در عصر دانایی با دانا خبر      دانایی؛ توانایی است      دانا خبر گزارشگر هر تحول علمی در ایران و جهان      دانایی کلید موفقیت در هزاره سوم      
کد خبر: ۱۱۹۰۴۱۴
تاریخ انتشار: ۱۸ بهمن ۱۳۹۳ - ۱۱:۳۷
عضو هیات علمی دانشگاه تهران:
عضو هیات علمی دانشگاه تهران گفت: نباید در بحث از هویت، واحد سیاسی غربی‌ها (nation- state) را در نظر گرفت بلکه باید جامعه‌ ایرانی را مفروض بگیریم که گستره‌ آن از دولت‌ـ‌کشور ایران بزرگ‌تر است.
منظور از جامعه‌ ایرانی فقط کشور ایران نیستبه گزارش گروه راهبرد خبرگزاری دانا (داناخبر) محمدصادق کوشکی، عضو هیات علمی دانشکده‌ علوم سیاسی دانشگاه تهران،  در گفت وگویی درباره‌ بررسی مسایلی چون نقش هویت جمعی در تمدن‌سازی اسلامی و مراحل تکوین تمدن اسلامی سخن گفت که متن کامل آن به نقل از مهر در زیر می آید: 

سوال اصلی ما این است که جوامع انسانی برای ساختن تمدن باید چه مولفه‌هایی داشته باشند؟

قبل از ورود به بحث، از نظر منطقی باید مفاهیم اصلی و اولیه‌ این بحث را تعریف کنیم تا خوانندگان بدانند مقصود ما از واژه‌ها چیست. تمدن تعاریف بسیار زیادی دارد و من آن را این‌ طور تعریف می‌کنم: تمدن به تلاش‌هایی می‌گوییم که هر جامعه برای حرکت از داشته‌ها به خواسته‌ها می‌کند. در واقع به وسیله‌ امکانات بومی خود، نیازهای خودش را رفع می‌کند و نتایجی از این تلاش‌ها به دست می‌آید. این تعریف من است.

منظور از نیازهای هر جامعه، همه‌ نیازهایی است که آن جامعه احساس می‌کند. ممکن است این نیاز کاذب یا واقعی باشد. به همین خاطر، این تعریف اعم از تمدن‌های حق یا باطل است. سعی کردیم که این تعریف مبنای دینی هم داشته باشد. قرآن در بحث تمدن‌ها اشاره می‌کند که برای اهل حق و باطل، هر دو، اگر قواعد را رعایت کنند، امکاناتی ایجاد می‌کنیم.

همچنین قرآن در جایی از سنت استدراج صحبت می‌کند: «سنستدرجهم» و می‌گوید که اگر عده‌ای بر مبنای یک هویت تلاش کنند و بخواهند به نیازهای خودشان پاسخ بدهند، بر اساس سنت استدراج، به آن‌ها فضا و زمان می‌دهیم. این عده می‌توانند تمدنشان را بسازند، خواه حق و خواه باطل. تنها تفاوت بین تمدن حق و باطل این است که به تعبیر قرآن، باطل برپاشدنی است، اما ماندنی نیست: «انّ الباطل کان زهوقا».

وارد جزییات ‌این تعریف نمی‌شوم. دلایل متعددی وجود دارد که چرا از امکانات بومی و داشته‌ها و خواسته‌ها سخن به میان آمده است. پس هر جامعه، یا متمدن و در حال تمدن‌سازی است و آن را بر اساس مبانی خود ارتقا می‌دهد یا در حالت خلأ تمدنی است. من اسم وضعیت دوم را «بحران هویت» می‌گذارم.

این بحران هویت با بحران‌های چند‌گانه‌ای که در علوم سیاسی مطرح می‌شود، ارتباطی ندارد و نباید با آن خلط شود. در اینجا قرارداد می‌کنیم که اگر جامعه‌ای تمدن‌ساز بود، به آن متمدن می‌گوییم و اگر این وضعیت را نداشت، می‌گوییم دچار خلأ هویتی یا بحران هویتی شده است.

اگر جامعه به سمت تمدن‌سازی برود. صرف این پویش هم تمدن است؟

به هر حال، بهره‌ای از تمدن دارد. این را هم باید بدانیم که تمدن یک وضعیت ثابت و از پیش‌ تعیین‌شده نیست. به عبارت دیگر، جوامع می‌توانند در حالت تمدن‌سازی قرار بگیرند. در واقع هر چقدر تلاش بیشتری کنند که آن مولفه‌ها و قواعد را برآورده کنند، به نیازهای بیشتری از آن‌ها پاسخ داده می‌شود. در این صورت، از تمدن وسیع‌تر و عمیق‌تری برخوردار می‌شوند.

