اگر اندیشه را موجودی ارگانیک در نظر بگیریم، باید اذعان کنیم که در نقطه ای از مشرق زمین با کسانی چون فارابی ، ابن سینا، ابن هیثم و سایرین دوران بلوغ آن سپری شد. اگر چه انسان هیچگاه نمی تواند مانع اندیشیدن خود شود اما می تواند بستر اندیشه را دستکاری کند. اینکه چرا اندیشه در مشرق زمین و به طور اخص در ایران افول کرد، سوالی دیرین است که حتی به نوعی توسط عباس میرزای قاجار هم بیان شد. در گستره مفاهیمی که هر روز در غرب شکل می گیرد، شاهدیم که به سرعت مصادیقی در حوزه عملی و اجتماعی پدید می آید و حتی به عنوان پارادایم های غالب در شرق نیز تبدیل می شود.گروه راهبرد خبرگزاری دانا در راستای پرداختن به معضلات ایران در حوزه های مختلف علوم انسانی به سراغ این سوال رفته است که دلیل امتناع ایرانی ها از اندیشیدن در بسترهای مناسب چیست؟ و اساسا چرا فلسفه و اندیشه در ایران افول کرده است؟ این سوال را وقتی با اندیشمندان فلسفه در ایران مطرح کردیم، جواب های جالب توجهی گرفتیم.بخش پایانی این پرونده مربوط به گفت وگویی با دکتر علی اله بداشتی، استاد دانشگاه قم است که او با دو نگاه و دو زاویه دید نسبت به افول فلسفه و اندیشه در ایران می نگرد و معتقد است برای پیشرفت فلسفه و علم و اندیشه یا باید قدرت برتر دنیا باشیم، یا با دنیا برخوردی سازگارانه ایجاد کنیم.
خلق اندیشمندان بزرگ زمان زیادی می طلبد
گاهی ما درباره ایده آل ها بحث می کنیم، اما وقتی درباره واقعیت ها حرف می زنیم، نگرش ها متفاوت خواهد بود. اینکه ما شخصیت هایی مثل ابن سینا و فارابی و ملاصدرا و ... را داشتیم و در حال حاضر چنین شخصیت هایی را نمی توانیم پرورش بدهیم، باید گفت که باید قرن ها بگذرد تا چنین اشخاص برجسته ای که هم دارای نبوغ سرشار و هم عشق سرشار به حکمت آموزی داشته باشند، پدید آیند. مثلا ملاصدرا در یک خانواده ای که اهل صدرات بودند، به دنیا آمد و از نظر تمکن مالی هم چیزی کم نداشت. او به خاطر عشقی که به آموختن فلسفه داشت، همه تمتعات مالی خود را صرف کرد تا فلسفه را بیاموزد. ما باید این فرهنگ را در جامعه ایجاد بکنیم که راه علم و علم آموزی و توسعه علم، برای رسیدن به دنیا نیست. این فرهنگ در ذهن خیلی از انسان های مدرن، به خصوص بعد از رنسانس جا نیفتاده است. یعنی در دنیای جدید ما علم وسیله معاش و زندگی شده است. در گذشته علم وسیله زندگی نبود. معیشت و علم آموزی هر کدام راه جداگانه ای داشتند. کسانی که اهل علم بودند، زندگی خود را تقسیم می کردند و بخشی از زندگی خود را صرف علم آموزی می کردند و بخشی دیگر را صرف کسب معاش. یعنی علم را برای علم و تکامل روح خود کسب می کرد، نه علم را در جهت منافع مادی کسب می کرد. این فرهنگ باید در جامعه زنده شود.
باید بین علم و فن مرز ایجاد شود
یک سنتی در حوزه علمیه هست. طبق این سنت کسی که در حوزه طلبه است، یک شهریه ای برای او در نظر گرفته می شود تا طلبه وقت خود را صرف تحصیل خود کند و دنبال این نیست که یک مدرک مهندسی بگیرد و سریع به مساله اشتغال خود بپردازد. اینجا لازم است که ما باید بین علم و فن تفاوت قایل بشویم. ما با برخی از فنون که در گذشته به صورت تجربی بوده است، مواجه ایم. این فنون بعدها به صورت علم و دانشگاهی در آمده اند. از طرفی علم هم دانشگاهی شده است. اما نکته مهم بین این دو شاخص عدم تفکیک شدگی مرزهای بین این دو است. فن برای زندگی معاش است و علم برای تکوین ابعاد روحی و ذهنی انسان است. اصلا علم آموزی خودش کار است.
