یادداشت اختصاصی خبرگزاری دانا (دانا خبر) از دکتر تقی آزاد ارمکی:
زمینه های بدکارکردی شدن علوم انسانی
علوم انسانی در ایران متفاوت از دیگر حوزه های تمدنی و فرهنگی است. علوم انسانی به دلیل شرایط خاص اجتماعی و فرهنگی و سرزمینی هیبتی متفاوت از دیگر کشورها یافته است و در نتیجه مشکلاتش متفاوت است و راههای برون رفت از ان نیز متفاوت است. در ادامه ضمن به بعضی از ابعاد و زوایای ظهور وضعیت جاری علوم انسانی طی تعدادی گام و اصل اشاره می شود و بحث دقیق تر را به شرایط و موقعیتی دیگر وامی گذارم.
1. گام اول، بررسی شرایط جامعه و تناسب آن با علوم است. با مرور بر مطالعات انجام شده، در کل جامعه ایرانی هر چه در کل جهان جاری است وجود دارد. به لحاظ اندیشه ای، از گرایشهای ضد دینی تا رادیکال دینی، به لحاظ سیاسی از رویکردهای فاشیستی تا دمکراتیک، به لحاظ اقتصادی از میل اقتصاد خصوصی تا اقتصاد دولتمدار، به لحاظ طبقاتی از محرومیت طبقه پایین رو به مرگ و نابودی تا طبقه متمول و .... حضور همه اشکال و صورت های حیات اجتماعی در ایران معاصر ضمن اینکه انرا معاصر ساخته است زمینه ابهام و انفجار را فراهم ساخته است. معاصر بودن ایران به دلیل حضور همه خواسته ها و نیازها و صورتهای حیات است. ابهام به دلیل درهم و برهم بودن حضورهای اشاره شده است. بین حضورها سلسله مراتب اجتماعی و فرهنگی نیست. معلوم نیست که کدام صورت حیات مدرن به چه دلیل متعلق به کدام گروه و طبقه اجتماعی است. همه دنبال همه چیز هستند. اینطور نیست که طبقه پایین جامعه در سبک زندگی متفاوت از طبقه متوسط و بالا باشد. یک نوع درهم و برهم بودگی جاری است. لذت گرایی، مصرف گرایی، دخالت در بدن، میل به مهاجرت، مصرف کالاهای فرهنگی و ... همه جا البته به طور نامناسب جاری و ساری است که من به عنوان وضعیت ابهامی یاد کرده ام. از طرف دیگر، تاکید در کسب و داشتن این وضعیت ها به واسطه بیشتر گروههای اجتماعی منشا تحقق "انفجار" است. ما کمتر شاهد این بوده ایم که گروهی در ایران صبر و حوصله در دست یابی به خواسته و نیازهای مورد نیازشان داشته باشند. انها اکثرا در کمترین شرایط و وضعیتها در پی کسب خواسته ها و نیازها هستند. این وضعیت موجب بروز و ظهور انرژی های بسیار در شرایط و مقتضیات محدود می شود و جامعه ایرانی را هر ان در معرض حادثه و اتفاق قرار می دهد. استمرار و تراکم عمل در جامعه جاری نیست. در مقابل جابجایی جاری است. جامعه ما در بیشتر صورتها و وضعیت ها در معرض جابجا شدن است. این جابجا شدنها هم همراه با تنش و تعارض و درگیری است که امکان انفجار را فراهم می سازد.
