اختصاصی داناخبر / نقد اندیشههای دکتر محمود سریعالقلم /3
اصغر زارع کهنمویی - گروه راهبرد:
عصر سهشنبه هفتم خرداد، در راهروهای باریک دانشکده علوم انسانی دانشگاه تربیت مدرس، شاهد تکرار یک تجربه زیسته ارزشمند بودم که البته مدتها است دیگر، چنین رویدادهایی بسیار نادر شده است. من بار دیگر دانشجویان علاقمند بسیاری را دیدم که دور سخنران حلقه زده بودند و در «پرسش» از او، از هم سبقت میگرفتند. آنها چنان باحرارت سوال میکردند که گویا میخواهند تمام مشکلات کشورِ خویش را یکشبه حل کنند. استاد اما، حرارت دیگری داشت او دقیق گوش میکرد و ظریف پاسخ میداد. در زمان متعارف، پرسشها تمام نشد، راهروهای تنگ، کفاف نفسهای پرشور را نداشت. استاد گفت برویم بیرون و در فضای باز صحبت کنیم. باران عصر بهاری، سبزههای کریدور دانشکده ادبیات و گامهای آرامی که استاد برمیداشت و گوشهای تیزی که میشنیدند... . پرسشها اینبار نه از انتزاعیات و عرفانیات و انقلابیات که از توسعه و رفاه بود؛ چه باید کردِ دانشجویان یک پاسخ بیشتر نداشت؛ «گفتگو کنیم، بیاندیشیم و کار کنیم.» نشست نقد و بررسی اندیشههای دکتر محمود سریعالقلم، با همین تبوتاب و شور و شوق، در تالار کوچکی برگزار شد. هشت دانشور علوم سیاسی که همگی از دانشجویان مقطع دکترای سریعالقلم بودند، با رعایت ادب، به نقد بیرحمانه اندیشههای استاد خود پرداختند. گروه راهبرد خبرگزاری دانا بر آن است، با هماهنگی مسوولان برگزاری این برنامه، گزارش مبسوط و اختصاصی این نشست علمی را بهصورت سلسلهوار منتشر کند. بخش سوم این گزارش مربوط است به بیان انتقادی سلمان صادقی زاده، دانشجوی دکترای جامعه شناسی در دانشگاه تهران اختصاص دارد که سعی در طرح امتیازها و کاستی های کتاب اقتدار گرایی ایرانی در عهد قاجار دارد.
نقاط قوت کتاب
این کتاب دو نقطه قوت عمده دارد. ابتدا اینکه در آن نوعی دغدغه جمعی و نگرانی برای خیر عمومی دیده میشود. دیگر آنکه این کتاب بر مهمترین مشکل ایرانیان به ویژه در قرن اخیر یعنی اقتدارگرایی انگشت نهاده است. تجربه تاریخ معاصر ایران همواره گویای این واقعیت بوده است که توسعه چه در بُعد اقتصادی و چه در بُعد اجتماعی بدون توسعه سیاسی و فراهم آوردن پیش شرطهای لازم برای ایجاد و تقویت جامعه مدنی ممکن نخواهد بود و تقویت جامعه مدنی نیز به خودی خود با بهرسمیت شناختن حقوق مدنی از قبیل آزادی بیان، آزادی اجتماعات و آزادی تشکلها پیوند خورده است. لوگوس و منطق زیرین همه این تحولات نیز در بستر اپیستمولوژیک مدرنیته ریشه دوانیده است. از این روست که توسعه به طور انتزاعی و جدا از سایر جنبههای مرتبط به وجود نمیآید، بلکه این پدیده همراه و همنشین با مفاهیم و مصادیق دیگری است که وقتی باهم و در کنار هم قرار میگیرند میتوان تصویر کامل و درستی از توسعه را مشاهده نمود. اقتدارگرایی نیز به همین ترتیب در یک منظومه شناختی قرار گرفته و از انسانشناسی، هستیشناسی، معرفتشناسی و روششناسی ویژه خود سیراب می شود و در پیوند با آنهاست که تصویری کامل را از خود به نمایش می گذارد. از این روست که مبارزه با اقتدارگرایی تنها طرد و نفی یک نظام سیاسی نیست، بلکه امحا و کنارگذاری نوعی از انسانشناسی و طرز فکر است که با گرفتن اختیار از انسان، وی را از مقام سوژگی و آفرینندگی به مقام ابژگی و انفعال فرو میکشد. از همه سخنان رفته میتوان اهمیت اقتدارگرایی را در تعیین سرنوشت کنونی ایرانیان درک کرد.
