به گزارش پایگاه خبری دانا، تا زمانی که ساختار برنامههای درسی دانشگاهی تغییر نکند، «مشوقهای تحصیلی» نمیتواند داوطلبان ورود به دانشگاه را برای تحصیل در رشتههای ریاضی و علومپایه اقناع کند.
لازم است در ابتدا اشاره مختصری به سابقه تاریخی و شرایط ایجادشده در دوران همهگیری کووید-۱۹ و تأثیر آن بر کاهش توجه به رشتههای علومپایه و ریاضی داشتهباشم. در ایران، این کاهش قبل از دوران همهگیری هم قابل پیشبینی بود زیرا برای فارغالتحصیلان این رشتهها، طرح و برنامه مشخصی نداشتیم. افراد به سبب لیاقت و شایستگیها یا روابطی که داشتند، شغل پیدا میکردند و دانشگاهها مسئله اشتغال دانشآموختگان را جدی نمیگرفتند.
یکی از مشکلات دیدگاهی در آموزش عالی و نظام اجرایی در ایران، نداشتن طرح و برنامههای بلندمدت برای ایجاد زیرساختهای محکم علمی و فناوری و توانایی رویارویی با آیندهای است که ابزار شناخت یا حداقل پیشبینی آن را بالقوه داریم ولی پژوهشهایمان، بیشتر معطوف به دفع مصیبتها و عبور از موانع «الان» است. غلبه یک رویکرد خاص بر سیاستگذاریهای آموزش عالی با شیب زیادی در حال افزایش است که یکی از عوارض جدی آن، تمرکز دستوپاگیر و سلب استقلال دانشگاهها است. دوران همهگیری کرونا و تعطیلی مراکز آموزشی، فرصت کمنظیری برای دوبارهنگری در سیاستگذاریهای علمی، آموزشی و پژوهشی بود که از آن، استفاده بهینه نشد.
به طور مثال، حجم انبوه آییننامهها، بخشنامهها، دستورالعملها، "باید"ها و "نباید"هایی که برای مراکز آموزش عالی صادر شده است را شما ببینید! اما واقعیت زمان و مکان؛ بیاثری آنها را نشان داد. دانشگاهها، این آییننامهها را به استادان و دانشجویان خود تحمیل کردند، این آییننامهها با تعداد طرحهای پژوهشی انجامشده در ارتباط با روند تغییرات در آموزش عالی قابل مقایسه نبود. طی سه سال، برای دانشجویان شاغل به تحصیل و کسانی که در آستانه ورود به دانشگاه بودند، سؤالهای جدی فلسفی ایجاد شد و تقریباً به آنها توجهی نشد. دانشجو دغدغه اشتغالِ پس از فراغت از تحصیل خود را داشت و دانشگاهها سخت درگیر اجرای تجویزها بودند.
ایران و جهان ملتهب در حال تغییر و تحول بود و ما سرخوش از اِعمال مقررات سختگیرانهتر برای اطمینان از کیفیت آموزشی بودیم. در میانه این احوال، سال ۱۴۰۰ با کاهش ورودی به رشتههای ریاضی و علوم پایه مواجه شدیم؛ هنوز خوشبینانه امیدوار هستیم که با "نصیحت"، "شعار"، "تشویق" و "تمجید" از این رشتهها میتوانیم کاهش را به افزایش تبدیل کنیم. این در حالی است که پژوهشهای اصیل و پیمایشهای دقیقی در سطح جهان انجام شده که در آن، برای وضعیت پیشبینی شده چارهاندیشی شده است.
اگر از منظر کمّی، ورودیها به رشتههای ریاضی و علوم پایه را تنها در سه سال اخیر با هم مقایسه کنیم، به این نتیجه میرسیم که اتفاق عجیبی رُخ نداده و روند ادامه یافته است. ناگهان امسال، هیاهو زیاد شد که چرایش را نمیدانم؛ تکاپوی تازهای دیده شد تا امسال به جای حَربه "ترکه و توبیخ"، از "شیرینی" و "تشویق" استفاده شود و شروع جدیدی را به داوطلبان ورود به دانشگاهها نوید دهد. غافل از آن که دانشآموز پایه ۱۲، قبل از این تشویقها، تصمیم خود را با واقعبینی گرفته است.
در سه سال گذشته، در وبینارهایی که برای دانشگاهها و آموزشوپرورش برگزار کردم، به استناد شواهد پژوهشی در سطح جهان و مشاهدات خودم در ایران، نسبت به کاهش ورودیها به این رشتهها ابراز نگرانی کردم. راهکارهایی که مستند به یافتههای پژوهشی بود، ارائه دادم اما تصمیمگیرندگان، وقتی برای شنیدن نداشتند یا ضرورتی برای شنیدن احساس نکردند.