2. این وضعیت در حوزه علم و به طور خاص علوم انسانی هم جاری و ساری است. برای روشن شدن نظرم اشاره ای به وضعیت ایده های موجود در جامعه شناسی ایران می کنم. در جامعه شناسی ایران از ایده های کلاسیک، ایرانی، اسلامی، شرقی، مدرن و پست مدرن بهره گرفته و جامعه شناسان ایرانی در حوزه تحقیق بر اساس این طیف گسترده مفاهیم به بررسی و تحقیق و داوری در مورد ایران اقدام می کنند. حضور همه ایده ها و جهت گیری ها منشا ابهام مفهومی و روشی و تجربی شده که حاصل ان به جز نزاع و در نهایت انفجار نیست. در این فضای ابهامی است که هر کسی در هر جایی مدعی نظریه پردازی شده و داشته اش را اصل و مهم قلمداد کرده و با ان جهان معاصر ایرانی و غیر ایرانی را مورد داوری قرار می دهد. تنوع صداهای بی معنا ضد هم امکانی به جز نزاع و در نهایت انفجار فراهم نمی سازد. این وضعیت در همه حوزه های علمی و رشته های علوم انسانی جاری و ساری است. شاید علت اصلی ان هم خارج شدن کار از دست خبرگان و واگذاری کار و بحث و گفتگو به دست تازه وارد های این حوزه ها می باشد. وضعیت درهم و برهم بودن صرفا در جامعه شناسی دیده نمی شود. در فلسفه، اقتصاد، سیاست، روانشناسی و ... هم ما شاهد این وضعیت هستیم. در حوزه سیاسی از حقوق بشر اسلامی تا عدم رعایت حقوق بشر غربی، جامعه شناسی اسلامی تا نفی جامعه شناسی علمی، جامعه مدنی اسلامی تا نفی جامعه مدنی، در روانشناسی بحث در مورد ترسیم انسان کامل تا شناخت پریشانی و وسواس و خودکشی و در نهایت در فلسفه از فلسفه فرهنگ تا فلسفه ایده و آرمان. وجود همه امور و وقایع و ایده ها ضمن اینکه خوب است و نشان از زنده بودن جامعه ایرانی است، برای اصحاب فکر و اندیشه و برنامه ریزی فرهنگی و سیاست گذاری فرهنگی درد سر درست کرده است.
3. گام سوم، شناخت سیمای کلی علوم انسانی در ایران است. علوم انسانی اصطلاحی عام است که برای بسیاری از موارد و موضوعات و رشته ها بکار برده شده است. بدون اینکه وارد بحثی تفصیلی در مورد مفهوم علوم انسانی شوم، بر انچه که در ایران جاری است تحت عنوان علوم انسانی توجه می کنم. علوم انسانی در ایران مجموع معارفی چون الهیات، ادبیات، علوم نقلی، علوم عقلی و علوم اجتماعی است. در وضعیت جاری این مجموعه، هریک از عناصر به گونه ای نقش محوری بازی می کنند. از یک طرف علوم دینی و الهیات اساس شده و جهت ساز علوم انسانی شده است. البته این بیشتر درگرایش اسلامی کردن علوم انسانی جاری و ساری است. در حالی که در واقعیت جاری، علوم انسانی در ایران بیشتر از طریق محوریت علوم عقلی و بخشی از علوم اجتماعی چون اقتصاد و روان شناسی مدیریت می شود. از نظر من در دوران معاصر که با شکل گیری دانشگاه و مراکز برنامه ریزی توسعه ای است، اقتصاد و روان شناسی در کنار فلسفه نقش مرکزی داشته و جهت و محتوای علوم انسانی را تعیین کرده اند. مشکلاتی که علوم انسانی در دوران معاصر دارد بیشتر متاثر از شرایط و فضایی است که این سه رشته (فلسفه و اقتصاد و روان شناسی) بر کلیت علوم انسانی و نظام برنامه ریزی و فرهنگی اعمال کرده اند، است.