بر مبنای این تعریف، تمدن‌سازی قاعدتا در جامعه‌ای آغاز می‌شود که فاقد تمدن و دچار بحران هویت است. این یک نقطه‌ مثبت است؛ ‌به این دلیل که مما وقتی جامعه‌ خودمان را در شرایط فعلی ارزیابی می‌کنیم، می‌بینیم که در حال تمدن‌سازی نیستیم و فعلا به بحران هویت دچار شده‌ایم. بر خلاف این وضعیت و بر اساس آنچه گفتیم، اتفاقا می‌توانیم وارد مسیر تمدن‌سازی شویم. با ذکر این نکته، جلوی هر نوع یأس را می‌گیریم.

نکته‌ بعدی این است که اگر جامعه‌ای بخواهد بر اساس داشته‌ها و امکانات خود به نیازهایش پاسخ بدهد، گام اول این است که بتواند خودش را تعریف کند و به سوالات محوری و بنیادین پاسخ بدهد. مثل اینکه من کیستم، انسان چیست؟ جهان چیست؟ نسبت انسان با جهان چیست؟ جایگاه انسان در جهان چیست؟ آن گاه بر اساس این سوالات محوری، هویت و کیستی را تعریف کند.

اگر ملتی تشخیص بدهد که کیست، آن گاه می‌تواند تشخیص بدهد که نیازهایش چیست. به بیان دیگر، مقدمه‌ تشخیص نیاز، شناخت هویت است، ‌چون نیازها بر اساس هویت تعریف می‌شوند. مثلا کسی که خودش را به عنوان یک بودایی، جزئی از عالم طبیعت تعریف می‌کند، به خودش حق نمی‌دهد که نیازی به گوشت داشته باشد.

آیا این یک نوع هویت است؟

بله، هویت یعنی پاسخ دادن به سوالات بنیادین. بنابراین اگر شخصی خود را این گونه تعریف کند که (بر طبق نظریه‌ اوپارین روسی) برآمده از تصادف است، پس دنیا را جایی برای تحقق تمام امیال خود می‌داند. از نظر او، همه‌ تمایلات خوب هستند و باید به آن‌ها پاسخ داد. در مقابل، کسی که خودش را به شکل دیگری تعریف می‌کند، طبیعتاً بسیاری از نیازها را به رسمیت نمی‌شناسد و به آن‌ها پاسخ نمی‌دهد.

گام اول برای ساختن تمدن این است که اکثریت افراد جامعه، درک فراگیر و یکسانی از مفاهیم اولیه و پرسش‌های بنیادین به دست بیاورند و بر اساس آن‌ها، خودشان را تعریف کنند. باید بگویند انسان کیست؟ مخلوق خداست یا تصادف؟ جزئی از طبیعت است یا محاط بر آن؟

هر جامعه باید بتواند کیستی و چیستی خود را تعریف کند، نسبتش را با جهان بیان کند و همه‌ اعضای جامعه هم این را بفهمند و بپذیرند. البته به طور طبیعی، عمق این فهم در جامعه متفاوت است؛ یعنی در جامعه در کنار اندیشمندان، افراد معمولی هم وجود دارند. باید تعریف فراگیری وجود داشته باشد و این کار شدنی است.

من یک مثال می‌زنم. دریا گستره‌ای است از آب به عمق یک سانت تا یک کیلومتر. تمام آن دریا و از جنس آب است؛ اما عمق آن در نقاط مختلف متفاوت است. جامعه‌ای که قصد تمدن‌سازی دارد، باید هویت فراگیری داشته باشد. البته عمق این تعریف و برداشت‌ها از آن متفاوت است.

همان طور که گفتیم، تمدن پاسخ به نیازها بر اساس امکانات بومی است. در مرحله‌ بعد، نیازهایی که منطبق با هویت نباشد، حذف می‌شود. مثلاً کسی که خود را در چارچوب مبدأ ‌و معاد تعریف می‌کند و هویت دینی را می‌پذیرد، نیاز به ولنگاری جنسی را به رسمیت نمی‌شناسد. همچنین در ایام روزه‌داری، نیاز به تغذیه را قبول ندارد و به آن پاسخ نمی‌دهد.

گام سوم، شناخت امکانات بومی بر اساس هویت است. مثلا جامعه‌ای که در چارچوب مبدا و معاد قرار دارد، هیچ‌ گاه ‌ربا را جزء امکاناتش نمی‌داند. همین طور یک بودایی یا هندو، تجارت گوشت و دامداری را به عنوان یک امکان قبول ندارد. پس سومین مرحله، شناخت امکانات بر اساس هویت است.