شرایطی بهوجود آمده که مسئله عدم استقبال داوطلبان از این رشتهها، زنگ خطر را چنان بلند به صدا درآورد که تصمیمگیرندگان، ناگزیر به شنیدن و نشان دادن عکسالعمل شدند. یکی از این عکسالعملها، سخنان معاون امور آزمونهای سازمان سنجش در «ششمین دوره روزی با دانشگاه تهران» بود که از انعقاد تفاهمنامهای با هدف جذب نخبگان در رشتههای کمطرفدار، بین وزارتعلوم، تحقیقات و فناوری، بنیاد ملی نخبگان و معاونت علمی ریاستجمهوری خبر داد. به موجب این تفاهمنامه، برای ایجاد انگیزه در رتبههای برتر کنکور و دارندگان مدالهای المپیاد دانشآموزی و صد البته به شرط تحصیل در رشتههای کمطرفدار، تسهیلاتی درنظرگرفته میشود. این طرح، دافعه را نسبت به این رشتهها بیشتر میکند.
نخبگان، کسانی هستند که در یک موضوع دارای نبوغ خاص هستند و باید حساب آنها از دیگران جدا شود. بر این باور هستم که بسیاری از رتبههای برتر کنکور الزاماً نخبه نیستند، بلکه افرادی با هوش بالا و سختکوش و پرتوان هستند؛ بعید میدانم که طرحهای قدیمی مانند دادن یارانههای آموزشی به آنان، مشوق تحصیلی انگیزهبخشی برایشان باشد. چند پرسش، از جمله: "چرا نخبه جذب رشتهای شود که کمطرفدار است"، "مگر میشود به جای شناسایی عوامل شکلدهنده کمطرفداری این رشتهها، انتظار داشت که نخبگان با «تشویق» به سمت آنها بروند؟" را مطرح میکنم. ویژگی یک نخبه چیست که بدون تفکر و با مصلحتاندیشی و به شوق حقوق ماهیانه و تحصیل بدون کنکور در مقاطع تحصیلات تکمیلی بخواهد در یک رشته تحصیل کند و آینده خود را بسازد؟ پس نخبگی وی به چه دردش میخورد؟ نخبه جلو میرود و موقعیت به استقبال او میآید، مگر غیر از این است؟
در این تصمیم، شاخص نخبگی، داشتن «رتبههای برتر کنکور» و دارا بودن «مدالهای المپیاد دانشآموزی» درنظرگرفته شدهاست که معیار جامعی برای نخبگی نیست. در کنکور ۱۴۰۱، آنچنان هجمهای هماهنگ علیه کنکور اتفاق افتاد که دستکم امسال، طرح برتری در آن شاید پرطرفدار نباشد. از سوی دیگر معاون امور آزمونهای سازمان سنجش تأکیدکرده است که تسهیلات درنظر گرفته شده «اگرچه چندان ایدهآل نیست، اما مناسب محسوب میشود». توضیح داده نشده که معیار «ایدهآل» چیست و منظور از «مناسب» کدام است؛ آیا فاصله بین مناسب و ایدهآل قرار است در آینده کاهش یابد؟ مخاطب این تشویق اگر داوطلب ورود به این رشتههاست، چرا دانشگاهها مشمول دریافت بستههای تشویقی میشوند؟ همچنین پرسش"بستههای تشویقی دانشگاهها شامل چه امکاناتی برای آموزش و پژوهش و اعتلای دانشجو در دانشگاه است؟" نیز مطرح است.
این همه تأکید بر ذلت رشتههای علوم پایه و ریاضی با هدف تشویق داوطلبان ورود به دانشگاه به انتخاب این رشتهها تعجب برانگیز است. چه کسی و کدام نخبه تمایل دارد که آینده خود را در رشتههایی ببیند که به گفته معاون امور آزمونهای سازمان سنجش «تا حدودی از کانون توجه دورافتادهاند» و «معمولاً رتبههای برتر کنکور، رشتههایی از این دست را انتخاب نمیکنند» است. کدام دانشگاهی حاضر است با این شرایط، فرزند نخبه و صاحب رتبه برتر کنکور خود را به سمت این رشتهها هُل بدهد؟
مشکل کاهش ورودی رشتههای علوم پایه و ریاضی، توسط دانشآموزان نخبه ایجاد نشده که آنان احساس عذاب وجدان کنند. گفته شده که «ادامه تحصیل افراد با استعداد در چنین رشتههایی که مغفول ماندهاند، میتواند وضعیت کنونی را متحولکند». در همین گزاره سه مشکل جدی وجود دارد؛ نخست آن که، چگونه "نخبگی" و "رتبه برتر کنکور" بودن معادل استعداد»" درنظر گرفته شده است؟ دوم این که این رشتهها «مغفول» نماندهاند و تنها متقاضی ورود به آنها کاهش یافته است. سوم این که «وضعیت کنونی» هنوز توصیف نشده که با این بستههای تشویقی، «متحول» شدنشان خوشتعریف و با معنا شود.
