فیلسوف آمریکایی می گوید:
به گزارش گروه راهبرد خبرگزاری دانا (داناخبر) پل بوقوسیان، فیلسوف امریکایی، در حال حاضر رییس موسسه فلسفه نیویورک است. او مدرک دکترای فلسفه خود را از دانشگاه پنسیلوانیا در سال 1987 دریافت کرد و یکی از مهمترین منتقدان «نسبیگرایی اخلاقی» است.
روزنامه ایران شرحی از دیدگاه منتقدانه او در رابطه با نسبیگرایی اخلاقی آورده است که در تاریخ 12 نوامبر 2014 طی سخنرانیای در دانشگاه وین ارایه شد.
تعریف نسبیگرایی اخلاقی
نسبیگرایی اخلاقی چیست؟ در زمانه ما ایده نسبیگرایی اخلاقی برای بسیاری جذابیتی فراوان دارد. نسبیگرایی اخلاقی به گونههای متفاوت مطرح شدهاست که میتوان آنها را به دو گونه اصلی تقسیمکرد. یکی از آنها «نسبیگرایی فراگیر» و دیگری «نسبیگرایی مطلقانگار». این دو گونه نسبیگرایی مهم ترین گونههای نسبیگرایی هستند.
نسبیگرایی فراگیر را در فیزیک میتوان یافت. یکی از درسهایی که از گالیله آموختیم این است که «حرکت مطلق نداریم»، یا به عبارتی نمیتوانیم به طورکلی بگوییم یک جسم در حال حرکت است یا نیست. گالیله نشان داد که همیشه باید یک «زمینه» یا «چارچوب» معرفی کرد و بر اساس آن متحرک بودن اجسام را سنجید. بنابراین چیزی به نام «حرکت مطلق» نداریم. هرگاه از ما بپرسند این جسم حرکت میکند باید بگوییم «نسبت به چه چیزی؟» نکته این است که هیچ حقیقت مطلقی در مورد حرکت اجسام وجود ندارد و حرکت اجسام تنها نسبت به زمینهای معنادار است.
همچنین هیچ یک از این زمینهها نسبت به دیگری برتری ندارد، چرا که اگر این اصل عدم برتری را اضافه نکنیم، در واقع میگوییم معیارهای زیادی برای حرکت وجود دارد ولی این مورد بیش از دیگر موارد مهم است یا این مورد برتر است و بنابراین نسبیگرایی را بیمعنا کردهایم.
اینشتین در مورد همزمانی نیز درسی مشابه به ما داد. قبل از «نسبیت خاص اینشتین»، به شکل مطلق میگفتیم که دو واقعه ممکن است در آن واحد رخ بدهند یا ندهند، یا سوال بپرسیم آیا این دو رویداد همزمان هستند یا خیر؟ «نسبیت خاص اینشتین» نشان میدهد که تنها میتوانیم در مورد همزمانی دو رویداد نسبت به مکان و زمانی خاص سخن بگوییم نه به صورت مطلق. هیچ یک از این زمینههای ارجاع مکان و زمان نسبت به دیگر زمینههای ارجاع مکان و زمان برتری ندارند و بنابراین همه آنها با هم برابر هستند.
حال ممکن است بخواهیم از همین مدل استفاده کنیم و بگوییم که در موارد اخلاقی، هیچ واقعیت مطلقی در مورد اینکه «خوب» و «بد» چیست وجود ندارد، بلکه خوب و بد تنها نسبت به زمینهای وجود دارد. بنابراین وقتی ما بگوییم «دزدی اشتباه است» نسبیگرا به ما میگوید این را به صورت مطلق نمیتوانی بگویی، باید بگویید «دزدی نسبت به زمینه الف اشتباه است» و این زمینهای که تو میگویی برتری یا ترجیحی برای تعیین درست بودن اخلاق نسبت به دیگر زمینهها ندارد، یا به عبارتی همه این زمینهها با هم برابر هستند.
اما و اگرهای نسبیگرایی در اخلاق
چه چیز در اینگونه نسبیگرایی جذاب است، نسبیگراییای که به ما میگوید هیچ واقعیتی برای تعیین درست و غلط اخلاقی به صورت مطلق نداریم و تنها واقعیتهای نسبی وجود دارد و همه اینها با هم برابر هستند؟ یکی از دلایل جذابیت این نسبیگرایی اخلاقی، دشواریهای پاسخ به این سوال است که این واقعیتهایی که درست و غلط اخلاقی را به صورت مطلق تعیین میکنند از کجا میآوریم و چگونه میتوان به آنها دست یافت؟ یا چگونه میتوانیم بدانیم که این واقعیتها کدام هستند؟ چرا که در سرتاسر زمین، افراد، جوامع و فرهنگهای متفاوت به نتایج متفاوتی در زمینه اخلاقی رسیدهاند و اختلاف نظر در مورد موارد اخلاقی بسیار شایع است.