چهارمین مرحله، برقراری نسبت بین امکانات و نیازهاست. جامعه باید بررسی کند و به این نتیجه برسد که چطور از آنچه هست به آنچه نیاز دارد برسد. نام این مرحله «حل مساله» یا «تولید علم» است. فرض کنید که جامعه‌ای امکانی به نام جنگل را در اختیار دارد. باید بررسی کند که چگونه از طریق امکانی به نام جنگل به نیازهای متنوع خود، مانند تغذیه، مسکن، کاغذ، سوخت و وسایل زندگی پاسخ دهد. باید بررسی کنیم که هر کدام بر حسب توانمندی‌ها و علائق خودمان، چگونه از آنچه داریم به آنچه می‌خواهیم، برسیم.

مرحله‌ی پنجم ایجاد نظم است. از آنجا که همیشه امکانات کمتر از نیازها و خواسته‌ها بیشتر از داشته‌هاست، باید اولویت‌بندی و نظم ایجاد بشود تا توازن برقرار گردد. ویژگی جامعه‌ متمدن این است که سعی می‌کند به همه‌ نیازها به ترتیب اولویت پاسخ دهد. اگر در جامعه‌ای بخشی از نیازها بدون پاسخ بماند، تمدن ناقص خواهد شد.

مرحله‌ ششم، راهبری یا مدیریت است. جامعه می‌خواهد حرکت کند؛ پس باید هماهنگ باشد. تمدن درون‌زاست و همه در آن مشارکت می‌کنند؛ یعنی وقتی جامعه‌ای در فضای تمدن‌سازی قرار می‌گیرد، همه سعی می‌کنند در آن نقشی ایفا کرده و سهم خود را به جا آورند. در چنین فضایی، باید بعضی افراد یا بخش‌ها این هماهنگی را به وجود بیاورند.

کسانی شایستگی این کار را دارند که در مراحل يك تا پنج درک و عمل عمیق‌تر، دقیق‌تر و باکیفیت‌تری داشته باشند. به همین دلیل، این هدایت‌کنندگان و رهبران نمی‌توانند منتخب مردم باشند؛ بلکه باید برترین‌های دوران خودشان بوده و شایستگی‌هایشان بر همه آشکار باشد. این برترین‌ها انتخاب نمی‌شوند، بلکه شناخته می‌شوند. تفکر شیعی دقیقا در اینجا خود را نشان می‌دهد.

در تفکر شیعه، حاکم اسلامی انتخاب نمی‌شود؛ بلکه بر اساس شایستگی‌هایش شناخته می‌شود. امامت و رسالت انتخابی از سوی مردم نیست و خداوند آن را تعیین می‌کند. البته این راهبر، مردم را با زور و اجبار هدایت نمی‌کند.

در مرحله‌ هفتم، جامعه وارد حرکت می‌شود که به آن تلاش و سخت‌کوشی می‌گوییم. تمدن‌سازی حرکتی عادی نیست، بلکه فوق‌العاده است. در حقیقت، جامعه می‌خواهد تمدن‌سازی کند و از آنچه دارد (که کم است) به آنچه نیاز دارد (که زیاد است) برسد. پس باید تلاش مافوق عادی کند.

تمدن‌سازی تلاش بر خلاف جاذبه‌ها، اینرسی‌ها و موانع است، چون جهان کمیاب است و جامعه‌ متمدن می‌خواهد از آنچه دارد به آنچه می‌خواهد برسد و بر کمیابی‌ها ‌غلبه کند. سخت‌کوشی یعنی افراد جامعه با توان فوق‌العاده‌ای کار کنند و از استراحت و حرکت آهسته بپرهیزند.

در واقع، همه سهم خود را می‌پردازند و هیچ کس در حال استراحت یا کنار ایستادن دیده نمی‌شود. همه درگیر کار هستند و با تمام توانشان فعالیت می‌کنند. همه می‌دانند که برای تمدن‌سازی، باید بر اساس مولفه‌های یک تا هفت کار کنیم. به این ترتیب، از آنچه داریم به آنچه نیاز داریم خواهیم رسید و نیازهایمان پاسخ قانع‌کننده‌ای پیدا خواهد کرد.

پس از سخت‌کوشی، قسمت هشتم، ارزیابی همگانی است. در این مرحله باید ببینیم که آنچه به دست آورده‌ایم همان چیزهایی بوده که می‌خواستیم؟ اگر دقیقا به نیازها پاسخ داده شده، مسیر را ادامه می‌دهیم. این ارزیابی دقیقا همگانی هم هست. به بیان دیگر، تمام مراحل تمدن‌سازی، همگانی است و هیچ وقت یک اقلیت در جامعه نمی‌توانند تمدن‌سازی کنند و بقیه از آن بهره ببرند. در حقیقت، همه در آن سهیم و شریک هستند.