مشکل اصلیتر این است که این موارد چه ارتباطی با داوطلب ورود به آموزش عالی دارد؟ این موارد، بحثهای سیاستگذاری آموزش عالی است در حالی که مخاطبش دانشجوی آینده است. آنها، در ارتباط با این موضوع نوید اشتغال هم «این افراد، میتوانند در کرسیهای هیئتعلمی و تحقیقاتی قرار گیرند و رشتههایی که مقداری مهجور واقع شدهاند، را احیاکنند» دادهاند که دردناکتر از همه است. پیام این عبارت این است که یک ورودی سال اول دوره کارشناسی، اطمینان یابد که تنها با انتخاب این رشتهها میتواند از رانت بزرگ استخدام در دانشگاه برخوردار شود که البته چرایی آن روشن نیست. آیا ممکن است یک نوجوان یا جوان ۱۷-۱۸ ساله آینده خود را به تصاحب «کرسی هیئت علمی و تحقیقاتی» که معلوم نیست چه هست، گره بزند؟
این نوع تصمیمگیریهای عجولانه، حاصل کمتوجهی به یافتههای پژوهشی در حوزه آموزش عالی، نشناختن جوانان که مخاطبان اصلی این وعده و وعیدها هستند، بیاعتنایی به آینده آموزش عالی مبتنی بر یافتههای مطالعات آیندهپژوهی، سرعت تغییرات جهانی، دگرگونی بازار کار به سبب توسعه باورنکردنی تکنولوژی و برنامههای درسی و آموزشهای زنگزده و منسوخ و دهها عامل دیگر است. نمیتوان از میان این همه عامل اثرگذار و انباشته شده طی سالها، یکطرفه تصور کنیم که توطئهای در کار بوده یا کمبود «تشویق» باعث و بانی این کاهش بوده است. تا زمانی که ساختار برنامههای درسی دانشگاهی تغییر نکند، «مشوقهای تحصیلی» نمیتواند داوطلبان ورود به دانشگاه را برای تحصیل در رشتههای ریاضی و علومپایه اقناعکند. مشوقهای تحصیلی نظیر این طرح، نه تنها نظام دیوانسالاری را در آموزش عالی گستردهتر میکند، بلکه میزان مداخله افراد غیرمرتبط با مسائل علمی را هم افزایش میهد. در این شرایط، مدیریت دانشگاه دچار لَختی بیشتری میشود و معیارهای کمّی بیش از گذشته، بر دانشگاه سیطره مییابند.
میزان ورودی زنان به رشتههای علومپایه و ریاضی در سالهای ۶۲ و ۶۳ ناچیز بود. در سالهای نخست دهه ۶۰ با مفهومی به نام «کمبود» در قبال رشتههای علومپایه مواجه بودیم. به تدریج و با تصمیم گیریهای اثربخش و به روز نمودن برنامههای درسی رشتههای ریاضی و علوم پایه، دانشآموختگان ایرانی در ایران و جهان خوش درخشیدند. چندین عامل مانند دغدغه مشترک و هماهنگی بین مدرسه و دانشگاه، رقابتی بودن ورود به دانشگاه برای دانشآموزان علاقهمند، تجاری نبودن آموزش و معنادار بودن کنکور، انگیزه بالای دانشآموزان برای ورود به دانشگاه و تغییر و تحول در زندگی فردی و اجتماعی خود، استادان توانمند که در بهترین دانشگاههای دنیا تحصیلکرده بودند، معلمان توانایی که از طریق آن استادان و برنامههای بهروز آن زمان آموزش دیده بودند، اشتغال متناسب با توانایی دانشآموختگان در جامعه، ارزش معنوی و احترام اجتماعی برای دانش آموختگان دانشگاهی، اهمیت شایستگی در مقابل وابستگی در بازار کار، ثبات مشاغل و امنیت اقتصادی دانشآموختگان در ایجاد شرایط آن روزها تاثیر داشتند.
