

اسرای کربلا به همراه امام سجاد علیه السلام و حضرت زینب کبری سلامالله علیها با دست بسته وارد مجلس پسر مرجانه شدند.
سخنان حضرت زینب کبری (س) در مجلس عبیدالله بن زیاد
حضرت زینب سلامالله علیها با صلابت و اقتدار وارد مجلس عبیدالله بن زیاد شده و زنان اهل حرم گرداگرد حضرت را گرفتند ابن زیاد ملعون که متوجه رویگردانی حضرت شده بود اما ایشان را نمیشناخت، سؤال کرد: «این زن کیست» حضرت زینب سلامالله علیها جواب او را ندادند.
عبیدالله دوباره سؤال کرد و یکی از کنیزانش جواب داد: «او زینب سلامالله علیها دختر امیرالمومنین و نوه پیغمبر اکرم صلواتاللهعلیه است.»
ابن زیاد گستاخانه گفت: «ستایش خدا را که شما خانواده را رسوا کرده و کشت و نشان داد که آنچه میگفتید، دروغی بیش نبود!»حضرت جواب دادند: «ستایش خدا را که ما را به واسطه پیغمبر خود که از خاندان ماست، گرامی داشت و از پلیدی پاک گرداند. جز فاسق رسوا نمیشود و جز بدکار، دروغ نمیگوید، و بدکار ما نیستیم بلکه دیگراناند (یعنی تو و پیروانت هستید) و ستایش مخصوص خداست.»
عبیدالله گفت: «دیدی خدا با خاندانت چه کرد ؟!» حضرت زینب سلامالله علیها فرمودند: «ما رأیت الا جمیلا؛ جز زیبایی ندیدم.آنها کسانی بودند که خدا مقدر فرموده بود کشته شوند و آنها نیز اطاعت کرده و به سوی آرامگاه خود شتافتند و به زودی خدا تو و آنها را با هم روبهرو میکند و آنها از تو، به درگاهی خدای تعالی شکایت و دادخواهی خواهند کرد. اینک نگاه کن که آن روز چه کسی پیروز خواهد شد. مادرت به عزایت بنشیند ای پسر مرجانه!»
عبیدالله با شنیدن لقبش و نسبتش با مادر بدکارهاش ترسید و خواست قصد جان حضرت را کند که یکی از مأمورانش او را از این کار نهی کرد. پس با عصبانیت و خشم گفت: «خدا دلم را با کشته شدن برادر نافرمانت حسین علیه السلام و خاندان و لشکر سرکش او شفا داد.»حضرت فرمودند: «به خدا قسم بزرگ ما را کشتی، نهال ما را قطع کردی و ریشه من را درآوردی. اگر این کار مایه شفای توست، همانا شفا یافتهای.»
ابن زیاد با حالتی خشمگین دوباره گستاخی کرد و ضعف ابدی خود در مقابل خاندان امام علی علیه السلام را نشان داد و گفت: «این هم مثل پدرش علی علیه السلام سخنگوی قابلی است.به جان خودم پدرت هم شاعر بود و سخن به سجع زیبا میگفت.» زینب کبری (س) فرمود: مرا با سجع و قافیه سخن گفتن چکار؟ همانا مرا با سجع سخن گفتن کاری نیست، آن چه بر زبانم جاری شد، سوز درونم بود.
وارد شدن اسیران اهل بیت به زندان کوفه
پسر مرجانه بعد از اینکه در برابر اراده و سخنان حضرت زینب سلامالله علیها مفتضح شده بود آن عزیزان رادر زندان کوفه اسیر نمود و نامه به شام و دربار یزید نوشته و کسب تکلیف کرد.پس از مدتی پیک به کوفه آمد و فرمان یزید را که از عبیدالله خواسته بود تا اسرا را به همراه سرهای شهدا به دمشق انتقال دهد به ابنزیاد رساند.
شهادت عبدالله بن عفیف
یکی از یاران حضرت امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام که در کوفه زندگی میکرد، عبدالله بن عفیف بود. عبدالله که در جنگ جمل و صفین در رکاب امام علی علیه السلام از حق و دین خدا دفاع میکرد، هر دو چشم خود را از دست داده بود. به همین دلیل نتوانسته بود در روز عاشورا در کنار امام حسین علیه السلام با دشمنان آن حضرت مبارزه کند.
روز سیزدهم محرم، عبدالله بن عفیف شاهد بود که پسر مرجانه چه جسارتهایی در حق خاندان رسول خدا صلیالله علیه و آله کرده است. او با شنیدن سخنان گستاخانه ابن زیاد، بلند شد و با صدای بلند فریاد زد: «ساکت شو ای پسر مرجانه! دروغگو تو هستی و پدرت که به تو این مقام را داد. ای دشمن خدا! فرزندان پیغمبر خدا صلیالله علیه و آله را میکشی و در منبر مؤمنین این طور سخن میگویی؟» مأموران ابن زیاد خواستند او را دستگیر کنند اما او با کمک خانواده و قبیلهاش به خانه رفت. اما بعد همان مأموران آمده و خانه او را محاصره کردند. عبدالله بن عفیف با وجود اینک نابینا بود، همراه با دخترش رشادتهای فراوانی در برابر مأموران ابن زیاد داشت. اما دستگیر شد.
ابنزیاد با دیدن ابنعفیف به او گفت: «سپاس خدای را که تو را خوار نمود.»عبدالله گفت: «ای دشمن خدا، خدا به چه چیز مرا خوار نمود؟ به خدا قسم اگر چشمم بینا بود عرصه را بر شما تنگ میکردم و راه نفوذ را بر شما میبستم.» عبیدالله گفت: «ای دشمن خدا نظرت درباره عثمان بن عفان چیست؟» عبدالله گفت: «ای بنده بنیعلاج، ای پسر مرجانه، تو را با عثمان چکار؟ بد بود یا خوب، خدا ولی مخلوقات خویش است و بین آنان و عثمان به حق و عدالت قضاوت خواهد کرد تو درباره خودت و پدرت و یزید و پدرش بپرس.» عبیدالله گفت: «از تو دیگر چیزی نمیپرسم تا طعم مرگ را به تو بچشانم.»
عبدالله گفت: «خدا را شکر پیش از آن که تو متولد شوی از خداوند خواسته بودم که به دست ملعونترین و مغضوبترین بندگانش کشته شوم زمانی که چشمانم را از دست دادم از تحقق این آرزو ناامید شده بودم؛ ولی اکنون میبینم دعایم مستجاب شده و پس از ناامیدی شهادت نصیبم شده است.» پس از این گفتگو مأموران ابنزیاد به دستور او عبدالله بن عفیف را گردن زدند و در سبخه کوفه به دار آویختند.
منابع:
- مقتل لهوف سید بن طاووس
- ارشاد شیخ مفید
- نفس المهموم محدث قمی
- نورالعین فی مشهد الحسین علیه السلام
- دانشنامه امام حسین علیه السلام محمدی ری شهری