دانا بررسی می کند؛ چرا انسان ایرانی از اندیشیدن امتناع می ورزد؟/ دلیل افول فلسفه در ایران چیست؟/4
اگر اندیشه را موجودی ارگانیک در نظر بگیریم، باید اذعان کنیم که در نقطه ای از مشرق زمین با کسانی چون فارابی ، ابن سینا، ابن هیثم و سایرین دوران بلوغ آن سپری شد. اگر چه انسان هیچگاه نمی تواند مانع اندیشیدن خود شود اما می تواند بستر اندیشه را دستکاری کند. اینکه چرا اندیشه در مشرق زمین و به طور اخص در ایران افول کرد، سوالی دیرین است که حتی به نوعی توسط عباس میرزای قاجار هم بیان شد. در گستره مفاهیمی که هر روز در غرب شکل می گیرد، شاهدیم که به سرعت مصادیقی در حوزه عملی و اجتماعی پدید می آید و حتی به عنوان پارادایم های غالب در شرق نیز تبدیل می شود.گروه راهبرد خبرگزاری دانا در راستای پرداختن به معضلات ایران در حوزه های مختلف علوم انسانی به سراغ این سوال رفته است که دلیل امتناع ایرانی ها از اندیشیدن در بسترهای مناسب چیست؟ و اساسا چرا فلسفه و اندیشه در ایران افول کرده است؟ این سوال را وقتی با اندیشمندان فلسفه در ایران مطرح کردیم، جواب های جالب توجهی گرفتیم. بخش چهارم این پرونده مربوط به تبیین معضلات اندیشه ورزی و خرد در ایران از زبانن دکتر حمیدرضا خادمی، استاد دانشگاه اصفهان و دکترای فلسفه تطبیقی است که نظرتان می گذرد:
باید هر دوران در بستر خود کالبد شکافی شود
سیر تاریخ فلسفه اسلامی پر از فراز و نشیب است و ما وقتی گذشته فلسفه اسلامی را نگاه می کنیم، از یک غنا و عمق فوق العاده ای برخوردار است. وقتی آثار فارابی، ابن سینا، سهرودی و ملاصدرا و برخی از معاصران مثل علامه طباطبایی را مطالعه می کنیم، با مباحث عمیقی روبه رو هستیم که در زمینه فلسفه ارایه کرده اند. منتها درباره این سوال که دیگر چرا امثال ملاصدراها به وجود نیامده اند؟ باید گفت که هر فیلسوفی فرزند زمانه خودش است و احتمالا باید هر دوران را به لحاظ دینی و فرهنگی و اجتماعی و ... کالبد شکافی و آسیب شناسی کنیم تا ببینیم چه نقاط ضعف و قدرتی در آن برهه بوده است که مثلا فیلسوفی مثل ملاصدرا در قرن دهم هجری با آن نبوغ و اندیشه بدیع به وجود آمده است و الان فقدان آن علل و عوامل چیست که سبب می شود ما فیلسوف زمانه خودمان را نداشته باشیم؟
یکی از عواملی که می تواند در این زمینه مطرح باشد این است که زمانه تعیین کننده این موضوعات است و در اولویت پژوهش قرار دارد. اگر وضعیت حال حاضر ایران در حوزه علوم انسانی را بخواهیم بررسی کنیم، می بینیم که از یک افول مزمن رنج می برد و این افول ناشی از عدم توجه مسوولان، عدم توجه صاحب نظران و اساسا عدم برنامه ریزی کلان در حوزه پیشبرد اهداف علوم انسانی در همه حوزه ها است.