شرایط به مرور زمان تغییر کرده است؛ جامعه پس از عبور از مشکل «کمبود» دانشجو در رشتههای ریاضی و علوم پایه، با تغییرات عظیمی مواجه شد. از اوائل دهه ۹۰، تعداد ورودیها به رشتههای ریاضی و علوم پایه و این بار با شتاب، رو به «کاهش» گذاشت تا جایی که در چند سال اخیر، به یک وضعیت بحرانی تبدیل شد. نمیدانم که چگونه در این بحبوحه، سیاستگذاران آموزش عالی به این فکر افتادهاند که معضل کاهش ورودیها به رشتههای علومپایه را میتوان با روشهای منسوخ حل کرد. شاید در زمانی که شرایط اجتماعی، اقتصادی و تحصیلی در جهان با روزگار کنونی بسیار متفاوت بود، تعدیل برنامههای آموزشیِ دانشگاهها و دادن «بستههای تشویقی»، برخی از افراد را به تحصیل در رشتههای «کمطرفدار» ترغیب میکرد اما آموزش ریشه در واقعیت زمان دارد و راهکارهای منسوخشده، دیگر اثربخش نیستند.
بررسی سیر تاریخی اتفاقات از اهمیت فراوانی برخوردار است و باید در کانون توجه قرار گیرد. اگر وقایع تاریخی نظام آموزش عالی مورد مطالعات آیندهپژوهی قرارگیرند، بسیاری از رویدادها قابل پیشبینی میشوند. اقدامهای دفعی و تصمیمگیریهای آنی، نمیتوانند بر مسیر تغییرات تأثیر معنادار داشتهباشند.
برنامههای خوب مطالعه نشده و با ماهیت فوریتی (اورژانسی)، نمیتوانند عاملی برای جذب داوطلبان به رشتههایی باشند که دچار پدیده «کاهش» شدهاند. داوطلبانِ ورود به دانشگاه، برمبنای مشاهدات خود دریافتهاند که تحصیل در این رشتهها، نمیتواند تأمینکننده اشتغال متناسب با خواستههای آنها و ارتقاء زندگی فردی و اجتماعی آنها باشد. شناسایی دلایل ناکارآمدی یا عدم توفیق دانشآموختگان این رشتهها، وظیفه پژوهشگران است که در این مورد، مطالعات متعددی در جهان انجام شده و دوبارهنگریهایی نیز از طرف دانشگاهها صورت گرفته است.
یکی از اصلیترین دلایل شناسایی شده، پاسخگو نبودن تواناییهای فارغ التحصیلان به نیازهای بازار کار و اشتغال است که این مهم، در دوران همهگیری کووید-۱۹ و تأثیر شگرفی که تکنولوژی دیجیتال بر جامعه گذاشت، به اوج خود رسید. نهاد آموزش عالی در سطح جهان، در تلاش است تا خود را با شرایط جدید سازگار کند اما در ایران، به دلیل ساختار متمرکز آموزش عالی، وزارت علوم متولی دانشگاهها است و تدبیرهایی هم که توسط این نهاد برای حل مشکلات و بحرانهای آموزش عالی اندیشیده میشود، به دانشگاهها ابلاغ میشود. دانشگاهها هم معمولا تجربههای واقعی و جدی از استقلال آموزشی و برنامهای ندارند و دستورات را با کمترین میزان ابتکار و نوآوری، برای اجرا به دانشکدهها و گروههای آموزشی خود ارسال میکنند که راه حل متمرکز و تجویزی نظیر «بسته تشویقی» برای حل معضل کاهش ورودیها به رشتههای ریاضی و علوم پایه، نمونه ملموس آن است.