در جامعه‌ تمدن‌ساز، همه‌ افراد اهمیت دارند و فعال هستند و افراد بی‌مصرف و برکنار به چشم نمی‌خورند. به همین دلیل، در چنین جامعه‌ای، هیچ کس از شغل خود احساس خجالت نمی‌کند؛ چون هر قدر (به ظاهر) شغل کوچک و بی‌ارزشی داشته باشد، می‌داند که جزیی از مسیر تمدن‌سازی است. کسی هوس نمی‌کند دکتر یا رییس‌ جمهوری باشد یا با تقلب مدرک دکترا را کپی کند و بخرد.

افراد از آنچه هستند، راضی‌اند؛ چون می‌دانند بخشی از پازل تمدن محسوب می‌شوند و اگر نباشند، تصویر تمدن ناقص می‌ماند. به همین دلیل، به موقعیت خود قانع‌اند و در عین حال، سخت‌کوشانه تلاش می‌کنند. در نتیجه، جامعه‌ متمدن رو به رشد است، گرچه ممکن است غایت باطلی داشته باشد.

مثلا تمدن یونان و روم با تلاش تک‌تک مردم جامعه ساخته شد، گرچه غایت باطلی داشت. این تمدن آثار بسیار زیادی به جای گذاشته، نتایج فراوانی داشته و جهان‌گیری و جهان‌داری کرده، هرچند هدف و ابزار باطلی داشته است. در تمدن دینی، معادل مرحله‌ هشتم (ارزیابی همگانی) امر به معروف و نهی از منکر وجود دارد. این افعال، همگانی و در همه‌ عرصه‌ها سفارش‌شده‌اند. در اینجا، هر کسی بر حسب تخصص خود، تلاش‌ها و رفتارهای جامعه را ارزیابی می‌کند.

ممکن است در مرحله‌ هشتم، به این نتیجه برسیم که یک یا چند مولفه مشکل دارند و نتیجه‌، مطلوب نبوده است. در این صورت، بازمی‌گردند و آن را اصلاح می‌کنند. مسیر تمدن‌سازی شبیه یک مسیر صعودی است که به دور قله‌ای پیچ می‌خورد و به تدریج بالا می‌رود. مراحل یک تا هشت موجب ارتفاع گرفتن و رشد آن می‌شود. سپس تصمیم می‌گیریم که این مسیر تصحیح شود یا تداوم پیدا کند. در ادامه، دوباره ارتفاع بیشتر می‌شود.

در حقیقت، با گذر زمان و مادامی که این مولفه‌ها وجود دارد، جامعه به آن‌ها پایبند است و تلاش می‌کند در صورت لزوم، آن‌ها را تصحیح کند. ‌گاهی به جای تصحیح، عمیق‌ترش می‌کند. در مراحل بعد، تعریف هویت عمیق‌تر می‌شود و در نتیجه، نیازهای بیشتری شناخته می‌شوند. در این وضعیت، نیازها و امکانات دقیق‌تری شناخته می‌شوند، مساله‌های تازه‌تری حل شده و ابعاد جدی‌تری از نظم بازشناسی می‌شود. در مرحله‌ شناخت، افرادی که توانایی‌های بیشتری دارند، شناخته می‌شوند و در جایگاه هماهنگ‌کننده قرار می‌گیرند. سخت‌کوشی‌ها جدی‌تر و عمیق‌تر شده، تمدن رشد می‌کند و مردم از آن منتفع می‌شوند. مادامی که این مولفه‌ها هست، تمدن هم وجود دارد. هر گاه یک یا چند مولفه دچار مشکل شود، قاعدتا تمدن هم رو به زوال می‌رود.

نکته اینجاست که ما برای ساختن تمدن اسلامی، باید نسبت تمام این مولفه‌ها را با اسلامیت مشخص کنیم. لطفا ظرفیت اسلام و میزان پایداری و بقای این تمدن را توضیح دهید.

اسلام صاحب قرائت‌های گوناگون حداقلی تا حداکثری است. بعضی از مسلمانان اصلا شان دین را پرداختن به امور دنیا نمی‌دانند. عده‌ی دیگری معتقدند مدیریت دنیا باید فقط به وسیله‌ دین تنظیم و طراحی شود. پس مشاهده می‌کنید که دیدگاه‌های متفاوتی وجود دارد. با هر قرائتی از دین، خواه حداکثری یا حداقلی، می‌توانیم تمدنی بهره‌مند از دین بسازیم.

یعنی به نسبت بهره‌ دیدگاه ما از دین، آن تمدن هم بهره‌ای از دین خواهد برد.

