به گزارش گروه راهبرد خبرگزاری دانا (داناخبر) اصطلاح نظم نوین جهانی (New World Order) به هر دورهای از تاریخ که با تغییری چشمگیر در اندیشه سیاسی و توازن قوا در جهان همراه بودهاست، اطلاق میگردد.
با وجود ارایه تعاریف متعدد از این اصطلاح، نظم نوین جهانی اصولا به باور ایدئولوژیکی مرتبط است که برقراری حکومت جهانی را فقط و فقط از طریق تلاش همگانی برای شناسایی، فهم، یا رفع مشکلات جهانی که از ظرفیت و گنجایش دولت-ملتهای انفرادی خارج است، امکانپذیر میداند.
گستردهترین کاربرد اخیر این اصطلاح به پایان جنگ سرد بر میگردد. میخاییل گورباچف و جورج هربرت واکر بوش هر دو برای مشخص کردن ماهیت عصر پس از جنگ سرد و روح همکاری بین دو ابر قدرت که امیدوار به تحققش بودند از این عبارت استفاده کردند.
تعاریف و تنظیمهای اولیه گورباچف از نظم نوین جهانی گستره وسیعی را شامل میشد و بیشتر آرمانگرایانه بود، اما توانایی او برای پافشاری و تاکید بر آن به دلیل بحرانهای داخلی نظام شوروی محدود بود.
دیدگاه بوش در قیاس با گورباچف، مشخصتر، محدودتر و واقعگرایانهتر بود، و شاید حتی در مواقعی مهمتر و کاراتر، و ارتباط تنگاتنگی با جنگ خلیج فارس داشت.
انتقاد به نظم جهانی در حوزه نظریه پردازی عمدتا از سوی نظریه پساساختارگرا (پسامدرن، انتقادی و...) مطرح می شود.
در این ارتباط مهر در گفتگو با پروفسور نیکلاس اونف تحول در نظم جهانی را از دیدگاه نظری مورد بحث و بررسی قرار داده است که در ادامه از نظر می گذرد.
«نیکلاس اونف» بنیانگذار نظریه اجتماعی روابط بینالملل (سازهانگاری) در روابط بین الملل و استاد بازنشسته دانشگاه فلوریدای آمریکاست. او در دانشگاه های مطرحی چون پرینستون، امریکن و کلمبیا تدریس کرده است.
اونف مفهوم سازهانگاری را از علوم اجتماعی وارد این حوزه مطالعاتی کرد و توسط افرادی چون الکساندر ونت، کاتزنشتاین و سایرین بسط و توسعه داده شد. از وی آثار و کتابهای بیشماری در حوزه روابط بینالملل به چاپ رسیده است. کتاب «جهانی که ما می سازیم» از جمله آثار وی است که حوزه نظریه پردازی روابط بین الملل را دچار تغییر و تحولی جدی کرد.
سازهانگاری نظریهای اجتماعی به شمار میرود. سازهانگاری یک روششناختی قدیمی است که دست کم به آثار قرن هجدهم گیامباتیستا ویکو بر میگردد. این نظریه در حوزه روابط بینالملل نیز مباحث جدی را وارد کرده است.
برخی معتقد هستند که به سبب کاهش قدرت هژمونیک ایالات متحده آمریکا شاهد تغییر در نظم جهانی (از حیث قطب بندی) هستیم. آیا معتقد به این موضوع هستید؟
به اعتقاد من هژمونی نوعی از حکمرانی و سلطه است که بر اساس سلطه، شرایط و جایگاهی را برای انجام سلطه و حکمرانی ایجاد می کند. اگر کسی یا کشوری این نوع از سلطه را پیگیری و دنبال کند در این صورت نظمی را شاهد خواهیم بود.
بر این اساس سلطه ابزاری برای اعمال قدرت است. در مقام مقایسه عامل بمب گذاری یا نفت نیز می تواند ابزاری برای اعمال قدرت باشد. بر این اساس بر اساس نظامی که سلطه ایجاد می کند دیگران به قواعد آن تن می دهند.
وقتی یک کشور در جایگاه بالاتری در مقایسه با سایر کشورها قرار می گیرد چنین نظمی شکل می گیرد و هژمون به دیگران ریاست می کند.
بر این اساس هژمون سعی می کند تا نظم مورد نظر خود را به دیگران دیکته کند و دیگران در مسیری گام بردارند که در خط هژمون باشند. حال اینکه ایالات متحده آمریکا در چنین تعریفی هژمونیک باشد موضوعی قابل تامل است.
نکته ای که مورد اشاره شما هست درست و بجاست و بر اساس تعریف آنتونیو گرامشی نظم هژمونیک باید مورد پذیرش دیگران نیز قرار بگیرد. به عبارت دیگر صرف داشتن قدرت برتر نمی توان هژمون بود. اما با تساهل ایالات متحده بعد از جنگ جهانی دوم نظم هژمونیک برقرار کرده است؟
اگر ایالات متحده را بر اساس تعریفی که ارایه شد، هژمون بدانیم. قدرت بی حد و حصر نظامی این کشور نباید مورد استفاده قرار بگیرد و هژمونی آن بدون استفاده از قدرت نظامی باید مورد پذیرش باشد.