دوران همهگیری کووید-۱۹، تجربه نوینی برای انسان این عصر بود؛ این پدیده بر تمام مناسبات و جنبههای زندگی به ویژه اشتغال و بازار کار، تأثیر برگشتناپذیر گذاشته است. در نتیجه، اولویتهای شخصی، تحصیلی و شغلی انسانها نیز تغییر کرده است. در این شرایط، طبیعی و عقلانی است که داوطلبان ورود به دانشگاه، رشتههایی را انتخاب کنند که برای آنها فرصتهای شغلی ایجاد کند و مهارتهای مورد نیاز را برای رقابت در بازارکار کسب کنند. در دوره پساکرونا، توپ در زمین دانشگاهها افتاده است؛ دانشگاهها برای بقای خود، ضروری است که برای جذب و نگهداری دانشجویان در این رشتهها، سازوکارهای نوآورانه و بدیع بیندیشند. در این میان، رویکرد متفاوت به برنامههای درسی و آموزشی و بازنگری در محتوا با توجه به چشماندازها و مأموریتهایی که هر دانشگاه برای خود تبیین کرده است، در اولویت هستند. در حالی که در سطح کلان و جهانی، شواهد تاریخی نشان میدهند که آموزش، ماهیتی محافظهکارانه دارد و بدین سبب، نهادهای آموزشی در مقابل تغییر، تا حد زیادی مقاوم هستند. اگر نهادهای آموزشی تغییر کنند که ناگزیر از آن هستند، تغییر دیگر تدریجی و با شیب کند نیست و ماهیت تغییر پارادایمی را خواهد داشت. این آینده را برای نهادهای آموزشیِ مدرسه و دانشگاه در جهان و ایران، نزدیک میبینم.
تا قبل از دوران همهگیری، اکثر یافتههای پژوهشی در حوزه سیاستگذاریهای، آموزشی بر ضرورت تغییرات بنیادین تأکید داشتند در حالی که نهادهای آموزشی به دلیل ماهیت محفظهکارانه در برابر آن منفعل بودند اما دوران همهگیری و تجربهکردن انواع آموزشهای جایگزین برای آموزشهای سنتی، سبب شد تا ضرورت تغییرات در کانون توجه کشورهای پیشرفته قرارگیرد.
در دو دهه گذشته، تمام صندلیهای رشتههای علوم پایه توسط دانشجویان تکمیل میشدند. رشتههای علومپایه بهطور ناگهانی دچار بیرغبتی داوطلبان و در نتیجه معضل کاهش دانشجو شدهاند؛ در ارتباط با این موضوع، لازم است بین «کمبود» و «کاهش»، تفاوت قائل شد. در شرایط کنونی، میزان تقاضا برای رشتههای علومپایه کاهش شدید یافته و این رشتهها از کانون توجه داوطلبان ورود به آموزشعالی، خارجشدهاند.
استنباط من از تصمیمهای اخیر وزارت علوم برای حل معضل کاهش تعداد ورودیها به رشتههای علومپایه و ریاضی این است که انگار، مسئله «کاهش» اخیر با «کمبود» دهه ۶۰ مشابه فرض شده و تصور میشود که میتوان از همان راهحلهای اثربخشِ گذشته برای حل مسئله اخیر استفاده کرد. در صورتی که راهکارهای قدیمی چاره کار نیست و برای مواجهه با این معضل، نیازمند تصمیمگیریهای مبتنی بر یافتههای پژوهشی و پیمایشهای دقیق هستیم.
بیعلاقگی داوطلبان کنکور به رشتههایی که «کمطرفدار» نامیده شده، ریشه در مسائل عمیقی مانند "کیفیت زیستن"، "اشتغال" و "رضایت فردی" دارد. از نظر من، وقتی یک جوان، سالهای طلایی عمر خود را مثلاً برای گرفتن مدرک دکتری ریاضی یا یکی از رشتههای علوم پایه هزینه میکند و بعد از فراغت از تحصیل، نمیتواند یک زندگی شرافتمندانه برای خود فراهم کند، انگیزه و علاقه دیگران را برای ورود به این رشتهها از بین میبرد و سادهانگارانه است که تصور کنیم افراد، تنها بنا به دلیل علاقه به یک رشته، از حداقل حقوق طبیعی خود بگذرند.
«نخبه بودن» به این معنا نیست که فرد حتماً عضو بنیاد ملی نخبگان باشد یا رتبه خوبی در کنکور به دست آورده باشد، نخبگان، کسانی هستند که در یک موضوع دارای نبوغ خاص هستند و باید حساب آنها از دیگران جدا شود. بر این باور هستم که بسیاری از رتبههای برتر کنکور الزاماً نخبه نیستند، بلکه افرادی با هوش بالا و سختکوش و پرتوان هستند؛ بعید میدانم که طرحهای قدیمی مانند دادن یارانههای آموزشی به آنان، مشوق تحصیلی انگیزهبخشی برایشان باشد.