4. گام چهارم، شناخت مشکلاتی است که هر یک از این سه حوزه علمی در مجموع علوم انسانی فراهم ساخته اند. فلسفه به عنوان یکی از رشته های مهم و پرفدار در علوم انسانی است که ضمن ادعاهای بسیار زیاد، بیشترین نقش تخریبی را در علوم انسانی ایران داشته است. زیرا فلسفه ضمن اینکه همیشه علمی بومی تلقی شده است نقش بومی را نداشته است. بیشتر نقش داور و در بعضی از شرایط نقش بازی خراب کن را به عهده گرفته است. در حالی که به دلیل سابقه طولانی اش در فرهنگ و نظام اجتماعی و سیاسی ایرانی می توانست و می بایستی تا کنون مدلی برای اندیشه و دست یابی به فرهنگ و زندگی و زیست ایرانیان مسلمان ارائه داده باشد که نداده است و بیشتر در حد معرفتی کلی و دعواساز ظاهر شده است. اگر فیلسوف فرهنگ و زندگی داشتیم اثرات ان در فرهنگ و زندگی دیده می شد و راهی در گذر از شرایط بحرانی به لحاظ اندیشه و عمل وجود داشت. همین مطلب در مورد کل بحث های فلسفی در ایران جاری است. ما مردان (صاحبان دانش فلسفی) بزرگی داریم که شفا درس می دهند و اسفار می گویند و در این زمینه هم طلبه و دانشجو تربیت می کنند. این توانمندی شاید در رشته های دیگر علوم انسانی در ایران نباشد. علت انهم به حضور تاریخی فلسفه در ایران بر می گردد. به لحاظ تاریخی دانش فلسفی با نوآوری های فیلسوفان اسلامی و ایرانی توانسته است هویت ساز شود و در طی زمان جریان خودش را تولید کند. وضعیت خاصی که فلسفه در ایران داشته است زمینه ورود به بحث های جدی جامعه ایرانی در عصر مدرن را ممکن می ساخت. ولی اینگونه نشده است و هنوز هم خودش را نیازمند ارتباط و تاثیرپذیری از فلسفه غربی می داند. فلسفه و فلاسفه نتوانستند به استقلال برسند. فلسفه تاریخی است ولی مستقل نیست. در نتیجه این معرفت نتوانسته است مسائل اصلی جامعه ایرانی را طرح و مورد بررسی قرار دهد. شان فیلسوف ایرانی مانند بسیاری دیگر در شناخت و بررسی مسائل شده است. سوال از مدرنیته در ایران در نزد فیلسوف و دیگران خیلی متفاوت نیست. به نظر می اید پاسخ های ارائه شده به این نوع شبهات نیز به واسطه فیلسوف ایرانی با دیگران که فیلسوف نیستند هم خیلی متفاوت نیست. وضعیتی که در مورد فلسفه اشاره شده به شکل بسیار توسعه یافته اش در دیگر علوم انسانی جاری است. اقتصاد و سیاست و روان شناسی و جامعه شناسی و تاریخ و امثال ان هنوز به طور همه جانبه در ایران مطرح نیست و متخصص و دانشمند خودش را ندارد. ما مردان اهل فلسفه بسیار داریم. کسانی را داریم که همه مطالب موجود در ادبیات فلسفی ایرانی و اسلامی را می شناسند و نقد و اشکالات مطرح را می دانند. با این وجود فیلسوفان کمی داریم که فرهنگ و زندگی جاری را بدانند و راه و روش انرا بشناسند. داد فلسفه داریم. داد فیلسوف داریم اما داد فلسفی نسبت به زندگی نداریم. به همین دلیل هم هست که می بایستی کمی در نامگذاری افراد و تجلیل از انها دقت کرد. نباید عنوان فیلسوف فلسفه را به فیلسوف زندگی و فرهنگ تبدیل کرد. اگر اینگونه بود که شرایط و زندگی ما گامی و راهی دیگر می پیمود.
5. از میان مجموعه علوم اجتماعی شاید اقتصاد اولین ها باشد که به کار امد و مدعی اثرگذاری و تغییر در جامعه شد. با این و جود این علم هم همان سرنوشت فلسفه را پیدا کرده است. از یک طرف به واسطه اقتصاددانان در جهت معرفی دانش عمل شده است و از طرف دیگر اقتصاد دولتی یا بیان رفتارهای اقتصادی دولت اصل و اساس شده است. ترجمه و تالیف کتاب، تدریس مفاهیم و اصول، توسعه رشته و گرایشهای متعدد علم اقتصاد، کمک در برنامه ریزی اقتصادی اجتماعی، عضویت در شوراها و سازمانهای دولتی، و بحث و بررسی روند توسعه دولتی اصلی ترین تلاشهایی است که اصحاب علم اقتصاد در ایران داشته اند. رشد اقتصاد سنجی و اقتصاد مالی و برنامه ریزی نشان از جهت گیری خاص این علم در ایران بوده است. دانش اقتصاد در ایران به دلیل محوریت امر اقتصادی و توسعه ای می توانست راهی به سوی ظهور نظریه های جدید باشد. ولی این اتفاق که نیفتاده است حاصل کار اقتصاددانان به حاشیه رفتن اقتصاد شده است. اقتصاد وسیله دولتی دولتها در اجرای برنامه هایشان بوده است تا امکانی برای بهبود زندگی اقتصادی مردم و جامعه.