اما ما شاهد این هستیم که بر اساس این تعریف ایالات متحده هژمون نامیده نمی شود و هژمونی آمریکا با مقاومت روبرو شده و می شود. لذا آمریکا نتوانسته به طور تمام و کمال نظم هژمونیک مورد نظر خود را تماما برقرار کند.
بر این اساس سخت و دشوار خواهد بود که بخواهیم بگوییم هژمونی آمریکا به طور مداوم رو به کاهش بوده است.
بنابراین نظم کنونی ویژگی های یک نظم هژمونیک را ندارد که حال بخواهیم در مورد اینکه کشوری جایگزین این هژمون خواهد شد یا نه به بحث بپردازیم.
اما می توان یک نظامی از قوانین و هنجارها را برشمرد که آمریکا آنرا اعمال کرده و می کند. یعنی این کشور نظامی از سلطه را توانسته برقرار کند که این نظام البته هژمونیک نیست.
مایل هستم پرسش را به قدرت نظامی، اقتصادی و... ایالات متحده آمریکا معطوف کنم. آیا با کاهش قدرت اقتصادی آمریکا مواجه هستیم؟
پاسخ من به این پرسش از این حیث می تواند مثبت باشد. چرا که قدرت نسبی ایالات متحده آمریکا در ابعاد نظامی و اقتصادی رو به کاهش است. این کاهش نسبی قدرت بر تصوری که از جایگاه این کشور در جهان وجود دارد اثر منفی خواهد گذاشت.
بر این اساس جایگاه آمریکا نزد جهانیان لطمه و صدمه خواهد خورد.
بازیگران نظم نوین جهانی چه بازیگرانی(احتمالا کشورها) خواهند بود؟
اعتقاد ندارم که در نظم نوین جهانی به سر می بریم. نظم نوین که مورد تاکید آمریکا بوده یک لفاظی است. به جای نظم جهانی من معتقد هستم که نظم های منطقه ای سر برمی آورند. در واقع ما با نظم های منطقه ای در حال ظهور سر و کار داریم و نه نظم جهانی.
قلمرو نفوذ این نظمهای منطقه ای در سطوح مختلف هژمونیک خواهد بود. اما برخی از این سطوح از ملاحظات نظم احتمالی هژمونیک جهانی تاثیر بیشتر یا کمتری خواهد داشت.
با وجود ارایه تعاریف متعدد از این اصطلاح، نظم نوین جهانی اصولا به باور ایدئولوژیکی مرتبط است که برقراری حکومت جهانی را فقط و فقط از طریق تلاش همگانی برای شناسایی، فهم، یا رفع مشکلات جهانی که از ظرفیت و گنجایش دولت-ملتهای انفرادی خارج است، امکانپذیر میداند.
گستردهترین کاربرد اخیر این اصطلاح به پایان جنگ سرد بر میگردد. میخاییل گورباچف و جورج هربرت واکر بوش هر دو برای مشخص کردن ماهیت عصر پس از جنگ سرد و روح همکاری بین دو ابر قدرت که امیدوار به تحققش بودند از این عبارت استفاده کردند.
تعاریف و تنظیمهای اولیه گورباچف از نظم نوین جهانی گستره وسیعی را شامل میشد و بیشتر آرمانگرایانه بود، اما توانایی او برای پافشاری و تاکید بر آن به دلیل بحرانهای داخلی نظام شوروی محدود بود.
دیدگاه بوش در قیاس با گورباچف، مشخصتر، محدودتر و واقعگرایانهتر بود، و شاید حتی در مواقعی مهمتر و کاراتر، و ارتباط تنگاتنگی با جنگ خلیج فارس داشت.
انتقاد به نظم جهانی در حوزه نظریه پردازی عمدتا از سوی نظریه پساساختارگرا (پسامدرن، انتقادی و...) مطرح می شود.
در این ارتباط مهر در گفتگو با پروفسور نیکلاس اونف تحول در نظم جهانی را از دیدگاه نظری مورد بحث و بررسی قرار داده است که در ادامه از نظر می گذرد.
«نیکلاس اونف» بنیانگذار نظریه اجتماعی روابط بینالملل (سازهانگاری) در روابط بین الملل و استاد بازنشسته دانشگاه فلوریدای آمریکاست. او در دانشگاه های مطرحی چون پرینستون، امریکن و کلمبیا تدریس کرده است.
اونف مفهوم سازهانگاری را از علوم اجتماعی وارد این حوزه مطالعاتی کرد و توسط افرادی چون الکساندر ونت، کاتزنشتاین و سایرین بسط و توسعه داده شد. از وی آثار و کتابهای بیشماری در حوزه روابط بینالملل به چاپ رسیده است. کتاب «جهانی که ما می سازیم» از جمله آثار وی است که حوزه نظریه پردازی روابط بین الملل را دچار تغییر و تحولی جدی کرد.
