در عصر دانایی با دانا خبر      دانایی؛ توانایی است      دانا خبر گزارشگر هر تحول علمی در ایران و جهان      دانایی کلید موفقیت در هزاره سوم      
کد خبر: ۱۱۵۵۹۷۰
تاریخ انتشار: ۲۳ تير ۱۳۹۲ - ۱۰:۳۷
نقایص و کژی‌های علوم انسانی سکولار آنچنان عمیق و متعدد است که نمی‌توان انتظار داشت از رهگذر اصلاح و جرح و تعدیل آن، علوم انسانی اسلامی متولد شود.
آیا علوم انسانی اسلامی درست نقطه مقابل علوم انسانی غیردینی است؟ واقعیت این است که برخی افراد با به طنز کشیدن این بحث، سعی دارند، به این بحث دامن زده نشود. اما عده ای هم هستند که به جد در پی نهادینه کردن این موضوع هستند. پایگاه اینترنتی برهان در گروه فرهنگی خود به انتشار مطلبی به کاستی های علوم اسلامی غیردینی پرداخته است. این مطلب با اندکی تلخیص در گروه راهبرد خبرگزاری دانا منتشر می شود:
 
 عمده‌ترین نقاط اختلاف و اصطکاک بینش اسلامی با علوم انسانی سکولار را می‌توان در سه بخش گنجانید که عبارت‌اند از: کژی‌ها و کاستی‌های معرفت‌شناختی، کژی‌ها و کاستی‌های هستی‌شناختی، کژی‌ها و کاستی‌های هنجارشناختی. 
 نقایص و کژی‌های علوم انسانی سکولار آنچنان عمیق و متعدد است که نمی‌توان انتظار داشت از رهگذر اصلاح و جرح و تعدیل آن، علوم انسانی اسلامی متولد شود. به بیان دیگر، علوم انسانی سکولار به آن مرتبه‌ای که مورد انتظار ما ‌ـ‌به مثابه‌ی یک مسلمان‌ـ‌ است، اصلاح‌پذیر نیست؛ از این رو، تصرفات و تغییرات هرچند گسترده در آن راهگشا نخواهد بود. شاید عمده‌ترین اشکال آن باشد که چون زیرساخت‌ها و بنیان‌‌های معرفتی علوم انسانی سکولار، غالبا برخاسته از جهان‌بینی مادی و سکولار است، بیشتر محصولات و فرآورده‌های این علم نیز خواه‌ناخواه در تناسب با آن شکل گرفته و موجودیت یافته‌اند. در اینجا، از یک سو نمی‌توان از چنین زیرساخت‌‌ها و ارکانی غفلت ورزید و از سوی دیگر، تغییر آن‌ها به معنی «تاسیس» و «ایجاد» یک انگاره‌ معرفتی دیگر خواهد بود و نه اصلاح علوم انسانی سکولارِ موجود.

1. کژی‌ها و کاستی‌های معرفت‌شناختی
 
1.1. نسبی‌گرایی معرفت‌شناختی
 بخش وسیعی از نظام علمی غرب متأخر متاثر از نسبی‌گرایی معرفت‌شناختی است؛ به این معنا که اگرچه واقعیت خارجی وجود دارد و انسان به مثابه‌ فاعل شناسا می‌تواند به واقعیت‌های خارجی، معرفت یابد؛ اما این معرفت «نسبی» است نه «مطلق». معرفت نسبی، معرفتی است که ما نسبت به انطباق آن با واقعیت خارجی «تردید» داریم و از این رو، آن را «یقینی» و «قطعی» نمی‌انگاریم.
 
2.1. تجربه‌گرایی
 در قرن نوزدهم، در اثر پیشرفت‌های علمی در حوزه‌ی «علوم طبیعی»، که از ناحیه‌ تکیه‌ بر معرفت تجربی حاصل شده بود، تجربه‌گرایی در «علوم انسانی» نیز رواج یافت؛ تا آنجا که به یکی از ذاتیات و مقومات آن تبدیل شد. در قرن بیستم، اگرچه این گرایش افراطی قدری تعدیل شد و افول کرد، اما همچنان به عنوان پارادایم معرفت‌شناختی غالب و مسلط در علوم انسانی باقی بماند. فیلسوفان مسلمان معاصر چندین نقد جدی و عمیق درباره‌ی تجربه‌گرایی مطرح کرده‌اند. یکی از آن‌ها این است که اساسا تجربه در پرتو یک سلسله «گزاره‌های عقلی»، که بدیهیات خوانده می‌شوند، اعتبار و حجیت معرفتی می‌یابد و به صورت مستقل از آن‌ها قادر به تولید هیچ نوع معرفتی نیست.

