استاد دانشگاه کلمبیا بررسی می کند:
گروه راهبرد خبرگزاری دانا (داناخبر) - پروفسور استوارت فایرستین *: ما در حوزه علم و دانش بسیاری اوقات بر مبنای اصلی عمل میکنیم که میگوید: «هر جور فکر کنی، همان درست است»، یا همین گونه است که ما میاندیشیم.
یکی از سادهترین اشتباهات حتی در میان دانشمندان حرفهای آن است که اعتقاد دارند برچسب زدن به چیزی، بخشی از توضیح یا شناخت آن چیز است. بدتر از این، آن است که ما همیشه به هنگام تدریس آن را بهکار میبریم و دانشجویان را به سوی این باور رهنمون میشویم که یک پدیده که اسم دارد، پدیدهای شناخته شده است و شناخت اسم، همانا شناخت آن پدیده است.
این مساله را من و برخی دیگر «مغالطه اسمی» مینامیم. ما در بیولوژی برای همه چیز برچسب داریم: ملکولها، اندامهای کالبدشناختی، کارکردهای فیزیولوژیکی، ارگانیسمها، ایدهها و فرضیهها. مغالطه اسمی یعنی اینکه ما به اشتباه تصور کنیم که برچسب، حاوی اطلاعات توضیحی است.
یکی از آشکارترین نمونههای مغالطه اسمی زمانی است که معنا یا اهمیت یک اصطلاح یا یک مفهوم را ندانیم. در این راستا به طور مشخص میتوان به واژه «غریزه» اشاره کرد. غریزه ناظر به مجموعهای از رفتارها است که ما علت واقعی آنها را نمیدانیم یا نمیفهمیم یا اساسا بدانها دسترسی نداریم، و لذا آنها را ذاتی، مادرزادی و درونی(فطری) مینامیم. غالبا این مساله نهایت(پایان) کنکاش و تحقیق در مورد این رفتارها است. اینها طبیعتِ استدلال ذاتگرایانه است(استدلالی که خود محصولِ مغالطه اسمی است) اما تجربه نشان دادهاست که این مساله حقیقت ندارد.
یکی از نمونههای بارز در این زمینه بدین شرح است: زمانی اینگونه تصور میشد که وقتی جوجه از تخم در میآید و بلافاصله برای جستوجوی غذا به زمین نوک میزند، این رفتار به طور قطع غریزی است. در دهه 1920 یک محقق چینی به نام «زینگ یانگ کیو» مطالعات و تحقیقات گستردهای در مورد شکلگیری تخممرغ انجام داد که کل این ایده و البته ایدههای مشابه را دگرگون کرد. او با استفاده از روشی ساده و دقیق دریافت که مالیدن وازلین داغ روی یک تخم مرغ سبب میشود که تخم آنچنان نازک و شفاف شود که بتوان بدون شکستن یا آسیبزدن به آن، شکلگیری جنین در آن را دید. او با این روش توانست تحقیقات مفصلی در مورد رشد جوجه (از تلقیح تا تخم مرغ) انجام دهد. یکی از مشاهدات او آن بود که برای اینکه جنین در حال رشد در درون تخم مرغ به خوبی قرار گیرد، گردن روی سینه خم میشود به نحوی که سر روی سینه قرار گیرد، یعنی دقیقا در جایی که قلب جای دارد.
وقتی که قلب شروع به تپش میکند سر جوجه بالا و پایین میرود و این حرکت دقیقا شبیه همان نوک زدن به زمین است که بعد از به دنیا آمدنش انجام میدهد. بنابراین، نوک زدن یک رفتار غریزی و درونی است که جوجه به نحوی معجزه آسا در هنگام تولد آن را میداند و در واقع، پس از یک هفته که از به دنیا آمدنش گذشت، آن را انجام میدهد.
