تأملی بر نقش زبان در شکلگیری دانایی
زبان قلب فرهنگ است
1- زبان، قلب فرهنگ است. يعنی به پيكره فرهنگ خون میدمد و قوت دميدن خون به پيكره فرهنگ يا ضعف آن، نشان رابطه تنگاتنگ بين زبان و فرهنگ است. به عبارت ديگر اگر زبان در قيد حيات باشد، فرهنگ مبتنی بر آن نيز وجود خارجی دارد، اگر زبان مرده باشد فرهنگ نيز تاريخی شده است. پس تحولات زبانی و فرهنگی يك تحول از دو منظر و ديدگاه است چرا كه فرهنگ به زبان شفاهی يا كتبی يا تصويری، صورت بيرونی پيدا میكند پس آنچه درباره زبان گفته میشود درباره فرهنگ نيز گفته میشود و برعكس.
فلسفه و بسط مفاهیم زبانی
2- فلسفه در مقابل منطق، به محتواشناسی مفاهيم میپردازد اگر روششناسی فلسفه در منطق و زبانشناسی حاكم بر آن، خلاصه میشود فلسفه به محتوا و حدود مفاهيم مشروح در زبان برای ترسيم جهان خــــارج میپـــردازد و از زبان و مفاهيم آن برای رسيدن به مقصود خود استفاده میكند به همين علت است كه هرگاه برای ترسيم جهان دايره مفهومی يا مفهوم تنگ باشد فلسفه به بسط زبان میپردازد و اين بسط مفهومی زبان از سوي فلسفه است كه زبانها، قوت و قدرت جديدی برای ترسيم جان پيدا میكنند (تاريخ ملل فلسفه جو و فلسفه زا شاهد بر آن است مانند آلمان در باب كانت و هگل و هايدگر و ايران مانند بوعلی سينا).
زبان یک امر ذهنی است
3- اينكه گاهي از سوي برخي فلسفه به «سوءتفاهم زبانی» تعبير میشود و متافيزيك آن نيز همانگونه، علت آن جدا شدن زبان از معنا و محصور شدن در مفهوم بود و در نهايت اينكه زبان يك امر ذهنی است با تمام نسبيت هايی كه در ذهن ترسيم میشود (مثل پرسپكتيوها و منظرها و ديدگاهها) و كمتر مفهومی دچار نسبيت نمی شود (حتی در بديهيات اوليه نيز شك می شود) و بازگشت به زبان همه گونه مفاهيم را نسبی می كند تا اينكه برخی به دنبال مبانی هستی شناسانه برای زبان شده اند تا از اين نسبيت فرار كنند. (مثل اگزيستانسياليزم فلسفی هايدگر و پيروان آن) ولی آنها در نهايت به نسبيت ديگری دچار شده اند و آن نسبی شدن انسان در قبال هستیشناسی زبان بوده است (مثل نظرگاه امر اينكه زبان از طريق انسان سخن میگويد پس اصالت با زبان و سنت موجود در آن است و انسان بی اصالت در مقابل با زبان است).
زبان و زمان؛ عناصر به هم پیوسته
4-«زبان» و «زمان» دو عنصر به هم چسبيده اند همين زبان، زمان می خواهد و زمان خودش را در زبان تجسم می بخشد زبان مانند زمان و به واسطه آن نسبيت روا می دارد. يعنی اينكه زبان تاريخی و زمانی از طريق انسان سخن می گويد. انسان بی اراده در اختيار يك زمان تاريخی است كه از طريق او سخن می گويد و انسان مغلوب و مجبور زمانه و زبان خويش است. به عبارت ديگر زمان و مقتضيات آن در ادوار زمانی خودش را در زبان متجلی می كند و اين جبر زمانی و تاريخی، به زمان حال كشانده می شود و خودش را از طريق حافظه تاريخی بر زمان حال تحميل می كند و انسان در يك سنت تاريخی خود كه در زبان، ظاهر می شود، محصور و مجبور می شود پس مجبور به يك نوع عدم تعين در انسان می شود.
