ایوان فلچر در مرکز لندن در سال 1984.
در حالی که قطعنامه 1973 سازمان ملل (قطعنامه ای که به مداخله نظامی چراغ سبز نشان داده است) به هیچ عنوان اجازه «تغییر رژیم» را نمی دهد، دیوید کامرون اظهار کرد مرگ قذافی، نوید دهنده صلح، شکوفایی و «یک آینده قدرتمند و دموکراتیک» خواهد بود.
و تمام اینها، امروز چه ملال آور به نظر می رسد. هفته پیش بود که جت های نیروهای هوایی آمریکا بر فراز آسمان طرابلس به پرواز در آمدند تا امنیت دیپلمات های در حال فرار آمریکایی را تضمین کنند. دیپلمات های بریتانیایی و فرانسوی نیز از بیم جان خود، پا به فرار گذاشتند. حتی دفتر نمایندگی سازمان ملل در لیبی نیز بسته شد.
درگیری بین شورشیان، تقریبا همه جای لیبی را ناامن ساخته است. ترور، تقریبا به امری عادی و روتین تبدیل شده، سارقان در جاده ها کمین می گذارند، منابع آب و برق هم مرتبا با اخلال روبرو می شود. ذخایر سرشار نفت و گاز، که پای کمپانی های چند ملیتی را به لیبی باز کرده بود و سود ناشی از آن به تربیت یک طبقه متوسط بزرگ در این کشور کمک رسانده بود، اکنون همگی در آتش و دود می سوزد. چند میلیون لیتر سوخت، روز یکشنبه گذشته، در جریان درگیری بین گروه های شبه نظامی رقیب، طعمه حریق شد و یک روز بعد نیز، اصابت راکت به یک انبار سوخت دیگر، فاجعه مشابهی را آفرید. همه این اتفاقات، به فاصله چند مایلی فرودگاه طرابلس رخ داد، که خود، زیر آتش سنگین شبه نظامیان قرار دارد.
آنچه قطعنامه 1973 سازمان ملل به واقع دنبال می کرد، توقف «حملات علیه غیرنظامیان» بود، اما غیر نظامیان در لیبی، امروز به طور مستمر هدف حملات شبه نظامیان قرار می گیرند.
سلوه بوقعیقیص یکی از فعالان مطرح و شناخته شده حقوق بشر در لیبی، در ماه ژوئن، در منزل خود در بنغازی با شلیک گلوله به سرش ترور شد.
تمام اینها، بخشی از یک چرخه توقف ناپذیر از خشونت است؛ همان خشونتی که در سپتامبر 2012، جان کریس استیونز سفیر آمریکا و 3 پرسنل دیگر کنسول گری آمریکا را گرفت.
آن تعداد از ما که در اوایل انقلاب لیبی از زیرساخت های صنعت شیشه و فولاد این کشور بازدید کردیم، بارقه امید را در چشمان طبقه فنی و صنعتی لیبی دیدیم. مهندس های مجرب، کارگران صنعت انرژی و بسیاری از اهالی دیگر حرفه ها و مشاغل فنی، همگی می خواستند تا کسب و کار خود را جهانی سازند. آنها از امکان یک دوران گذار بنیادی و ریشه ای سخن می گفتند.
در عوض اما، رهبران غربی به نیروهای غیرمنظم و غیر دولتی ای اعتماد کردند که زرادخانه ای وسیع از تسلیحات را در اختیار داشتند؛ تسلیحاتی از جمله موشک های زمین به هوا. بسیاری از جنگ سالاران لیبی، ارتباطاتی مستحکم با گروه های تروریست و افراطی فعال در صحرای شمال آفریقا دارند.
حکومت سرکوبگر و مستبد قذافی، به مدت چندین دهه توانسته بود قبایل متخاصم را با به کار گیری میزان بالایی از بیرحمی و شقاوت، تحت کنترل نگه دارد.
امروز لیبی به نهادهای سیاسی پایدار و دستگاه امنیتی قابل اعتماد و معتبر، نیاز مبرم دارد اما به نظر می رسد هیچ یک از آن «آزادی بخش ها» دیگر علاقه ای به پیگیری این نیاز لیبی ندارند.
سارکوزی، خود با اتهام کیفری روبروست. او به اتهام دریافت 50 میلیون پوند پول نقد از قذافی برای تامین بخشی از هزینه کمپین انتخاباتی 2007 خود، تحت بازجویی قرار گرفته است. گفته می شود قضات این پرونده مایلند بدانند چرا «رهبر برادر» (لقب قذافی) آن سال به یک دیدار رسمی دولتی به فرانسه مفتخر شد و چرا سارکوزی از او همچون یک «دوست و رفیق شخصی» پذیرایی کرد.
سارکوزی البته این اتهامات را رد کرده است. فرانسوا اولاند، رییس جمهوری سوسیالیست کنونی فرانسه، حتی نامی از لیبی نمی آورد.
باراک اوباما رییس جمهور آمریکا هم اشاره ای به لیبی نمی کند. رییس جمهوری آمریکا همیشه درخصوص حمایت از مداخله در لیبی موضعی بینابینی داشته و چنین وانمود کرده که نیروهای آمریکایی در آن کمپین نظامی، فقط یک نقش تدارکاتی داشته اند.
دیوید کامرون نیز اکنون به طرزی مشابه، در قبال بحران فزاینده در لیبی، موضعی خاکستری و ملال انگیز اتخاذ کرده است. شیوه وحشیانه قتل قذافی، به طور یقین از همان ابتدا به کامرون و در واقع به کل جامعه بین المللی گوشزد کرد که قرار است چه اتفاقاتی در لیبی حادث شود.
منبع: گاردین
مترجم: فرهاد فرجاد