به گزارش پایگاه خبری دانا، حضرت احمدبنموسی(ع) با دو برادر بهنامهای محمد و حمزه، از یک مادر و حضرت امام رضا(ع) به همراه سه برادر بهنامهای ابراهیم، عباس و قاسم، از مادری دیگر بودند. امام موسیکاظم(ع) جمعا نوزده فرزند داشتند.
در اصول کافی و در خصوص واگذاری ولایت از حضرت امام موسی کاظم(ع) به امام رضا(ع) روایتی آمده، که چنین است:
«زمانی که امام موسی کاظم (ع) را از مدینه میبردند مقرّر فرمود که ابوالحسن(امام رضا) تا زمانی که زنده است هر شب در آن خانه که متعلق به پدرش بود بخوابد تا زمانی که اطلاعی از طرف پدرش به او برسد.
مسافر(نقل کنندة حدیث) میگوید: معمول چنان بود که همه شب در دهلیز خانه جهت ابوالحسن بستر خواب میگستردیم و ایشان پس از نماز عشا آمده استراحت میفرمود. مدت چهار سال بر این منوال گذشت. شبی با اینکه بستر خوابش را آماده ساخته و به انتظارش بودیم تشریف نیاوردند که این تأخیر سبب وحشت ما شد.
چون صبح شد آن حضرت وارد خانه شد و به سمتی که زنها بودند تشریف بردند و یکسر به طرف منزل امّ احمد رفتند و به او فرمودند:«آنچه پدرم نزد تو به امانت گذاشته است بیاور»، امّاحمد با شنیدن این سخن، ناله و فریاد کرد و با حالت درد و اندوه گفت: قسم به خدا که مولایم وفات کرده است.
حضرت علی بن موسی(ع) امّاحمد را از ناله و گریه بازداشت و به او فرمود: سخنی از این قبیل مگو و این امر را آشکار مساز، تا هنگامی که خبر مرگ پدرم به والی و حاکم مدینه برسد.
امّاحمد برخاست و بستهای را به ضمیمه 2000 و یا 4000 دینار که نزدش امانت بود حاضر آورده و تقدیم به امام رضا(ع) کرده و گفت: قراردادی بود بین من و شوهرم(موسی کاظم «ع») بر اینکه نگاهداری کنم این امانت را نزد خود و هیچکس را باخبر نسازم از آن و فرموده بود شوهرم که تا هنگام مرگ این امانت را نگاهدار، هرگاه از دنیا رفتم، از فرزندانم اولین کسی که میآید در نزد تو و این امانت را میطلبد به او بسپار و بدانکه من از دنیا رفتهام.
سپس امّ احمد به سخنان خود ادامه داده و به حضرت علی بن موسی(ع) میگوید: اینک آمدن تو در نزد من و طلب کردن امانت، به خدا قسم نشانة آن است که مولایم وفات کرده است.
چون خبر شهادت امام موسی کاظم(ع) در مدینه شایع شد، مردم در خانة امّ احمد گرد آمدند و حضرت سید میر احمد را با خود به مسجد بردند زیرا از نظر جلالت قدر و شخصیت بارز و ظهور کرامات و طاعات و عبادات که از آن جناب میدانستند گمان داشتند که پس از وفات پدرش امامت به وی میرسد، به همین سبب در امر امامت با وی بیعت کردند و او نیز بیعت از مردم مدینه گرفت، سپس به منبر برآمده و خطبهای در کمال فصاحت و نهایت بلاغت قرائت فرمود، آنگاه تمام مردم را مورد خطاب قرار داد و خواست که غائبان را هم آگاه کنند و فرمود: ای مردم همچنان که اکنون همهی شما در بیعت من هستید من خود در بیعت برادرم(علی بن موسی «ع»)هستم. بدانید که پس از پدرم، علی، امام و خلیفة بحق و اما خداست و از خدا و رسول بر من و شما فرض واجب است که امر آن بزرگوار را اطاعت کنیم و به هر چه امر فرماید گردن نهیم.
همگی حاضران در خدمت احمد به خانة حضرت امام رضا(ع) آمده و با آن جناب بیعت کردند این بیعت با توجه به شهادت امام موسی کاظم(ع) که در سال 183 ه. ق بوده است ممکن است در همان زمان اتفاق افتاده باشد.