متاسفانه این فرهنگ به صورت غلط در بین ما جا افتاده است که ما به کودک می آموزیم، «درس می خوانی در آینده چه کاره شوی؟» پس در این حالت علم وسیله ای برای کاری دیگر می شود. این فرهنگ باید واژگون شود.
در دنیای قدیم، این مسایل بیشتر فردی بوده است و نهادی، حاکمیتی هم نبوده که عهده این مساله باشد. در دنیای جدید که در واقع نهادهایی مثل دولت و دانشگاه و ...و به وجود آمده اند، این نهادها باید از کسانی که می خواهند خود را وقف علم کنند، حمایت کنند. ملاصدرا تمام زندگی خود و تمام آنچه را که از پدر به ارث برده بود را صرف این مساله یاد گرفتن فلسفه و حکمت کرد و حتی در این مسیر تکفیر هم شد. الان هم چنین شخصیت هایی در جامعه وجود دارند. کسانی مثل مرحوم علامه طباطبایی به هر حال برای ما صدرای دوم است.
قدرت، مقبولیت علمی می آورد
اینها عوامل دیگری هم دارد. در مورد قیاس خودمان با غرب باید گفت که حاکمیت و قدرت، مقبولیت می آورد. غرب وقتی خیزی برای قدرت برداشت و رنسانس اتفاق افتاد، با قدرت آن، نوعی مقبولیت هم کسب کرد. قدرت مقبولیت می آورد. از این جهت است که وقتی مثلا اندیشمندی در غرب ایده ای را می دهد، چون یک سیستم قدرتمند را به عنوان پشتوانه دارد، ایده او مقبولیت هم پیدا می کند و در محور توجه جهانی قرار می گیرد. البته قدرت و مقبولیت فقط به اقتصاد نیست. بحث حاکمیت هم هست. الناس علی ملوک دینهم. یعنی انسان ها تلاش می کنند خود را شبیه حاکمانشان کنند. وقتی جامعه ای اقتدار پیدا می کند، فکر و فرهنگ آن جامعه جهانی می شود و به نوعی حاکمیت می یابد. در قرن های اولیه که اروپا در قرون منجمد وسطی بود، اسلام در اوج قدرت بود. از طرفی دیگر فضایی بسیار متعالی برای رشد فرهنگ اسلامی وجود داشت. در این فضا اسلام بر جامعه غرب تاثیر می گذاشت. بسیاری از کتاب های ابن سینا به زبان های انگلیسی و فرانسه و غیره ترجمه و در دانشگاه های آنها تدریس می شد. چون اسلام در آن مقطع یک قدرت بود و از این جهت قطب علمی هم محسوب می شود. بعدها متاسفانه بر اساس فساد حکومت ها، سیطره اسلامی از بین رفت و غرب با رنسانس سیطره جدیدی پیدا کرد. با این حرکت نوین، آنها حاکمیت استبدادی را زیر پا گذاشتند و به آزادی های خاصی رسیدند و تعاریف و مفاهیم جدیدی وارد علم کردند. در یک محیط آزاد است که علم پرورش می یابد.
یا باید برتر باشیم یا بتوانیم نوعی سازگاری و همگامی با دنیا داشته باشیم
شما اروپای قرون وسطی را در نظر بگیرید که گالیله را محاکمه می کنند و کتاب های زیادی در آن دوران می سوزاندند و دانشمندان زیادی را زیر گیوتین می بردند. این وضعیت با انقلاب صنعتی و رنسانس و سایر تحولات اجتماعی دگرگون شد. انسان اورپایی احساس آزادی کرد که می تواند در هر زمینه ای بیندیشد. این فضای باز اندیشه باعث تعالی می شود. ما در ایران یک حرکتی را آغاز کرده ایم. بعد از انقلاب حرکت های بزرگی شروع شده است و سطح تولید مقالات علمی و حتی در زمینه فناوری هم رشد داشته ایم. منتها شرط اینکه ما در دنیا مقبولیت پیدا بکنیم، این است که هم قدرت برتری داشته باشیم و هم خودمان را با دنیا مقداری تطبیق بدهیم. ما نباید یک جبهه مقابله با دنیا داشته باشیم. یا باید برتر باشیم یا بتوانیم نوعی سازگاری و همگامی با دنیا داشته باشیم. در این شرایط فضای رشد علمی و فرهنگی بیشتر از این فراهم خواهد شد.