نسبت به مصوبه اخیر وزارت علوم، تحقیقات و فناوری، بنیاد ملی نخبگان و معاونت علمی ریاست جمهوری نگران هستم. ماهیت «تشویقی» بستههای درنظر گرفتهشده، چنان نیست که معضل کاهش ورودیها را به طور کیفی حل کند. این طرحها شاید تا چندسالی بتوانند جلوی کاهش کمّی را بگیرد که در آن صورت، بازی برد-بردی برای داوطلب و دانشگاه خواهد بود. زیرا دانشجو بودن با اندکی حمایت مالی، بیکاری را تا مدتی به تعویق میاندازد و ساختار موجود این رشتهها هم کمی بیشتر تداوم مییابد. نهادهای آموزشی هم به جای جنبوجوش، پژوهش و اندیشیدن برای حل معضل، با چند ترفند ساده، وضعیت موجود را تا جایی که کشش داشته باشد، حفظ میکنند تا «چو فردا شود، فکر فردا کنند!». نگرانی دیگرم این است که برای اجرای هرکدام از این بستههای تشویقی، دیوانسالاریِ اداری و مالی در بدنه آموزش عالی، عریض و طویلتر شود و بار مالیِ مضاعفی بر دوشهای نحیف دانشگاهها گذاشته شود.
تاثیر بستههای تشویقی زودگذر است و برای جذب داوطلبان کنکور به رشتههای علوم پایه، از نوع اقدامات پدافندی است. تجربه بومی ما نشان میدهد هنگامی که با یک بحران روبرو میشویم، با اقدامات پدافندی به مسائل ورود میکنیم. منظور این است که اقدامهای فوری را در دستور کار قرار میدهیم تا مصیبت پیشآمده را جمعکنیم و جلوی گسترش آن را بگیریم. اقدامهای موضعی و موقتی، معضل راحل نمیکند؛ تنها، شرایط را برای رسیدن به درمان مناسب، مدیریت میکند.
در حوزه آموزش عالی، اقداماتی مانند «اعطای بستههای تشویقی» به منظور «احیاء رشتههای تحصیلی مهجور»، یک عکسالعمل سریعِ اجرایی در مقابل یک معضل جدی است. احیا، زندهکردن چیزی است که مُرده یا رو به موت است، درصورتی که "مهجور" به معنای «دورافتاده» یا «جداافتاده» است. لازم است توضیح داده شود که این رشتهها، از چه چیزی «دور»افتادهاند و چرا این اتفاق افتاده است. دورشدن و جداافتادن، مترادف مرگ نیست که با «احیا»کردن توسط «بسته تشویقی»، به زندگی بازگردانده شود. این معضل جلوی چشم دانشگاهیان و مسئولان وزارت علوم طی چند سال شکل گرفت. این امکان وجود داشت با عنایت به اهمیت استراتژیک آن برای کشور، گروههای پژوهشی بر روی آن متمرکز میشدند و دستکم، به شناساییِ دلایل تندشدن شیب کاهشیِ رشتههای علوم پایه و ریاضی میپرداختند تا تصمیمهای سیاستی مبتنی بر آنها گرفته شود. برای احیای این رشتهها، تمهیدات مالی و کمّی اثر اندک و زودگذری دارد و باعث جذب «نخبه» به آنها نمیشود.
داوطلبانِ ورود به دانشگاه، برمبنای مشاهدات خود دریافتهاند که تحصیل در این رشتهها، نمیتواند تأمینکننده اشتغال متناسب با خواستههای آنها و ارتقاء زندگی فردی و اجتماعی آنها باشد. شناسایی دلایل ناکارآمدی یا عدم توفیق دانشآموختگان این رشتهها، وظیفه پژوهشگران است که در این مورد، مطالعات متعددی در جهان انجام شده و دوبارهنگریهایی نیز از طرف دانشگاهها صورت گرفته است.دکتر گویا ادامه داد: پیشنهاد میدهم که برای یافتن راهحلهای مناسب، دو کار همزمان دنبال شود؛ مطالعات موجود در حوزه وضعیت این رشتهها و چرایی عدم استقبال از آنها بررسی شود. همچنین دلایل عدم تمایل داوطلبان به رشتههای علومپایه، از خودشان پرسیده شود. آنگاه با تحلیل این دو دسته داده غنی، سیاستهای مبتکرانه و با پشتوانهای تبیین شوند. تصمیمگیریهای سیاستی بدون شناخت عمیق نظرات داوطلبان، ماندگاری ندارند و بیشتر حالت زمان خریدن برای به تعویق انداختن حل این معضل است.