2. کژی‌ها و کاستی‌های هستی‌شناختی
 
1.2. ماده‌گرایی
 بخش‌هایی از علوم انسانی سکولار مبتنی بر انگاره‌ ماده‌گرایی است؛ یعنی هستی را در ماده و مادیات منحصر می‌داند و منکر وجود واقعیت‌های معنوی و غیرمادی است یا دست کم آن‌ها را از عوارض و تبعات ماده قلمداد می‌کند. به طور مشخص، مارکسیسم کلاسیک یکی از برجسته‌ترین نظام‌های فکری بود که از ماده‌گرایی دفاع می‌کرد و آن را با اندیشه‌ی دیالکتیک درآمیخته بود. فیلسوفان مسلمان دلایل متقن و معتبری را برای اثبات وجود «مجردات» و استقلال آن ها از مادیات ارائه کرده‌اند. آن‌ها در برخی از مباحث خود به اثبات «تجرد روح» و «تجرد اندیشه» پرداخته اند. بر اساس جهان‌بینی اسلامی، جهان آفرینش مرکب از «غیب»، «شهادت»، «ماده» و «معنا» است و آنچه شخصیت و هویت اصیل انسان را تشکیل می‌دهد، «روح» اوست نه «جسم» او. علاوه بر این، عوامل معنوی و غیبی می‌توانند در زندگی فردی و اجتماعی انسان تأثیری بس شگرف و تعیین‌کننده پدید آورند.
 
2.2. انسان‌گرایی
 از قرن سیزدهم به بعد در اروپای قرون وسطی، بذرهای اندیشه‌ی اومانیستی ‌ـ‌ابتدا در ادبیات و سپس در همه‌ی ساحت‌های علمی‌ـ‌ پراکنده شد. نگرش اومانیستی، نوعی تلقی از انسان است که بر مبنای آن، انسان مستقل از خداوند متعال و ارزش‌های دینی، تعریف می‌شود و منزلت می‌یابد و نوعی خودمختاری عصیان‌گونه برای وی لحاظ می‌شود. به همین سبب، ایمان و باور دینی، ملاک و معیار «انسانیت» انگاشته نمی‌شود. در مقابل، متفکران اسلامی در مقام نقد اندیشه‌ی اومانیسم به این واقعیت اشاره می‌کنند که ارزش و منزلت قدسی انسان به «باور» و «عمل» او باز می‌گردد؛ یعنی امری اکتسابی است. هویت انسان یک هویت «بالقوّه» است نه «بالفعل»؛ این خود انسان است که با تکیه بر باور و عمل اختیاری خویش، هویتش را می‌سازد و می‌آفریند. هویت بالقوه‌ی انسان، که همان «فطرت الهی» اوست، می‌تواند از طریق «ایمان دینی» و «عمل صالح»، به فعلیت برسد و انسان را به یک «موجود قدسی و متعالی» تبدیل نماید. بنابراین، انسان در سایه‌ی عبودیت خداوند متعال و به واسطه‌ی تقید و تعهد به دین الهی، فضیلت می‌یابد و نه مستقلاً و به صرف انسان بودن.
 
3.2. ساختارگرایی
 بخش‌هایی از علوم انسانی سکولار، متأثر از ایده‌ی ساختارگرایی است و از این رو، انسان را موجودی مغلوب و محکوم ساختارها ‌ـ‌چه طبیعی و چه اجتماعی‌ـ‌ قلمداد می‌کند. بر اساس فرهنگ و تفکر اسلامی، نه آنچنان است که انسان در چنبره‌ی ساختارهای بیرونی، اسیر و گرفتار باشد و نه آنچنان است که وی از آزادی مطلق برخوردار باشد و هیچ ساختاری او را محدود و مقید نسازد. به تعبیر دیگر، انسان از «آزادی نسبی» برخوردار است؛ یعنی اگرچه ساختارها می‌توانند، در برابر کنشگری عاملیت‌های انسانی، نقش بازدارنده یا محدودکننده ایفا کنند؛ اما انسان با تکیه بر قوای درونی خود از قبیل «فطرت»، «عقل» و «اراده» قادر است ضد ساختارها بشورد و آن‌ها را دگرگون سازد. انقلاب‌های اجتماعی نمونه‌ای از این ساختارشکنی‌ها هستند.
 

 

ارسال نظر