6. علوم تربیتی و به طور خاص علوم روانشناختی نیز سرنوشتی متفاوت از فلسفه و اقتصاد در ایران نداشته است. روانشناسی در ایران به عنوان علم شناخت بیماری های روانی معرفی شده و متخصصان این رشته ضمن کارهای رسمی و دانشگاهی با شرکت در گروههای مشاوره ای و روانشناختی، مشارکتی شبهه پزشکان در ایران داشته اند. به دلیل وجود جهت گیری خاص فرهنگی و اجتماعی، روانشناسان ایرانی همراه با مدیران و صاحبان قدرت، در جهت تقلیل مسائل کلان به سطح مسائل خرد عمل کرده و فرد ایرانی را محور مشکلات قلمداد کرده اند. این اصلی ترین تلاشی بوده است که روان شناسان ایرانی انجام داده اند. بدین لحاظ است که کمتر در میان اصحاب این رشته میلی به تاکید بر توسعه روان شناسی اجتماعی و روان شناساسی گروههای بزرگ وجود داشته است.
نتیجه و حاصل کار
این سه حوزه علمی در ایران تا حدود زیادی از امکانات جهان معاصر ایرانی بهره گیری کرده و کمتر ابعاد و عناصر جهان معاصر ایرانی را در یک نگاه همه جانبه ترسیم کرده اند. در همه دولتهای ایرانی در عصر مدرن صاحبان قدرت و سیاست همراه با فلاسفه، اقتصاددانان، و روانشناسان بوده اند. کمتر روان شناس و اقتصاددان و فیلسوفی در ایران بوده است که در شرایط قبل و بعد از انقلاب از حوزه قدرت و سیاست و برنامه ریزی دور شده باشد. همه افراد این سه حوزه علمی به اشکال گوناگون همراه با حرکت دولت و نظام سیاسی در ایران قرار داشته و در توسعه و تقویت برنامه ها در سطح خرد و کلان تعیین کننده بوده اند. در نتیجه جای این سوال باقی است که چرا هم چنان مشکلات اصلی جامعه ایرانی در حوزه فکر، رشد و توسعه و انطباق پذیری است. اگر هر یک از سه حوزه علمی در ایران معاصر وظایف اصلی شان را به خوبی انجام داده بودند نمی بایستی ما همچنان مشکلات فکری و اندیشه ای در مورد نحوه سر و سامان دادن به زندگی معاصرمان را داشته باشیم. اگر اقتصاددانان ایرانی با وجود حضور همه جانبه در حیات سیاسی و اقتصادی ایران کارشان را به طور اصیل انجام می دادند، جامعه ایرانی نمی بایستی هم چنان در پیدا کردن راه اقتصادی اش دچار اعوجاج های بزرگ شود. دولتی بر سر کار اید که مسئله اصلی اش در یک دوره خاص هم توسعه و هم تعدیل اقتصادی باشد و بعد از آن دولتی بیاید که به امر اقتصادی بی اعتنا شود و دولت بعدی هم ضد رشد و توسعه و برنامه و اقتصاددان و فهم اقتصادی باشد. اینها تنها نشانه تمرکز همه امور در دست دولت نیست. بسیاری این نوع رفتارها و گرایشها از روی ضعف اقتصاد است. علم اقتصاد راه درستی در ایران نپیموده است که سرنوشت بحث اقتصادی در ایران دچار تشتت و ابهام و اعوجاج های بزرگ است. مگر می شود دانش اقتصاد همراه با اقتصاددان در دولتهای توسعه ای قبل و بعد از انقلاب اسلامی باشند و دولت نسبت به اقتصاد جامعه بی اعتنا باشد. اگر در مورد جامعه شناسی این نوع رفتار وجود می داشت خیلی مشکل نبود زیرا جامعه شناسان کمتر توانسته اند در دولتهای ایرانی حاضر شوند. زیرا گرایش اصلی حاکم بر جامعه شناسی تا کنون انتقادی نسبت به دولت و قدرت مرکزی بوده است و کمترین انها توانسته اند و خواسته اند تا در حوزه سیاست گذاری مشارکت کنند. انهایی هم که مشارکت را اصل قرار داده اند شبیه مدیران و برنامه ریزان شده اند.