زبان و نظام معنایی وحدت
5- زبان فلسفی، زبانی است كه براساس مفاهيم شكل می گيرد و درباره آن بحث نمی شود. زبانی كه در حد ذهن شناسی است پس بیارتباط با معنا است؛ يعنی معنا به عنوان واحد تحليل در آن محاسبه نمی شود و اگر معنا نيز گفته می شود مقصود نيز مفهوم است. مفهوم دارای نسبيت های زمانی و مكانی است، ولی معنا مقوله شهودی است كه به عين و خودش دريافت می شود و زبان در ارتباط با مقوله معنا به مقوله نظام معنايی كشانده می شود كه آن جان پديداری، محور اصلی است كه نظام معنايی را وحدت می بخشد و از اين طريق نيز بر زبان انسجام درونی و سپس بيرونی می دهد يعنی زبان با نظام معنايی است كه وحدت بخش است ولی از طريق مفهوم دچار اختلاف و تفاوت و تنوع ها میشود.
زبان، حکمت و شهور معانی
6- حكمت در «زبان» يا زبان شناسی حكمی به دنبال فهم مكانيسم های تبديل معنا به مفهوم است و نمای شاخه های دانش يك دين به دنبال اين نكته است يعنی كلام و فقه و عرفان و فلسفه و منطق. اينكه آيا معانی خوب شهود می شوند و اگر خوب شهود شوند آيا تبديل به مفاهيم می شوند؟ آيا مفاهيم حاكی از معانی هستند؟ آيا نظام معانی با نظام مفاهيم ارتباط درستی دارند و قابل تطبيق به يكديگر هستند؟ آيا نظام مفاهيمی ترسيمی در يك سازمان دينی حيثيت استقلالی پيدا نكرده اند به گونهای كه در مقابل نظام معنايی استقلال پيدا كنند سپس به يك نوع انحرافات در باورها دچار شوند و سازمان دينی در نهايت به انحرافات ذهنی بشر آلوده شود و انحرافات دينی سازمانی شكل داده شود (مثل تحريف اديان از سوي بشر).
حکمت زبانی و جلوگیری از انحراف
7- به علت انحرافات از «معنا» به مفهوم است كه اديان به دنبال چرخه معنا به مفهوم و مفهوم به معنا هستند. اگر اين چرخه خوب تعريف نشود اديان از حكمت زبانی دور می شوند و دچار انحرافات فلسفی يا عرفانی خواهند شد. هرچند در اديان رابطه «حكمت» و «بيان» و «زبان» يك رابطه منسجم است. حكمت برای جلوگيری از گسلهای معنايی و مفهومی در جامعه آورده شده است.
منبع: روزنامه ایران / 29 تیر 92
1- زبان، قلب فرهنگ است. يعنی به پيكره فرهنگ خون میدمد و قوت دميدن خون به پيكره فرهنگ يا ضعف آن، نشان رابطه تنگاتنگ بين زبان و فرهنگ است. به عبارت ديگر اگر زبان در قيد حيات باشد، فرهنگ مبتنی بر آن نيز وجود خارجی دارد، اگر زبان مرده باشد فرهنگ نيز تاريخی شده است. پس تحولات زبانی و فرهنگی يك تحول از دو منظر و ديدگاه است چرا كه فرهنگ به زبان شفاهی يا كتبی يا تصويری، صورت بيرونی پيدا میكند پس آنچه درباره زبان گفته میشود درباره فرهنگ نيز گفته میشود و برعكس.
فلسفه و بسط مفاهیم زبانی
2- فلسفه در مقابل منطق، به محتواشناسی مفاهيم میپردازد اگر روششناسی فلسفه در منطق و زبانشناسی حاكم بر آن، خلاصه میشود فلسفه به محتوا و حدود مفاهيم مشروح در زبان برای ترسيم جهان خــــارج میپـــردازد و از زبان و مفاهيم آن برای رسيدن به مقصود خود استفاده میكند به همين علت است كه هرگاه برای ترسيم جهان دايره مفهومی يا مفهوم تنگ باشد فلسفه به بسط زبان میپردازد و اين بسط مفهومی زبان از سوي فلسفه است كه زبانها، قوت و قدرت جديدی برای ترسيم جان پيدا میكنند (تاريخ ملل فلسفه جو و فلسفه زا شاهد بر آن است مانند آلمان در باب كانت و هگل و هايدگر و ايران مانند بوعلی سينا).