فرض کنید با شخصی در زمینهای اخلاقی اختلاف نظر پیدا کردهاید و او به شما میگوید اثبات کن که من اشتباه میکنم، تفاوت این اختلافنظر با اختلافنظر بر سر امور واقع مانند شکل زمین، مشهود است. در زمانهای تاریخی متفاوت افراد با شواهد متفاوتی که در اختیار داشتهاند شکل کرهزمین را به گونههای مختلف معرفی کردهاند ولی اگر شواهد موجود را به افراد عصر حاضر نشان دهیم نمیتوان تصور کرد که در پذیرش صاف نبودن زمین دچار مشکلی باشند.
اینگونه نسبیگرایی را باید جدی گرفت و نقد و بررسی کرد و در صورتی که آن را جدی نگیریم میتوانیم به بدفهمیهای زیادی در زمینه اخلاق دامن بزنیم.
شرایط و استانداردهای اخلاقی
نسبیگراها موارد اخلاقی را وابسته به دو زمینه میدانند؛ «شرایط» و «استانداردهای اخلاقی». این دو دیدگاه و نتایجی که میدهند بسیار متفاوتند. وقتی شما موارد اخلاقی را نسبت به «شرایط» در نظر میگیرید «نسبیگرای مطلقانگار» هستید و وقتی موارد اخلاقی را نسبت به کدهای اخلاقی در نظر میگیرید «نسبیگرای فراگیر» هستید. این دو نگرش بسیار متفاوت هستند و هر یک به اعمالی کاملا متفاوت از دیگری میانجامند.
وقتی ما اخلاقی بودن امری را نسبت به شرایط تعیین میکنیم، در واقع میگوییم که نباید به صورت مطلق گفت عملی اشتباه است، بلکه همیشه باید گفت اعمال ما نسبت به زمینهای اشتباه یا درست هستند. نقطه قوت این نگرش این است که انسجام دارد و در برخی موارد قابل دفاع است. در چه مواردی اشتباه یا درست بودن عملی وابسته به شرایط است؟ مثلا ممکن است ماشین شخصی کنار جاده خراب شده باشد، آیا ما باید برای کمک به او بایستیم یا خیر؟ میتوان گفت اینجا درست یا اشتباه بودن بستگی به شرایط دارد، بستگی دارد به اینکه آیا شخص دیگری برای کمک به آنها هست، شرایط آنها چقدر وخیم است، اگر شما کمک نکنید به آنها آسیبی میرسد یا خیر، و مثلا ممکن است خود شما در همان لحظه لازم باشد برای موردی اورژانسی به بیمارستان بروید یا خیر. بنابراین در چنین موردی نمیتوان گفت هر وقت ماشینی کنار جاده متوقف شده بود شما باید برای کمک بایستید، بلکه به برخی ملاحظات بستگی دارد. این مثالی است از موردی که درست یا اشتباه بودن اخلاقی، بستگی به «شرایط» دارد.
مثال دیگر، آداب معاشرت است که به «شرایط» وابسته است. مثلا اینکه بعد از غذا خوردن در رستوران باید انعام داد، آیا باید با سر و صدا غذا خورد یا خیلی آهسته و بدون سر و صدا، در برخی فرهنگها اگر شما بدون سر و صدا غذا بخورید میزبان ناراحت خواهد شد، چرا که به معنای این است که غذا خوشمزه نبوده است. در بسیاری از موارد آداب معاشرت درست و غلط وابسته به فرهنگ است.
ولی امور اخلاقی بسیار زیادی وجود دارند که در هیچ موردی قابل دفاع نیستند، مثلا اگر شخصی بگوید اشتباه یا درست بودن آزار کودکان برای تفریح بستگی به زمینه دارد باید به او گفت خیر به هیچ زمینهای بستگی ندارد و همیشه اشتباهاست. بنابراین هیچ «شرایطی» وجود ندارد که بتوان بر اساس آن، این عمل را اخلاقی دانست.
نکته بسیار مهمی که باید به آن توجه داشت این است که نسبیکردن شرایط، از تعهد به واقعیتهای مطلق نرماتیو فارغ نمیشود. انگیزه «نسبیگرای فراگیر» این بود که نمیدانیم واقعیتهای مطلق از کجا میآیند. ما واقعیتی داریم که آزار کودکان برای لذت هیچگاه درست نیست، این یک «واقعیت مطلق» است؛ معما این است که این واقعیت مطلق از کجا میآید؟ همچنین در مواردی که شرایط را در نظر میگیریم و موارد اخلاقی را با نظر به آنها نسبی میکنیم (مثل کمک کردن به افرادی که ماشین آنها کنار جاده خراب شده است)، بر چه اساسی میگوییم کمک کردن به آنها در این شرایط لازم است و در آن شرایط لازم نیست، بر اساس چه واقعیتی به این نتیجه میرسیم؟ بنابراین اگر همانند «نسبیگرای فراگیر» س,ال این باشد که «واقعیتی عینی که به ما نشان بدهد درست و غلط از کجا میآید؟» در موارد نسبی شده به شرایط هم این مشکل وجود دارد. چه واقعیتی به ما نشان میدهد که در شرایط خاصی این کار درست است و در شرایط دیگری غلط؟
به همین دلیل است که اکثر نسبیگرایان، اخلاقی بودن امور را به «کدهای اخلاقی» وابسته میکنند نه به «شرایط». به عبارت دیگر، وقتی موارد اخلاقی را بر حسب شرایط نسبی میکنید، درست یا غلط بودن عمل اخلاقی، فارغ از کدهای اخلاقی شما و وابسته به شرایط هستند. بنابراین همچنان به واقعیتهای عینی در مورد اخلاق که در این مورد «شرایط» است متعهد خواهید شد، و از آن جهت عینی هستند که به شما میگویند در این شرایط چه کاری باید انجام بدهید فارغ از اینکه «کدهای اخلاقی» خود شما چه باشند. از این رو، وقتی درست و غلط بودن را به شرایط وابسته کنید، «نسبیگرای مطلقانگار» هستید.