فلسفه بنیادی برای اندیشیدن است
اما فلسفه به عنوان یک مبنا است و بنیادی برای اندیشیدن است و بسیاری از سایر رشته های علوم انسانی اعم از روانشناسی، علوم سیاسی، حقوق، جامعه شناسی و ... بر اساس مبانی ای است که در فلسفه طرح ریزی شده است. اما در حال حاضر این رخوت و رکود در جامعه ایران وجود دارد و روح پرسشگری به مراتب کمتر شده است و این عدم پرسشگری و احیانا عدم فضای مناسب برای پرسشگری سبب شده است که نتوانیم یک رشد مناسبی را در عرصه فلسفه و اساسا در حوزه تفکر شاهد باشیم. یکی دیگر از عوامل، آغشته شدن تفکر به سایر حوزه ها است. به عنوان مثال این که تفکر به حوزه سیاست و برخی از جنبه های دینی گره می خورد و به جای اینکه از طریق ارتباط با سایر حوزه ها، سبب شکوفایی فلسفه شود، برعکس عمل می کند. یعنی سایر حوزه ها دامن فلسفه را می گیرد و آن را محدود و توقعات خود را بر فلسفه تحمیل می کند. لذا آن فرصت آزاد اندیشه مهیا نمی شود. یعنی رشته هایی مثل علوم سیاسی و حقوق و ... از زوایای خود به سراغ فلسفه می آیند و فلسفه را محدود و معطوف به مسایل خودشان می کنند و این عدم روحیه پرسشگری و نرفتن به مبانی سایر علوم و عدم تجزیه و تحلیل آنها می تواند به فلسفه آسیب بزند که در حال حاضر هم علم در ایران به آن مبتلا به است.
ذائقه انسان مدرن ایرانی بر نوع تحقیقات هم تاثیر گذاشته است
البته فلسفه در تمام زمان ها فلسفه دچار محدویت های خاصی بوده است. اما در گذشته رسانه ها مطرح نبوده اند و امکانات انتقال پیام تا این حد پیشرفت نداشت. شاید فیلسوفی مثل ملاصدرادر تبعیدگاه خود در کهک و کنج عزلت به تفکر فرو رفته بود و وقتی تبعید شد دور از هیاهوی زمانه این آثار را خلق کرد و اسفار اربعه خود را که بزرگترین دایره المعارف فلسفی هست را تالیف کرد. اما الان این شرایط کمتر مهیا است. ما کمتر به سمت و سوی تفکر می رویم. ذائقه ها کاملا تغییر کرده است. الان ما سراغ محصولات ساده تر با بسته بندی های زیبا رفته ایم که خیلی از لحاظ تفکر غنی نیست. یعنی شرایطی پیش آمده است که دانشجویان کمتر به سمت مبانی تفکر و تفکر در مبانی سوق داده شده اند. بعد از سپری شدن سال ها، ذائقه تغییر کرده است و دیگر جامعه ما دنبال مسایل زودگذر و ساده است که زودتر و راحت تر به دست بیاید و زود به نتیجه برسد. این باعث شده است که ما روحیه تحقیق به معنای واقعی را نداشته باشیم. در واقع ذائقه انسان مدرن ایرانی بر نوع تحقیقات هم تاثیر گذاشته است و به بسته های محدود کفایت می کند.
فیلسوفان غربی، فرزند زمانه خودشان هستند
به نظر من فیلسوفان غربی، فرزند زمانه خودشان هستند و از موقعیت های خاص فرهنگی و حتی جغرافیایی زمانه خودشان، بر می خیزند و لذا می توانند در زمانه خودشان تاثیرگذار باشند. چون آنها دغدغه زمانه و مسایل روز جامعه خود را دارند و با آن مسایل دست و پنجه نرم و برای آنها چاره اندیشی می کنند. ولی ماها در زمانه خودمان زیست نمی کنیم. اغلب متفکران و فیلسوفان ما در گذشته زیست می کنند و به دنبال پاسخ به سوال هایی هستند که در گذشته مطرح بوده است. اینها به دنبال خلق سوال های جدید متناسب با مسایل جدید نیستند. به خاطر همین نمی توانند پاسخ های متناسب با روز را هم استخراج کنند. اگر مدرنیسم در جامعه غرب اتفاق افتاده است، فیلسوفان آنها به روز هستند. در حال حاضر مدرنیسم در ایران محقق نشده است و مثل فرزندی است که ناقص متولد شده است. اساسا فضای تفکر در ایران شفاف نیست و به صورت شطرنجی هست و هرکس خود را به یک نحله و گرایشی وصل می کند، بدون اینکه نحله مورد نظر را کاملا مورد تحقیق قرار داده باشد. حتی لازم است که نحله ای در بستر و زادگاه خود مورد مطالعه قرار گیرد.
در واقع تفکر در ایران، متناسب با سوالات جامعه دینی ایرانی مطرح نشده است تا جواب های درخوری به آنها داده شود. بلکه یا دارد دنبال پاسخ سوال هایی می گردد که در گذشته غرب مطرح بوده است و یا دارد پاسخ سنت خود را می دهد.