بله، اولین جایی که دین خودش را بروز می‌دهد، بخش هویت است که مهم‌ترین بخش تمدن محسوب می‌شود. بر طبق دیدگاه حداکثری (که نگاه محوری اندیشه‌ انقلاب اسلامی است)، رسالت دین این است که همه‌ حرکت‌های انسان را جهت‌دهی، ارزیابی و ارزش‌دهی کند. در واقع برای ساختن دنیایی تلاش کند که مزرعه‌ آخرت است و باید در برابر آینه‌ آخرت قرار بگیرد؛ یعنی هر چقدر زندگی در این دنیا سعادتمندانه‌تر باشد، آخرت هم سعادتمندانه‌تر خواهد بود.

بر اساس تعریف حداکثری از دین، یکی از مهم‌ترین وظایف دین، تمدن‌سازی بوده و اولین نقش آن هویت‌سازی است. به عبارت دیگر، اگر دین بتواند هویت غالب یک جامعه شود، بقیه‌ مراحل هم دینی خواهد شد و تمدن برگرفته از دین ایجاد می‌شود.

در آیات متعددی، این مفهوم به چشم می‌خورد که «هو الذی بعث فی الامیین رسول منهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمه» به این چهار وظیفه‌ رسول هویت‌سازی می‌گوییم؛ یعنی قواعد الهی بیان می‌شود، انسان‌‌ها با این قواعد تنظیم می‌شوند و ابعاد هویت به آن‌ها آموخته می‌شود، تربیت می‌شوند و بر اساس این هویت، آموزش می‌بینند.

بر طبق آیات متعددی، وظیفه‌ اصلی انبیاء تزکیه، تعلیم و تربیت معرفی شده است: «انّا ارسلناک شاهدا و مبشرا و نذیرا» يا «لست علیهم بمسیطر» یعنی پیامبر و امام به اجبار مردم را به هیچ نقطه‌ای هدایت نمی‌کنند.

«انّا ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط» اگر هویت شکل بگیرد، پس از آن به گفته‌ قرآن، بینات، کتاب و میزان جنبه‌های هویتی انسان می‌شود. آن گاه تمام مردم (الف و لام در ابتدای کلمه‌ی ناس به معنای همه‌ی مردم است) قسط برپا می‌کنند و ‌تمدن را می‌سازند.

این تمدن مثبت است. در واقع اگر هویت جامعه‌ای بر اساس دین ساخته شود، تمدن قسط برپا خواهد شد. این‌ طور نیست که انبیاء هویت را بدهند و خودشان تمدن دینی را بسازند؛ بلکه آن‌ها هویت را ارایه می‌کنند و جامعه تمدن مطلوب را می‌سازد. طبیعتا اگر هویت جامعه‌ای دینی باشد و اکثر افراد جامعه این هویت را بفهمند و بپذیرند، آن گاه نیازهای خود را نیز تعریف می‌کنند. به این صورت که به دین مراجعه می‌کنند تا دریابند چه چیزهایی را به عنوان نیاز قبول کنند. در نتیجه، نیازهای مقبول دین را می‌پذیرند و غیر از آن را رد می‌کنند.

به این ترتیب، حل مساله بر اساس روش‌های دینی صورت می‌گیرد. مثلا روش‌های علمی را با دین می‌سنجد و در صورت سازگاری، آن را عرضه می‌کند. به بیان دیگر، روش‌های پاسخ‌گویی به نیازها و رسیدن از داشته‌ها به خواسته‌ها را با مبانی هویتی خود می‌سنجد و اگر سازگار نبود، اصلا آن را به عنوان علم به رسمیت نمی‌شناسد.

این جامعه نظم را بر پایه‌ دین بنا می‌کند، راهبر خود را بر مبنای هویت دینی می‌شناسد، سخت‌کوشی و عملش بر اساس مبانی دینی است و بر همین اساس، ارزیابی همگانی (امر به معروف و نهی از منکر) در همه‌ عرصه‌ها اتفاق می‌افتد. ‌هر کسی بر حسب توانمندی، دانش و تخصص خود (و شرایط دیگری که در دین ذکر شده) وظیفه‌ امر به معروف و نهی از منکر دارد.

این تمدن بسته به میزان بهره‌ای که از اسلام دارد، اسلامی است و هر چقدر هویت آن به مبنای دینی نزدیک‌تر باشد، به تمدن دینی نزدیک‌تر می‌شود و خلوص دینی‌اش افزایش پیدا می‌کند. البته بخشی از امکانات بومی جوامع هستند: «و جعلناکم شعوبا و قبائلا» خداوند در جهان امکانات و ملت‌های متنوعی را آفریده است.

هیچ جامعه‌ای بدون امکانات نیست. با عدل و حکمت الهی سازگار نیست که امکانات یک جامعه کمتر باشد و امکانات جامعه‌ دیگری بیشتر. ممکن است بعضی از جوامع امکانات خود را نشناسند و گله کنند که ابزاری ندارند؛ در حالی که آن‌ها قدرت شناخت امکانات خود را ندارند. اگر تلاش کنند و بشناسند، می‌فهمند که خداوند نعمت‌های فراوانی به آن‌ها عطا کرده و از آن خبر ندارند.