زبان یک امر ذهنی است
3- اينكه گاهي از سوي برخي فلسفه به «سوءتفاهم زبانی» تعبير میشود و متافيزيك آن نيز همانگونه، علت آن جدا شدن زبان از معنا و محصور شدن در مفهوم بود و در نهايت اينكه زبان يك امر ذهنی است با تمام نسبيت هايی كه در ذهن ترسيم میشود (مثل پرسپكتيوها و منظرها و ديدگاهها) و كمتر مفهومی دچار نسبيت نمی شود (حتی در بديهيات اوليه نيز شك می شود) و بازگشت به زبان همه گونه مفاهيم را نسبی می كند تا اينكه برخی به دنبال مبانی هستی شناسانه برای زبان شده اند تا از اين نسبيت فرار كنند. (مثل اگزيستانسياليزم فلسفی هايدگر و پيروان آن) ولی آنها در نهايت به نسبيت ديگری دچار شده اند و آن نسبی شدن انسان در قبال هستیشناسی زبان بوده است (مثل نظرگاه امر اينكه زبان از طريق انسان سخن میگويد پس اصالت با زبان و سنت موجود در آن است و انسان بی اصالت در مقابل با زبان است).
زبان و زمان؛ عناصر به هم پیوسته
4-«زبان» و «زمان» دو عنصر به هم چسبيده اند همين زبان، زمان می خواهد و زمان خودش را در زبان تجسم می بخشد زبان مانند زمان و به واسطه آن نسبيت روا می دارد. يعنی اينكه زبان تاريخی و زمانی از طريق انسان سخن می گويد. انسان بی اراده در اختيار يك زمان تاريخی است كه از طريق او سخن می گويد و انسان مغلوب و مجبور زمانه و زبان خويش است. به عبارت ديگر زمان و مقتضيات آن در ادوار زمانی خودش را در زبان متجلی می كند و اين جبر زمانی و تاريخی، به زمان حال كشانده می شود و خودش را از طريق حافظه تاريخی بر زمان حال تحميل می كند و انسان در يك سنت تاريخی خود كه در زبان، ظاهر می شود، محصور و مجبور می شود پس مجبور به يك نوع عدم تعين در انسان می شود.
زبان و نظام معنایی وحدت
5- زبان فلسفی، زبانی است كه براساس مفاهيم شكل می گيرد و درباره آن بحث نمی شود. زبانی كه در حد ذهن شناسی است پس بیارتباط با معنا است؛ يعنی معنا به عنوان واحد تحليل در آن محاسبه نمی شود و اگر معنا نيز گفته می شود مقصود نيز مفهوم است. مفهوم دارای نسبيت های زمانی و مكانی است، ولی معنا مقوله شهودی است كه به عين و خودش دريافت می شود و زبان در ارتباط با مقوله معنا به مقوله نظام معنايی كشانده می شود كه آن جان پديداری، محور اصلی است كه نظام معنايی را وحدت می بخشد و از اين طريق نيز بر زبان انسجام درونی و سپس بيرونی می دهد يعنی زبان با نظام معنايی است كه وحدت بخش است ولی از طريق مفهوم دچار اختلاف و تفاوت و تنوع ها میشود.
زبان، حکمت و شهور معانی
6- حكمت در «زبان» يا زبان شناسی حكمی به دنبال فهم مكانيسم های تبديل معنا به مفهوم است و نمای شاخه های دانش يك دين به دنبال اين نكته است يعنی كلام و فقه و عرفان و فلسفه و منطق. اينكه آيا معانی خوب شهود می شوند و اگر خوب شهود شوند آيا تبديل به مفاهيم می شوند؟ آيا مفاهيم حاكی از معانی هستند؟ آيا نظام معانی با نظام مفاهيم ارتباط درستی دارند و قابل تطبيق به يكديگر هستند؟ آيا نظام مفاهيمی ترسيمی در يك سازمان دينی حيثيت استقلالی پيدا نكرده اند به گونهای كه در مقابل نظام معنايی استقلال پيدا كنند سپس به يك نوع انحرافات در باورها دچار شوند و سازمان دينی در نهايت به انحرافات ذهنی بشر آلوده شود و انحرافات دينی سازمانی شكل داده شود (مثل تحريف اديان از سوي بشر).
حکمت زبانی و جلوگیری از انحراف
7- به علت انحرافات از «معنا» به مفهوم است كه اديان به دنبال چرخه معنا به مفهوم و مفهوم به معنا هستند. اگر اين چرخه خوب تعريف نشود اديان از حكمت زبانی دور می شوند و دچار انحرافات فلسفی يا عرفانی خواهند شد. هرچند در اديان رابطه «حكمت» و «بيان» و «زبان» يك رابطه منسجم است. حكمت برای جلوگيری از گسلهای معنايی و مفهومی در جامعه آورده شده است.
منبع: روزنامه ایران / 29 تیر 92