جوانان مهمترین وجه درارتباط با این موضوع هستند، معمولاً عدهای صاحب منصب اجرایی نه صاحبنظر در حوزه علمی مرتبط درباره مسائل و مشکلات داوطلبان ورود به دانشگاه تصمیمگیری میکنند و پیوسته برنامههای حجیم، سنگین و گاهی منسوخ را پیرایش میکنند و به عنوان برنامه «بازنگریشده»،ارائه میدهند. این در حالی است که کشورهای پیشرفته در دوران همهگیری کووید-۱۹ با واقع بینی نسبت به شرایط جدید، بسیاری از برنامههای آموزشی خود را تغییر دادند. در سه سال گذشته، بیشترین انرژی و زمان دانشگاهها در ایران، صَرف اجرای دستورات متمرکز شد و این روال همچنان ادامه دارد. بدون تغییر دیدگاه و یافتههای پژوهشی قابل استناد، نمیتوان جوانان را به تحصیل در رشتههای علومپایه علاقهمندکرد.
برنامهها و سیاستهای آموزشی که عمر آن به حدود ۵۰ سال میرسد، باری هستند که به دوشمیکشیم. این برنامهها که بر دوش نظام آموزش عالی سنگینی میکنند، چاره کار نیستند. بررسی تاریخی تغییرات نظام آموزش عالی نشان میدهد، در بازههای زمانیمختلف، تنها بخشی از برنامههای درسی و آموزشی پیرایش شدهاند یا مواردی به آنها اضافه شده است که این رویکرد، برنامههای آموزشی را سنگینتر کرده و ثمره مشهودی نداشته است.
زندگی جوانان امروز با دنیای نامحدود اینترنت درآمیخته است، در حالی که دسترسی جوانان به منابع به واسطه اینترنت بسیار راحتتر و باکیفیتتر شده است؛ مسئولان آموزش عالی و دانشگاهها، میخواهند با برنامههای کهنه، آنان را به همان برنامههای درسی و آموزشی بدون انعطاف، تعیّنی و تنگ گذشته محدود کنند. اگر این سیاستها ادامه یابد، دانشگاهها از انسانهای با انگیزه باز هم خالیتر میشود و این بار معضل کاهش ورودی به تمام رشتههای دانشگاهی تسری مییابد. آیا مسئولان برای تمام رشتهها، آمادگی اهدای «بستههای تشویقی» را دارند؟ آیا این سیاست پاداش و کنترل، پاسخگوی نیاز دانشگاهها به تغییر و تحول پارادایمی است؟ این همه دانشگاه که با اندکی مطالعه در ایران تأسیس شدند و در آستانه تعطیلی هستند، نگران کننده است. معاون آموزشی وزارت علوم در ۱۶ شهریور ۱۴۰۱ در مصاحبه با یکی از سایتهای خبری تحلیلی، گفته است که «در صورت ادامه این روند، فقط دانشگاههای برتر ما با توجه به ظرفیت، ورودی دانشجو خواهند داشت و بقیه دانشگاههای صنعتی و فنی تعطیل خواهند شد. با این روند، حرکت توسعه کشور دچار مشکل میشود» و "تغییر جریان آموزشی" را راهحل مشکل دانسته اما به چرایی این روند و چگونگی تغییر نپرداخته است.
به طور مثال، چه پیمایشی در مورد میزان تأثیر بخشنامههای صادرشده از سوی وزارت علوم و تغییرات تجویزی متمرکز در دوران کرونا انجام شده است؟ چرا دانشگاهها حتی این اندازه اختیار نداشتند که متناسب با شرایط خود، درمورد حضور و عدم حضور استاد و دانشجو تصمیمگیری کنند؟ آن همه بخشنامه و دستورالعمل و «باید» و «نباید»، چه تحول اساسی در دانشگاهها ایجاد کرد؟ چقدر جلوی اُفت تحصیلی را گرفت؟ چه اندازه باعث ارتقاء آموزشی شد؟ و دهها پرسش بیپاسخ دیگر که لازم است به آنها پرداخته شود و از تجربه این سه سال، درس گرفته شود. هر تصمیمگیری که به صدور بخشنامه و دستورالعمل منجر میشود، نیازمند مستندات پژوهشی است تا اثرگذار باشد.
دانشگاهها در دوران همهگیری کرونا، به حالت نیمهتعطیل درآمدند. آیا دانشجویان نسبت به تعطیل بودن دانشگاهها غمگین بودند؟ آیا مهارت اجتماعی آنها کاهش یافت؟ جوانان درمورد دانشگاه و آینده آن چه میگویند؟ چقدر صدایشان توسط تصمیمگیرندگان آموزش عالی شنیده شده است؟ نمیشود از نگاه و آرمان و خواستههای جوانان که از مخاطبان اصلی تصمیمگیریها و سیاستگذاریها هستند، غافل بود و به طور غیابی، برایشان نسخه پیچید.