روانشناسان ایرانی هم اینگونه بوده اند. اکثر روانشناسان ایرانی افزون بر کار اموزشی و حرفه ای شان در قالب مشاور و مدیر و سیاستگذار در حوزه تصمیم گیری حاضر بوده اند. با وجود مشارکت و حضور بالای انها در نظام تصمیم سازی و تصمیم گیری، هنوز هم مردم ایران از مشکلات فردی در رنج می باشند. اکثر مردم ایران از ناتوانی ارتباط با یکدیگر در رنج می باشند. انها توان کمتری در تنظیم امور زندگی شان را دارند. فردیتی که روانشناسان بر ان تمرکز کرده بوده اند در ایران معاصر دچار مشکلات بسیاری است. افراد برای دست یابی به منافع فردی شان به ضدیت با منافع جمعی اقدام می کنند. هر زمانی که فرصت ظهور و تبلور خود را می یابند در جهت تخریب ساختارهای اجتماعی عمل می کنند. بدین لحاظ هم هست که از مردم ایران به عنوان مردمی که تابع اند یا معترض و عصیانگر یاد می کنند. اگر این علم و اصحابش در ایران معاصر تلاش درستی انجام داده بودند، ما با فردیت ایرانی در دوره مدرن روبرو بودیم که برای دستیابی به منافع و خواسته هایش توان کافی داشت و دیگر لازم نبود که با ارائه امار و ارقام بسیاری که نشان از نابسامانی های متعدد است مسئله دار در سطح فردی معرفی کنیم.
اگر حضور این سه حوزه در نظام سیاسی و مدیریتی و اجرایی کشور درست و با کیاست صورت می گرفت، از نتیجه فضای فکری و اجتماعی و رفتاری متفاوت از امروز ظهور می کرد. نتیجه اصلی ان معنی داری زندگی در جهان مدرن ایرانی بود. مردم ایران دیگر برای مصرف کالاهای فرهنگی دچار دوگانگی شخصیتی و فرهنگی و سیاسی نبودند و توانسته بودند در این شرایط راهی برای بهبود زندگی شان بیابند. اگر این اتفاق افتاده بود، انها در سر و سامان دادن به سبک زندگی شان دچار اختلال نبودند. مردم ایران در دوره جدید نمی بایستی در مقایسه با دیگر ملل در مصرف لوازم ارایشی، دخالت در بدن، استفاده از رسانه ها، مهاجرت، تجمل گرایی، انزواطلبی و بسیاری ازدیگر امور در رتبه های بالا قرار گیرند. انها در مقابل می توانستند در تولید کالا و سر و سامان دادن به جهان معاصر به لحاظ اقتصادی و سیاسی در رتبه های بالا قرار گیرند. در این جامعه ما کمتر شاهد ظهور اشکال گوناگون انحرافات اجتماعی بودیم و ....
