به گزارش خبرنگار گروه آموزش خبرگزاری دانا، فوکویاما، بیست سال پیش به واسطه کتابی که در آن پایان جنگ سرد و شکستن دیوار برلین را نشانی از پیروزی نهایی لیبرال دموکراسی غربی معرفی کرد، شهرتی جهانی یافت.
در آن کتاب وی اظهار کرد که به مرحله پایان انقلابات ایدئولوژیک نوع بشر و پایان تاریخ رسیدهایم. اما «پایان تاریخ» آغاز جدالی بود برای منتقدین وی که با نقد به این مفهوم به وی حمله کردند. مفهومی که به عقیده وی دچار بدفهمی و سوء تعبیر بسیاری شدهاست.
در این مصاحبه «فرانسیس فوکویاما» از سوء فهم مفهوم «پایان تاریخ» می گوید و اگر چه به شکلی متعصبانه از آرمانهای لیبرال دموکراسی دفاع می کند ولی حقایق جالب توجهی از زوال و بحرانهای جوامع دموکراتیک غربی به زبان میآورد.
آن چه در پی می آید، متن مصاحبه اخیر فرانس24 با این متفکر است.
پایان کدام تاریخ؟
وی در پاسخ به این پرسش که رخدادهای عظیمی پس از انتشار کتاب رخ دادهاند، مثل حادثه یازده سپتامبر، خیزش کشورهای عربی و رشد خیرهکننده چین؛ با وجود این وقایع عظیم چگونه می توان از تز پایان تاریخ دفاع کرد؟ پاسخ میدهد: دلیل عمده بدفهمی تز من به مفهوم «تاریخ» باز میگردد. چرا که دیگران تاریخ را به شکل عادی کلمه تعبیر میکنند. در حالیکه که منظور من از تاریخ آن تاریخی است که فلاسفه آلمانی نظیر هگل و مارکس از آن سخن میگویند. یعنی تاریخ به مثابه فرایندی که از طریق آن موسسات و نهادهای اقتصادی و سیاسی دچار تحول و تکامل میشوند. بنابراین منظور از پایان تاریخ، پایان یافتن سیر رخدادها نبود، بلکه بیان این نکته بود که مسیر تاریخ در جهت خاصی تحول یافته که برخلاف نظر «کارل مارکس» است. مارکس مدعی بود که سرمنزل مقصود تاریخ، کمونیسم است ولی میبینیم که تاریخ به سمت لیبرال دموکراسی و اقتصاد بازار قدم برداشتهاست. و در این معنا من همچنان معتقدم که ادعای من صحیح است و به نظر من هنوز هیچ نظام بالاتری از لیبرال دموکراسی به وجود نیامدهاست. و از این جهت من همچنان هسته استدلال خود را معتبر میدانم.
دموکراسی خواست همه مردم نیست
فوکویاما در مورد این عبارت که در جایی عنوان کرده «مردم جهان خواهان یک جامعه مدرن و نه لزوما جامعه دموکراتیک هستند»، اینگونه نظر خود را تشریح میکند: فکر میکنم که دموکراسی و خواست دموکراسی یک خواسته جهانشمول نیست که همه نوع بشر خواستار آن باشند. در خود غرب هم بیش از دویست سال عمر ندارد و این نحوه از زندگی با مدنیزاسیون در سطح زندگی مردم پدیدآمدهاست. در تمام دنیا میل به دموکراسی با شکلگیری طبقه متوسط گره خوردهاست؛ گروهی که درآمدی کمی بالاتر از معمول دارند و دارای تحصیلات عالیه هستند. از طریق این گروهاست که خواست لیبرال دموکراسی سر میرسد. ما این موضوع را اکنون در کشورهای عربی و چین شاهدیم.
وی از تغییر عنوان کتابش از «خاستگاه قدرت سیاسی» به «آغاز تاریخ» در ترجمه فرانسوی ناراضی نیست و آن را پیشنهاد ناشر میداند که با روح کتاب تا حدی همخوانی دارد. وی درباره کتاب جدیدش اظهار میکند: این تغییر عنوان پیشنهاد ناشر من بوده، ولی به نظر من خیلی دور از محتوای کتاب هم نیست. چرا که بخشی از تلاش من در این کتاب بیان این بوده که چه مسیر دشواری بر سر راه استقرار نهادهای دموکراتیک مانند حکومت قانون، تاسیس نهاد ها و خود دولت وجود داشتهاست. و این نهادها با اتفاقات تاریخی بوجود نیامدهاند و مسئله کتاب بر سر دشواریهای راه بودهاست. از نظر من بسیار دشوار است که آن مراحل دوباره تکرار شوند.