سازهانگاری نظریهای اجتماعی به شمار میرود. سازهانگاری یک روششناختی قدیمی است که دست کم به آثار قرن هجدهم گیامباتیستا ویکو بر میگردد. این نظریه در حوزه روابط بینالملل نیز مباحث جدی را وارد کرده است.
برخی معتقد هستند که به سبب کاهش قدرت هژمونیک ایالات متحده آمریکا شاهد تغییر در نظم جهانی (از حیث قطب بندی) هستیم. آیا معتقد به این موضوع هستید؟
به اعتقاد من هژمونی نوعی از حکمرانی و سلطه است که بر اساس سلطه، شرایط و جایگاهی را برای انجام سلطه و حکمرانی ایجاد می کند. اگر کسی یا کشوری این نوع از سلطه را پیگیری و دنبال کند در این صورت نظمی را شاهد خواهیم بود.
بر این اساس سلطه ابزاری برای اعمال قدرت است. در مقام مقایسه عامل بمب گذاری یا نفت نیز می تواند ابزاری برای اعمال قدرت باشد. بر این اساس بر اساس نظامی که سلطه ایجاد می کند دیگران به قواعد آن تن می دهند.
وقتی یک کشور در جایگاه بالاتری در مقایسه با سایر کشورها قرار می گیرد چنین نظمی شکل می گیرد و هژمون به دیگران ریاست می کند.
بر این اساس هژمون سعی می کند تا نظم مورد نظر خود را به دیگران دیکته کند و دیگران در مسیری گام بردارند که در خط هژمون باشند. حال اینکه ایالات متحده آمریکا در چنین تعریفی هژمونیک باشد موضوعی قابل تامل است.
نکته ای که مورد اشاره شما هست درست و بجاست و بر اساس تعریف آنتونیو گرامشی نظم هژمونیک باید مورد پذیرش دیگران نیز قرار بگیرد. به عبارت دیگر صرف داشتن قدرت برتر نمی توان هژمون بود. اما با تساهل ایالات متحده بعد از جنگ جهانی دوم نظم هژمونیک برقرار کرده است؟
اگر ایالات متحده را بر اساس تعریفی که ارایه شد، هژمون بدانیم. قدرت بی حد و حصر نظامی این کشور نباید مورد استفاده قرار بگیرد و هژمونی آن بدون استفاده از قدرت نظامی باید مورد پذیرش باشد.
اما ما شاهد این هستیم که بر اساس این تعریف ایالات متحده هژمون نامیده نمی شود و هژمونی آمریکا با مقاومت روبرو شده و می شود. لذا آمریکا نتوانسته به طور تمام و کمال نظم هژمونیک مورد نظر خود را تماما برقرار کند.
بر این اساس سخت و دشوار خواهد بود که بخواهیم بگوییم هژمونی آمریکا به طور مداوم رو به کاهش بوده است.
بنابراین نظم کنونی ویژگی های یک نظم هژمونیک را ندارد که حال بخواهیم در مورد اینکه کشوری جایگزین این هژمون خواهد شد یا نه به بحث بپردازیم.
اما می توان یک نظامی از قوانین و هنجارها را برشمرد که آمریکا آنرا اعمال کرده و می کند. یعنی این کشور نظامی از سلطه را توانسته برقرار کند که این نظام البته هژمونیک نیست.
مایل هستم پرسش را به قدرت نظامی، اقتصادی و... ایالات متحده آمریکا معطوف کنم. آیا با کاهش قدرت اقتصادی آمریکا مواجه هستیم؟
پاسخ من به این پرسش از این حیث می تواند مثبت باشد. چرا که قدرت نسبی ایالات متحده آمریکا در ابعاد نظامی و اقتصادی رو به کاهش است. این کاهش نسبی قدرت بر تصوری که از جایگاه این کشور در جهان وجود دارد اثر منفی خواهد گذاشت.
بر این اساس جایگاه آمریکا نزد جهانیان لطمه و صدمه خواهد خورد.
بازیگران نظم نوین جهانی چه بازیگرانی(احتمالا کشورها) خواهند بود؟
اعتقاد ندارم که در نظم نوین جهانی به سر می بریم. نظم نوین که مورد تاکید آمریکا بوده یک لفاظی است. به جای نظم جهانی من معتقد هستم که نظم های منطقه ای سر برمی آورند. در واقع ما با نظم های منطقه ای در حال ظهور سر و کار داریم و نه نظم جهانی.
قلمرو نفوذ این نظمهای منطقه ای در سطوح مختلف هژمونیک خواهد بود. اما برخی از این سطوح از ملاحظات نظم احتمالی هژمونیک جهانی تاثیر بیشتر یا کمتری خواهد داشت.