نقاط ضعف کتاب
با این وجود، این کتاب از مشکلات و کمبودهایی نیز رنج میبرد که در زیر به صورت موردی به آنها اشاره میکنم:
الف)نویسنده در این کتاب نقطه عزیمت دقیقی برای طرح بحث خود ندارد. وی به اقتدارگرایی اشاره میکند اما نه میتواند ریشههای این اقتدارگرایی را در درازنای تاریخ آشکار سازد ونه برای رفع این مشکل نقطه حرکت و عزیمت ثابتی دارد. وی در ابتدای کتاب عنوان میدارد که برای انجام هرگونه اصلاح، فکر را باید اصلاح نمود اما در چند سطر پس از این سخن و در پیشگفتار عنوان میدارد که مادامی که مردم به لحاظ معیشت گرفتار حقوق دولت هستند فرصت فکرکردنِ مستقل را نخواهند داشت و اساسا جایگاه تعیینکنندگی را از اصلاح فکر گرفته و آنرا به تابعی از متغیرهای اقتصادی منوط میکند.
ب)نکته دیگر این است که وی از عبارت ژن اقتدارگرایی در ایرانیان سخن میگوید. عنوان کردن استعاره در علوم انسانی منعی ندارد و ما به طور کلی علوم انسانی را از طریق استعارههای ارگانیکی و مکانیکی درک میکنیم. اما استعاره باید با مصداق خود به نحو دقیقی در ارتباط باشد. اگر این تصویر در آیینه ذهن خواننده تبلور یابد که اقتدارگرایی در ایرانیان تا ژن وجودی آنها ریشه دوانیده است، آنگاه چگونه میتوان فرزندان زیر ده سال کشور را در آغاز کتاب مخاطب گفتگو قرار داد؟ فرزندانی که خود وارثان همین ژناند.
ج)از سوی دیگر باید گفت که در این کتاب مدلهای توسعه عمدهای که از سوی کشورهای مختلف جهان اتخاذ شده است، همگی آورده و همه برای توسعه در ایران تجویز شدهاند. غافل از اینکه هر کدام از شیوهها لوازم و شرایط ویژه خود را میطلبد. در این کتاب مدل توسعه دولتمحور که خاص کشورهای آسیای پاسیفیک است، مدل توسعه جامعهمحور که ویژه کشورهای اروپایی است، مدل توسعه فردگرا که ویژه کشورهای فراصنعتی و فراماتریالیستی است و مدل توسعه اقتصادی برگرفته از دولتهای رفاه، همگی به نحوی نامنظم به چشم میخورد. هر چند که نویسنده به طور مشخص به هیچ کدام از آنها اشاره نمیکند اما مولفههایی که میآورد برگرفته ازاین مدلهاست. در نتیجه این مولفهها به دلیل تشتت در منبع قابل جمع با یکدیگر نیستند. مثلا نمیتوان در یک زمان هم به دنبال توسعه از سطح دولت بود و هم به دنبال توسعه از سطح فرد و هم به دنبال توسعه از سطح جامعه مدنی.
د)نویسنده در تعریف اقتدارگرایی آنرا تسلط حکومت بر فکر و زندگی انسانها و طلب وفاداری از آنان میداند در حالی که این تعریف دولتهای توتالیتر و تمامیتگراست و نه دولتهای اقتدارگرا، زیرا این دولتها به دلیل دارا بودن ایدئولوژی در حوزه خصوصی افراد ورود کرده و اندیشه آنان را مورد کنکاش قرار میدهند، اما اقتدارگرایی تنها در حوزهی عمومی و در سطح سیاست کلان متوقف می شود.به علاوه بر پایه مشاهدات تاریخی و با توجه به تعریفی که نویسنده از اقتدارگرایی ارائه می کند اساسا حکوت قاجار حکومتی اقتدارگرا نیست، زیرا اساسا اقتداری ندارد که بخواهد اقتدارگرا باشد. قاجاریه دارای یک دولت نیست، دارای یک دربار است؛ درباری که نه نیروی نظامی مشخصی دارد، نه ارتش و نه منابع مالی قوی. به همین دلیل است که آبراهامیان میگوید شاهان قاجار ظلاللههایی بودند که حوزه اقتدارشان فقط به پایتخت محدود میشد و به همین علت آنان مجبور به استفاده از دو سیاست عمده بودند: تفرقهافکنی و عقبنشینی در موارد لازم. در مجموع اگر بخواهیم عنوانی برای حکومتهای قاجار در نظر بگیریم باید بگوییم آنها حکومتهایی پاتریمونیال و پدرسالار بودند و نمیتوان آنها را به لحاظ ملاحظات مفهومی کلاسیک در علم سیاست در دسته حکومتهای اقتدارگرا گنجاند.