در عصر دانایی با دانا خبر      دانایی؛ توانایی است      دانا خبر گزارشگر هر تحول علمی در ایران و جهان      دانایی کلید موفقیت در هزاره سوم      
کد خبر: ۱۱۵۶۱۵۳
تاریخ انتشار: ۲۷ تير ۱۳۹۲ - ۱۰:۳۱
اختصاصی خبرگزاری دانا/ گفت وگو با دکتر کزازی/ بخش دوم
آیا شما می توانید بزرگانی مانند ابن سینا، فارابی و رازی و فردسی و خیام و حافظ و سعدی و مولانا را خوار بدارید، نادیده بگیرید، چون در ایران پس از اسلام سربرآورده اند؟
امتزاج تمدن ایرانی با تمدن اسلامی همواره محمل بحث ها و کنکاش های عمیقی بوده است که نقطه عطف این بحث کتاب «خدمات متقابل اسلام و ایران» شهید مطهری است. آنچه آشکار است، جایگاه برتر ایران پس از اسلام با تولید علم و فلسفه است که با وجود دانشمندان بزرگ ایرانی رقم خورده است. سوالی که در این رابطه به ذهن می رسد این است که واقعا برای بازیابی آن دوران پرافتخار چه باید کرد؟ این سوال را وقتی با دکتر جلال الدین کزازی در میان نهادیم، او 3 راهکار و دلیل برای این امر برشمرد. این گفت وگو در 2 بخش تنظیم شده بود که بخش دوم و پایانی آن گروه راهبرد خبرگزاری دانادر منتشر می شود:
 

· ما در مقطعی از تاریخ در ایران با این پدیده مواجه ایم که خیلی از کتاب ها به زبان عربی نگاشته شده اند و حتی بوده اند افرادی که تظاهر می کردند عربی می دانند. در واقع آیا این کم فروغ شدن زبان فارسی، خود نشانه ای از ضعف تمدن نبوده است؟

این از آن نگاه فراخ بر می گردد به آن انگیزه و خاستگاه سومی که گفتم: خودباختگی. اما ژرفا، مایه، توان مندی، دیرینگی فرهنگ و منش ایرانی به گونه ای بوده است که ایرانیان توانسته اند، چیستی ایرانی خود را پاس بدارند. ما ایرانیان هنوز به زبان پارسی سخن می گوییم. سرزمین های دیگر چیستی و زبان خود را از دست داده اند. من دوباره می گویم نیرومندترین کاروسازهای بیگانه می تواند هنگامی که با فرهنگی، مردمی روباروی می شود که مایه و توان بایسته را در خود نهفته می درند، به سود فرهنگ آن مردم باشد، نه به زیان آن. داستان آن شکنبه است. درشت ترین خوراک را می گوارد. از آن بهره می برد. اگر نیرومند باشد، اگر بتواند آنزیم ها یا دیاستازهایی را بتراود که آن خوراک سنگین و درشت را بفرساید، در هم بشکند و شودهای آن را بستاند، زیان های آن را براند. اما آن شکنبه بیمار حتی نمی تواند نغزترین، نرم ترین، گوراترین خوراک را بگوارد. آن خوراک در آن شکنبه گرانی خواهد کرد، به آن آسیب خواهد رساند. این است که ایران ما با چندین تازش بزرگ فرهنگی روباروی بوده است. این تازش ها گاهی آنچنان نیرومند بوده اند که می توانسته اند شیرازه و فرهنگ و منش ایرانی را آنچنان بگسلند که هرگز دیگر بار نتوان آنها را به هم پیوست. اما ایرانیان توانسته اند این شیرازه گسسته را استوارتر، آسیب ناپذیرتر از گذشته بپیوندند. آن تازش ها مایه نیرومندی فرهنگ و منش ایرانی شده است. در آن روزگاران که ایرانیان، خویشتن شناس بوده اند، به خود باور داشته اند. اما روزگارانی هم در تاریخ ایران می شناسیم که آسیب های فرهنگی کم توان تر مایه آشفتگی و سستی و ناتوانی در ایران شده اند.

· آیا این وضعیت در دوره ساسانیان هم اتفاق می افتد؟ در هر صورت یزدگرم سوم کسی بود که از برابر سپاه اسلام گریخت و در نهایت با وضعیتی نا مطلوب به قتل رسید.