در این صورت، تمدن اسلامی است، چون مبادی و هویت خود را از دین گرفته و خود را با آن سنجیده است. از طرف دیگر، بومی است؛ چون بر اساس داشته‌های آن جامعه ساخته شده است. به همین دلیل، نام این نوع تمدن‌ها را اسلامی‌‌ـ‌ایرانی، اسلامی‌ـ‌مصری، اسلامی‌ـ‌اندونزیایی و حتی اسلامی‌ـ‌عراقی می‌گذارند.

امروزه یکی از مسایل مهم در تمدن‌سازی، رابطه‌ اسلام و ایرانی بودن است. نسبت این دو مولفه‌ هویتی را چگونه تفسیر می‌کنید؟

دین جهت و هویت را تعیین می‌کند. از طرف دیگر، امکانات خدادادی در ظرف ایران قرار دارد که با امکانات جوامع دیگر متفاوت است. ما واحد سیاسی غربی‌ها (nation state یا کشور‌ـ‌ملت) را در نظر نمی‌گیریم؛ بلکه جامعه‌ ایرانی را مفروض می‌گیریم که گستره‌ آن از دولت‌ـ‌کشور ایران بزرگ‌تر است. مثلا بخشی از آن در افغانستان، آسیای میانه و حتی در کشورهای عربی است؛ ولی ما آن را به همین جغرافیای سیاسی به نام ایران تقلیل می‌دهیم.

پس منظور از جامعه‌ ایرانی فقط کشور ایران نیست، بلکه فراتر از آن است. ما آن را تقلیل می‌دهیم تا بتوانیم راحت‌تر بحث کنیم. بخشی از امکانات آن در ظرفی به نام ایران است که با این ویژگی‌ها در هیچ جای دیگر دنیا وجود ندارد. تمدنی که با این مولفه‌ها، در این فضا و با شرایطی که گفتیم ساخته می‌شود، اسلامی است. البته همان طور که گفتیم، ممکن است درجه‌ خلوص (اسلامیت) آن متفاوت باشد.

حتی می‌توانیم این تعریف را هم خرد کنیم. در واقع نمی‌توانیم جامعه‌ ایرانی را به صورت یک‌دست تعریف کنیم.

البته زیرمجموعه‌های تمدنی هم وجود دارند. من یک مثال ساده می‌زنم. منظور از امکانات بومی، فقط امکانات طبیعی نیست؛ بلکه آداب و ‌رسوم، ‌فرهنگ، خرده‌فرهنگ و مانند آن هم امکانات محسوب می‌شود. مثلا ما کلیتی به نام پوشش اسلامی داریم که اصول، چارچوب، دلایل و مبانی خود را از دین می‌گیرد؛ اما شکل بیرونی آن متفاوت است.

اگر سایر حوزه‌های تمدنی بخواهند از ما الگوبرداری کنند، باید چه ملاحظاتی رعایت شود؟

در مرحله‌ اول این نکته را الگو ‌می‌گیرند که دین مبنای هویت‌شان شود. دین برای همه‌ آدم‌هاست: «ان الدین عند‌الله الاسلام»

شیعه و سنی هر دو؟

بله، مبنای دینی این دو مشترک است. ما بر اساس اسلام سخن می‌گوییم و ‌چیزی به نام شیعه و سنی در اسلام معنا ندارد. البته مذاهب اسلامی مختلفی هستند؛ مانند حنفی، جعفری، مالکی و شافعی.

آیا هویت هم لایه‌بندی دارد؟

بله، اما مبانی آن یکسان است. یعنی اگر ما به عنوان مسلمان حرف بزنیم، اختلافات مذهبی محدودی داریم. در واقع حجم انبوهی از معارف مشترک داریم، چون منبع مشترک ما قرآن است. همان طور که می‌دانید، مُحکمات قرآن مورد توافق تمام مسلمان‌هاست. در مورد متشابهات اختلاف نظر وجود دارد، اما محکمات قرآن یکسان است و این امر مبنای هویتی ما را تشکیل می‌دهد.

در نتیجه، حتی وقتی مذاهب را یک یا چند پله پایین‌تر از اسلام تعریف می‌کنیم، تبدیل به امکانات جامعه می‌شود. مثلا در جامعه‌ ایران، شیعه یک امکان محسوب می‌شود.

من باز هم تاکید می‌کنم که واژه‌های شیعه و سنی در هویت ما وجود نداشته‌اند؛ بلکه به ما تحمیل شده‌اند. شیعه و سنی هر دو مسلمان‌اند. ‌دشمنان اسلام بیشتر از بزرگان دینی به این واژه‌ها تاکید داشتند. اگر از ائمه‌ اطهار بپرسیم که کیست‌اند،‌ خود را مسلمان معرفی می‌کنند یا شیعه؟‌ همه می‌گویند مسلمان هستند و هویت اصلی‌شان هویت اسلامی است.