راه گذر از وضعیت فعلی
اگر به جای فیلسوف فلسفه، فیلسوف فرهنگ و جامعه تولید شده بود، اگر به جای اقتصاد دولتی، اقتصاد اجتماعی و اقتصاد فرهنگ و اقتصاد سیاست داشتیم، و اگر به جای روان شناس پریشان شناس، روان شناس فرهنگی و اجتماعی داشتیم، سرنوشت علم و جامعه در ایران به گونه ای دیگر رقم می خورد و دولت و نظام سیاسی هم فعلی متفاوت از انچه که تا کنون داشته اند، می داشتند. می بایستی در این زمانه که همه راههای ممکن را در حوزه های متعدد علوم انسانی طی کرده ایم، راه چاره ای جدید جسته و ضمن هماهنگی بین مجموعه علوم انسانی در ایران که می بایستی معطوف به زندگی و فرهنگ ایرانی باشد، از شیوه های جدیدی برای سر و سامان دادن امور بهره گیریم. نمی گویم که هنوز سخن از علم و دانش و توسعه سازمانی ان نمی بایستی کرد، نمی گویم نمی بایستی با دولت همراهی نکرد و در برنامه ریزی همه جانبه مشارکت نکرد، نمی گویم که نمی بایستی فلاسفه ایرانی بر اساس فهم فلسفی خاص که انرا فلسفه دولت مقتدر می نامم، فکر نکنند و اقتصاددانان در تهیه برنامه های توسعه مشارکت نکنند و روانشناسان ایرانی در فهم پریشانی مردم و انزواطلبی انها کاری نکنند، در عوض ضمن انجام همه وظایف قبلی وظیفه اصلی و جدیدی را مورد نظر قرار دهند و ان هم توجه به زندگی و حیات جاری ایرانی است. اگر مجموعه این معارف هر یک به شکلی یکی یا چند ساحت و شکل از حیات ایرانی را مورد توجه قرار میدادند، ما سیمای دیگری از علوم انسانی سراغ داشتیم که نداریم و دیگر نیازی به تغییرات بنیادی در این فضا نداشتیم. اصلا جایی برای بنیادگرایی علمی وجود نداشت که امروز به نظر می رسد. این حیات اشکال گوناگون دارد که فهم بخشی از ان به عهده جامعه شناسان است و مابقی از می ماند برای روانشناسان و اقتصاددانان و فلاسفه و سیاست شناسان. قرار نیست وقتی که افراد نمی خواهند همراه با دولت و نظام سیاسی باشند معارض ان قرار گیرند. به جز معارض قرار گرفتن راه دیگری هم هست که هنوز شروع نشده است و ان فهم شرایط جاری و نظریه پردازی کردن در مورد ان است. تلاش در این زمینه است که هم به نجات علوم انسانی در ایران کمک می کند و هم ایرانیان را از داشتن زندگی بهتر راهنما.
نکته پایانی
در این یادداشت به یکی از اصلی ترین مشکلاتی که در علوم انسانی ایرانی وجود دارد، اشاره کردم. وضعیتی که با حضور و میانداری فلسفه و اقتصاد و روانشناسی پیدا شده و منشا بدتصمیمی دولت و نظام سیاسی از یک طرف و بدنگری و بدقضاوتی نسبت به همه شاکله علوم انسانی در سطح کلان و خرد شده است. اگر این سه رشته که فرصت کافی در مشارکت در تصمیم سازی و تصمیم گیری در سطوح خرد و کلان در ایران معاصر را داشتند به وظایف حرفه ای شان عمل می کردند ما امروز شاهد ظهور فضاهای جدیدی در علوم انسانی و جامعه ایرانی بودیم. در فلسفه به جای تقویت فیلسوف قدرت شاهد شکل گیری فیلسوف فرهنگ و سیاست بودیم، در اقتصاد به جای تقویت اقتصاد دولتی و اقتصاد سنجی شاهد شکل گیری اقتصاد سیاسی، اقتصاد اجتماعی، و اقتصاد فرهنگ بودیم و در روان شناسی شاهد روانشناسی فرهنگی واجتماعی بودیم. در صورت ظهور اشکال اشاره شده، زمینه های ورود به دوره جدیدی از علوم انسانی فراهم شده و دوباره به سوالهای کهن که منشا تضاد و جنجال بود برنمی گشتیم. فیلسوفان به جای طرح نامناسب سنت و مدرنیته و اقتصاددانان به جای طرح نامناسب از اقتصاد خصوصی و دولتی، و روان شناسان به جای طرح فرد منزوی همراه هم به داوری و فهم ابعاد گوناگون زندگی و فرهنگ و سیاست و اقتصاد ایرانیان معاصر اقدام می کردند که زمینه نظریه پردازی فراهم می شد. این نیازی است که باید به ان بازگشت و از تکرار گفته ها اجتناب کرد.