روزگار ساسانی از دید پهناوری قلمرو ایران با روزگار هخامنشی سنجیدنی است. اما آنچه ایران ساسانی را از ایران هخامنشی جدا می دارد، یکی آن است که آن فراخ اندیشی، آزاد منشی که ایران هخامنشی از آن برخوردار بود و انگیزه ای می شد که سرزمین ها و مردمانی نیرانی و بیگانه به ایران بپیوندند، در سال هایی از فرمان روایی ساسانیان از میان رفت یا کاستی گرفت. ستیزی که موبدان زرتشتی با پیروان کیش های دیگر داشتند، کیش هایی که در ایران پدید آمده بودند، یک نمونه است. دو دیگر اینکه ساسانیان ساختار فرمان روایی هخامنشی و اشکانی را دیگرگون کردند. در روزگار هخامنشی و اشکانی ساختار فرمان روایی بدین گونه بود که فرمان روایی بر همه سرزمین های ایران فرمان می راند. اما هر کدام از این سرزمین ها فرمان رانی ویژه خود داشتند. یا اگر بخواهم واژه هخامنشی را در ریخت پارسی آن به کار ببرم، شهربان داشتند. این شهربان و فرمان ران در زمینه ها و قلمروهایی که به سرزمین او باز می گشت، آزاد بود. اما در قلمروها و زمینه های کلان که به ایران می پیوست، پیرو ان فرمان روای بزرگ بود. واژه شاهنشاه یا شهنشاه از همین روی پدید آمده است. شاهنشاه کسی است که بر شاهان فرمان می راند. شاهان همان فرمان روایان بومی یا شهربانان بوده اند. ساسانیان این ساختار را برانداختند. کوشیدند که گونه ای همگرایی در فرمان روایی پدی بیاروند. سرزمین پهناور بود، هنگامی که دشمنی به یکی از بوم های مرزی ایران می تاخت، تا سپاه ایران از پایتخت به آن سرزمین برسد، ماه ها زمان می برد. آن تازنده می توانست، آن سرزمین را به تاراج و ویرانی می کشد.

· به ایران فعلی برگردیم. در ایران کنونی ما با این مواجه ایم که یک گروهی در صدد دامن زدن به این هستند که فرهنگ ایرانی را از فرهنگ اسلامی جدا کنند. نظر شما در این رابطه چیست؟ آیا این روال، یک جدال است؟

از دید من این دیدگاه ها از بیخ و بن نادرست است؛ از همین روی زیان بار و مایه پراکندگی. ایران همان است که بوده است. در ژرفاها، در شالوده ها، در ناخودآگاهی تبار ایرانی، ایران همان است که می شناسیم. دگرگونی ها در رویه هاست. ایران سرزمین مینو و معنا بوده است. کیش هایی گوناگون، در ایران پدید آمده اند یا از ایران به سرزمین های دیگر راه برده اند. یک نمونه می گویم. آیین بودایی را شاهزاده اشکانی در چین گسترده است. پس نمی توانیم ایران را به بخش هایی بگسلیم و این را پاره پاره کنیم. بگوییم ایران تنها آن بخش از تاریخ این سرزمین است. اگر چنین کنیم بر ایران ستم روا داشته ایم. ایران به زیبا رویی دلارام، گل اندام و هوش ربای می ماند که جامه های گوناگون را در برکرده است. این دیگرگونی جامه ها گزندی به آن زیباروی نمی زند. دشواری در این است که گاهی این جامه ها برازنده آن زیباروی در روزگارن نیروبندی و آبادانی و شکوفانی ایران بوده اند، گاهی نبوده اند. وگرنه زیباروی همان است که بوده است. پس یکی از بی پایه ترین دیدگاه ها این است که ما ایران را برای نمونه به ایران پیش از اسلام و ایران پس از اسلام بخش کنیم، به یکی از این دو بگرویم، دل ببندیم، به ناچار آن دیگری را خوار بداریم. هم ایران پیش از اسلام، ایران ماست، هم ایران پس از اسلام. پدیدآور آنچه فرهنگ اسلامی نامیده می شود، ایرانیانند. آیا شما می توانید بزرگانی مانند پورسینا، فارابی و رازی و فردسی و خیام و حافظ و سعدی و مولانا را خوار بدارید، نادیده بگیرید، چون در ایران پس از اسلام سربرآورده اند؟

ارسال نظر