البته طبیعی است که اختلافات مذهبی وجود دارد. حنفی و حنبلی در مسائل فقهی و حتی اصول عقاید اختلافات زیادی دارند. بین حنبلی و جعفری هم اختلافاتی هست، اما همه یکدیگر را به رسمیت می‌شناسند. شافعی‌ها به امام جماعت حنبلی‌ها اقتدا می‌کنند و حنبلی‌ها مالکی‌ها را مسلمان می‌دانند.

منظور من این نیست که ما به عنوان یک شیعه، از اختلاف شیعه و سنی حرف بزنیم. من می‌گویم اگر این شقوق وجود دارد، به این معناست که ظرفیت‌های متفاوتی نیز وجود دارد.

این شقوق به این دلیل است که مبنای هویتی واحدی نداریم. اگر مبنای هویتی ما واحد باشد، آن گاه اختلافات ما به حداقل می‌رسد. چرا یک مسلمان ایرانی با مسلمان لبنانی و مسلمان فلسطینی در یک محور قرار می‌گیرد؟ زبان مسلمان ایرانی فارسی است، لهجه‌ی مخصوص به خود را دارد و جعفری است. مسلمان لبنانی جعفری است؛ اما عرب‌زبان است و سوابق فرهنگی و هویتی خودش را دارد.

مسلمان فلسطینی شافعی و عرب‌زبان است و نسبت به ما، قرابت فرهنگی بیشتری با لبنان دارد. قرابت مذهبی لبنانی با ما، خیلی بیشتر از قرابت مذهبی با فلسطینی است. مسلمان فلسطینی عضو گروه جهاد اسلامی و لبنانی عضو حزب‌الله است. این سه به قدری نقاط مشترک دارند که با هم کار می‌کنند و حاضرند منافع خود را فدای هم کنند.

باید بپذیریم که در جهانی بر اساس اندیشه‌های سنی، بسیاری از اتفاقات نمی‌افتد؛ ‌چون مبنای هویتی آن‌ها به شکل دیگری تعریف می‌شود.

اگر مبنای هویتی شخصی محکمات قرآنی و سیره‌ نبوی باشد، با کسانی که این محکمات را قبول دارند، دچار کمترین اختلاف می‌شود. امروزه در جهان اسلام مشکلات بسیار عمیقی وجود دارد، زیرا مبانی هویتی متفاوتی را گرفته‌اند. در حال حاضر، بین وهابی‌ها و تکفیری‌ها از یک طرف، وهابی‌ها و جعفری‌ها و وهابی‌ها و شافعی‌ها از طرف دیگر، درگیری و گاهی قتل و خونریزی جریان دارد.

اگر این گروه‌ها، علاوه بر خود، هر کسی را که به آن محکمات ایمان دارد مسلمان می‌دانستند، چنین فجایعی به بار نمی‌آمد، چون هیچ مسلمانی حق ندارد خون مسلمان دیگر را بریزد و او را تکفیر کند. مثلاً همه در قبله و حج متفق‌اند، گرچه در جزئیات حج اختلاف‌نظرهایی وجود دارد که طبیعی است.

اگر جوامع اسلامی اراده شوند و به این درک برسند که مبنای هویتی خود را محکمات قرآن و محکمات سیره‌ نبوی قرار دهند، آن گاه به بیشترین اشتراک و کمترین اختلاف دست می‌یابند. در این صورت، تنوع اسلامی در قالب‌های متفاوتی رخ می‌دهد و قرائت‌های ایرانی و مصری و شبه‌جزیره و شمال آفریقا و آسیای جنوب شرقی متولد می‌شود.

معمولا اختلاف در این نقطه است که آن‌ها قبول نمی‌کنند که با ما سر یک میز بنشینند و بر سر محکمات توافق کنند.

اگر کسی ادعای اسلام دارد، از او می‌پرسیم که آیا قرآن را قبول دارد؟ می‌گوید بله. آن گاه محکمات قرآن را قدر‌ مطلق می‌گیریم. یعنی اگر بر سر محکم بودن آیه‌ای اختلاف داریم، آن را کنار می‌گذاریم. تنها آیاتی را که همه بر سر محکم بودن آن توافق داریم، مبنا قرار می‌دهیم. همین کار را در مورد سیره‌ نبوی هم انجام می‌دهیم. مطمئن باشید که در این وضعیت، با هم مشکلی پیدا نمی‌کنیم.

پذیرفتن این منطق نیز باید فراگیر بشود که این اتفاق نمی‌افتد.

