نژادپرستی علمی واژه ای است که امروز به ندرت مورد استفاده قرار می گیرد اما دارای سابقه طولانی و تاریخ فرومایه ای در جهان مدرن است. در اواخر قرن 18، دانشمند و فیلسوف مشهور کریستف مینرز رساله معروف خود را با عنوان کلیت و تاریخ بشر منتشر کرد. اساس تحلیل او مقایسه کیفیای بود بر نژاد مردم – مقایسه ای که یافته های محبوب قابل قبول او را به ادعای نمایش سلسله مراتبی روشن کشاند.
مینرز با طراحی در بخش های بزرگ در علم جمجمه شناسی (اندازه گیری جمجمه انسان) که در حال حاضر بی اعتبار است، سفید پوستان را اینگونه توصیف کرد که برتری واضحی بر همه نژادها هم از لحاظ قوای فکری خود و هم از لحاظ تواناییهای اخلاقی شان، دارند.
در مورد سیاه پوستان، تجزیه و تحلیل های علمی او به مراتب کمتر سخاوتمندانه بود - او آنها را اینگونه یافت: نه تنها پایین تر از سفید پوستان در هر ظرفیت روانی، بلکه در واقع "ناتوان در هر احساس ذهنی یا عواطف"، و همچنین "قادر نبودن به احساس درد فیزیکی".
کار مینرز با نفوذی که داشت، همتراز دوره علم نهادینه شده ی نژادپرستی آن دوره بود. ولتر فیلسوف معروف - که کارهایش از جمله مهم ترین کارها در روشنگری فرانسه بود- تحقیقات تجربی خود را بر روی آن دسته از انسان های دارای پوست تیره نوشت: "آنها بشر نیستند، مگر در قد و قامت شان، دارای توانایی بیان و فکر در درجه ای بسیار دورتر ازما قرار دارند." "آنهایی که من دیده و مورد بررسی قرار داده ام، اینگونهاند."
در حالی که آنها در نتیجهگیریهای خود، روکش های تجزیه و تحلیل بی طرفانه و علمی را میپوشانیدند، در چهار چوب آن عصر می توان دید که چنین طرفداری نژادپرستی علمی ای هدف خاصی در مشروع کردن برخی سیاست ها را داشته است. با توجه به آفریقایی تبارها، قصد دانشمندان معاصر آن زمان، اغلب - مستقیم یا غیرمستقیم - گزارش یافته هایی بوده است که می تواند برای توجیه نهادهای سیاسی و اجتماعی برده داری و استعمار در برابر جوامع آفریقایی مورد استفاده قرار گیرد.
در تجزیه و تحلیلهای علمی، در کنار شخصیتپردازی های معمول از سیاه پوستان مثلا طبیعتی کودکانه و نیازمند حمایت "نژادهای برتر"، ادعاهای آشکاری نیز با توجه به ضرورت علمی برای برده داری به عنوان یک پدیده طبیعی موجود بود. در حالی که پزشک برجسته آمریکایی جوزایا نوت نوشت که "سیاهپوستان در وضعیت برده داری به بالاترین حد کمال خود، چه از جهت فیزیکی و چه اخلاقی، و همچنین بیشترین طول عمر، می رسند"، برخی دیگر مانند ساموئل کارترایت، فرار از برده داری را در میان سیاه پوستان به عنوان یک بیماری تمام عیار به خودی خود تشخیص دادند.
کارترایت، که آن بیماری را "دراپتومنیا" نامید، نوشت که این بیماری یک نقص قانونی روانی است که می تواند با تنبیه بدنی بر سیاهان درمان شود - تا جایی که قطع عضو را شامل شود.
ما امروز به درستی درباره آنچه که می دانیم روش ها و ادعاهای دروغین شبه-علم گذشته اند، با وحشت کنار نشسته ایم. سطح نژادپرستی نهادی پوشانده شده تحت مطالعات علمی، به راس وحشتناک خاصی در "باغ وحش انسانی" بدنام پاریس - که در آن مردم نژادهای مختلف هم برای رصد علمی و هم برای لذت بردن عموم مردم، زندگی می کردند.
با بازدید در چارچوبی مناسب می توان دید که ظالم ترین نژادپرستی اغلب در پوشش تحقیق بی طرفانه علمی صورت گرفته است. کسانی که مدعی چنین پوششی هستند، اغلب احساس می کنند که مجوز آشکارا متعصب بودن و استفاده از علم به عنوان پرده ای از دود مجوز دارند، و هنوز جدای از یک اثر تاریخی، بسیاری از دانشمندان مشهور امروز، تشابه شگفت انگیز خود را با پیشینیان در حال حاضر بی آبرو شده، نشان می دهند.
در فضای حاضر، مشخص شده توسط تضاد با کشورهای با اکثریت جمعیت مسلمان، یک کلاس جدید از افراد پا میان گذاشته اند تا روکشی از احترام علمی را به تعصب از جهت سیاسی مفید امروز بدهند.