شهادت احمد بن موسی، شاهچراغ(ع)
حضرت احمد بن موسی (ع) در مدینه در خدمت برادر بزرگوارش به سرمیبرد تا آنکه مأمون خلیفه عباسی حضرت علیبنموسی(ع) را به خراسان طلبید و مقام ولایتعهدی را به آن جناب تفویض کرد.
چون این خبر به مدینه رسید، سید میر احمد(ع) به اتفاق هفتصد نفر از برادران و برادرزادگان و دوستداران ولایت به سمت فارس حرکت کردند و چون به دو فرسنگی شیراز رسیدند، خبر شهادت حضرت رضا(ع) را در آن نواحی شنیدند.
از طرف دیگر مأمون نیز از حرکت امامزادگان به قصد خراسان اطلاع یافته بود به تمام حکّام و عمّال خود از جمله قتلغ، حاکم شیراز، دستور داده بود هر کجا از بنیفاطمه و اولاد پیغمبر را دیدند به قتل برسانند.
چون قتلغ خبر ورود حضرت احمد بن موسی را به حوالی شیراز شنید، با لشکری انبوه از شهر خارج شد و در مقابل آنان صفآرایی کرد.
حضرت سید میر احمد چون اوضاع را چنین دید و بازگشتن به مدینه را ممکن ندید، به همراهان خود فرمود: غرض این جماعت ریختن خون فرزندان علی بن ابیطالب است، هر کس از شما مایل به بازگشت به مدینه باشد یا راه فراری بداند میتواند جان خود را از این مهلکه نجات دهد، امّا من چارهای جز جهاد با این اشرار ندارم.
همهی همراهان آن حضرت گفتند ما حاضریم در رکاب تو جهاد کنیم. در سه نوبت جنگ هر نوبت به فاصلة چند روز قتلغ شکست فاحشی خورد و در مرتبة سوم در اثر پایداری حضرت سید میر احمد لشکر قتلغ شکست خورده تا پشت دروازه شیراز فرار کردند و از محل جنگ که قریة «کشن1» بود تا نزدیک برج و باروی شیراز که دو فرسنگ میشد متفرق و پراکنده شدند تا آنجا که داخل شهر شده دروازهها را بستند.
در آن روز حضرت سید میر احمد به اردوگاه یاران خود بازگشت و زخمهای کاری برداشته و مجروح شدند و قریب سیصد تن از یاران آن حضرت شهید شدند.
روز دیگر آن حضرت و همراهان به پشت دروازة شیراز خیمه برپا کردند. قتلغ با نیرنگ همهی سپاهیان خود را در درون شهر متفرق کرد و عدة کمی از سپاهیان خود را برای جنگ با آنها فرستاد و به این طریق سید میر احمد و یارانش را داخل شهر کشاند. چون آنها در شهر پراکنده شدند، سربازان هر کدام را که مییافتند به شهادت میرساندند.
حضرت سید میر احمد که تنها مانده بود به وسط شهر شیراز رو آورد. چون به محلة دُزک رسید، ظالمی از عقب ضربتی بر فرقش زد که تا ابرو شکافت و چند زخم کاری دیگر از عقب سر بر بدن او وارد کردند تا حدی که ضعف بر وی مستولی شد، امّا آن حضرت شجاعانه از خود دفاع میکرد تا از بازار سوقالمفازان(در این زمان معروف به بازار ریسمان است)عبور فرموده به همین مکانی که اکنون تربت مقدس آن بزرگوار است رسیدند و بر اثر کثرت زخم و ضعف زیاد از پای درآمده و بر زمین افتاد و دشمنان به او رسیدند و او را به شهادت رساندند و جسد مطهّرش بعضی نوشتهاند همان موضع شهادتش بعدها با مراسم به خاک سپردند.
سال شهادت آن بزرگوار میان سنوات 203 (همزمان با شهادت امام رضا(ع)) تا 218 هجری قمری(وفات مأمون) نوشتهاند.