بله، دلیلش این است که بخش اعظم مسلمانان هنوز به تمدن دینی باور ندارند.

یعنی در تمام مبناها باید افق تمدنی شکل بگیرد؟

بله، باید مبنای هویت شده و همه چیز با آن سنجیده شود. عده‌ای نماز می‌خوانند، ‌اما نیازهای خود را بر اساس تمدن غرب تعریف می‌کنند. واضح است که مبنای هویتی آن‌ها اسلام نیست.

عده‌ی زیادی از مردم پدیده‌ بیداری اسلامی را مربوط به تحولات اخیر می‌دانند؛ در حالی که هم لفظ و هم اتفاقات مربوط به این پدیده بعد از دوران سید جمال مطرح شد. شما بیداری اسلامی را چگونه در فرآیند تمدن‌سازی تفسیر می‌کنید و نتایج آن را برای ساخت یک تمدن فراگیر چه می‌دانید؟

گاهی ما از یک حرکت فکری حرف می‌زنیم و گاهی از یک تحول سیاسی. تحولات سیاسی می‌توانند حکایت از تحولات فکری داشته باشند. پدیده‌ بیداری اسلامی (اگر وجود داشته باشد) یک تحول فکری‌ـ‌فرهنگی است. این اتفاق در کشورهای مختلفی رخ داده یا ممکن است سي سال پیش در کشوری به اسم جمهوری اسلامی اتفاق افتاده باشد و بيست سال بعد هم در یک کشور آسیای جنوب شرقی اتفاق بیفتد. بحث ما مصداق‌های آن نیست.

در اصل، اگر جامعه‌ای به این نتیجه برسد که هویت اسلامی را انتخاب کند، جست‌و‌جو می‌کند تا این هویت را بشناسد، آن را بپذیرد و بر اساس آن، تمدن‌سازی کند. این حرکت همان بیداری اسلامی به معنی فکری‌ـ‌فرهنگی است. انقلاب اسلامی به دنبال بیداری ملت‌ها با این روایت بوده است.

ما معتقدیم که تمدن اسلامی وجود داشته است. عده‌ای اصلاً قائل به تمدن اسلامی نیستند، عده‌ای به تمدن مسلمان‌ها معتقدند و گروه دیگری آن را تمدن اسلامی حداقلی می‌دانند. به نظر شما، این میراث در حوزه‌ی هویتی و همچنین نمودهای بیرونی مانند علم و معماری و غیره چیست؟

ما حتما می‌توانیم از تمدن اسلامی حرف بزنیم؛ اما بر سر مصداق آن بحث داریم. من تمدن اسلامی را حکومت ده‌ساله‌ پیامبر و حکومت چهار سال و چند ماهه‌ حضرت امیر می‌دانم. داعیه‌ پیامبر و حضرت امیر این بوده که می‌خواهیم مبنای جامعه فقط دین، کتاب خدا و سنت پیامبر باشد. در حالی که بقیه‌ گروه‌ها مبانی بشری را هم قبول داشتند. مثلا سیره‌ شیخین مبنایی بشری برای جامعه است.

این دو دوره‌ کوتاه اتفاقا زایش‌های تمدنی عمیقی داشتند. ثمره‌ مدل حکومتی پیامبر، که تمدن دینی مدینه‌النبی است، بی‌نظیر است و مصداق دولت حداکثری با مشارکت حداکثری محسوب می‌شود. بیشترین مشارکت ممکن در یک نظام حکومتی در حکومت پیامبر در مدینه‌النبی طراحی و اجرا شد؛ دولتی که همه‌ شهروندان عضو آن بوده و مصداق حدیث «کلکم راع و کلکم مسئول عن رعیته» به شمار می‌روند. این امر از لحاظ تمدنی بی‌نظیر است و هیچ وقت تکرار نشد.

دوره‌های دیگر مانند عصر خلفا، امرا، عباسی‌ها، سلسله‌های ایرانی، عرب و عثمانی و ترک‌ها دوران‌های مختلف تمدنی مسلمانان نام دارند: تمدن مسلمانان عرب، تمدن مسلمانان ایرانی، تمدن مسلمانان ترک و غیره. تنها بخشی از این میراث برای ما ارزشمند و مفید است که تمدن اسلامی خالص باشد. حتی یافته‌های پزشکی و دستورالعمل‌های جزئی آن نیز به کار ما می‌آیند؛ چون مبنای خالص دینی دارند. در مقابل، باید با دستاوردهای بقیه‌ بخش‌های تمدنی (تمدن‌های مسلمانان) به صورت گزینشی برخورد کنیم. بخشی از آنچه در تمدن‌های مسلمانان پدید آمده، به جای دین، ریشه در عقاید و افکار بشری دارد و به همین دلیل، می‌تواند حق یا باطل باشد.​
ارسال نظر