در خط مقدم این نژاد پرستی علمی مدرن کسانی اند که به عنوان برجسته ی دانشمندان و فلاسفه " ملحد جدید " شناخته شده اند. در حالی که تلاش می کنند تا زبان خود را در نقد اندیشه دینی خالص، آماده کنند، در عمل آنها بسیاری از همان تمایلات را به سوی تعمیم و مدارای نژادی-قومی نشان می دهند که پیشینیان خود - به خصوص در توصیف شان از مسلمانان - نشان می دادند.
در بیانی کاملا واضح و روشن باید گفت، خود اسلام هیچ نژادی را القا نمی کند، و مسلمانان خود از هر گروه قومی و نژادی در جهان هستند. با این حال، در نقد به ظاهر بیطرف شان از "دین" - و از طریق انتقال ویژگی های قومی و فرهنگی بر روی اعضای یک گروه مذهبی - معتقدند برجسته ترین ملحدان جدید با سهولت به زیان بارترین نژادپرستی قابل تصور، روی می آورند.
اینکه این با سیاست های دولت در ترویج مطیع سازی نظامی کشورهای با اکثریت جمعیت مسلمان به خوبی مطابقت دارد، با توجه به هدفی که این فیلسوفان و دانشمندان معاصر، در خدمت گرفته اند، بیان می شود.
در حالی که می توان شرح ریچارد داوکینز "وحشی های اسلامی" و حرف آشکارا خشونت بار کریستوفر هیچنز نسبت به مسلمانان را بیان کرد- از جمله مرثیه خوانی های ظاهرا بیش از حد کم در تلفات مرگ در نبرد فلوجه و درنظر داشتن رضایت او از بمب های خوشه ای که گوشت عراقی ها را پاره می کرد - اینها به طور گسترده ای مورد بحث قرار گرفته و در هر صورت نماینده خوبی برای این پدیده مدرن نیست.
در واقع، گویا ترین بیانات درباره نژادپرستی علمی، این عنوان نام جدید، باید گفت که از نویسنده محبوب و عصب شناس سام هریس آمده است. در میان اکثر ملحدان جدید قابل مشاهده، در مورد مسلمانان، هریس علنا حمایت خود را از شکنجه، بمباران توسط سلاح های هسته ای ابتدایی و شناسایی امنیتی از نه فقط خود مسلمانان، بلکه به قول خود او "هر کسی که به نظر می رسد می تواند مسلمان باشد" اعلام کرد.
باز هم، در حالی که اسلام یک نژاد نیست، کسانی که با اسلام شناخته شده هستند عمدتا افرادی سیاه و قهوه ای هستند که به اتهام " به نظر مسلمان آمدن" که هریس آن را بیان می کند، گرفته خواهند شد. هریس همچنین در گذشته اعتقاد خود را اینچنین نوشته است که "جهان اسلام" به خودی خود فاقد ویژگی صداقت است، و مسلمانان به عنوان یک ملت "هیچ نشانه ای در مورد آنچه جامعه مدنی را می سازد، ندارند".
کلی گویی او در مورد یک تمدن ساخته شده از یک میلیارد نفر با هشداری - موازی با تبلیغات نژادی مضر گذشته - در مورد تهدید جمعیت شناختی که بخاطر زاد و ولد مسلمان مهاجر به تمدن غرب مطرح شده است، همراه شده است.
شخصیت پردازی های شبه علمی هریس از مسلمانان به خوبی با دیدگاه های شدید او در جناح راست در مورد مداخله نظامی در کشورهای دارای اکثریت مسلمان جور در آمده است. همانطور که او گفته است: "زمان آن فرا رسیده که اذعان کنیم ما در جنگ با تروریسم نیستیم. ما در جنگ با اسلام قرار داریم."
باور نیاز به مبارزه ی نامتناهی علیه مسلمانان هم به پشتیبانی استوار اواز جنگ عراق کشیده شده است، و هم به درگیری های بین اسرائیل و فلسطین که -متناقضا برای موقعیت او به عنوان یک دانشمند کافی است- او در قوانین و مقررات به شدت مذهبی می بیند. او در مورد این موضوع نوشته است:
"لیبرال ها از این واقعیت که مسلمانان عمدا غیرنظامیان را به قتل می رسانند، غافلند، در حالی که ما و اسرائیلی ها به دنبال دوری از چنین کاری هستیم. مسلمانان از سپر انسانی استفاده می کنند، و این دلیل بسیاری از خساراتی است که ما و اسرائیلی ها بوجود می آوریم ... دیگر جای بحث این نیست که اسرائیلی ها در حال حاضر زمینه ی اخلاقی بالا را حفظ کنند. "
هریس با گفتن اینکه "مسلمانان" به عنوان یک سنگ جامد یکپارچه شر و خشونت اند - در حالی که از تعداد بیشماری از مسلمانانی را که جان خود را مسالمت آمیز در اعتراض به اشغال و پاکسازی قومی در حال انجام از میهن خود از دست داده اند، چشم پوشیده - درگیر نوعی متفاوت از نژاد پرستی است که پیشینیان او در نژاد پرستی علمی در بحث شان از ویژگی های محافظتی "سیاهان" انجام می دادند.