زوال سیاسی در نهادهای دموکراتیک غربی
در پرسشی دیگر فوکویاما از بخش دیگری از استدلالش که به زعم وی مورد غفلت واقع شده سخن میگوید؛ یعنی مفهوم زوال سیاسی. وی در این باره می گوید: در آثار اولیه ام از مفهوم زوال سیاسی سخن گفتم. تمام جوامع میتوانند دچار زوال سیاسی شوند. در بسیاری از مواقع این موضوع به رهبران سیاسی باز میگردد که چگونه بازی سیاسی را هدایت و مدیریت کرده و از موقعیت خود دفاع کنند. در طول تاریخ دیدهایم که چگونه نهادهای سیاسی به مرور سخت و زورگو میشوند و به نظرم لیبرال دموکراسی از این موضوع مستثنی نیست. و اتفاقا به نظرم در بسیاری از جوامع مدرن دموکراتیک غربی نشانههای زوال سیاسی به چشم میخورد.
وضعیت معلق ایالات متحده امریکا
فوکویاما در پاسخ به به این پرسش که آیا ایالات متحده را دارای جایگاه مستحکم به لحاظ موازین دموکراتیک میداند یا یک مرحله گذرا از تاریخ جهانی، میگوید: ایالات متحده دارای نظامی بر اساس اصل عدم مداخله دولت در اقتصاد است. اکنون در این موقعیت اوضاع آن بسیار خراب است و معلوم نیست که چگونه میتوان با مسائل درازمدت بر سر بودجه به توافق رسید. چگونه میتوان با معضل نابرابری اجتماعی کنونی در امریکا مقابله کرد که به نظر من منشا اصلی نارضایتی عمومی در این کشور است.
ایالات متحده پیش از این از پس برخی بحرانها برآمده ولی معلوم نیست که اکنون رهبری امریکا دارای موقعیت مناسب برای این کار باشد و اساسا نهادهای مناسب برای رفع این معضلات را در اختیار دارد یا خیر.
اروپامحوری جهان و مدل دموکراسی چینی
نکته بسیار جالب در کتاب اخیر فوکویاما تاکید بر اولویت تاسیس دولت مدرن در چین باستان است.
وی در پاسخ به اینکه چرا مدل چینی از دموکراسی امتداد نیافت چنین میگوید: به نظر من عجیب بودن ذکر این نکته به این باز میگردد که تاریخ جهان اکنون دچار نوعی اروپا محوری شدهاست. مدل دولت چین مدل دموکراتیک نبود بلکه اولین دولت مدرن بود. دولتی غیر شخصی و اثر گذار ولی ناتوان از برقراری حکومت قانون و تاسیس نهادهای دموکراتیک. نقیصه هایی از این دست در نمونه چینی مشهود است ولی آنها اولین دولت مدرن را در قرن سوم پیش از میلاد مسیح پایه گذاشتند.
چین و امریکا دو سر یک طیف
این نظریه پرداز دنیای غرب در نهایت دست به مقایسه دو مدل اقتصادی-سیاسی چین و امریکا می زند: در مورد موقعیت کنونی چین می توان گفت که آنها در نحوه مدیریت نهادها مشکلی ندارند و دارای دولتی مدرن هستند ولی مسئله بر سر عدم تعادل و عدم شفافیت در ساختار قدرت است. آانها هیچ مسئولیتی در قبال شهروندان خود به عهده نمی گیرند و دولت به شکلی فزاینده همه چیز را در دست دارد و آزادی عمل به شهروندان خود نمیدهد. در مقابل ایالات متحده طبق قانون دارای تعادل و شفافیت است ولی در مقابل مسائل اقتصادی ناتوان شده و نمیتواند اوضاع را کنترل کند. /پایان پیام