در پزشکی نیز پزشکان اغلب از اصطلاحاتی استفاده میکنند که سبب میشود بیمار باور کند که اطلاعات در مورد پاتولوژی بیشتر از آن چیزی است که عملا هست. در مورد بیماران مبتلا به پارکینسون طرز راه رفتن تغییر میکند و به طور کلی حرکات فیزیکی آهستهتر میشود. پزشکان این وضعیت را «کُند جُنبی» مینامند اما این نامگذاری چندان فرقی با این مساله نمیکند که خیلی ساده بگویند: عضلات کندتر و آهستهتر حرکت میکنند (منظور آن است که تغییر در تعبیر چیزی را عوض نمیکند). چرا آهسته حرکت میکنند؟ این چه نوع بیماریای است و مکانیسم این حرکت آهسته و کند کدام است؟ اینها پرسشهای عمیقتری هستند که پشت این عبارت ساده پنهان شدهاند که یکی از نشانهها و علائم اصلی پارکینسون، «کند جُنبی» است، این جمله قانعکننده در عین حال، ممکن است به خانواده بیمار گفته شود.
در علم، یکی از مسایل حساس آن است که بتوانیم بین آنچه میدانیم و آنچه نمیدانیم تمایز قائل شویم. این امر غالبا دشوار است چون چیزهایی که به نظر شناخته شده و معلوم میآیند برخی اوقات ناشناخته (یا دست کم ابهام آمیز) میشوند. آیا وقت آن رسیده که کاری را رها کنیم چون چیزی را نمیدانیم؟ آیا زمان آن رسیده تا دیگر پول و امکانات را صرف یک سرمایهگذاری خاص نکنیم چون واقعیات مشخص شدهاست؟ تعریف مرز بین مشخص و نامشخص پیشتر دشوار بود اما مغالطه اسمی بیجهت این مسأله را نامفهوم و مبهم میکند. حتی واژههایی مانند «جاذبه» که ظاهراً به خوبی جا افتادهاند، بیش از اندازه به مفهومی که شایستهاش هستند، رنگ و لعاب دادهاند. باوجود این، مفاهیم به ظاهر مناسبِ مربوط به جاذبه نیوتن تقریبا به طور کامل بعد از 400 سال تحت الشعاع نظریه نسبیت انیشتین قرار گرفتند. و امروزه نیز فیزیکدانان شناخت روشنی از ماهیت جاذبه و خاستگاه آن ندارند هر چند که تاثیرات آن را میتوان به دقت توصیف نمود.
جنبه دیگر مغالطه اسمی خطر استفاده از واژههای عامیانه و معنای علمی دادن به آنها است. یکی از تأثیرات مخرب این مساله آن است که مردم ناآگاهانه دچار سوءتفاهم شوند. معنای واژههایی مانند «نظریه»، «قانون»، و «نیرو» در گفتمان عامیانه با گفتمان علمی تفاوت دارد. «موفقیت» در تکامل داروین با «موفقیتی» که دِیل کارنِگی تعلیم دادهاست تفاوت دارد. معنای نیرو از منظر یک فیزیکدان با معنای نیرو در گفتمان سیاسی کاملا متفاوت است. در عین حال، بدترین این واژهها دو واژه «نظریه» و «قانون» است که تقریبا دو قطب متضادند؛ نظریه، یک ایده متقن و مستدل در علم است که در گفتمان عامیانه معنایی مبهم دارد اما واژه قانون به لحاظ اجتماعی بسیار غنیتر از مفهوم علمی است. این تفاوتها بعضا منجر به سوءتفاهمهای جدی بین دانشمندان و عامه مردم (که از کار و پژوهششان حمایت میکنند) میشود.
البته «زبان» در این میان بسیار مهم است و ما باید برای چیزهایی که دربارهشان حرف میزنیم اسمگذاری کنیم. اما «قدرت زبان برای هدایت فکر» را هیچگاه نباید دست کم گرفت و باید متوجه «خطرات بازی با کلمات» باشیم.
٭متخصص عصب شناسی، رییس دپارتمان علوم زیستی در دانشگاه کلمبیا