حرم حضرت شاهچراغ(ع)
تا زمان عضدالدوله دیلمی کسی از مدفن حضرت سید میر احمد(ع) خبری نداشت و در آن مکان تل گلی بیش نبود تا پیرزنی که در پایین آن تل خانه گلی داشت و هر شب جمعه اواخر شب میدید چراغی در نهایت روشنایی در بالای تل خاک میدرخشد و تا طلوع صبح نورش به نظر میرسد، واقعه را به گوش عضدالدوله رساند.
درباریان سخن او را باور نمیکردند تا اینکه عضدالدوله تصمیم گرفت خود در خانة پیرزن حاضر شده و مشاهده کند، در آن شب جمعه که عضدالدوله با حضور در خانهی پیرزن از او خواست هر گاه چراغ را دید، آگاهش کند.
اواخر شب پیرزن با دیدن روشنایی چراغ سه بار فریاد زد:«شاهچراغ». امیر بیدار شد و آن چراغ را مشاهده کرد. عضدالدوله در این واقعه متحیّر بود که او را خواب برد و در خواب دید که سیدی بزرگوار را زیارت کرد و به او فرمود: ای امیر از چه در خیالی، در این محل مدفن من است و من احمد بن موسی(ع) هستم و برای اطمینان کسی را در همین محل نزد ما بفرست تا انگشتری به جهت تو بفرستم، عضدالدوله صبح هنگام این موضوع را با علما در میان گذاشت و از آنها کسب تکلیف کرد. همه از نبش قبر سرباز زدند و آن را فعل حرام دانستند. عضدالدوله نزد پیر بزرگواری که در کوه قبله شیراز کنج عزلت گزیده بود به نام «عفیفالدین» رفت و این واقعه را برای او بیان کرد. او در پاسخ گفت: این خواب رؤیای صادقه است و خود من هم همین خواب را دیشب دیدهام و دستور نبش قبر را دادند.
روز دیگر خاکبرداری را آغاز کردند تا به لوح مزاری که از سنگ یشم بود رسیدند که بر روی آن نوشته شده بود:«السیّد امیر احمد بن موسی الکاظم»، چون سنگ قبر را برداشتند، سردابی عمیق و چاه مانند نمودار شد و چون وارد سرداب شدند، نوری همهجا را فراگرفت و تختی ظاهر شد که حضرت روی آن خوابیده و پارچهای سفید روی بدن مبارکش کشیده بودند و روی انگشتری در انگشت مبارکشان نوشته شده بود؛ «میراحمدبن موسی».
تاریخچة گنبد و بقعة مبارکه بعد از عضدالدوله
از مدارک موجود فهمیده میشود که در زمان اتابکان فارس و به دستور امیر مقرّب الدین مسعود بن بدرالدین وزیر اتابک به سال 623 اولین بقعه ساخته شده و در دورة آل مظفر 745 ه.ق مادر شاه ابواسحاق به نام «ملکه تاشی خاتون» گنبد را تعمیر اساسی کرده که این گنبد بسیار عالی و زیبا از شاهکارهای هنری و معماری بوده است.
در سال 1239 ه.ق براثر زلزلة شدیدی که در شیراز رخ داد، اکثر بناهای مهم از بقعة حضرت شاهچراغ فرو میریزد. در همین زمان مرحوم حسینعلی میرزا قاجار فرمانروای فارس بارگاه آن حضرت را تجدید عمارت کرده و خرابیهای آستانه را تعمیر و گنبدی با اسلوبی دیگر بنا مینهد.
در زمان فتحعلی شاه قاجار نیز بقعه تعمیر شد اما در زلزله 1269 ه.ش، باز هم گنبد شکاف برداشت و مرحوم محمد ناصرخان ظهیرالدوله، آن را تعمیر کرد، تا اینکه براثر مرور زمان شکافهایی در گنبد ایجاد شد و در سال 1306 ه.ش، در زمان سفر رییس فرهنگ وقت، یک مهندس آلمانی با استفاده از میلههای آهنی، گنبد را شکستهبندی و مهار میکند.
طرح توسعهی حرم مطهر حضرت شاهچراغ(ع)، از پارسال رسماً عملیاتی شده و اکنون کار ساخت صحن و شبستان جدید، بیش از 80 درصد پیشرفت دارد که این مجموعه، محدودهای بالغ بر 15 هزار مترمربع را شامل میشود.