دوبارهنگری در برنامههای آموزشی و درسهای دانشگاهی ضرورت دارد. در کنار دستورالعملهای متعددی که برای آموزش عالی و جذب داوطلبان به رشتههای کمطرفدار صادرشده، درباره ضرورت و لزوم بازنگری درسها تقریباً کاری بنیادی نشده است. درصورتی که، حفظ چارچوب برنامه درسی کنونی، به معنای از دسترفتن سرمایه است و شیب کاهش را در این رشتهها، تندتر میکند.
در سال جهانی «علومپایه؛ زیربنای توسعه و پایداری» قرار داریم و قابل انتظار بود که کاهش ورودی به رشتههای علوم پایه، در کانون توجه واقع شود، گفت: این توجه بیشتر معطوف به وعده «بستههای تشویقی» بوده و تا به این لحظه، خبری مبنی بر تغییر در ساختمان برنامهها و درسها شنیده نشدهاست. اینطور استنباط میشود که این مشوقها بر مبنای برنامهها و درسهای موجود است ولی برنامههای درسی کنونی، ساختمانی است که عمر مفیدش به پایان رسیدهاست و تنها با بازسازی و وصله و پینه، پاسخگوی نیازهای دنیای جدیدِ پساکرونا و تکنولوژیهای دیجیتال نیست.
برای نمونه، برنامههای درسی رشته ریاضی را در دانشگاههای دسته اول، دوم و سوم چندین دانشگاه را در آمریکا و اروپا را بررسی کردهام تا چرایی و چگونگیِ تغییرات ایجادشده را بشناسم. نتایج بررسیام نشان میدهد که برنامهای آموزشی و ترکیب درسها در بسیاری از این نهادهای آموزش عالی در سه سال گذشته به دلیل تاثیرات ناشی از همهگیری کرونا تغییر کرده است. اشتغال، نیازمندیهای بازارکار و انعطاف و آزادی انتخاب در درسها، محور تغییرات است.
تعداد صندلیهای خالی در دانشگاهها بسیار زیاد و درحال افزایش است. از اواسط دهه ۸۰، برنامه گسترش دانشگاهها بدون آیندهنگری و مطالعات کافی در دستور کار قرار گرفت، دانشگاههای زنجیرهای با مرکزیت پایتخت و شعبههای بسیار زیاد، تأسیس شدند و بر سر هَر کوی و برزن، تابلویی بالا رفت و نام دانشگاه بر آن نهاده شد. در آن زمان، اغلب ذینفعان از این موضوع خوشحال بودند زیرا دورههای تحصیلات تکمیلی دانشگاههای جا افتاده، دکتر تحویل میدادند و این مراکز جذبشان میکردند.
جامعه هم با افزایش جمعیتی، از این تعدد مراکز آموزش عالی استقبال کرد زیرا آرزوی خانوادهها برای فرستادن فرزندانشان به دانشگاه، برآورده میشد اما «آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت» و در یک بازه زمانی کوتاه، جمعیت متقاضیِ ورود به آموزش عالی کاهش یافت. دکترهای فارغالتحصیل بیکار ماندند، نخبگان برای اعتلای علمی و پژوهشی خود و ساختن آینده شغلی بهتر، راهی بهترین دانشگاههای جهان شدند و با آغوش باز پذیرفته شدند، با تولید انبوه «دکترها»، سطح علمی پایین آمد، این اخبار به مدرسهها رسید.
دانشآموزان رغبتشان به ادامه تحصیل در فضایی که نوید آینده روشنی به آنها نمیداد، کم و کمتر شد. برای حل مسئلهای با این همه عامل اثرگذار، پیچیده و تودرتو، به فکر اهدای «بستههای تشویقی» افتادهایم تا این اوضاع را مدیریت کنیم. تا زمانی که تصمیمهای یکطرفه باشد، پشت درهای بسته گرفته شود، ذهنیت غالب این باشد که مسئولان در سطح کلان و به طور متمرکز تمهیداتی بیندیشند و به دانشگاهها تجویز کنند، تصور ایجاد تحول در رشتهها سادهنگارانه قلمداد میشود.
شرایط رشتههای علومپایه نامساعد و علومانسانی به معنای واقعی فاجعه است و روز به روز نحیفتر میشوند. با تصمیماتی که پشت دربهای بسته گرفته میشود، نمیتوان تغییر ایجاد کرد. جامعه هدف و خواستههای آنها باید در ارتباط با بهبود رشتههای کمطرفدار باید در کانون توجه قرارگیرد.
انتهای پیام/