سادهنویسی متن علمی
نگارش یک متن در قالبِ علمی، شرایط و ویژگیهایی دارد که همواره باید مورد عنایت نویسندگان و پژوهشگران علمی قرار گیرد. کتاب «اقتدارگرایی ایرانی در عهد قاجار» با توجه به روانی و سادگی متن آن میتواند نظر مخاطبان بسیاری را از اقشار مختلف مردم به خود جلب کند، بدون آن که فهم آن منوط به داشتن اطلاعات و پیشینهی مطالعاتی در زمینهی مورد بحث باشد. با این وجود به نظر میرسد که این «سادهنویسی» در برخی موارد، از جمله در بحث مربوط به چارچوب مفاهیم مورد استفاده، به دقت و اصالت علمی متن لطمه زده است.
از این رو من با وامگیری از بحث استاد مصطفی
ملکیان در رابطه با مفاهیم کلیدی و نظم آنها در چارچوب نظریهای علمی، در سه سطح
به نقد چارچوب مفهومی کتاب «اقتدارگرایی ایرانی ...» میپردازم.
ابهام در مفاهیم
در گام نخست، یک متن علمی باید خالی از ابهام
باشد. استفاده از عبارات و کلمات دوپهلو و دیرفهم که گاه چند معنی را به صورتی
پیچیده با یکدیگر ترکیب میکند، تنها در «متون ادبی» (همانند غزلیات حافظ) حُسن
محسوب میشود. به بیان دیگر واژگان و مفاهیم یک متن علمی باید از روشنی و دقت کافی
بهرهمند باشند تا خواننده در فهم پرسش و تحلیل مربوط به آن دچار مشکل نشود. بدین
ترتیب میبایست میان مفاهیم و الفاظ درون متن از یک سو و مفاهیم و مصادیق آنها در
«جهان بیرونی» از سوی دیگر، تناظر یک به یک وجود داشته باشد. همچنین یک مفهوم واحد
باید در سراسر متن تداوم معنایی(کارکردی) و حتی ارزشی داشته باشد. در نهایت هنگام
استفاده از مفاهیمی که پیش از این در متون علمی به کار رفته یا از اصطلاحات رایج
یک رشتهی علمی است، نمیتوان به تعریف جاافتاده و مورد توافق آنها در فضای
آکادمیک بیاعتنا بود.
تعریف مبهم و چندگانه اقتدارگرایی
هنگام مطالعهی این کتاب در موارد بسیاری شاهد تخطی از این مهم هستیم. برای نمونه، در ارتباط با مفهوم «اقتدارگرایی» که به نوعی مهمترین کلیدواژهی متن را تشکیل میدهد، اشکالاتی به چشم میخورد. اقتدارگرایی در این جا بیش از هر چیز با «فردمحور بودن» تعریف میشود (مثلا در صفحه 13) که در واقع خصیصهی اصلی نظامهای استبدادی است. به علاوه ظاهرا در متن تفکیکی میان دو مفهوم استبداد (despotism) و اقتدارگرایی (authoritativism) انجام نشده و این دو بعضا به جای هم و یا همراه با یکدیگر (ص 102 و 105) آورده شدهاند.
نکتهی مهم این است که بحث ما تنها انتخاب واژگان درست برای مفاهیم کلیدی نیست – ضمن این که این موضوع در جای خود اهمیت بسیار دارد- بلکه هنگامی که برای نمونه از دولت ناصری و پهلوی اول، هر دو به عنوان نظامهای سیاسی اقتدارگرایانه یاد میشود دشواری دیگر در رابطه با مصادیق بیرونی نمود مییابد؛ در حالی که ناصرالدین شاه بیتردید پادشاهی «مستبد»(despot) بوده است، با توجه به این که دولت در زمان رضاشاه ویژگیهای دولت مدرن – از جمله وجود قانون، نهادهای سیاسی-اجتماعی و ایدئولوژی رسمی- را داراست، نمیتوان ماهیتا آن را با دولت ناصری از یک جنس دانست. به عبارت دیگر با ظهور دولت مدرن خصلت «فردمحوری» تحت الشعاع نهادهای جدید و قانونی قرار میگیرد، در حالی که خصلت اقتداری(authoritative) به صورت «هرمی» و سیاستگذاری از بالا به پایین در این نظام به چشم میخورد.
استفاده ار مفاهیم نامرتبط با علم سیاست
از طرف دیگر ما شاهد استفادهی نویسنده از اصطلاحاتی همانند «ژن اقتدارگرایی»(ص 4) و «فرهنگ چندشخصیتی»(ص 29) هستیم. همانطور که گفته شد، بکارگیری اصطلاحاتی که سابقهی علمی دارند میبایست در چارچوب تعاریف مورد توافق و آکادمیک آنها صورت پذیرد. مثلا در مورد دوم، «چندشخصیتی» بودن که نویسنده آن را یکی از صفات اخلاقی مردم ایران میداند، در علم روانشناسی اختلالی عصبی(neurotic) محسوب میشود که با گسیختگی هویتی همراه است و در موارد شدید به بستری شدن بیمار میانجامد. ضمن آن که نویسنده «خصلت» چندشخصیتی بودن را به تصمیمی در ضمیرآگاه افراد برمیگرداند (همان)، در حالی که اختلالات عصبی عموما به صورت ناخودآگاه و خارج از کنترل فرد ظاهر میشوند.