در واقع او در کتاب خود استدلال می کند که تنها شکل مناسب دولت برای مردم مسلمان "دیکتاتوری خوش خیم" است، پژواکی از نظریه پرداز اجتماعی قرن 19 جورج فیتزهاگ که به نفع برده داری مباحثه می کرد با گفتن این استدلال که :"سیاهپوستان چیزی جز کودکی رشد یافته نیستند، و باید به صورت یک کودک بر آن ها حکومت کرد."
در نهایت، هریس با رد این احتمال که مسلمانان ممکن است به خاطر بودن در معرض شکنجه، قتل، و – همانطور که او از آن حمایت می کند - نسل کشی هسته ای عمده، اعتراضات مشروع داشته باشند، به شکلی مفید بیان می دارد که: "خشمی که مسلمانان از سیاست خارجی ایالات متحده و بریتانیا احساس می کنند عمدتا محصول نگرانی های دینی است."
بیانی شامل نزدیک بینی عمیق تر و جهل جسورتر سخت به دست می آید. با این حال، آنچه تقریبا خاص است این است که کابوس هریس درباره ی، به قول خودش انبوه مسلمان "خطرناک و فاسد" (در مقابل ذکر صفات یکسر وحشتناک و خارجی) به او کمک می کند که چنین نظراتی داشته باشد.
آنچه هریس و کسانی مانند او نشان می دهند، سنت نژادپرستی ای است که زمانی افتخار بوده و در پوشش مشاهده بی طرفانه و علمی به سلاح گراییده است. وقتی هریس - به عنوان یک دانشمند - ادعا می کند که نادرستی ذاتی، خشونت و حقارت فکری مسلمانان را مشاهده کرده است، تایید علمی خود را برای انتشار شنیع ترین خشونت علیه آنها به عنوان مردم، می دهد.
در واقع او این کار را صراحتا برای چنین خشونتی انجام می دهد، که او را در کلاسی با بدترین طرفداران نژادپرستی علمی قرن 20 از جمله کسانی که به توجیه علمی برای وحشت از فاشیسم اروپایی، کمک می کنند، قرار می دهد.
هریس به دور از خصوصیات اغراق آمیز نظراتش، اعلام کرده است که سیاست صحیح با توجه به جمعیت مسلمان غربی در واقع آن چیزی است که در حال حاضر توسط جنبش های فاشیستی معاصر امروز دنبال می شود. از دیدگاه هریس: "افرادی که به طور معقول در مورد تهدیدی که اسلام برای اروپا به شمار می آورد، حرف می زنند، در واقع فاشیست ها هستند."
این بیانیه با توجه به قتل ها و تهدیدهای اخیر برای تبدیل مهاجران مسلمان "به معضل" بوسیله برجسته ترین این جنبش های فاشیستی، منجر به پرسش های نگران کننده قابل درکی می شود در مورد آنچه هریس، راجع به جنبش های آشکارا نژادپرستانه و سیاسی راستی نسل کشی، جذاب و "معقول" می داند.
با این حال، آنچه که امروز توسط افرادی مانند هریس و دیگران تحت پوشش مشاهده بی طرفانه دنبال می شود، بیشتر چیزی موذیانه است. هریس با احیای بدترین افراط ها از نژادپرستی علمی و تبعات خشونت آمیز آن، وارث یکی از بدنام ترین نسل های فکری در تاریخ مدرن است.
از آنجا که نژادپرستی علمی روزی برای توجیه نهادینه سازی وحشتناک برده داری، آمده بود، امروز از آن برای توجیه جنگ های تجاوزآمیز، شکنجه و قتل های فراقانونی قرن 21 ایجاد می شود. دانشمندانی که در خدمت قدرت اند، که روزی جمجمه شناسی را برای "اثبات" پستی نژادی سیاهان به کار گرفتند، در حال حاضر با شوق و ذوق این باور را که مسلمانان به عنوان یک مردم فاقد مبانی انسانیت هستند، به پیش می آورند.
در حالی که آن دسته از افرادی که استدلالهای فکری برای افراط در عصر کنونی ارائه کرده اند، به ناچار خود را همچون پیشینیان نژادپرست خود بی آبرو می بینند، با این وجود در حال حاضر آنها باید به عنوان ایدئولوگ های خطرناکی که هستند، تشخیص داده شوند.
فقط از آنجایی که وظیفه مسلمانان است که افراط گرایان خشونت طلب خود را به حاشیه برانند، جریان اصلی ملحدان باید برای نفی کسانی مانند هریس تلاش کنند که جنبش آنها را از طریق ارتباط آن با جهان بینی مسری نژادپرستانه، خشونت و استثمار، خدشه دار می کند.