کدهای اخلاقی نسبی گرایی فراگیر
«نسبیگرای فراگیر» به دنبال این است که واقعیتی وجود داشته باشد که درست و غلط را بر اساس کدهای اخلاقی شما تعیین کند و کاری که میکند این است که «کدها یا استانداردهای اخلاقی» معرفی میکند که بر اساس آنها درست و غلط تعیین میشود و علاوه بر این، بر اساس تعهد نسبیگرایانهاش، باید اضافه کند که هیچ یک از این کدها و استانداردهای اخلاقی نسبت به دیگر کدها و استانداردها برتری ندارد.
مثلا گیلبرت هارمن یکی از نسبیگرایان معاصر در اخلاق است که نسبیگرایی اخلاقی قابل دفاع را گونهای میداند که در آن، شما بر اساس کدهای اخلاقی که خودتان قبول کردهاید و به شما میگویند که چه باید انجام دهید و چه نباید انجام دهید عمل میکنید. حال اگر شما بگویید که درست و غلط اعمال ما به کدهای اخلاقی وابسته هستند و همه کدها، هم ارزش هستند، از هرگونه تجویز مطلق با موفقیت فرار کردهاید، چرا که هر آنچه انجام میدهید بر اساس کد اخلاقی خود شما درست یا غلط بودنش تعیین میشود. اینگونه نسبیگرایی از مطلقانگاری رها شدهاست و تا اینجا موفق بوده است.
ولی مشکل این است که این رویکرد اخلاق را به عنوان یک موضوع قابل بررسی منتفی میکند. فرض کنید بر سر تحصیل دختران اختلاف نظر داریم، برخی فکر میکنند از نظر اخلاقی درست است که دختران درس بخوانند و برخی بر این باورند که درس خواندن دختران به لحاظ اخلاقی اشتباه است. این اختلاف موضع را با توجه به آنچه نسبیگرا میگوید باید به شکل این دو گزاره نوشت: «با توجه به کدهای اخلاقی گروه اول، درس خواندن دختران به لحاظ اخلاقی درست است» و «با توجه به کدهای اخلاقی گروه دوم، درس خواندن دختران به لحاظ اخلاقی غلط است». همه این دو گزاره را صحیح میدانند، چرا که این دو گزاره توصیفی هستند و به ما میگویند هر کد اخلاقی چه چیزی را تجویز میکند، کسی بر سر اینکه این گروه درس خواندن دختران را تجویز میکند و آن گروه درس خواندن دختران را تجویز نمیکند اختلاف نظر ندارد. هر کسی با هر نگاه اخلاقی که دارد میتواند با گزارههای نسبیگرا در این شکل موافقت کند، چرا که هیچ اثری از باید و نباید اخلاقی در آنها نیست و صرفا کدهای متفاوت دو گروه را برای ما توصیف میکنند. علاوه بر این، باید به یاد داشت که نسبیگرا به این ایده هم التزام دارد که هیچ کد اخلاقی بر کد اخلاقی دیگری برتری ندارد. بدین ترتیب با «نسبیگرایی فراگیر» هیچ اثری از بحث اخلاقی باقی نمیماند و بحث اخلاقی بیمعنی خواهد شد.
تنها گونه نسبیگراییاخلاقی که حداقل بحث اخلاقی را از بین نمیبرد و آن را حفظ میکند نسبیکردن موارد اخلاقی نسبت به شرایط است. همانطور که پیشتر نشان داده شد، نسبیکردن برحسب شرایط شما را همچنان به تعهد به واقعیتهای مطلق تعیینکننده درست و غلط امور اخلاقی وا میدارد. بنابراین اگر به هرگونه قضاوت اخلاقی باور داشته باشید، به واقعیتها یا قضاوتهای مطلق اخلاقی متعهد هستید، این طبیعت موضوع اخلاق است که نمیتوان همه تعهدها را نسبی کرد. نتیجه بسیار جالب توجه این بحث این است که تا زمانی که به گفتمان اخلاقی اهتمام دارید، به هر گونه گفتمان اخلاقی، شما به وجود حقیقتهای مطلق اخلاقی متعهد هستید.