نبود سیستم منسجم
در گام دوم، یک متن علمی به مثابه یک نظام (سیستم) منسجم درک میشود که منطق و نظم روایتی خاص خود را دارد. اساسا معنای مفاهیم با کارکردشان درون متن شکل میگیرد. بنابراین هر نویسندهای باید از اختلاط مفاهیم یا تناقضگویی میان آنها در چارچوب متن پرهیز کند. به علاوه آرمان یک متن علمی رسیدن به کمال مطلوبیست که در بستر آن هر واژه، جمله و عبارت در جای خود باشد، به گونهای که با جابهجایی و حذف هر کدام معنا دگرگون شده و حتی اثر دچار «نقص» شود.
بینظمی در ارائه مطالب
متاسفانه در این کتاب بینظمی خاصی در ارائهی مطالب به چشم میخورد که بعضا با خلط مفاهیم با یکدیگر و نیز استفاده از مفاهیم «موازی» بدون آن که نسبت آنها در نظام تبیینی متن مشخص باشد همراه است. برای مثال نویسنده به رابطهی تعارضآمیز «نزاع» و «اطاعت» به عنوان دو قطب ویژگیهای فرهنگ ایرانی اشاره میکند که «هر دو غیرعقلانی» هستند(ص 150). در حالی که در سراسر متن تلاش شده از این منطق دوتایی به عنوان مبنایی برای تحلیل رفتار ایرانیها استفاده شود، هرگز تحلیل شفافی از رابطهی آنها با یکدیگر و حتی چگونگی امکان نمود همزمان آنها در فرهنگ ایرانی – با توجه به متناقضنما بودن این دوگانگی– ارائه نشده است.
استفاده از مفاهیم موازی
به همین ترتیب نویسنده در جای جای کتاب از مفاهیم موازی بهره جسته است که نه تنها به فهم بهتر الگوی رفتاری مردم ایران کمک نمیکند، بلکه تناقضاتی آشکار را در خود نظام تبیینی نشان میدهد. در حالی که «فرهنگ چندشخصیتی»، همانطور که پیش از این بدان اشاره شد، از نظر نویسنده با مخفیکاری و حسابگری افراد همراه است(ص 21)، «مزاج واکنشی»(ص 44) ایرانیان به صورت «غریزی» و بدون محاسبهی عقلانی عمل میکند. از طرف دیگر «متغییرالحال بودن» (ص 68) ایرانیها با فرصتطلبی و دمدمیمزاج بودن آنها تعریف میشود که با انعطافپذیری شخصیت ایرانی در برابر قدرت میتوان به تحلیل آن دست زد. همانطور که مشاهده میشود این مفاهیم که در جایجای متن به کارگرفته شدهاند، هرگز در یک نظام واحد رفتاری – در این مورد «فرهنگ ایرانی» - قابل جمع نیستند.
سومین نکته در نقد چارچوب مفهومی با انسجام و وحدت رویه در مقولهبندی مفاهیم به صورت منطقی سروکار دارد. شش مقولهی قطعی مورد توافق فیلسوفان در مورد «موجودات» شامل جوهر جسمانی، خصیصهها(properties)، نسبتها، مجموعهها، رویدادها (چیزهایی که همهی اجزاء آن در یک زمان واحد وجود ندارد: همانند کنش) و فرآیندها (مجموعه تغییراتی که یک کارکرد یا هدف مشخص را دنبال میکند) میشود. هرگاه یک مفهوم را در چارچوب یک مقولهی مشخص به کار گرفتیم، در سراسر متن میبایست در همان چارچوب بدان نگاه کنیم. از طرف دیگر نباید احکام و ویژگیهای یک مقوله را به مقولهی دیگر نسبت دهیم، زیرا این کار خود به ابهام در مفاهیم میانجامد.
مقولهبندیها به درستی رعایت نشده است
در رابطه با بسیاری از مفاهیم در کتاب حاضر مقولهبندیها به درستی رعایت نشده است. از جمله مفهوم قدرت در قالب مقولاتی همچون رویداد («پدیدهی قدرت» ص 63)، جوهر («جنس واقعی قدرت» ص 5)، مجموعه («مرکزیت قدرت» ص 6)، فرآیند («محدودیتهای اعمال قدرت» ص 11) و غیره آورده شده است که عدم ثبات در معنای آن را نشان میدهد. همچنین خود مفهوم اقتدارگرایی گاه در مقام ساختار غیرتاریخی(مثلا ص 64) و حتی به صورت یک خصیصهی ثابت «ژن اقتدارگرایی» ظاهر میشود، در حالی که از طرف دیگر تلاش نویسنده در جهت تبیین جنبهی تاریخی و فرآیندی آن، مثلا در مقایسهی اقتدارگرایی عهد صفوی با قاجار است.
در پایان به نظر میرسد که برای حرکت از سطح توصیفی و ارائهی دادههای خام به سطح تبیین علمی در مرحلهی اول و تجویز و سیاستگذاری فرهنگی-سیاسی در مرحلهی بعد، کتاب «اقتدارگرایی ایرانی ...» نیاز به بازنگری در چارچوب مفهومی خود دارد.